مقالات

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • دختربس |
  • دجال | دَجّال، مردی یهودی، با کنیۀ ابویوسف که براساس روایات اسلامی، در آخرالزمان، پیش از ظهور مهدی موعود (ع) پیدا می‎شود و در دورۀ حضور چهل‌روزه یا چهل‌سالۀ او، دنیا پر از ظلم و ستم می‎شود و سرانجام مهدی (ع) شرّ او را دفع می‎کند و دنیا پر از عدل و داد می‎گردد.
  • دباغی | دَبّاغی، زدودن گوشت، چربی و دیگر زوائد و گاهی نیز پشم و موی پوست حیوانات کشته‌شده و آماده‌سازی آن برای بهره‌برداریهای گوناگون.
  • دایی جان ناپلئون | دایی‌جانْ ناپِلْئون، عنوان رمانی جذاب و طنزآمیز از ایرج پزشک‌زاد (تألیف: 1348- 1349 ش).
  • دایه | دایه، زنی که نوزاد دیگری را با شیر خود بپرورد، یا زنی که نگهداری و پرورش کودک دیگری را بر عهده گیرد و ‌یا به طورکلی، گیس‌سفید، مربی، و آن‌که کسی را پرورش یا آموزش دهد ( آنندراج؛ معین، 822؛ لغت‌نامه ... ). یکی از کهن‌ترین منابعی که در آن به سنت دایه‌گزینی در ایران اشاره شده، شاهنامۀ فردوسی است؛ براساس این کتاب...
  • دایره |
  • دانیال | دانیال، از پیامبران قوم بنی‌اسرائیل. آرامگاه وی در شوش، از شهرهای خوزستان، قرار دارد و مورد احترام و زیارتگاه مردم است. وجود مقبرۀ این پیامبر در شوش، تأثیر فراوانی در آبادانی این شهر داشت و رفت‌وآمد زائران یهودی و مسلمان به شوش، به‌تدریج آن را به مرکزی مذهبی تبدیل کرد که عواید اقتصادی مهمی نیز برای شهر در بر ...
  • دانگ |
  • دامن |
  • دامداری | دامْداری، نگهداری و پرورش دام با استفاده از مراتع طبیعی به منظور بهره‌برداری از فراورده‌های دامی و توان بدنی دام.
  • داماد | داماد، شوهر دختر یا شوهر خواهر. در آنندراج ذیل داماد آمده است: کلمه‌ای فارسی به معنی نوکتخدا، یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد. بعضی گویند این لفظ دعا و مخفف «دائم‌آباد» است، و نیز هرکس که زن به خانه برد، از شب نخستین تا چند روز او را داماد خوانند (فدایی، 88). دامادکردن به معنی وسایل ازدواج مردی را فر...
  • دافع الغرور | دافِعُ الْغُرور، سفرنامۀ عبدالعلی ادیب‌الملک مقدم مراغه‌ای، از رجال عصر ناصری، و دربردارندۀ اطلاعات مردم‌شناختی شایان توجه و آگاهیهایی دربارۀ برخی شهرها، باورها، آیینها و رسوم رایج در دورۀ قاجار. این اثر که به نام روزنامۀ سفر آذربایجان نیز خوانده شده است، مشتمل بر یادداشتها و خاطرات مؤلف از سفرش به آذربایجان،...
  • داغ و داغ گذاری | داغ و داغْ‌گُذاری، گذاشتن نشانی پایدار با اهداف گوناگون، روی بدن انسان یا حیوان، با هر نوع وسیلۀ تفتیده در آتش.
  • داغچی |
  • داش مشدی |
  • داش آکل | داشْ‌آکُل، داستانی مشهور از صادق هدایت (1281-1330 ش/ 1903-1951 م)، نویسندۀ مشهور ایرانی. هدایت افزون بر داستانهای ذهنی، مانند «سه قطره خون»، در زمینۀ پدید‌آوردن قصه‌های وهمناک و افسانه‌ای نیز طبع آزموده است؛ اما تنۀ اصلی داستان‌نویسی او را نوشته‌های واقع‌‌گرایانه‌ای همچون «داش‌آکل» تشکیل می‌دهند.
  • داستانهای عامیانه فارسی |
  • داستانهای امثال |
  • داستان نامه بهمنیاری | داسْتانْ‌نامۀ بَهْمَنْیاری، عنوان مجموعه‌ای از امثال رایج در زبان مردم ایران، از احمد بهمنیار (1262-1334 ش/ 1884- 1955 م)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و استاد دانشگاه، که سالها پس از مرگ وی منتشر شد.
  • داس | داس، ابزاری با تیغۀ برندۀ آهنین و قوسی‌شکل و دسته‌ای چوبی برای دروکردن غلات یا بریدن ساقۀ گیاهان.
  • دارچین | دارْچین، پوست خشک‌شدۀ درختی هندی، دارای بو و طعمی خوش، با کاربردهای آیینی (نفیسی، ذیل دارچینی).
  • دارجنگه | دارْجَنْگه، سرودی حماسی، رایج در غرب ایران، به زبان گورانی، با موضوع تاریخ اساطیری ـ داستانی ایران باستان، با اشاره‌هایی به تاریخ ایران پس از اسلام.
  • دارایی بافی |
  • دارایی | دارایی، پارچۀ ابریشمی رنگین با نقوش شعله‌مانند، که نقوش آن از طریق رنگرزی تار یا پود، و یا هر دو، پیش از مرحلۀ بافت صورت می‌گیرد.
  • داراب نامه بیغمی |
  • داراب نامه | دارابْ‌نامه، داستانی به نثر، نوشتۀ ابوطاهر طرسوسی (یا طرطوسی)، دربارۀ داراب، پادشاه کیانی، فرزند هما و بهمن.
  • داراب افسر بختیاری | دارابْ اَفْسَرِ بَخْتیاری، از شاعران محلی‌سرای سرزمین و ایل بختیاری، که اشعارش متکی بر فرهنگ و زبان اهل ایل است.
  • دادستان دینی | دادِسْتانِ دینی، کتابی به زبان پهلوی، که در حدود سدۀ 3 ق/ 9 م نوشته شده است.
  • خین و چو | خین‌و‌چو، یا خینه‌چو، پیمان و قانون نانوشته و درون‌سازمانی میان ایل بختیاری برای متعادل و هم‌توان کردن گروههای ایلی به هنگام جنگهای داخلی.
  • خیمه شب بازی | خِیْمه‌شبْ‌بازی، از انواع نمایشهای عروسکی سنتی ایران همراه با سازوآواز.
  • خیمه |
  • خیشخانه |
  • خیش | خیش، یا گاو‌آهن، ابزار سنتی برای شخم زمینهای زراعی. خیش که صورت گویشی آن خیچ است، در فرهنگها به صورتهای خویش، و هیش نیز آمده است. از ترکیبات آن خویشکار / خیشکار (برزگر)، خیشاوه (زمینِ شیار‌کرده) و خویشکاری / خیشکاری (کشاورزی) است ( آنندراج، ذیل خیشاده؛ فرهنگ ... ، نیز برهان ... ، ذیل خیش و خیچ؛ هرن، 114؛ خالق...
  • خیزران | خِیْزَران، گیاهی با کاربردهای گوناگون، ازجمله ساخت وسایل زندگی، ساخت مواد دارویی و درمانی در طب کهن، و نیز نمادی فرهنگی در برخی از مراسم و مناسک.
  • خیزاب | خیزاب، فیلمی مستند، با رویکردی مردم‌نگارانه و تا حدی جامعه‌شناختی، به کارگردانی محمدرضا مقدسیان، که در سالهای 1365-1366 ش ساخته شده است.
  • خیر و شر | خِیْر و شَر، از افسانه‌های مشهور، با موضوع مبارزۀ خیر و شر.
  • خیاو یا مشکین شهر | خیاوْ یا مِشْکینْ‌شَهْر، عنوان کتابی از غلامحسین ساعدی (1314- 1364 ش/ 1936-1986 م)، که با هدف تک‌نگاری مردم‌نگاری تألیف شده، و شامل آگاهیهای مردم‌نگاری و فولکلوریک از شهرستان مشکین‌شهر است.
  • خیام خوانی | خَیّامْ‌خوانی، یا خیامی، از گونه‌های شاد و سرگرم‌کنندۀ موسیقی بوشهر، ویژۀ بزمها، مجلسها و هم‌نشینیهای شبانه.
  • خیاطی | خَیّاطی، پیشه و هنر تدارک انواع لباس شامل مراحل اندازه‌گیری، برش و دوخت. خیاط و خیاطه در معانی سوزن، نخ، و آنچه بدان جامه دوزند، آمده ( لغت‌نامه ... ، ذیل واژه‌ها؛ صفی‌پوری، 1/ 351-352؛ نیز نک‍ : ستوده، 1/ 173)، و خیاطی (صنعت خیاط) منسوب به آن است.
  • خیار | خیار، میوه‌ای آبدار و خوش‌بو با مصارف خوراکی و دارویی در فرهنگ مردم.
  • خون صلح |
  • خون بس | خونْ‌بَس، یا خون‌صلح، از سنتهای کهن میان برخی اقوام ایرانی، که برای رفع دشمنی و اختلاف در منازعات منجر به مرگ، و به‌منظور پرداخت تاوان و دیۀ ریخته‌شدن خون کسی صورت می‌گیرد.
  • خون | خون، مایعی سرخ‌رنگ که در همۀ رگهای بدن جریان دارد و بدن را تغذیه می‌کند.
  • خوش نشین | خوشْ‌نِشین، فرد ساکن در روستا، بدون آب و ملک (نسق زراعی) که با تبعیت از هنجارها و نظام ارزشهای فرهنگی همان روستا در آنجا زندگی می‌کند.
  • خوس دوزی | خوسْ‌دوزی، یا خوص‌دوزی، نوعی سوزن‌دوزی که در مناطق جنوب ایران به‌ویژه استان هرمزگان معمول است. خوص در لغت به معنای برگ خرما، نارگیل و امثال آن است ( لغت‌نامه ... ، ذیل واژه)، اما در خوس‌دوزی، خوس به نوار باریک نقره‌ای یا طلایی رنگی گفته می‌شود که با گذراندن آن از سوراخهای پارچۀ توری و ایجاد نقشهای ویژه، انواع...
  • خوره |
  • خورشید و خرامان | خورْشیدْ وَ خَرامان، یا خورشید خاور، منظومه‌ای عاشقانه به زبان کردی گورانی و با وزن هجایی.
  • خورشیدگرفتگی |
  • خورشید | خورْشید، ستارۀ ثابتی که مرکز منظومۀ شمسی است. خونگ کهن‌ترین واژه برای خور و خورشید است که در سروده‌های زردشت آمده، و برآمدن و فرو رفتن خونگ (خورشید) را نشانی از فر و شکوه پروردگار یکتا دانسته‌اند ( گاتها، هات 50، بند 10). در بعضی از گویشهای محلی، مثل گویش کرمان و فامور، خورشید را روز می‌‌نامند (کوهی، 95، حاشی...
  • خورش | خورِش، یا خورشت، به معنای خوردنی، طعام، غذا و همچنین نام عام شماری از غذاهای ایرانی، که از ترکیب گوشت، سبزی، حبوبات و مواد دیگر تهیه، و معمولاً با چلو یا نان خورده می‌شود.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: