دجال
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 18 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246586/دجال
شنبه 2 فروردین 1404
چاپ شده
4
دَجّال، مردی یهودی، با کنیۀ ابویوسف که براساس روایات اسلامی، در آخرالزمان، پیش از ظهور مهدی موعود (ع) پیدا میشود و در دورۀ حضور چهلروزه یا چهلسالۀ او، دنیا پر از ظلم و ستم میشود و سرانجام مهدی (ع) شرّ او را دفع میکند و دنیا پر از عدل و داد میگردد.دجال در فرهنگها به معنی کذاب (= بسیار دروغگو) آمده است که حق را با باطل میپوشاند؛ او را مسیح کذاب هم گفتهاند (ابنمنظور، ذیل دجل)؛ کلیساهای نخستین مسیحیت در امپراتوری روم و کارگزارانشان، گاهی او را دجال و ضد مسیح گفتهاند، عنوانی که احتمالاً اولینبار در ادبیات فرجامشناسی مسیحیت و در «نامههای یوحنا» آمده است. از این چهره، در نامۀ دوم تسالونیکیان با عنوان «قانونشکن» نیز یاد شده است. در مسیحیت، مقصود از دجال، کسی است که در برابر مسیح مقاومت و با او ضدیت میکند و مدعی است که خود در جای مسیح است (فاطمیان، 209؛ هاکس، 375؛ نیز نک : رسالۀ اول یوحنا، 2: 18؛ 4: 3). فرجامشناسی یهود نیز که بر بنیاد ظهور حاکمی مقتدر و ستمگر در آخر زمان است، تحت تأثیر ایرانیان و بابلیان کهن دربارۀ نبرد خدا / اهورا با اهریمن در آخرالزمان است. آنتیوخوس چهارم، اپیفانس، نمادی از چهرۀ تاریخی در قالب «ضد مسیح» بود که یهودیان را آزار میداد (فاطمیان، 210). اصل این موضوع از مکاشفۀ یوحنا (13: 18) گرفته شده، که او را در قالب جانوری عجیب ترسیم کرده است و عدد 666 معرف او ست (فاطمیان، 210-211).مقایسۀ دجال با ضد مسیح میتواند وجوه مشترک و زمینههای متفاوتی را روشن کند که اسلام و مسیحیت دربارۀ این موضوع دارند (نک : همامی، 7-22). تفاوت عمدۀ این انطباق و قیاس، شکست و کشتـه شدن دجال ــ بنابر روایات اسلامی ــ در آخرین روزهای جهان است ( ایرانیکا، VI/ 603). جیمز هاکس دجال را اسم عام، و دجالان را کسانی میداند که تجسم مسیح را تکذیب میکنند. عنوان «ضد مسیح» نیز که اولینبار در رسالۀ یوحنا آمده، منطبق با همین دجال است (همانجا).در آیین زردشتی، اعتقاد به عناصر زیانکاری مانند دیو ملکوس (ملکوش) و بهویژه دهاک (ضحاک) که در کوه دماوند به بند کشیده شده است و در پایان جهان، پیش از ظهور سوشیانت میآید و زیانکاری و ویرانگریهایی را به بار میآورد و سرانجام به دست گرشاسپ کشته میشود (نک : احمدی، 23)، تا حدی شبیه به همان داستانی است که در ادیان سامی دربارۀ دجال روایت شده است. بنابر برخی منابع، ضحاک که همچنان زنده است، همان دجالی است که در آخرالزمان بیرون میآید و حضرت عیسى (ع) با پایین آمدن از آسمان او را هلاک میکند (نک : تاریخ ... ، 15). در پایان هزارۀ هوشیدر که دوران غلبۀ راستی و شکست دروغ است، دیو ملکوش زمستان هولناکی پدید میآورد و به مدت 3 سال زمین را دچار باران، برف و تگرگ و سرما میسازد، اما بعد از 3 سال میمیرد. سپس، هوشیدرماه متولد میشود که او نیز از گزند اهریمنی در امان نمیماند، زیرا اژدهای بزرگی پدید میآید و گیتی را به رنج و آزار دچار میسازد. هوشیدرماه فرمان میدهد که مردم با آن جانور بجنگند. با هلاکت او، زمین از آسیب درندگان دیگر نیز آسوده میگردد (پورداود، 41-43).آنچه مسلم است، در هر 3 دیانت زردشتی، مسیحیت و اسلام نجاتدهندهای از دودمان عالیمرتبه وجود دارد؛ نزد یهود و نصارى از نژاد پادشاه بنیاسرائیل، نزد زردشتیان سوشیانت پسر زردشت، و به عقیدۀ مسلمانان کسی ــ امام غایب ــ از دودمان پیامبر (ص) باید قوای بدی را منهدم کند و پیش از آن دجال یا پیغمبر کذاب باید ظهور کند (نک : هدایت، درباره ... ، 59-60).براساس روایات اسلامی، در زمان حکومت دجال، موجودی عجیب به نام «دابّةالارض» در جزایر بحر، تجسس اخبار میکند و تمام خبرها را به او میدهد (مقدسی، 2/ 196- 198؛ نیز نک : یاحقی، 342، 349). از حسین بن علی بن ابیطالب (ع) راجع به دجال پرسیدند، و ایشان با این دو بیت پاسخ دادند: و فی سجستان رمل نحو کورتها / مسجَّن فی تحتها ایُّ تسجین / / اذا لقیت علیها جیفة نطقت / سمعت منها انیناً مثل تنّین (تاریخ، همانجا)، که برگردان آن به فارسی چنین است: در نزدیکی کورۀ سیستان شنزاری است که [ او= دجال] در زیر آن به بند کشیده شده است. اگر لاشۀ مرداری را به سویش پرتاب کنی، به صدا درمیآید و از آن صدایی همچون صدای اژدها به گوش میرسد.سرگذشت دجال در کتابهای مختلف با تفصیل تمام آمده است، ازجمله در کمال الدین ابنبابویه (ص 290 بب )، الفتن نعیم بن حماد (ص 315 بب )، البدء و التاریخ مقدسی (2/ 186- 189)، بحیرۀ فزونی استرابادی (ص 508 بب ) و ارشاد العوام کرمانی (3/ 112 بب ). اجمال سخن آنکه، والدین او یهودی، و از دهی موسوم به «مجمعالاکبر» و به قولی «مجمعالسؤال» و یا دهی به نام «یهودیه» در اصفهان بودند (فزونی، 508). در روایتی دیگر، دهی در دو فرسنگی مدینه است که حضرت رسول (ص) فرمود: ولادت دجال، به دفعات در این ده خواهد بود (نیر، 98). اصل دجال را از اصفهان یا سجستان دانستهاند (طوسی، محمد بن محمود، 441؛ نیز نک : فروزانفر، 1(1)/ 173). قزوینی دجال را به جزیرۀ «برطائیل»، از جزایر دریای هند منسوب دانسته است (ص 111؛ نیز نک : دمیری، 2/ 83). همچنین از قول علی بن ابیطالب (ع) آوردهاند که دجال از اصفهان میآید و پیش از او مردی به نام مهران که اصل وی از خوزستان است، همۀ عالم را خراب میکند، مگر مکه و مدینه و بیتالمقدس را، و از این سبب میگویند که خرابی عالم و قحطیها ابتدا از اصفهان برمیخیزد (طوسی، محمد بن محمود، همانجا).نام پدر دجال قطنی، یا صاعد، و به روایتی مصابیح صیاد، و اسم مادرش حاسه، و به قولی جهدوان کیاهنه، و نام خود او یوشن بود. به همین سبب در برخی از منابع اساساً از او به نام «ابنصیاد» یاد شده است. به روایتی دیگر، نام پدرش داوود و نام مادرش میمونه است. یهودیان دجال را «قطّامه» میگویند. والدینش ساحر بودند. مادرش سیساله بود که فرزند نمیآورد تا اینکه دجال در روز چهارشنبهای در موقع طلوع آفتاب، درحالیکه ریش داشت و سخن میگفت، متولد شد و رشد سریعی داشت. چشم راست او مانند دانۀ انگور بادکردهای بود که روی آب میماند (نیر، همانجا؛ فزونی، 508). «از یکسوی او نهر آب و از سوی دیگر، نهری از آتش خواهد بود و هر که در نهر آتش رود، آب سرد مینوشد و آنکه در آب فرورود، سر از آتش برمیآورد» (فروزانفر، 1(1)/ 172-173). در روایتی دیگر آمده است، کوهی در طرف راست دجال و کوهی در طرف چپ وی وجود دارد؛ کوه راست جایگاه نعیم، و کوه چپ جایگاه عذاب و عقوبت است. او خلق را به خود دعوت میکند؛ آنکه به او بگرود، وی را عقوبت کند (هجویری، 334). گویند چشم راست او ممسوح (ممسوس)، یعنی نصف روی وی بر ابرو و چشم مالیده شده است و عملاً چشم و ابرو ندارد. چشم چپ وی سبز، روشن مثل ستارۀ صبح، و بیرونآمده است. در چشمش قطعۀ خونی وجود دارد، و در پیشانی او نوشته شده است: «کافرُ حقّاً» و به روایتی «هو الکافر باللٰه». مشابه این گفته، از اصبغ بن نباته نیز در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) آمده است (اصفهانی، 1/ 159). مادرش نام او را دجال گذارده، و پدرش او را مسیح لقب داده، و کنیهاش را «ابویوشق» گذاشتهاند (فزونی، همانجا).مطابق روایات، وقتی نشانی دجال یا ابنصیاد را برای حضرت رسول (ص) آوردند، آن حضرت به دیدن او رفتند تا به مجمعالسؤال رسیدند. ابنصیاد که با کودکان بازی میکرد، در عالم رؤیا فرورفته بود و متوجه حضرت نشد، تا اینکه حضرت با دست بر پشت او زد و گفت: گواهی میدهی که من رسول خدایم؟ دجال گفت: تو رسول اُمّیانی. حضرت کلمۀ «لا الٰه الا الله» را بر او عرضه کرد و او همچنان جواب ناصواب میداد. حضرت که به حمالدخان اندیشیده بود، بر سر موضوعی دیگر رفت و از او استفسار مافیالضمیر کرد. دجال بر سبیل ارتجال گفت: به رُخّ (دخدخ) یعنی حمالدخان اندیشیدهای (فزونی، 508 - 509؛ نیز نک : ابنکثیر، 1/ 88). به روایتی، حضرت او را لعنت کرد و از او به خدا پناه برد. در این میان، عمر شمشیری کشید و به جانب او انداخت، که شمشیر برگشت و بر فرق خودش فرود آمد و خون بر رویش دوید. حضرت فرمود او را به کاری آوردهاند و کس نتواند او را از آن کار منع کند. حضرت به جانب مدینه روی نهادند. به روایتی، دجال از پی آن حضرت تا مدینه آمد؛ مردم مدینه بر گرد او جمع شدند و دجال همۀ آن مردمان را در غاری کرد و به سحر، درِ آن غار را بست. عمر به نزد رسول (ص) آمد و معروض داشت که فتنۀ دجال ظاهر شد و گروهی از مسلمانان را معدوم ساخت. حضرت دست به دعا برداشتند که: خدایا شر دجال را از امت من، تا آن اجل مسمى که تو دانی، دفع کن. دعای حضرت مستجاب شد و مرغی از آسمان نازل گشت و او را به چنگال گرفت و به دریای طبرستان رسانید و به جزیرهای انداخت و تا آن وقت که ارادۀ الٰهی تعلق به خروج او گیرد، در آنجا خواهد بود. در روایاتی از پیامبر (ص)، اوصاف دجال ذکر شده، و مردمان از متابعت او برحذر داشته شدهاند (همو، 1/ 90-96).چون زمان خروج دجال فرا رسد، به روایتی، از مشرق و به روایتی دیگر، از دریای مغرب خروج کند. در روایتی دیگر آمده که از خراسان و یا از هندوستان در پی طلوع آفتاب از غاری که آن را «عرب» خوانند، خروج خواهد کرد (فزونی، 509). عبدالله عباس در روایتی از پیامبر (ص) آورده است که دجال از یهودیۀ اصفهان ظهور میکند و تا به کوفه برسد، گروهی از مدینه، گروهی از طور و گروهی از ذییمن و قومی از قزوین بر گرد او خواهند آمد (حمدالله، 50). چون او ظهور کند، همه جای روی زمین ــ از برّ و بحر ــ سیر میکند و در پیش روی خود کوهی از دود و از پشت سرش کوهی سفید را نشان میدهد و در همان سالی که قحطی و دشواری بیداد میکند، به مردم چنان نشان میدهد که آن طعام است. با بلندترین صدایی که میان مشرق و مغرب، از جن و انس و شیاطین، همه میشنوند، ندا سر میدهد و میگوید: بشتابید به سوی من، که من کسی هستم که شما را آفریدم و زمینۀ هدایتتان را فراهم کردم. بیشتر کسانی که از او تبعیت میکنند و یارانش از اولاد زنا و صاحبان رداهای سبز هستند، و خداوند او را در روز جمعه، 3 ساعت از روز رفته بر گردنهای خواهد کشت که نام آن «اُفیق» است و آن روز، نوروز نیز هست (نک : راشدمحصل، 160-161). کشندۀ او حضرت صاحبالامر خواهد بود. در روایاتی از قول حضرت رسول (ص)، فتنۀ دجال بزرگترین فتنهای دانسته شده است که از زمان خلق آدم تا قیام قیامت امری بزرگتر از آن نخواهد بود (نعیم، 316). در برخی از منابع جغرافیایی، محل کشتهشدن دجال شهری به نام «لُدّ»، از بلاد فلسطین ذکر شده است که گفتهاند موضعی در شام به فاصلۀ یک تاخت اسب از رمله است (نک : ابوالفدا، 245).ابنعباس دجال را جهودزادهای از مدینۀ رسول (ص) میداند که پس از آنکه به نبوت رسول (ص) ایمان نیاورد، آتشی درآمد و او را به جزیرهای در دریا برد. پس از آن، مردی از مدینه به نام اوس، او را دید که مادهخری نزد او بسته شده بود. او از اوس پرسید: محمد (ص) زنده است؟ اوس گفت: بلی. او گفت: هنوز وقت آمدن من نیست.وقتی قیامت فرارسد، دجال بر آن خر ماده سوار شود، زیرا هیچچیز، جز آن خر ماده تحمل وزن او را نمیکند. او میآید و خلق شیفتهاش میشوند، زیرا همراه او صدای آواز و طبل و بوق و سنج را میشنوند. هر کس 40 قدم به دنبال او برود، دیگر نمیتواند بازگردد. مردمان بسیاری به دور او جمع میشوند، زیرا در دست راست وی بهشتی است با خوردنیها، نوشیدنیها و پوشاک فراوان، و بر دست چپش دوزخی پر از غل و زنجیر و آلات عذاب. خضر از سمت راست وی میرود و الیاس از سمت چپش؛ و او میگوید: من خدا هستم، پروردگار جهانیان. خضر میگوید: دروغ میگویی، و الیاس در تصدیق خضر میگوید: راست میگویی. مردمان میپندارند که الیاس آن مسیح دجال را تصدیق کرده است؛ به همین سبب به راه غلط میافتند. دجال قصد مکه میکند، فرشتگان او را منع میکنند؛ او قصد مدینه میکند، باز هم نمیتواند؛ آنگاه قصد بیتالمقدس میکند، مهدی (ع) بیرون میآید و گروهی از مسلمانان وی را یاری میدهند و دو شبانهروز با دجال میجنگند، سپس آوازی از آسمان برمیآید که: صبر کنید که فرج نزدیک است. روز چهارم، عیسى (ع) از محراب بیتالمقدس بیرون میآید و با دیگر مسلمانان در پشت سر مهدی (ع) نماز میخواند. عیسى (ع) به عزم جنگیدن با دجال بیرون میآید. چون چشم دجال به وی میافتد، داغ میشود و مثل قلع گداخته میگردد. عیسى او را هلاک میکند. سپس، چندی امن و عافیت در جهان پدید میآید. پس از آن عیسى میمیرد و او را در کنار مصطفى (ص) دفن میکنند. مهدی (ع) میماند تا پیر شود. خلق روی به فساد مینهند و انواع منکرات در زمین آشکار میشود، چنانکه یک تن بر زمین نمیماند که لا الٰه الا الله بگوید. آنگاه اسرافیل در صور میدمد (سورآبادی، 293- 295).در برخی منابع، از آمدن دجال نزد رسول خدا (ص) و ایمان آوردن وی سخن رفته است، و ابتدا او را نصرانی دانستهاند که در سال 9 ق اسلام آورد. تمیمِ داری ادعا کرده است که دجال را در یکی از جزایر مغرب دیده که در غل و زنجیر بوده است (امینی، 206-207).برخی دجال را با هیئتی عجیب مجسم کردهاند: آبلهرو، با یک چشم در وسط پیشانی، درخشان مانند ستارۀ صبح، که کلهاش به بزرگی کوهی است و هر گام او در حد یک فرسخ و قدش نزدیک به 20 ذراع. به روایت طبری، تمام آبهای دریا فقط تا زانوی او ست. در دنیا بهشت و دوزخ با او ست. چون 400 سال از هجرت بگذرد، باید انتظار داشت که او بیاید و این از علامات آخرالزمان و قیامت است.از رسول روایت شده است که همۀ انبیا قوم خود را از آمدن دجال خبر داده و ایشان را از فتنۀ او بر حذر داشتهاند. دجال پس از خروج، فتنههای چندی به پا میکند. از فتنههای او، یکی آن است که از مافیالضمیر اطلاع دارد و از امور غیبی خبر میدهد. دیگر اینکه از او ساحرتر، خداوند کسی را نیافریده است و دجال چندان از شبهات و تمویهات ظاهر گرداند که عقل صاحبان عقول را سلب میکند. فتنۀ دیگر، سرعت سیر او ست تا آنجا که در 40 روز، ربع مسکون را درمینوردد و سرعت سیرش به حدی است که گویند از ختن تا طائف را به یک گام بپیماید. فتنۀ دیگرش آن است که هر که به او بگرود، به انواع مختلف برخورداری یابد؛ چنانکه اگر به آسمان بگوید باران ببار، ببارد و زمین را بگوید برای وی گیاه برویان، برویاند. چهارپایان متابعانش بلندکوهـان، گشادهپستـان و پرشیـر، و دشمنـانش ــ یعنـی مؤمنـان واقعی ــ تنگدست و در دام صد بلا گرفتـار باشند. فتنۀ دیگر آنکه از هر خرابهای که بگذرد و گوید: ای خرابه هر گنجی در تو مدفون است، بیرون آر، در همان لحظه همۀ گنجها مانند زنبور عسل ظاهر شوند و به دنبال او روان گردند. فتنۀ دیگر آنکه چندین کس را به قتل رساند و باز زنده کند.از پیامبر (ص) نقل شده که سختترین فتنۀ دجال این است که اعرابیای پیش او بیاید؛ دجال به وی بگوید: میخواهی که شتران تو را که مرده و تلف شدهاند، زنده کنم، به شرط آنکه به خدایی من اعتراف کنی؟ اعرابی گوید: بلی. در همان حال، شتران او را زنده میکند، بهتر از آنکه بودند، و به او نشان میدهد. به دیگری گوید: میخواهی پدر و برادرت را زنده کنم، به شرط آنکه به خدایی من اقرار کنی؟ و در همان لحظه، پدر و برادر او را در نظرش آورد. فتنۀ دیگر او آن است که بهشت و دوزخ در راست و چپ او همراه وی است. هنگامی که فتنۀ وی استیلا یابد، خداوند عیسى را به زمین میفرستد؛ چون درِ آسمان گشوده شود، حربهای از جنس مروارید به قصد قتل دجال در دست عیسى است. منادی ندا درمیدهد که عیسی بن مریم از آسمان به زمین آمد. دجال با شنیدن این ندا به دور زمین گریزان میشود. خداوند به زمین میگوید که او را مگذار. همینکه دجال از خر پیاده شود، زمین او را میگیرد و حضرت عیسى او را به یک حربه میزند و مؤمنان شادمان میگردند. در روایت دیگر آمده است: چون نظر دجال بر عیسى افتد، از بیم بگدازد و پیکرش از هم بپاشد. محمد بن عبدالله المهدی از مدینه با 300 هزار مرد بیرون آید و از مکه و بیتالمقدس نیز مؤمنان نزد او بشتابند و همه به خدمت روحالله درآیند و شمشیر در خیل دجالیان نهند و همه را بکشند. پس از آن عالم از عدالت مهدی و روحالله گلستان شود (نک : فزونی، 510 -513). بر اساس برخی از روایات، مردم پس از دجال 40 سال درنگ کنند و بازارها را بازسازی کنند و درختان نخل را بنشانند. ابوهریره از قول پیامبر (ص) آورده است که عیسی بن مریم بیاید و 40 سال در میان مردم بماند (متقی، 193-194).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید