تصوف
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224267/تصوف
جمعه 24 اسفند 1403
چاپ شده
15
تأویل به معنی بازگردانیدن به اول امری است و در اصطلاح صوفیه ــ و نه در کلام اسلامی ــ به معنای درک حقیقت درونی یک «کتـاب» ــ خواه قرآن تدوینـی، و خواه قرآن تکوینی ــ و در واقع بازگشت به اول یا اصل آن است. در طول تاریخ تصوف پیروان این مسلک تأویلات متعددی هم بر قرآن کریم که قرآن تدوینی است، و هم بر قرآن تکوینی که همان عالم خلقت است، نگاشتهاند و این سنت به علی(ع) بازمیگردد (نک : ه د، تأویل).
گفته شد که تمامیِ هستیْ حاصلِ تجلیاتِ اسماء حق، و در واقع خود این تجلیات است. بنابراین، کلیدِ شناختِ آن، علم به اسماء الاهی است که از مهمترین دانشهای صوفیه شمرده میشود و در عمیقترین کتابهای صوفیه، از غزالی تا دوران معاصر به بیان معنوی این اسماء پرداخته شده است. اسماء الاهی در آثار صوفیان به اسماء جلال و اسماء جمال تقسیم میشود که گروه اول با جنبۀ هیبت، عدل و عزت الاهی سر و کار دارد و گروه دوم به رحمت، محبت، کرامت و مغفرت حق مربوط میشود. بعضی از صوفیه اسماء کمال را نیز به اسماء جلال و جمال افزودهاند. در هر حال از دیدگاه تصوف، اسماء الاهی در حقیقت عین ذاتاند و تکثرِ اسماء خللی در یگانگی خداوند وارد نمیسازد (نک : غزالی، 91-96؛ ابن عربی، «کتاب...»، 24-26؛ جیلانی، 1/ 89-96).
در آثار بزرگان تصوف علمی و نظری مانند ابن عربی، هر مرتبه از وجودْ چیزی جز حضور و وجودِ حق نیست و به همین جهت آنان مراتب وجود را «حضرات الاهیه» میدانند. آنان این حضرات را به 5 مرتبه تقسیم میکنند که در متنهای مختلف با نامهای گوناگون آمدهاند، اما مشهورترین این نامها عبارتاند از هاهوت، لاهوت، جبروت، ملکوت و ملک (ناسوت) (ابن عربی، فصوص، 2/ 138؛ عبدالرزاق، شرح فصوص...، 333-334؛ قیصری، 26-27؛ نیز نک : آشتیانی، 448-453). وجودْ خود حضور و شهود است و در واقع، آنان که از مراتبِ وجود، از ذاتِ حق و عالَمِ پاک تا عالَمِ خاک سخن میگویند، همان حقیقت حضرات الاهیه را به نحوی دیگر بیان میکنند، چنانکه در آثار عارفی مانند عبدالرحمان جامی کاملاً نمودار است (ص 43-48). ذات حق یکی بیش نیست، ولی تجلیات دارای مراتب است و از اینرو ست که به قول قدما، کسی که به مراتبِ وجود باور نداشته باشد، زندیق شمرده میشود. با دقت در تصوف نظری میتوان دریافت که اعتقاد به وجود مطلق و وحدت وجود، ناقض مراتب وجود و یا مراتبِ تجلیاتِ حقِ واحد نیست.
گرچه تربیت نفس جزو برنامۀ تصوف عملی است، اما در تصوف علمی نیز به ماهیت نفس و مراتب آن بسیار توجه شده است. در این زمینه، عارفان به تقسیمبندی نفس به نفس نباتی، حیوانی و ناطق اکتفا نکردند، بلکه به نظریهپردازی دقیق دربارۀ مراحل کمال نفس انسانی پرداختند که موضوع آن در علمی به نام «معرفةالنفس» مطرح شده است. در واقع، دقیقترین بررسیِ نفس و قوای آن، همچنین مراحل کمالبخشی و مراتب تهذیبِ آن را باید در متون صوفیه جستوجو کرد. یکی از متداولترین تقسیمبندیهای مراحل کمال نفس نزد صوفیه مستقیماً بر تعالیم قرآنی و اصطلاحات آن استوار است. صوفیه پایینترین مرحلۀ نفس را «نفس اماره» میدانند که در قرآن کریم، مانند دیگر مراحل نفسی به آن اشاره شده است (یوسف/ 12/ 53) و سپس دربارۀ «نفس لوامه» (قیامت/ 75/ 2) و «نفس مطمئنه» (راضیه و مرضیه) (نک : فجر/ 89/ 27، 28) سخن میگویند. آنان بالاترین مرحلۀ کمالِ نفس را فانی شدنِ آن در ساحتِ الوهیت، و سپس بقای آن پس از فنا میدانند، که هم در نثر و هم در شعرِ صوفیانه به آن اشارههای بسیار شده است (برای نمونه، نک : محاسبی، 384 بب ؛ ابوطالب، 1/ 157-168؛ نجمالدین، 334 بب ؛ مولوی، دفتر اول، بیتهای 1373-1383؛ ابن عربی، الفتوحات، 2/ 194-195، 568).
ارتقای نفس و طی مراحل کمال تنها با کسب محاسن یا فضایل ــ که از طریق عمل به دستورات طریق و سیر و سلوک در راه حق حاصل میشود ــ ممکن است. بیشتر آثار صوفیه به موضوع محاسن و فضایل که به معنای اخلاق معنوی است، پرداختهاند. برخی از صوفیه فضایلِ اصلی را 7، بعضی 40، و برخی تا 100 برشمردهاند، چنانکه در صد میدان خواجه عبدالله انصاری دیده میشود. متون صوفیانه بحثهای بسیار دقیقی دربارۀ فضایل، از تقوا و ورع تا محبت و معرفت، و سرانجام، فنا و بقا که نتیجۀ کسب فضایل است، دربر دارد و توضیح علمیِ گفتار «تخلق به اخلاق الله» که مقصود اصلی و غائیِ طی طریق است، در آثار صوفیه سهمی اساسی دارد (عبّادی، 231-236؛ عطار، 473-474؛ عزالدین، 340-343).
قلبِ تصوفْ عمل به اصولی است که جنبۀ نظریِ آن در آثار صوفیه آمده است و صوفیان گفتار معروف «العلم بلا العمل کشجرة بلا الثمر» را اینگونه تعبیر میکنند که نفس دانش دربارۀ تصوف به مثابۀ درختی است که باری نمیدهد. از یکسو، تصوفِ نظری مانند نقشهای است برای راهی که باید پیمود و دورنمایی است از منزلگاه نهاییِ سیر و سلوک، و از سوی دیگر، نتیجۀ عمل به تصوف تحقق یافتن حقایقی در وجود انسان است که به صورت نظری در تصوف عملی دربارۀ آن بحث شده است.
نخستین گام در عمل به تصوف یافتنِ مرشد یا پیر یا شیخی است که دارای شرایط لازم باشد و پس از طیِ مراحل طریق بتواند دیگران را در این راه هدایت کند، چنانکه در داستان قرآنی، خضر موسى(ع) را راهنمایی کرد. از اینرو ست که در ادبیات صوفیانۀ فارسی، از مرشد به عنوان خضر طریق یا خضر راه بسیار سخن به میان آمده است. در کتابهای صوفیه دربارۀ ویژگیهای مرشد حقیقی و خطراتِ مرشدان دروغین مطالب فراوانی آمده است. از سدۀ 6ق/ 12م به بعد معمولاً مرشدانْ اعضای طریقههای معروف تصوف، مانند قادریه و رفاعیه و شاذلیه بودهاند، ولی چند استثنا در این امر وجود دارد. نخست آنکه ممکن است فردی مستقیماً توسط خضر از عالم غیب راهنمایی شود و در تشیع 12 امامی همین امکان دربارۀ حضرت حجت(ع) صادق است. دیگر آنکه در تشیع سلسلههای بینامی وجود دارند که پنهان ماندهاند و همچنان به حیات معنوی خود ادامه میدهند؛ و همین امر را میتوان در سلک علمای اهل تسنن مثلاً در مصر مشاهده کرد. سوم آنکه بهویژه در تشیع، وضعی شبیه به آنچه پیش از تشکیل طرایق و سلسلههای تصوف وجود داشت، یعنی آنگونه که مریدان گرد مرشدی جمع میشدند و با ارشاد او مراتب سلوک را طی میکردند، بدون اینکه سلسلۀ منظمی وجود داشته باشد، هنوز باقی است و عارفان معروفی مانند بحرالعلوم و علامه طباطبایی در دورۀ معاصر، از این نوع تربیت معنوی بهرهمند بودهاند. بهرغم وجودِ این مواردِ استثنائی باید گفت که در 9 سدۀ اخیر اکثر مشایخ تصوف نقش ارشادیِ خود در راه رسانیدنِ مریدان به حقیقت را در بستر طریقههای مختلف به انجام رساندهاند که هریک دارای سلسلهای است که زنجیروار هر نسلی را به نسل قبلی، و سرانجام به علی(ع) (تقریباً در همۀ موارد) و پیامبر اکرم(ص) پیوند میدهد و از این راه نیروی ولایت در نسلهای گوناگون جریان مییابد. به باور صوفیه، این سلسلهها همچنین به مراتب رجال عالم غیب مرتبطاند که بر حیات معنوی آدمیان در هر عصر، به نمایندگی از پیامبر و بالأخره خداوند نظارت میکنند. همچنین در سلسلهها به وجود قطبی باور دارند که در هر نسل مرکز غیبی ساختارهای تصوفِ آن زمان است. از میان طریقههای تصوف فقط اویسیه (ه م) هستند که نام یک طریقه را دارند، ولی مرشد آنان نه انسانی خاکی، بلکه خضر و رجال غیباند.
مرحلۀ بعد از یافتن یک مرشد و مربی معنوی، بیعت کردن مرید با او ست. قرآن کریم میفرماید: «اِنَّ الَّذینَ یُبایِعونَکَ اِنَّما یُبایِعونَ اللّٰهَ...» (فتح/ 48/ 10) و نیز «لَقَدْ رَضِیَاللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبایِعونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلوبِهِم فَأَنْزَلَ السَّکینَةَ عَلَیْهِم وَ اَثٰابَهُم فَتحاً قَریباً» (همان/ 18). در طریقههای صوفیه براساس تعالیم قرآنی و نمونۀ پیامبر اکرم(ص) در بیعت حُدیبیه مراسم کوتاهی انجام میشود که در آن مرید با پیر خود بیعت میکند، حال آنکه درواقع چنانکه آیۀ مذکور در فوق میفرماید، بیعت او با خدا ست. در اثر این بیعت، مرید به سلسلهای که با یکی از مرشدان آن بیعت کرده است، متصل میشود و به دلیل این پیوند، قدرت سیر و سلوک در او بهوجود میآید و به او تلقین ذکر میشود.
جنبۀ عملیِ تصوفْ سیر و سلوک از مرحلۀ بشری به مقام انسان کامل، و سرانجام وصالِ حق است و این امر تنها با تربیت نفس، تخلق به اخلاق الله، تزکیۀ درون از صفـات بد، و آراستـن نفس بـه فضـائل و محاسـن ــ که در پیامبر اسلام ظهور کامل داشت، ولی اصلِ آن به خداوند بازمیگردد ــ ممکن است. از آنجا که نفس آدمی دارای نشیب و فرازهای فراوان و گرههای بسیار است، تزکیۀ نفس کار آسانی نیست، بلکه چندان مشکل است که پیامبر(ص) در حدیثی معروف آن را جهاد اکبر خواند که در مقابل آن هر نوع جهاد بیرونی جهادی صغیر است، حتى اگر نبرد برای حفظ اسلام باشد. صوفیه مراحل تربیت نفس را به صورتهای گوناگون شرح دادهاند. علاوه بر تحول نفس از امّاره به لوّامه و جز آن که پیشتر به آن اشاره رفت، آنان از مراحل تخلیه و تحلیه و تجلیه نیز سخن گفتهاند. تخلیه به معنای پاک کردن نفس از تمام موانعی است که انسان را از خداوند دور میکند و تحلیه به معنای آراستن نفس است برای پذیرفتن میهمان الاهی (چنانکه اتاق منزل را برای میهمانی زمینی میآرایند)، و تجلیه به معنای تجلیِ اسماء و صفات الاهی در نفس است. البته بالاترین مرحلۀ تربیتِ نفسْ تقدیمِ آن به درگاه الاهی در مقام فنا ست و تنها پس از گذار از این مرحله است که نفس ــ که اکنون همچون مسـی که در کیمیاگری بـه طلا تبدیل مـیشود ــ به صورت کمال یافتـۀ خود ــ یعنی چنانکه در فطرت بود ــ درمیآید و میتواند در حقیقت الاهی بقا یابد و به مقام وصال برسد (نجمالدین، 182-186، 210-214؛ هجویری، 565-566؛ فرغانی، 74-76، 150-151، 206-207؛ شاه نعمتالله، 4/ 220-222).
از دیدگاه صوفیه، تزکیۀ نفس تنها با اندیشیدن دربارۀ آن، و حتى بهکار بردنِ ارادۀ فردی برای وصول به مراتب بالاتر ممکن نیست، هرچند که ارادۀ فرد، یعنی همت، از لوازمِ سیر و سلوک است. آنچه سیر و سلوک را امکانپذیر میسازد، ذکر و مدد است که به صورت خاص در طرق تصوف بهکار برده میشود. قرآن کریم دربردارندۀ آیات متعددی دربارۀ اهمیت ذکر است و گاه در آن، ذکر بالاترین اعمال و عبادات دانسته شده است. البته همۀ مسلمانان به پیروی از دستور قرآن، خداوند را به اسماء او میخوانند، اما ذکر در تصوف معنای دیگری دارد و بدون نظارتِ مرشد و پیش از طی مقدمات لازم امکانپذیر نیست و صوفیه پرداختن به آن به شیوۀ اهل تصوف را، بدون این اجازه خطرناک دانستهاند. ذکر هم به معنای به یاد خداوند بودن، و هم به معنای نام او را خواندن و نام او را بردن است. در تصوف، مریدان به دستورِ پیرِ خود به ذکر اسم یا اسمائی از اسماء خداوند، و یا کلمۀ طیبۀ «لا اِلٰهَ اِلَّا اللّٰه» به صورت منظم میپردازند. در طریقههایی که هنوز زندهاند، این عمل با خلوت گرفتن و آنچه در قدیم چلهنشینی خوانده میشد، توأم است، هرچند که لازم نیست طولِ خلوت، بهویژه در اوضاع و احوال امروزی، 40 روز باشد. از آنجا که فکر آدمی به زودی متشتت و آشفته میشود و خاطر او بنا به طبیعت پراکنده است، ذکر به ناچار باید با تفکر به معنای صوفیانۀ آن توأم باشد. بهطور کلی، معمولاً اذکار در طریقههای مختلف بسیار به هم شبیهاند، ولی هر طریقه نحوۀ فکر و یا تفکر خاص خود را دارد که هدف از آن تمرکز است. با پرداختن به ذکر، وجود انسان به تدریج پالایش مییابد و تجلیاتِ ذکرْ تبدلِ لازم را در درون انسان بهوجود میآورد، تا اینکه بالاخره همۀ وجود انسان زبانی برای ذکر حق میگردد و زمان در ذکر مستحیل میشود و فرد به مقام ولی خدا ــ که ذاکر دائم الذکر است ــ میرسد (عبادی، 76-80؛ نجمالدین، 267-280؛ خواجه محمد، 144-151؛ نسفی، 135-136، 164-165). هر طریقهای نیز اوراد خود را دارد که معمولاً مجموعهای از جملات قرآنی است که به طور منظم، صبح و شب تکرار میشود. معمولاً واضع این اوراد، مؤسس طریقۀ موردنظر است، مانند اوراد شاذلی که توسط شیخ ابوالحسن شاذلی تدوین شده است. هدفِ اوراد آماده ساختنِ نفس برای ذکر است و در واقع اعمال عبادی روزانۀ صوفیه از 3 مجموعۀ اعمال شرعی (بهویژه نماز)، اوراد و اذکار تشکیل میشود (نک : عزالدین، 317-326؛ صاری اوغلی، 32). تصوفِ اصیل بر پایۀ شریعت استوار است و فقط بر آن پایه است که میتوان راه طریقت را پیمود و بالأخره به حقیقتی رسید که هم اصل شریعت و هم اصل طریقت است.
ذکر اسماء الاهی راهی است که خداوند برای رسیدن به او در مقابل انسان قرار داده است و در عین حال، همۀ عالمْ تجلیاتِ اسماء و صفاتِ الاهی است. خداوند هم عادل و سریعالحساب است و هم رحیم و ودود، و هم علیم و خبیر، و از اینرو، انسان نیز باید مراحلِ خوف و حبّ و عرفان را طی کند تا آیینۀ تمامنمای اسماء حق شود. باید از خداوند ترسید و در عین حال او را دوست داشت و شناخت. در روشهای عملیِ صوفیان این 3 مرحله گنجانیده شده است. هر مریدی باید با مرحلۀ مخافت شروع کند و با اجرای احکام و قوانین الاهی و سرپیچی نکردن از آنها، این مرحله را به انجام برساند. سپس وارد مرحلۀ محبت شود و عشقی را تجربه کند که سراسر وجود او را دربر میگیرد؛ و بالأخره باید به مقام معرفتِ حق رسد که همان مقام توحید است (نک : ابن عربی، الفتوحات، 2/ 320 بب ).
در تصـوف اصطلاح عشـق را ــ کـه قرآنـی نیست ــ علاوه بر اصطلاح محبت ــ که در کتاب آسمانی به صورت فعل آمده است ــ بهکار میبرند و توضیحِ صوفیان این است که عشق حالت افراط دارد و از اینرو، قرآن کریم از بهکار بردن آن اجتناب کرده است. به هر حال، بسیاری از صوفیان عشق را بالاترین حقیقت میدانند و برخی از آنها آن را بالاتر از عقل میشمرند و حتى دربارۀ این موضوع رسائلی نگاشتهاند. ولی در این بحثها، مقصود از عقل، بیشتر عقل جزئی و استدلالی است که قادر به درک حقایقی که عشق با آن سروکار دارد، نیست (نک : عبادی، 170-173، 208-211؛ ابونعیم، 78-85: نقل از محاسبی؛ احمدجام، 209-215؛ ابن عربی، همانجا). حال آنکه عقل به معنای عقل کل ــ که نوری در قلب انسان است که توان شناخت حق را دارد ــ امری دیگر است و با عشق پیوندی نزدیک دارد و از اینرو ست که عشق را در آثار بزرگانی مانند ابن عربی میتوان «معرفت تحققیافته» دانست (نک : همان، 4/ 102-103). به هر حال، برخلاف عرفان مسیحی و هندویی، در اسلام راههای عشق و معرفت کاملاً از یکدیگر جدا نیست و هریک از بزرگان صوفیه بر یکی از این دو وجه بیشتر تکیه کردهاند. از نظر سلوک و عمل به تصوف، آنچه مهم است داشتن عشق به خداوند و مخلوق او، و کوشش برای نیل به معرفت او ست، که هدف نهایی خلقت است و نمونۀ اعلای این کمالْ پیامبر اکرم(ص) است که هم حبیبالله، و هم عارف به حقیقت بود و به همین سبب، یکی از القاب او «ذکرالله» است. پس در ذکر حق مخافت و محبت و معرفت با یکدیگر آمیخته است و کاملاً از هم جدا نیست.هدف نهاییِ تصوفِ عملی وصول به حق است و این وصال نیازمند تسلیم به مشیتِ خداوند و اجرای احکام شرعی، و نیز عشقِ بیحد و شرط به معشوق، و معرفت به حق است که از راه خود حق بهدست میآید. از اینرو، در تصوف از «عارف باللٰه» سخن به میان آمده است، یعنی آنکه توسط خدا میداند، و نه «عارف الله» یعنی آنکه خداوند را میداند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید