صفحه اصلی / مقالات / داراب نامه /

فهرست مطالب

داراب نامه


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 18 دی 1398 تاریخچه مقاله

دارابْ‌نامه، داستانی به نثر، نوشتۀ ابوطاهر طرسوسی (یا طرطوسی)، دربارۀ داراب، پادشاه کیانی، فرزند هما و بهمن. 
کتاب دربردارندۀ روایتی از داستان اسکندر و حملۀ او به ایران و جهانگردیها و کشورگشاییهای او ست. بخش بیشتر جلد اول کتاب دربارۀ داراب و رویدادهای زندگی او ست، ولی از اواخر آن، سرگذشت اسکندر آغاز می‌شود که تا پایان جلد دوم ادامه می‌یابد و بجا بود که اسکندرنامه نامیده شود؛ ولی از آنجا که این بخش در ادامۀ داستان داراب آمده، و با سرنوشت داراب و فرزندانش مرتبط است، به‌صورت مستقل نام‌گذاری نشده است. 
داراب‌نامۀ طرسوسی را نباید با کتاب دیگری به همین نام، از محمد بیغمی (د سدۀ 9 ق/ 15 م) اشتباه کرد و درست‌تر آن است که کتاب بیغمی را فیروزشاه‌نامه (ه‍ م) بنامیم. «تحریر طرسوسی بیشتر متأثر از روایات یونانی و سریانی است، حال آنکه تحریر بیغمی متأثر است از روایات ایرانی پیش از اسلام و دورۀ اسلامی» (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، 10، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر، 13). 
دربارۀ زمان زندگی نویسندۀ کتاب اطلاع دقیقی در دست نیست. وی خود را در داراب‌نامه مؤلف اخبار و گزارندۀ اسرار، ابوطاهر محمد بن حسن طرسوسی خوانده است. نسبت طرسوسی به شهر طرسوس در آسیای صغیر امروز، و نسبت طرطوسی به شهر طرطوس در سوریۀ امروز است، که در جریان جنگهای صلیبی، بسیاری از مسلمانان این دو شهر به دیگر سرزمینهای اسلامی مهاجرت کردند و بعید نیست که ابوطاهر طرسوسی یا یکی از اسلاف او از جملۀ همین کسان باشند که به ایران آمده، و زبان فارسی و روایات ملی ایران را فراگرفته‌اند (همان، 26). اما برخی دیگر از محققان معتقدند با توجه به زبان شیوا و رسای ابوطاهر در آثارش، بسیار بعید است که وی به ایران مهاجرت کرده باشد، بلکه در اصل ایرانی بوده است؛ زیرا «عشق و علاقۀ او به ایران و شاهان ایران و یافتن جای پای جمشید و هوشنگ و کیخسرو در اقصا نقاط دریاهای پرعجایب، و اعتقاد به اینکه پادشاهان این سرزمین دارای فره ایزدی هستند، این شبهه را قوی می‌کند ... و انتساب او به طرسوس از قبیل انتساب مولوی است به روم» (آیتی، 421-422). همچنین گفته‌اند که ابوطاهر قصه‌خوان، از مردم طوس و هم‌دورۀ سلطان محمود غزنوی بوده است و برای غزا، یا داستان‌سرایی به ثغور اسلام، یعنی طرسوس یا طرطوس، رفته و پس از ویرانی این شهرها به دست سپاهیان بیزانس، با موج مهاجران به خراسان بازگشته است (اسماعیلی، 89). 
ابوطاهر را در نسخه‌های ترکی، بیشتر طوسی و در نسخه‌های فارسی، طرسوسی یا طرطوسی خوانده‌اند، هرچند در دست‌نوشته‌ای فارسی از داستان ابومسلم، که در کتابخانۀ فردوسی (ملی) شهر دوشنبه نگهداری می‌شود، راوی را حکیم ابوطاهر طوسی نوشته‌اند (همو، 83). نفیسی دربارۀ ابوطاهر می‌نویسد: «پیدا ست که وی در خراسان می‌زیسته و این حکایات را در آن ناحیه فراهم کرده است و ظاهراً در کتابت، طوسی را به طرسوسی تبدیل کرده‌اند ... از روش انشای او پیدا ست که در نیمۀ دوم قرن پنجم می‌زیسته است» (1/ 71). 
بی‌شک طرسوسی داستان و روایتهای کهن را بسیار می‌خوانده، و در قصه‌گویی و داستان‌پردازی مهارت فراوان داشته است. «او شاهنامه، کلیله‌ و دمنه، عجایب المخلوقات، گرشاسب‌نامۀ اسدی و آثار دیگر را از تاریخها و داستانها خوانده و از آنها بهره گرفته و در کتاب به آنها اشاره می‌کند، مثلاً داستان رستم و سهراب ... » (سجادی، 323). از جملۀ آثاری که ظاهراً وی در دست داشته و از آن استفاده کرده، مثنوی وامق و عذرای عنصری است که از میان رفته، و امروزه تنها ابیات پراکنده‌ای از آن باقی است. 
ذبیح‌الله صفا در مقدمۀ داراب‌نامه، با توجه به عبارتی از خود کتاب، اسکندرنامه را نیز از آنِ طرسوسی دانسته است. در کتاب تاریخ‌نگاران ایران، که براساس فهرست نسخه‌های خطی فارسی منزوی تنظیم شده، این آثار به او نسبت داده شده است: ابومسلم‌نامه، مسیب‌نامه، جنگ‌نامۀ محمد حنفیه، داستان قرآن حبشی، قصص شاهنامه، قهرمان‌نامه، داراب‌نامه، اسکندرنامه، تاریخ اسکندری (اذکائی، 1/ 292). گفتنی است که قصص شاهنامه که از آن به‌عنوان اثری مستقل یاد شده است، بخشی کوتاه از داراب‌نامه است که فهرست‌نویسان به اشتباه آن را قصص شاهنامه نامیده‌اند. افزون بر این داستانها، اسماعیلی آثار دیگری نیز از ابوطاهر معرفی کرده است، ازجمله: تواریخ‌نامه، جنگ‌نامۀ امام زین‌العابدین، مقتل حسینی، عیارنامه و داستان ... (ص 74-81). براساس موضوع آثاری که به ابوطاهر منسوب است، او را شیعه دانسته‌اند. 

خلاصۀ داستان

داراب، پادشاه کیانی، فرزند بهمن و هما ست که مادرش با آرزوی تصاحب تاج و تخت ایران، در کودکی او را به آب می‌افکند و مرد رخت‌شویی او را می‌یابد و می‌پرورد. پس از ماجراهایی، هما فرزند نوجوان و دلاور خود را بازمی‌یابد، ولی از ترس تهمت اطرافیان و درباریان، که می‌پندارند ملکه عاشق این نوجوان 13ساله شده است، او را به سرزمینهای دور می‌فرستد. داراب در جزایر عمان و دریابار، با ماجراهای بسیار روبه‌رو می‌شود و عجایب می‌بیند و خود کارها و پهلوانیهای خارق‌العاده می‌کند. او بارها به خطر می‌افتد، ولی هر بار با نیروی بدنی و دلاوریهای فوق‌بشری خود، یا به‌سبب برخورداری از تأیید و فر یزدانی، یا حمایت نیروهای ماورایی و سحرآمیز از خطرها می‌رهد و پیروز می‌شود. دارابْ طمروسیه ــ ملکۀ عمان ــ را به زنی می‌گیرد و از او صاحب پسری می‌شود که نامش را دارا یا داراب می‌گذارند و در داستان، داراب کهین خوانده می‌شود؛ آنگاه در حمایت از مادر خویش، به ایران بازمی‌گردد و با رومیان وارد جنگ می‌‌شود؛ پس از ماجراهایی، بر رومیان غلبه می‌کند و با دختر برادر قیصر روم، ناهید، ازدواج می‌کند، ولی پس از یک شب، به‌سبب بوی بد دهان ناهید، او را رها می‌کند و به ایران برمی‌گردد. ناهید که در همان شب بار گرفته است، پسری می‌زاید (اسکندر)، ولی از ترس آنکه پدرش کودک را بکشد، وی را به صحرا می‌افکند. بزی به کودک شیر می‌دهد و پیرزنی از او مراقبت می‌کند و بچه را به ارسطو، فیلسوف و دانشمند نامدار می‌سپارد و اسکندر با سرپرستی ارسطو بزرگ می‌شود. 
پس از مرگ داراب، فرزندش داراب کهین، بر تخت می‌نشیند. اسکندر به ایران حمله می‌کند و هنگامی به برادر می‌رسد که او در حال مرگ است. داراب کهین از اسکندر می‌خواهد که با دختر او، بوران‌دخت (روشنک)، ازدواج کند. بوران‌دخت که خود سواری مبارز و جنگجو، و از این وصلت ناراضی است، مدتها با اسکندر می‌جنگد، ولی سرانجام رضایت می‌دهد و اسکندر را بر تخت می‌نشاند. آنگاه اسکندر برای یافتن آب حیات و دیدار با دانشمندان و رستگاران عالم شروع به جهانگردی می‌کند و عجایب بسیار می‌بیند، ولی سرانجام به آب حیات دست نمی‌یابد و در بیت‌المقدس می‌میرد. 

پیشینۀ داستان

داراب‌نامه کتابی بی‌پایه نیست و بر روایاتی بنا شده که از دیرباز مانده است و مانند همۀ روایات پهلوانی کهن، چون به دست قصه‌گویان افتاد، با مطالب جدید و به‌ویژه با بیان عجایب کوهها و جزیره‌ها و دریاها آمیخته گشت تا شنوندگان و خوانندگان این داستان را بیشتر مجذوب سازد (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر، 16). 
بهمن، پدر داراب، پسر اسفندیار (ه‍ م)، پسر گشتاسپ کیانی است که نام و ماجراهای زندگی‌اش با اردشیر اول هخامنشی، معروف به اردشیر درازدست، آمیخته است و در بیشتر کتابهای تاریخی متقدم، وی را بهمن نامیده‌اند؛ اما در داراب‌نامه، بیشتر با نام اردشیر از او یاد می‌شود، چنان‌که دختر او هما نیز همه‌جا خود را هما بنت اردشیر می‌نامند. «کین‌جویی او از خاندان رستم (ه‍ م) و کشتن فرامرز و به بند افکندن زال (ه‍ م) و رودابه همان است که در شاهنامه (ه‍ م)، با اندک اختلاف آمده است» (صفا، همان، 13-14). 
در نسخه‌های داراب‌نامه، دربارۀ هما، مادر داراب، دو روایت آمده است: اول روایتی اصیل‌تر، که در شاهنامۀ فردوسی و در بیشتر تاریخها دیده می‌شود؛ بر این اساس، او دختر بهمن (اردشیر) بود که پدرش با وی وصلت کرد و داراب به دنیا آمد و به همین سبب در کتاب، بنت اردشیر نامیده شده است. ولی در اوایل یکی از نسخه‌های داراب‌نامه، هما دختر سام چارش، پادشاه مصر، است که با بهمن ازدواج کرد و داراب از او زاده شد و پس از مرگ بهمن، ایرانیان هما را به شاهی برگزیدند؛ اما جالب توجه است که در ادامۀ نسخه تا آخر آن، نسبت هما به همان صورت روایت اول، تغییر یافته است (همان، 14-15). گفتنی است که روایت دوم ریشه در کتاب مجمل التواریخ و القصص (ص 30-31) دارد که در آن بهمن به مصر می‌رود و دختر پادشاه مصر را به زنی می‌گیرد. 
داستان دارا و اسکندر در کتابهای کهن آمده است، ازجمله در شاهنامۀ فردوسی، اسکندرنامۀ نظامی، تاریخ بلعمی (2/ 692-694) و مجمل التواریخ و القصص (همانجا)؛ به‌جز آن، اشاراتی به این داستان در آثار دیگر گویندگان و شاعران فارسی‌زبان ازجمله فرخی، خاقانی، مسعودسعد، حافظ و قاآنی دیده می‌شود (نک‍ : سجادی، 319، 321؛ نیز ه‍ د، اسکندرنامه). ابن‌ندیم در الفهرست (ص 424) از کتابی با عنوان دارا و بت زرین نام برده است. داستان اسکندر و دارا از همین منابع به حوزۀ کار قصه‌گویان و راویان راه یافته است و به‌سبب ساختار داستانی استوار و عناصر جذاب و گیرایش، توجه همگان را جلب کرده است. 
داستان رویارویی ایرانیان و رومیان و قتل داراب کهین و آمدن اسکندر بر بالین او در کتاب داراب‌نامه، تقریباً همان مطالبی است که در شاهنامۀ فردوسی و اسکندرنامۀ نظامی نیز آمده است؛ اما پس از آن، داستان‌گزار تغییراتی در روند اوضاع داده است. برخلاف منابع یادشده، دختر داراب به ازدواج با اسکندر راضی نیست و با سپاه خویش برای خون‌خواهی پدر مدتها دلاورانه با اسکندر و مردانش می‌جنگد و در بسیاری مواقع، آنان را شکست می‌دهد. این بخش از روایت احتمالاً برای آن ساخته و پرداخته شده است تا خاطرۀ تلخ و دردناک ایرانیان را از لشکرکشی اسکندر به ایران و خرابیها و ویرانیهایی که پس از آن به بار آمد، تا حدودی تسکین دهد و این باور را ایجاد کند که ایرانیان در برابر این سپاه ویرانگر از پای ننشستند و به مبارزه با آنها ادامه دادند. بوران‌دخت، دختر داراب، در این داستان، یکی از پهلوان‌زنان نامدار افسانه‌های ایرانی است که از مردان و قهرمانان هیچ کم ندارد و در جنگاوری و چالاکی و قدرتمندی یگانه است و رشادتها و شجاعتهایش یادآور جنگها و هنرنماییهای پدربزرگش در داستان است. در اسکندرنامه‌های دیگر، ازجمله اسکندرنامه تحریر عبدالکافی بن ابی‌البرکات، و همچنین در روایت فردوسی و نظامی، از روشنک به اختصار نام برده شده، و هیچ تفصیلی دربارۀ او و کارهایش نیامده است. می‌توان گفت که سیمای بوران‌دخت (روشنک) در داراب‌نامه، آفریدۀ ذهن خلاق ابوطاهر طرسوسی است و شاید تا حدودی از روایتهای مردمی آن روزگار سرچشمه گرفته باشد. 
طرسوسی در پردازش داستان اسکندر در این کتاب، از روایت اسکندرنامه (روایت فارسی کالیستنس دروغین)، که در آن اسکندر و داراب برادر ناتنی‌اند، و نیز از اسکندرنامۀ منثور کهن و همچنین روایت فردوسی در شاهنامه تبعیت می‌کند ( ایرانیکا، VII/ 9). 

شیوۀ نگارش

داراب‌نامه در قرن 5-6 ق نوشته شده که دوران رواج و کمال نثر فنی است و نمونۀ برجستۀ آن کلیله و دمنۀ نصرالله منشی است؛ اما نثر کتاب بسیار روان و استوار و در عین حال نزدیک به زبان محاوره است و گفتار مردم هم در آن دیده می‌شود، مانند «نقم‌زدن» به جای نقب‌زدن ... . بعضی از کلمات به معنای خاص نیز در آن به کار رفته است، مثل کلمۀ «معدن» که همه‌جا به معنای جا و مکان استفاده شده است، نه به معنی کان گوهر و جواهر (سجادی، 324-325). «نثر کتاب ... در بعضی موارد یادآور نثرهای فصیح عهد سامانیان است و گویا این موارد تحت‌تأثیر متون قدیم‌‌تری از عهد نویسنده بوده است که اینک از آن خبر نداریم» (صفا، گنجینه ... ، 2/ 163). 
داراب‌نامه ازآن‌رو که از زبان و فرهنگ مردم بهره می‌جوید، سرشار از امثال، کنایات، اصطلاحات، نفرینها، و دشنامهای زبان گفتاری است که به برخی از آنها اشاره می‌شود: آفتاب عمر بر بام بودن (1/ 107)؛ سنگ را سنگ شکند و آهن را آهن (1/ 138)؛ هرچه از چشم دور، از دل دور (1/ 222)؛ کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد (1/ 320)؛ ناکس چو کسی شود، بسی ناز کند (1/ 375)؛ مرغان هوا بر حال کسی گریه کردن (1/ 505)؛ شیر من بر تو حرام باد (1/ 527)؛ هرچه بدتر به جای تو کردم (1/ 546)؛ و بی‌معنی (2/ 83) که در مقام تحقیر و تخفیف به کار رفته است. این اصطلاح هنوز در زبان مردم جنوب رایج است. افزون‌ بر این موارد در مواضعی از کتاب، نثر کاملاً حالت گفتاری دارد، مانند: چون داراب آن بدید، لشکر را حمله فرمود. آوازه ده و دار و بگیر و بزن و مزن و آه و آوخ بر اوج فلک رسید» (1/ 460). 
طرسوسی در بیان ماجراها مهارت دارد. توصیفات او از شکل و شمایل آدمها، جنگها و صف‌آراییها، مناظر و مجالس، و شهرها و جزیره‌ها بسیار قوی است. نامهای آدمها در داراب‌نامه قابل توجه است و به تناسب موقعیتهای جغرافیایی تغییر می‌کند. ایرانیان نامهایی ایرانی دارند، مانند بهمن، داراب، دارا، هما، روشنک، بوران‌دخت، ابان‌دخت، ماهیار، کوه‌آسا و آزادسرو؛ مردم نواحی عمان و جزایر نامهای شگفت‌آور و غریبی همچون طمروسیه، عنطوشیه، زنکلیسا، قنطرش، سمنداک، لکناد و عبقرهود دارند؛ و یونانیان نیز با نامهای ارسطاطالیس، افلاطون، خونیاس، بطلمیوس، طرماس و جز اینها خوانده شده‌اند. 
در این کتاب، به بسیاری از آداب و رسوم زندگی روزمره و نیز آیینهای رایج در میان مردم اشاره شده است. طرسوسی دربارۀ سوگواری بزرگان به این موارد اشاره می‌کند: پوشیدن لباس کبود، بریدن دم اسبها و وارونه‌گذاشتن زین آنها (1/ 101) و اینکه رسم بوده است که زنان و مردان سوگوار سر خود را برهنه کنند و صاحب مجلس سوگواری تا یک هفته به حمام نرود (1/ 276)؛ نیز سوگواران به هنگام سوگواری خاک بر سر خود بریزند (1/ 468). در جایی از کتاب نیز چگونگی آوردن عروس را به خانۀ داماد این گونه شرح می‌دهد که دو کنیزک در دو سوی عروس قرار می‌گرفتند، درحالی‌که هریک طبقی در دست داشتند که گیسوهای عروس را در آنها گذاشته بودند. گروهی دختر نیز در عقب آنها می‌آمدند که هریک تیغی در دست داشتند. زنان مطرب نیز آنها را همراهی می‌کردند (1/ 388- 389)؛ و اضافه می‌کند که در آن دوره، رسم بود که دختر را می‌آوردند تا شاه ببیند؛ پس از اینکه یکدیگر را می‌پسندیدند، آنها را عقد می‌کردند (همانجا). 
طرسوسی دربارۀ آداب مهمان‌داری نیز بر این نکته‌ها تأکید می‌کند: صاحب‌خانه باید با مهمان از یک کاسه غذا بخورد تا مهمان احساس ایمنی کند و این تصور برایش پیش نیاید که غذا مسموم است؛ به مهمان نباید اصرار کرد که غذا بخورد؛ بر بالین او باید کوزه‌ای آب گذاشت؛ در حضور او نباید درِگوشی صحبت کرد؛ و سرانجام اینکه اگر مهمان قصد رفتن کرد، نباید مانع او شد (1/ 39). مؤلف در بخشی از کتاب نیز، شیوۀ لباس پوشیدن و اجزاء لباس مردان آن دوره را شرح می‌دهد (1/ 222). در بخشی دیگر نیز، برخی حرفه‌های آن دوره، مانند آهنگر، ریخته‌گر، کاردگر، نعل‌بند، درودگر، رسن‌تاب و درزی را نام می‌برد (2/ 98). رسم بوده است که اگر می‌خواستند به کسی بی‌حرمتی کنند، دستار از سر او برمی‌داشتند و سرش را برهنه می‌کردند (2/ 102)؛ همچنین، رسم بوده است که در ضمن جنگ، سقایان به افراد لشکر آب می‌داده‌اند (2/ 133). نویسنده به این باور که ریختن خون پادشاهان شوم است، نیز اشاره کرده است (1/ 136، 499). 

محتوا و درون‌مایه‌ها

آبشخور داستانهای ابوطاهر طرسوسی در درجۀ نخست، فرهنگ و تاریخ باستان ایران‌زمین، و سپس فرهنگ اسلامی و به‌ویژه رویدادهای صدر اسلام با گرایش شیعی است. در این میان، فرهنگ شهری و طریقۀ فتوت و آیین جوانمردی و منش اصناف، عنصری پایدار و همیشه پرحضور است (اسماعیلی، 81). داراب‌نامه به‌سبب خصلت داستانی خود، سرشار از عنـاصری است کـه برای شنوندگان عـام جالب و جذاب است؛ ازجمله عجایبی که در جزایر عمان و دریابار رخ می‌دهد، مانند جزیرۀ میمونها؛ درخت گل‌چراغ؛ درخت واق‌واق؛ اژدهای سخن‌گویی که حامی داراب است؛ چاهی که هرکه سر در آن کند و بپرسد گمشدۀ من کجا ست، پاسخ او را می‌دهد؛ چشمۀ عافیت که هر بیماری در آن تن بشوید، شفا می‌یابد؛ مردمان آبی که با آدمیان وصلت می‌کنند؛ بتی سخن‌گو که از غیب خبر می‌دهد و هرچه از او بپرسند، جواب می‌دهد؛ و بسیاری عجایب دیگر. 
داراب‌نامه به‌جز داستانی‌بودنش، سرشار از مایه‌های لغوی، دستوری و انشایی است. با خواندن داراب‌نامه، می‌توان به فهرست بلندی از نام اسباب و ابزارهای موسیقی، لباسهای رزم، و آلات و ادوات جنگی معمول و جز آن دست یافت؛ همچنین از این کتاب بسیاری از آداب و آیینهای مرسوم مردمان روزگار مؤلف استخراج می‌شود که در درک و شناخت جامعۀ ایران آن زمان و اوضاع و مناسبات اجتماعی آن بسیار مؤثر است، ازجمله: آداب مهمان‌داری و پذیرایی، خواستگاری و ازدواج، آداب لشکرکشی، به تخت نشستن، باج خواستن از دشمن مغلوب، رسول فرستادن، علم نجوم و تعبیرخواب، شیوۀ لباس پوشیدن و جز اینها. 

نسخه‌ها

دست‌نویسهایی از داراب‌نامه در کتابخانه‌های جهان موجود است. کامل‌ترین و بهترین نسخۀ داراب‌نامه، مصور، و متعلق به کتابخانۀ ملی پاریس است و شخصی به نام کیقباد بن مهیار پارسی آن را در 992 ق از روی نسخه‌ای که در کتابخانۀ سلطان جلال‌الدین اکبر بوده، استنساخ کرده است. از عبارات کیقباد در مقدمۀ کتاب چنین برمی‌آید که در آن زمان، نسخه‌های داراب‌نامه کمیاب بوده، و کمتر کسی آن را داشته است. با اینکه داراب‌نامه در زمرۀ داستانهایی بوده است که راویان و قصه‌گویان برای مردم عادی نقل می‌کردند، مشخص نیست چرا نسخه‌های اندکی از آن در دست بوده است. علت این امر را زبان نسبتاً کهنه، یا موضوع غیرایرانی بخش «اسکندرنامۀ» آن، یا کمیاب‌شدن راویانی دانسته‌اند که پس از حملۀ مغول، به روایت داستانهای ملی کهن ایرانی علاقه داشتند (صفا، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر، 23-24). با این حال، این امر سبب شده است که نسخه‌های موجود داراب‌نامه، برخلاف داستانهای دیگری نظیر بختیارنامه، تفاوت چندانی با یکدیگر نداشته باشند. 
این کتاب را نخستین‌بار ذبیح‌الله صفا در 1344 ش، براساس نسخۀ کتابخانۀ ملی پاریس به شمارۀ 837، در دو مجلد انتشار داد که بعدها تجدید چاپ شد. جلد اول داراب‌نامه 19 فصل دارد که بیشتر دربارۀ پادشاهی داراب است و از فصل چهاردهم آن، داستان اسکندر شروع می‌شود. جلد دوم 36 فصل دارد و با مرگ اسکندر و بوران‌دخت پایان می‌یابد. 

بازتاب داراب‌نامه در فرهنگ مردمی

داستان داراب، با آنکه برای مردم عادی روایت شده، در ادب شفاهی ایران‌زمین چندان رواج و گسترش نیافته است و به نظر می‌رسد که داستانهای مربوط به خاندان رستم بسیار بیشتر مورد توجه مردم بوده است. تنها جایی که به روایتی مردمی از داراب برمی‌خوریم، طومار شاهنامۀ فردوسی است که در آن، این مطالب را می‌بینیم: تولد داراب، به آب انداخته‌شدن، از آب گرفتن و به فرزندی پذیرفته‌شدن او از سوی گازر، نوجوانی داراب و تمایلش به سواری و تیراندازی، پرس‌وجوی داراب از گازر و زنش دربارۀ پدر و مادر واقعی خود، پیوستن به سپاه ایران و رفتن به جنگ رومیان، شناخت هما فرزند را و به شاهی رسیدن داراب (نک‍ : سعیدی، 2/ 1211-1217، 1227-1231). اساس این بخش از طومـار نیز بیشتر بـا شاهنـامۀ فردوسی همـاهنگ است (نک‍ : 5/ 487 بب‍‌ )؛ ازاین‌رو، می‌توان گفت که روایت داراب‌نامه در سده‌های پیش مورد توجه قصه‌خوانان نبوده است. 

 مآخذ

آیتی، عبدالمحمد، «داراب‌نامۀ طرسوسی»، راهنمای کتاب، تهران، 1345 ش، س 9، شم‍ 4؛ ابن‌ندیم، الفهرست؛ ابوطاهر طرسوسی، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1356 ش؛ اذکایی، پرویز، تاریخ‌نگاران ایران، تهران، 1373 ش؛ اسماعیلی، حسین، مقدمه بر ابومسلم‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی، به کوشش همو، تهران، 1380 ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1353 ش؛ سجادی، ضیاءالدین، «داراب‌نامه»، جشن‌نامۀ استاد ذبیح‌الله صفا، به کوشش محمد ترابی، تهران، 1377 ش؛سعیدی، مصطفى و احمد هاشمی، طومار شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1381 ش؛ صفا، ذبیح‌الله، گنجینۀ سخن، تهران، 1353 ش؛ همو، مقدمه بر داراب‌نامۀ بیغمی، به کوشش همو، تهران، 1381 ش؛ همو، مقدمه بر داراب‌نامۀ ابوطاهر طرسوسی (هم‍‌ )؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران، 1386 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، تهران، 1363 ش؛ نیز:  

Iranica.
پگاه خدیش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: