صفحه اصلی / مقالات / آذربایجان /

فهرست مطالب

آذربایجان


آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 18 دی 1398 تاریخچه مقاله

در میان شهرهای مذكور تنها مراغه نام عربی دارد (سَلَق گرچه عربی است، به معنی گردنه است و ظاهراً نام خاصی نیست) و از نام عربی آن شاید چنین استنباط شود كه این شهر در زمان اسلام بنا شده است، اما بلاذری تصریح می‌كند كه مراغه «افراز روذ» یا «افراه روذ» نامیده می‌شد. در آنجا سرگین زیاد بود و اسبان مروان بن محمد اموی حاكم ارمنستان و آذربایجان به هنگام بازگشت از جنگ «موقان» و «گیلان» در آنجا خوابیدند و غلتیدند و از این‌رو قریۀ مذكور «قریةالمراغة» یعنی قریه‌ای كه محل غلتیدن اسبان است نامیده شد و بعد مردم كلمۀ «قریه» را انداختند و گفتند «مراغه». مردم آنجا آن محل را به مروان «الجاء» كردند (یعنی برای آنكه از دست دزدان و راهزنان و متعدیان در امان باشند، آنجا را در پناه او قرار دادند) و او آنجا را ساخت و نمایندگان او با مردم انس گرفتند و دل ایشان را به دست آوردند و مردم برای آنكه در پناه قدرت ایشان باشند (لِلتّعزُّز) در آنجا زیاد شدند و آنجا را آباد ساختند. بعد آن محل [در زمان بنی‌عباس] با جاهای دیگر از املاك بنی‌امیه گرفته شد و جزو املاك یكی از دختران رشید درآمد ... (ص 337).
اكنون به تفسیر گفتار بلاذری می‌پردازیم. او می‌گوید: در آنجا سرگین زیاد بود و آنجا را «افراه رود» می‌گفتند. در اینجا پیشنهاد مینورسكی در مقالۀ «جنگهای روم و بیزانس در آذربایجان» (ص 104 به بعد) در تعیین محل مراغه و انطباق آن با «فرا آته ـ وِرا» و «فرا ـ دِه اسپه»، پایتخت پادشاه آتروپاتنه یا آذربایجان در زمان آنتوان، معقول می‌نماید و من می‌توانم برای آن دلایل بیشتری اقامه كنم: علاوه بر اینكه «افراه رود» ممكن است تحریفی از «فرا اته» باشد، مسالۀ «فرا ـ ده ـ اسپه» یعنی «تولیدكنندۀ اسپان» جلب نظر می‌كند. این محل چنانكه از نامش پیداست برای تربیت اسب و چراگاه ستوران بسیار مناسب بوده و به همین جهت به نام «فرا ـ ده ـ اسپه» خوانده شده بوده است. قول بلاذری كه در آنجا «سرگین زیاد بود» نیز مؤید این معنی است. اما اطراف مراغه در زمانهای متأخر نیز محل «ایلخی» و جایگاه پرورش اسب بوده است. پس تقریباً جای تردید نمی‌ماند كه مراغه در محل افراه رود = فرا اته = فراده اسپه بنا شده است و مردم آن كه از زمان امویان بر جان و مال و ملك خود بیمناك بوده‌اند، املاك خود را به ناچار به مروان امیر اموی داده‌اند و خود را كارگر و كشاورز او ساخته‌اند. نمایندگان او مردم دیگر را كه پراكنده شده بودند، دوباره در آنجا جمع كردند و شهر رونق قدیمی خود را با نام جدید عربی «مراغه» باز یافت. استرابن برای اتروپاتنه دو پایتخت ذكر كرده است كه یكی «فراده اسپه» بوده است. ماركوارت و راولینسون (ماركوارت، 108) فراده اسپه را با شیز و تخت سلیمان كنونی (چشمۀ جوشان در میان كوههای جنوب غربی آذربایجان، نزدیك تكاب) یكی دانسته‌اند. چنانكه باز هم اشاره خواهیم كرد موقعیت این چشمۀ جوشان و آتشكده و كاخ آن به هیچ‌وجه برای شهر بودن مناسب نیست تا چه رسد به پایتخت بودن. آنجا برای پرورش اسب هم هیچ مناسب نیست و بنابراین فراده اسپه پایتخت قدیمی آذربایجان همین محل كنونی مراغه بوده است. مقدسی (ص 181) و جغرافی‌نویسان دیگر گفته‌اند كه مراغه در قدیم‌الایام اردوگاه (مُعَسْكَر) و «دارالاماره» بوده است. «قدیم‌الایام» زمان پیش از اسلام را می‌رساند و مقصود از آن قرون 1، 2 و 3ق / 7، 8 و 9م نیست. یوسف بن ابی‌الساج هم كه در اوایل قرن 4ق / 10م والی ارمنستان و آذربایجان بود ظاهراً مقرّش اردبیل بوده است. دلیل دیگر اینكه یاقوت در وجه تسمیۀ «میانج» می‌گوید: «برای آنكه در میان راه اردبیل] به مراغه بوده است» (4 /  708). اصطخری نیز می‌گوید كه از اردبیل تا مراغه 40 فرسخ است و از اردبیل تا میانه 20 فرسخ (ص 194). پس میانه در وسط راه و میان اردبیل و مراغه بوده است و از این‌رو به آن «میانج» گفته‌اند. میانه شهری قدیمی بوده است و اگر مراغه شهری جدید‌الاحداث بوده است نمی‌توان گفت كه شهری را به جهت واقع بودن میان یك محل معتبر (اردبیل) و یك محل ناشناخته (مراغه) «میانه» خوانده‌اند. پس مراغه همان فرا اته یا فراده اسپه یكی از دو پایتخت قدیمی آذربایجان بوده است و میانه را به جهت واقع شدن در میان این دو شهر به این نام خواند‌ه‌اند. موقعیت مراغه ایجاب كرد كه در زمان هارون نیز لشكرگاه شود و در قیام بابك خرم دین از مواضع مهم نظامی برای مدد رساندن به افشین گردد. در نزدیكی میانه شهر «خونَجْ» قرار داشت كه به گفتۀ مسكویه «اول حد آذربایجان از ناحیۀ ری بوده است» (5 / 400، حوادث سال 326ق). در خونَج پاسگاهی (مَرْصَد) بود برای گرفتن گمرك از صادرات آذربایجان به ری. مقاطعه یا «كنترات» این پاسگاه گمرك در سال به 000‘100 درهم تا 000‘000‘1 درهم می‌رسید. به گفتۀ ابن‌حوقل نظیر چنین پاسگاه گمركی و اموالی كه از آن می‌گذشت در دنیا مانند نداشت (ص 353).
به گفتۀ بلاذری اردبیل به هنگام فتوح اسلامی «مدینه» یعنی شهر بزرگ و مركز آذربایجان بوده است و «مرزبان» آذربایجان در آنجا می‌نشست و گرفتن مالیات آذربایجان برعهدۀ او بود (ص 333). اردبیل در نوشته‌های نویسندگان ارمنی «ارتاویت» است (تعلیقات مینورسكی بر سفرنامۀ ابودلف).
در صلح میان مرزبان آذربایجان و سردار عرب از «اكراد بلاشگان و سبلان و ساترودان (یا میان‌رودان) سخن رفته است. در كتیبۀ كعبۀ زردشت چنانكه گذشت «بلاسگان» آمده است و به‌گفتۀ‌ ابن خرداذبه در فهرست شاهانِ اردشیر نام «بلاشكان شاه» (در اصل: براشكان شاه) آمده است (ص 17). به نقل یاقوت (ذیل رَسّ) از ابودلف مِسْعَر بن مُهَلْهِل نهر رسّ (ارس) به «صحرای بلاسجان» می‌رود و این صحرا طولش از برزند تا بَرْذَعه (واقع در ارّان) است (2 / 780). اما عبارت «و هی الى شاطی البحر» (این صحرا تا كرانۀ دریا) كه در عبارت ابودلف آمده گنگ است، زیرا اگر طول بلاشگان از برزند تا بردعه باشد، هیچ‌كدام از این دو در كرانۀ دریا نیستند، مگر اینكه گفته شود كرانۀ دریا قسمت شرقی و خط برزند تا بردعه حد غربی بلاشگان باشد. ابودلف وَرْثان و بیلقان را نیز از بلاشگان می‌شمارد و می‌گوید در این دشت 000‘5 قریه وجود دارد كه بیشتر آنها ویران است، ولی دیوارها و ساختمانها پابرجاست (یاقوت، 2 / 780). «اكراد بلاشگان» به جهت چراگاههای این دشت و مناسب بودن آن برای زندگانی شبانی و تربیت اغنام و احشام در آنجا سكنى كرده بودند. وجود اكراد در این دشت از جای دیگر نیز تأیید می‌شود و آن وجود دروازه‌ای بوده است در بَرْدَعه به نام «باب‌الاكراد» (یاقوت، ذیل بَرْذَعه)، و اگر بردعه در كنار دشت بلاشگان قرار داشته این دروازه بایست به سمت آن بوده باشد. یاقوت گفته بردعه در اقصای آذربایجان است (1 /  558) و ابن‌الفقیه آن را واقع در ارّان و آخر حد آذربایجان دانسته است (ص 285). باید در اینجا اضافه كنم كه نام پادشاه بلاشگان در منابع ارمنی آمده است (ماركوارت، 120). ساترودان یا میان‌رودان اكنون برای نویسندۀ این مقاله معلوم نیست.
وَرْثان به گفتۀ ابن‌خرداذبه آخرین «عمل» آذربایجان بوده و از بَرْزند تا بلاشگان و ورثان 12 فرسخ بوده است (ص 121). پس به گفتۀ ابن‌خرداذبه و تأیید منابع قدیم‌تر بلاشگان جزء آذربایجان نبوده است، اما در قرنهای 4 و 5 ق / 10 و 11م تا زمان یاقوت براثر تسلط مسلمانان بر سراسر آذربایجان و اران و اسلام آوردن اهالی جغرافی‌نویسان حدود اران و آذربایجان را گم كردند و از این‌رو گاهی حد آذربایجان را تا قسمتهای خیلی شمالی‌تر رود ارس بالا برده‌اند. وَرْثان به گفتۀ بلاذری ابتدا پادگانی نظامی (منظره، در روایتی) یا پلی (قنطره، در روایتی دیگر) بوده است و مروان بن محمد اموی در آن بناهایی ساخت و گرد آن بارویی بست (ص 337). پادگان نظامی بودن آن، «مرز» بودن آن را تأیید می‌كند. به گفتۀ ابن‌حوقل رودخانۀ ارس بر درِ «وَرْثان» دو شاخه می‌شد: شاخه‌ای به سوی رود كُر می‌رفت و شاخه‌ای به سوی دریای طبرستان (ص 345). این معنی، «قنطره» یا پل بودن ورثان را تأیید می‌كند. وَرْثان را ارمنیان «وردانه كَرْت» می‌خواندند (ماركوارت، 111 كه به معنی «ساختۀ وَرْثان یا وارتان» است.
سیسَرْ كه در جنوب غربی آذربایجان بوده است با سِنَه (سنندج) واقع در كردستان امروز تطبیق می‌شود (پاولی، ذیل «الینزه»؛ ماركوارت، 111) و آن را «سیسر صد خانیه» (صد خانیك) می‌گفتند یعنی دارای 30 سر و 100 چشمه. شاید این «صد چشمه» با كوههای «چهل چشمه» كردستان امروز یكی باشد كه بعضی از شعب رود قزل‌اوزن در آن جریان دارد. به گفتۀ بلاذری سیسر چراگاه چارپایان كردان و دیگران بود. این ناحیه كه حد آذربایجان و دینور و همدان بود [در زمان مهدی عباسی] پناهگاه راهزنان شد. مهدی فرمان داد تا در آن موضع شهری بنا كنند كه پناهگاه و «حصن» در برابر دزدان باشد. عاملان مهدی شهر سیسر را ساختند و به دور آن بارویی كشیدند و مردم را در آن جای دادند و رستاق «مای بَهْرَج» [در اصل: ماینهرج] را از دینور و رستاق «جوذمه» را از آذربایجان از كورة بَرْزه و رستاقِ (در اصل «رسطف!») خانیجر را به آن پیوستند و از جمع این رستاقها «كوره‌»‌ای پدید آمد و مالیات آن به سیسر تعلق گرفت (ص 318). مایْ بَهْرَج «ماذْپَهْرگ» است یعنی دیدبان ماد. از این نام دانسته می‌شود كه اینجا آغاز ناحیۀ وسیع ماد بوده است. خانیجر به معنی كوهِ چشمه (خانی = چشمه و جریاگر = كوه) و یكی از كوههای كردستان بوده است. این «كوره» اساس پیدایش كردستان امروزی ایران است و معلوم می‌شود كه قسمتی از آن یعنی رستاق جوذمه از آذربایجان بوده است. از محل كنونی جوذمه من اطلاعی ندارم.
برزه بر سر راه مراغه به سیسر بوده است و فاصلۀ میان آن و مراغه را 15 فرسخ نوشته‌اند (ابن خرداذبه، 121). پس باید همچنانكه مینورسكی در مقالۀ مذكور حدس زده است، محل برزه را در سقز كنونی جستجو كرد. به گفتۀ جغرافی‌نویسان قرن 4ق / 10م در میان مراغه و برزه شهر سابُرْخاست قرارداشت. محل آن را می‌توان با میاندوآب كنونی تطبیق كرد. مینورسكی در مقالۀ مذكور (ص 107) با توجه به صور مُحَّرف این نام در كتب جغرافیایی احتمال می‌دهد كه همان «بئر الجاست» باشد كه در طبری (اوّل / 616) به صورت «بئر جاسف» ذكر شده است. برزۀ دیگری در احسن‌التقاسیم ذكر شده است (ص 382) كه با برزۀ مذكور ارتباطی ندارد. بلاذری برزه (یعنی ناحیۀ واقع میان مراغه و سیسر) را «كوره» خوانده است (ص 338) و كوره بنابر تعریف یاقوت شامل چند قریه است كه قصبه یا شهری در مركز آن باشد (1 / 39). پس از فتح اسلام در این كوره قبیلۀ «اَوْد» از قبایل عربستان جنوبی ساكن شدند و مردی از ایشان مردم را در قصبۀ آن جمع كرد و حصنی به دور آن كشید. بلاذری می‌گوید در 239ق / 853 م برخلاف میل اودی، مالكِ این قصبه، منبری در آنجا گذاشتند (ص 338). شاید علت مخالفت آن بوده است كه در صورت داشتن منبر آن محل تبدیل به شهر بزرگ می‌شد و در این صورت والی آن می‌بایست از سوی خلیفه یا گماشتۀ او تعیین شود، در صورتی كه در ده یا شهر كوچك مالك آن خود می‌توانست حاكم آن هم باشد.
تبریز به هنگام حملۀ مسلمانان به آذربایجان دارای آن اهمیت كه در زمانهای بعد پیدا كرد نبود. بلاذری می‌گوید رَوّاد ازدی در آن فرود آمد و پس از او پسرش وَجْناء در آن ساكن شد و او با برادرانش در آن بناها ساختند. او بارویی به دور شهر كشید و مردم در آن سكونت گزیدند. یعقوبی می‌گوید: ابوجعفر منصور خلیفۀ عباسی یزید بن حاتم مُهلَّبی را والی آذربایجان كرد. یزید یمنیها را از بصره به آنجا منتقل ساخت و نخستین كس بود كه آنان را منتقل كرد و كسی را كه منتقل ساخت روّاد بن مُثنّی ازدی را در تبریز تا «بَذْ» فرود آورد (2 / 446).
بنا كردن سور و بارو به دور شهرها به این معنی نیست كه این مواضع پیش از آن صورت شهری نداشته‌اند، بلكه به این معنی است كه پیش از آن نیاز به برج و بارو احساس نمی‌شد، زیرا شهرها در داخل حكومتی قوی و پهناور بودند و فقط شهرهای مرزی به قلعه‌های مستحكم نیاز داشتند. اما پس از فتح اسلام چون امرا و شیوخ قبایل هركدام با طایفه و عشیرۀ خود در شهری مسكن گزیدند، از تجاوز امیر و رئیس شهر مجاور در امان نبودند و از این‌روست كه بلاذری می‌گوید مردم املاك و دهات خود را به رؤسا و امرا «الجاء» می‌كردند (ص 337). این قلعه‌ها و باروها نظیر قلعه‌ها و برجهای امرای فئودال اروپا در قرون وسطی است. در زمان ابن خرداذبه تبریز از آنِ محمد بن رواد ازدی بود. در آغاز قرن 3ق /  9م كه بابك در آذربایجان شرقی قیام كرد، تبریز هنوز به اهمیت اردبیل و مراغه نبود و در این قیام نقش مهمی نداشت. آنچه در طبری (سوم / 1173) آمده است كه «ابن‌البَعیث» حصن دیگری به نام تبریز داشت و حصن شاهی (در دریاچۀ ارومیه یا كرانۀ آن) از آن استوارتر بود درست نیست و «تبریز» باید مصحّف «نَریز» باشد. در زمان ابن‌حوقل شهر تبریز هنوز شهر كوچكی بود در ردیف شهرهای میانه و «خونَج» و خوی و سلماس (ص 336). در زمان او بزرگ‌ترین شهر آذربایجان نخست اردبیل و پس از آن مراغه و پس از آن ارومیه بود. اینكه ابن حوقل تبریز را آبادترین شهر آذربایجان دانسته است (همانجا)، به شهادت مصحح در پاورقی، الحاقی و از اضافات نسخ دیگر است، اصطخری هم تبریز را در ردیف شهرهای كوچك مانند سلماس و وَرْثان و بَرْزَند ذكر كرده است (ص 182). اما شهر تبریز به زودی رونق یافت چنانكه مسكویه از ثروت مردم تبریز سخن می‌گوید تا آنجا كه علی بن جعفر وزیر، طمع مرزبان را به آن برانگیخت. مسكویه به همین مناسبت دربارۀ شهر تبریز می‌گوید: «این تبریز شهر بزرگی است و بارویی استوار دارد و پیرامون آن بیشه‌ها و درختان میوه‌دار است و مردم آن دلیر و بزرگ‌همت و توانگرند...» (6 / 33، وقایع سال 330ق).
مرند شهری بسیار قدیمی است و گویا موروندا كه در بطلمیوس آمده همین مرند كنونی باشد (به نقل گایگر در «مبانی زبان و فرهنگ ایرانی»، 2 /  389). به گفتۀ بلاذری این شهر در فتوحات اسلامی «قریه‌ای كوچك» بود و ابوالبَعیث حَلْبَس در آن فرود آمد و پس از او بَعیث آن را استوار ساخت و پس از او محمد بن البعیث به جایش نشست و در آن قصوری ساخت و در زمان خلافت متوکل سر به مخالفت برداشت و گرفتار شد. امرای عرب که از بصره به آذربایجان منتقل شدند و در آنجا برای خود حکومتهای خودمختار و شبه فئودال به وجود آوردند همه از قبایل عربستان جنوبی بودند به‌جز حَلْبَس و پسرش بَعیث كه از قبایل نِزار یا عربستان شمالی و از عُتْبی‌ها بودند (یعقوبی، 2 / 446). بلاذری می‌گوید او از اسد بن ربیعه است، اما عُتبیّون او را از اولاد عُتَیب بن عوف بن سنان می‌دانند (ص 338). 
كولسره یا كورسره میان مراغه و سراب بوده است (ابن خرداذبه، 120). از مراغه تا كولسره 10 فرسخ و از آنجا تا سراة (سراب) 10 فرسخ و از آنجا تا «نیر» 5 فرسخ و از آنجا تا اردبیل 5 فرسخ بوده است (ابن خرداذبه، همانجا). به گفتۀ ابن‌حوقل كولسره قصری با بارویی بزرگ بود و ساحَت و رستاقی پهناور داشته است (صص 351، 352) و در آنجا در سر هر ماه قمری بازاری تشكیل می‌شد كه انواع كالاها و امتعۀ بازرگانی در آن عرضه می‌گردید و در آن از 000‘100 تا 000‘000‘1 گوسفند فروخته می‌شد. موضع كولسره اكنون شناخته نیست و شاید با هشترود كنونی یا موضعی نزدیك به آن منطبق شود. ازگفتۀ ابن‌حوقل استنباط می‌شود كه كولسره شهر نبوده و بازارگاه چادرنشینان و دامداران كوههای سهند و سبلان بوده و از آنجا به شهرهای مركزی و غربی ایران گوسفند و دام صادر می‌شده است. به‌طوركلی آنچه در ابن‌حوقل و اصطخری و حتى ابن‌خرداذبه دربارۀ تعیین مسافات میان كولسره و مراغه و اردبیل آمده مشكوك است و محتاج تأمل بیشتری. شاید قول ابن‌حوقل كه كولسره میان اردبیل و سراب است به واقعیت نزدیكتر باشد كه در این صورت البته نمی‌توان آن را با هشترود منطبق كرد. به گفتۀ ابن‌خرداذبه از اردبیل تا موقان 10 فرسخ بوده است (ص 120). این موقان چسبیده به سرزمین گیلان بوده است، زیرا به گفتۀ بلاذری حُذَیفة بن الیمان پس از فتح آذربایجان به سرزمین «موقان و جیلان» تاخت (ص 334، 337) و نیز به گفتۀ همو عبدالله بن شِبْل احمسی در 25ق / 646 م بر اهل «موقان و ببر و طیلسان» تاخت (همو، 335). همین واقعه را طبری در حوادث 24ق / 645م نقل كرده است و به‌جای عبدالله بن شبل «عبدالله بن شُبَیل» آورده است.
ظاهراً «موقان» دیگری در دامنۀ كوههای قفقاز، جبال قَبْج یا قَبْخ بوده است. طبری در حوادث سال 22ق / 643 م در ذیل «فتح باب» یا ناحیۀ ارّان می‌گوید كه سُراقه سردار اسلام پس از فتح ارمنستان بُكَیربن عبدالله را با چند تن دیگر از سرداران به كوههای محیط بر ارمنستان فرستاد. بكُیَر به موقان رفت و حبیب به تفلیس و حذیفه به «جبال لان». بكیر مردم موقان را شكست داد و با ایشان برای گرفتن جزیه پیمان آشتی بست. در آغاز نامه آمده است: «هذا ما اَعْطی بكیربن عبدالله اَهْلَ موقان من جبال القبج الامان ... » (اوّل / 2666). پس معلوم می‌شود كه این موقان از جبال قبج (قفقاز) بوده است و غیر از موقان آذربایجان است. مسعودی در ذكر جبال «قبخ» (یا قبج) و مردم لان و سریر و خزر می‌گوید كه پس از مملكت شروان مملكت دیگری است كه آن را موقانیه گویند (مروج الذهب، 2 / 5). همو پس از ذكر شكی گوید: «این مملكت به مملكت موقانیه پیوسته است و آن پیوسته به مملكت شروانشاه است و این موقانیه آن شهری كه در ساحل بحر خزر است، نیست (همان، 2 /  68- 69).

صفحه 1 از14

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: