آذربایجان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 18 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/231591/آذربایجان
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
1
آذَرْبایجان، ناحیهای در شمال غربی ایران با وسعتی برابر با 074‘109 كمـ 2 (سازمان برنامه، دفتر فنی، عمران...، 3) معادل 6٪ وسعت كشور ایران كه میان °35 و ´45 و °40 و ´39 عرض شمالی و °44 و ´5 و °48 و ´50 طول شرقی واقع شده است. از شمال به اتحاد جماهیر شوروی، از مغرب به تركیه و عراق، از مشرق به اتحاد جماهیر شوروی و گیلان و از جنوب به استانهای زنجان و كردستان محدود است. آذربایجان از نظر طبیعی واحد جغرافیایی مشخصی است و از نظر سیاسی به دو استان آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی تقسیم شده است.
آذربایجان از نام «آتروپات» (در یونانی: Atropatés) مشتق است. آتروپات نام سرداری ایرانی بود كه در جنگ میان داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی و اسكندر مقدونی در «گاوگامِلا» (گوگامِل) در سپاه ایران فرمانده مادها بوده است. آتروپات پس از شكست ایران به اسكندر پیوست و در زمستان 328-327قم از سوی اسكندر به جای «اوكسیدات» به حكومت ماد منصوب گردید (پاولی، ذیل آتروپاتِس). آتروپات در 324قم دختر خود را به «پِرْدیكّاس» سردار اسكندر داد. پس از مرگ اسكندر و تقسیم ممالك و متصرفات او میان سردارانش، قسمت شمال غربی ماد به او واگذار گردید و او در آنجا به استقلال به حكومت پرداخت. این ناحیه كه پس از مرگ اسكندر به «ماد كوچك» (در برابر «ماد بزرگ») معروف شده بود، پس از استقلال و استقرار آتروپات در آنجا به نام او نامیده شد كه در خط پهلوی «آتورپاتَكان» ضبط شده است (در یونانی: آتروپاتِنِه)، اما آتورپاتكان نمایندۀ تلفظ این كلمه در سرتاسر عهد ساسانیان و تغییراتی كه در طی چندین قرن در زبان مردم و در حروف صامت و مصوت آن روی داده است نیست و املای پهلوی، شكل كهن آن را حفظ كرده است. مثلاً در كتاب «جنگهای ایران» تألیف پركپ (پروكوپیوس) مورخ بیزانسی قرن 6م نام این ناحیه دوبار به شكل «آدَربایْگانُن» آمده است كه تلفظ «آذربایگان» یعنی تلفظ واقعی مردم آن عصر را منعكس میسازد. در آخر قرن 4م فاوستوس بیزانسی، مورخ ارمنی یك بار این نام را به صورت «آترپاتكان» و 7 بار به شكل «آترپایكان» به كار برده است. آندره آس، ایرانشناس آلمانی حدس میزند كه تلفظ واقعی این كلمه در قرن 3م «آذُرباذَگان» بوده است یعنی صامت بیواك (مهموس) انسدادی «ت» به صامت واكدار (مجهور) و سایشی «ذ» بدل شده است (پاولی، ذیل Adarbigana). صامت «ذ» در كلمات فارسی قدیم پس از مصوت، به «ی» بدل گردیده و به همین جهت «آدرباذگان» نیز به «آذربایگان» تبدیل شده است. در قرن 3ق / 9م هنوز به پیروی از اواخر ساسانیان «آذرباذگان» گفته میشد (ابن خردادبه، فهرست). فردوسی در شاهنامه به جهت رعایت وزن شعر «آذر آبادگان» گفته است كه بیانگر تلفظ واقعی مردم نبوده است. آذربایگان كه تلفظ مردم آن عصر بوده، در زبان عربی به اَذْرَبیجان و آذربیجان بدل شده كه در فارسی امروزی «آذربایجان» شده است (نك : همانجا).
به گفتۀ جغرافینویسان یونانی «آتروپاتنه» از شمال به سرزمین خزرها محدود میشد و از مغرب (در حقیقت شمال غرب) رود ارس حدفاصل میان آن و ارمنستان بود و از جنوب غربی تا دریاچۀ مانتیانی یا ماتْیِنی (در استرابن: «سپاوتا» كه به «كپاوتا» (كبوذان) تصحیح شده است) یعنی دریاچۀ ارومیه گسترده بود (گایگر). مهمترین قسمت آتروپاتنه همین حوزۀ دریاچۀ ارومیه بود با مركز آن به نام گازا یا گازاكا در میان راهی كه از اكباتانا (همدان) به ارتاكسارتا (واقع در ارمنستان) میرفت (گایگر به نقل از كتاب «تاریخ طبیعی» پلینیوس، نك : مطالب آینده دربارۀ جنزه و شیز). قلعۀ گازاكا همان «وِرا» یا «فرااسپه» (در فارسی باستان: فرا ـ دَه ـ اَسْپه = یاریدهنده و پیشبرنده یا تولیدكنندۀ اسپان) بود (نك : ماركوارت، 108).اخلاف «آتروپات» در زمان سلوكیان و اشكانیان در این ناحیه كه از این پس به نام او معروف گردید حكومت میكردند. در زمان سلوكیان كه زمان رواج فرهنگ یونانی در ایران بود «آتروپاتنه» تحت حكومت روحانی هواخواهان كیش مغان بود و در آنجا مغان و معابد دینی املاك وسیعی داشتند و از اینرو آتروپاتنه در برابر فرهنگ یونان مقاومت میكرد. از اینروست كه در روایات زردشتی و در دورۀ اسلامی آذربایجان را مهد زردشت و دین زردشتی گفتهاند و ارومیه را زادگاه زردشت خواندهاند، اما بررسیهای زبانشناسی در اوستا، این معنی را تأیید نمیكند (دیاكونوف، 70). پادشاهان آتروپاتنه در زمان اشكانیان تابع دولت اشكانی بودند. فهرست بعضی از پادشاهان آتروپاتنه در زمان سلوكیها و اشكانیان از كتاب «نامنامۀ ایرانی» نقل میشود: 1. آتروپات كه در 328قم از سوی اسكندر به حكومت این ناحیه منصوب گردید؛ 2. اَرْته بازان كه در 220قم با انتیوخوس سوم، پادشاه سلوكی پیمان دوستی بست؛ 3. مهرداد (67 قم)؛ 4. داریوش (65 قم)؛ 5. آریو بَرْزَن اول (30قم)؛ 6. اَرته وازْدْ (د ح 20قم)؛ 7. آریوبَرْزَن دوم (20قم ـ 2م)، او پادشاه ارمنستان نیز بود؛ 8. اَرته وازْد دوم (د 10م) كه پادشاه ارمنستان نیز بود؛ 9. اَرْته وازد معروف به گایوس یولیوس كه در رم مرد (یوستی، 412).اَرْته وازد پسر آریوبَرْزَن از شاهان معروف آتروپاتنه است. او در حدود 59 قم متولد گردید و در 36قم از سوی آنتونیوس (آنتوان، یكی از فرمانداران سهگانۀ رم) مورد حمله واقع شد. آنتوان با حمله به آتروپاتنه میخواست از سوی شمال بر خاك پارت یا دولت اشكانی بتازد. در این حمله آتروپاتنه ویران گردید و فرااسپه مركز آن محاصره شد. ارته وازد از فرهاد چهارم پادشاه اشكانی یاری خواست و بر سپاهی از آنتوان تاخت و آن را نابود كرد. آنتوان از محاصرۀ فرااسپه طرفی نبست و عقب نشست. فرهاد چهارم پس از عقبنشینی آنتوان، با آنكه سرزمین آتروپاتنه صدمات زیادی دیده بود، قسمت كمی از غنایم جنگی را به ارته وازد داد و او را از خود رنجاند. اَرته وازد در 35قم به آنتوان پیشنهاد پیمان دوستی و نظامی كرد و آنتوان این پیشنهاد را پذیرفت و یوتاپه دختر او را به عقد پسر خود الكساندر درآورد. ارته وازد به یاری سپاهیانی كه آنتوان در اختیارش گذاشته بود بر فرهاد چهارم و متحد ارمنیِ او غالب آمد. پس از شكست آنتوان در جنگ اكسیوم اَرْته وازد از فرهاد چهارم شكست خورد و اسیر شد، ولی پس از مدتی از بند رهایی یافت و نزد اكتاویوس اوگوست رفت و اكتاویوس او را با خوشرویی پذیرفت. ارته وازد در 20قم در رم مرد (پاولی، ذیل ارتاواسدس).خاندان آتروپات تا آغاز قرن اول میلادی در آذربایجان حكومت كردند. احتمال میدهند كه اردوان دوم (یا سوم) اشكانی كه در 10م به سلطنت رسید و پیش از آن پادشاه آتروپاتنه بود از نسل و خاندان شاهی آتروپات بوده است. به هر حال از آن پس تا قدرت یافتن ساسانیان آتروپاتنه شاهانی داشته است كه تابع دولت اشكانی بودهاند (ماركوارت، 111).پس از روی كار آمدن اردشیر اول ساسانی ارمنستان مدتی در برابر او مقاومت كرد و به همین جهت احتمال میدهند كه شاید آذربایجان نیز كاملاً مطیع اردشیر نبوده است. در دِه خان تختی، در 30 كیلومتری جنوب سلماس، كمی دورتر از جادۀ سلماس ـ ارومیه نقشی بر كوه است كه به عقیدۀ متخصصان متعلق به زمان ساسانیان یا اردشیر اول است. این نقش دو سوار شاهانه را با دو پیاده نشان میدهد كه محتملاً یكی از سواران اردشیر اول و دیگری شاپور اول است و بعضی هم احتمال میدهند كه یكی شاپور اول و دیگری ولیعهد او باشد. ظاهراً آن دو مرد پیاده شاهان ارمنستانند كه حلقۀ حكومت ارمنستان یا آذربایجان را به شاهنشاه ساسانی تقدیم میكنند، اما این استنباط بیشتر مبتنی بر حدس دانشمندان است، زیرا كتیبهای همراه این نقش نیست، گرچه لباسها و آرایشها نشاندهندۀ شاهنشاهان ساسانی است. اگر حدس بعضی از دانشمندان درست باشد باید گفت كه اردشیر كاملاً بر ارمنستان مسلط نبوده است، زیرا اگر چنین بود بایست این نقش به جای آنكه در مرزهای ارمنستانِ ایران و آذربایجان كنده شود، در عمق خاك ارمنستان كنده شده باشد و از سوی دیگر نشانۀ آن است كه آذربایجان با قسمتهای غربی آن و غرب و شمال دریاچۀ ارومیه به دست اردشیر اول و به هر تقدیر به دست شاپور اول افتاده بوده است (دربارۀ این نقش و حدسیات دربارۀ آن. نك : «تحقیقاتی در تاریخ ارمنستان»، تألیف ماری لوئیز شومون، پاریس، 1969). شاپور اول ساسانی در 252م ارمنستان را فتح كرد. با فتح این سرزمین آذربایجان نیز طبعاً بهطور كامل تابع دولت ساسانی گردید (ماركوارت، 112).در زمان ساسانیان ارمنستان میان ایران و روم تقسیم گردید و ارمنستانِ ایران كه در مغرب دریاچۀ ارومیه از شمال به جنوب شرق كشیده میشد، به آذربایجان پیوست. از 9 بخش كه برای ارمنستان ایران ذكر كردهاند، 2 ناحیۀ هیر و زراوند (به احتمال خوی و سلماس) مسلماً جزو آذربایجان بود. به نوشتۀ ابودلف زراوند نام چشمۀ آب گرم و معدنی معروفی در كنار دریاچۀ ارومیه نزدیك سلماس بود (یاقوت، 2 / 922؛ ابودلف، 14-15).در زمان ساسانیان ایران 4 «فاذوسفان» (پادوسپان) داشت كه هركدام بر یكی از جهان چهارگانۀ مملكت حكومت میكردند. جهت شمالی شامل آذربایجان و ارمنستان (با «حیّز» آن) و دماوند و طبرستان (با «حیّز» آن، یعنی ظاهراً گیلان و دیلمان) بود. هنگامی كه خسرو انوشروان بر تخت نشست فاذوسفانِ سمت شمالی كه آذربایجان جزو آن بود «داذی» پسر نَخیرجان (نَخوِیرگان) نام داشت (طبری، اوّل 892‘ 893). انوشروان بر هریك از این ناحیهها اصبهبذ (سپهبد)ی نیز تعیین كرد كه فرماندهی سپاه آن ناحیه را داشت. اصبهبذ شمال بر سپاه آذربایجان و آن سوی آن یعنی «بلاد خَزَر» ریاست داشت. به گفتۀ ابن خرداذبه اصبهبذ شمال را آذرباذگانْ اصبهبذ میگفتند و ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند (به اصطلاح آن روز «دنباوند») كه مركز آن شلنبه بود، در این حیّز قرار داشت با طبرستان و گیلان و «ببر» و طیلسان (تالشان) و خزر و لان (ارّان) و صقالب (اسلاوها) و «اَبَر» (ص 118). اطلاق آذرباذگان اصبهبذ بر سپهبد این ناحیۀ پهناور دلیل اهمیت آذربایجان آن روز بوده است. به گفتۀ آپولونیوس آذربایجان در زمان اشكانیان میتوانست 000‘10 سوار و 000‘40 پیاده بسیج كند (پاولی، ذیل آتروپاتنه) و سواران آذربایجان معروف بودهاند (ماركوارت، 110).
بلاذری از قول حسین بن عمرو اردبیلی، از واقد اردبیلی، از مشایخی كه آنها را دیده بوده نقل میكند كه مغیرة بن شعبه صحابی معروف از سوی عمربن خطاب والی كوفه شد و با او نامهای برای حُذَیفة بن الیمان صحابی دیگر بود كه او را مأمور آذربایجان یعنی فتح آن میكرد. حذیفه در نهاوند یا نزدیكی آن بود كه این نامه به او رسید. پس به راه افتاد تا به اردبیل كه «مدینه» (شهر اصلی و مهم) آذربایجان بود و مرزبانش در آنجا مینشست و گرفتن مالیات آذربایجان هم برعهدۀ او بود، رسید (ص 333). این مرزبان غیر از فاذوسفان و اصبهبذی است كه ذكرش گذشت، زیرا چنانكه گفته شد آن دو بر ناحیهای بسیار پهناورتر حكومت داشتند و این مرزبان بایستی حاكم خاص آذربایجان باشد.در طبری (حوادث 22ق / 643 م) نام 2 سردار ایرانی كه در فتح آذربایجان با مسلمانان جنگیدند، ذكر شده است، یكی اسفندیاذ پسر فرخزاد و دیگری بهرام پسر فرخزاد كه این دو برادران رستم فرخزاد، سردار معروف جنگ قادسیه بودهاند. به گفتۀ طبری بُكَیْر بن عبدالله با اسفندیاذ جنگید و او را اسیر كرد و بهرام بن فرخزاد با عُتبة بن فَرْقَد جنگید و مغلوب او شد. بلاذری در روایت خود از مشایخ اردبیل نام سردار ایرانی را ذكر نمیكند و میگوید «مرزبان جنگجویانی از مردم باجَرْوان و میمذ و نریز [در 3 چاپ از فتوح البلدان: نریر] و سَراة (سراب) و شیز و میانج و جاهای دیگر گرد آورد و چند روز با مسلمانان جنگ سختی كرد. پس از آن مرزبان از سوی همۀ مردم آذربایجان با حذیفه صلح كرد كه 000‘800 درهم بپردازد (به وزن 8 یعنی ظاهراً 8 درهم مساوی یك دینار) و در برابر آن مسلمانان كسی از مردم آذربایجان را نكشند و اسیر نكنند و آتشكدهای را ویران نسازند و به اكراد بَلاسجان [بلاشگان] و سبلان و میانرودان (در اصل: ساترودان) تعرض نكنند و مخصوصاً مردم شیز را از رقص و انجام آیینهایشان در جشنها باز ندارند. پس از آن حذیفه با موقان و جیلان جنگید و ایشان را شكست داد و با ایشان به شرط پرداخت خراج صلح كرد» (ص 334).مشایخ مذكور «گفتند كه عمر پس از آن حذیفه را [از آذربایجان] عزل كرد و عُتْبَةبن فَرْقَد سُلَمی را بر آذربایجان گماشت. او از راه موصل، و گفته میشود از شهرزور، از راه گردنهای كه امروز به نام معاویه اَوْدی معروف است، به آذربایجان آمد و چون به اردبیل رفت دید كه مردم آن بر صلح مذكور باقی هستند، اما نواحی دیگری آن صلح را شكستهاند، پس با آنها جنگید و پیروز شد و غنیمت گرفت».بلاذری در ذكر فتح موصل، (از قول مشایخی از مردم موصل) میگوید: ارومیه از فتوح موصل است و آن را عُتْبَةبن فَرْقَد فتح كرد و خراج آن (یعنی ارومیه) مدتی بر روی خراج موصل بود و همچنین حور (؟) و خوی و سلماس؛ معافی گوید: «شنیدم كه عتبه هنگامی كه آذربایجان را فتح كرد آنها را نیز بگشاد» (ص 339).اینجا محل بررسی روایات طبری و بلاذری و تحقیق دربارۀ آنها نیست. همینقدر میگوییم كه اختلاف در روایت طبری و بلاذری به اختلاف میان روایت مردم محلی و روایت فاتحان برمیگردد و درنتیجه اختلاف به این مربوط میشود كه آیا آذربایجان با صلح (نظر مردم محلی آذربایجان) و یا به زور و عنف (مفتوحه عَنْوَةً) گشوده شد (نظر حكام عرب بعدی آذربایجان). در صورت اول حكام اسلامی بایستی به گرفتن خراج و مالیات ارضی از مردم آذربایجان اكتفا كنند و در صورت دوم مردم آذربایجان میبایست جزیه هم بپردازند چنانكه در عهدنامۀ منقول در طبری آمده است (طبری، وقایع سال 22ق / 643 م).نكتهای كه به صراحت در بلاذری به چشم میخورد و طبری نیز آن را به طور ضمنی تأیید میكند، آن است كه سپاه اسلام از 2 راه به آذربایجان حمله برده است: یكی از راه شرق، احتمالاً از زنجان و میانه به اردبیل و دیگری از راه غرب به سوی دریاچۀ ارومیه كه مبدأ حمله در این جبهه موصل بود، و مقصد نهایی ارومیه، یعنی بزرگترین شهر آن ناحیه. این ناحیه همان است كه در همسایگی ارمنستانِ ایران و مبدأ حملات شاهان ساسانی به ارمنستان روم بوده است و شهرهای دیگر آن چنانكه در بلاذری ذكر شده است حور و خوی و سلماس بوده است. حور كه در بلاذری ذكر شده است در جای دیگر دیده نشد و احتمال میدهم كه همان ناحیۀ هیر (هیرو زَراوند) مذكور در تاریخ ارمنستان باشد كه جزو 9 بخش از ناحیۀ ارمنستان ایران بوده است. اما اماننامهای كه در طبری مذكور است (اوّل / 2662) و به موجب آن عُتبَة بن فَرْقَد، عامل عمر بن خطاب، به مردم آذربایجان امان داد برای دریافت جزیه یا مالیات سرانه بوده است. طبق این «اماننامه» حفظ نفوس و اموال و عدم تعرّض به ملل و شرایع مردم دشت و كوهسار و «حواشی و كنارهها»ی آن برعهدۀ حاكم اسلامی بوده است. در این اماننامه كودكان و زنان و معلولان بیچیز و زاهدان گوشهگیرِ درویش از پرداخت جزیه معاف بودند و مردم آذربایجان متعهد میشدند كه سپاه اسلام را یك شبانهروز (ظاهراً در سال) پذیرایی كنند و... تاریخ اماننامه 18ق / 639م است كه با درنظرگرفتن جریان تاریخی حوادث صحیح نیست. روایت دیگری كه بلاذری از واقدی نقل كرده، آن است كه مُغیرة بن شعبه در 22ق / 643 م آذربایجان را به زور (عَنْوَةً) فتح كرده است. تطبیق میان این تضادها همان است كه گفته شد یعنی روایت محلّی دایر بر فتح از راه صلح و روایت بعدی، از آنِ فاتحان، مبنی بر فتح با زور و غلبه به منظور گرفتن جزیه و خراج از اهالی. به نظر چنان میآید كه مردم آذربایجان كه سردارانشان برادران رستم فرخزاد بودهاند پس از جنگهای قادسیه و جلولاء صلاح را در جنگ ندانسته و با آمدن سپاه اسلام به صلح راضی شدهاند؛ اما چون مفاد این صلح خزانۀ فاتحان و مخارج سپاهیان ایشان را كفایت نمیكرده است به بهانههایی بر ایشان تاخته و این سرزمین را «مفتوحة عنوة» عنوان كردهاند تا علاوه بر خراج، جزیه هم از ایشان بستانند.پس از چندی اسكان عربها در آذربایجان و ترویج اسلام در این منطقه شروع شد. چنانكه پیش از این گفته شد عهدنامهها و اماننامهها با دین مردم كاری نداشت، حتی مردم شیز در رقص و آیینهای دینی در اعیاد و تشریفات مربوط به آنها آزاد بودند؛ اما اشعث بن قیس كِندی كه والی آذربایجان شد، جمعی از اعراب را كه از «اهل عطاء و دیوان» بودند در آذربایجان ساكن ساخت. این «اهل عطاء و دیوان» از اشراف و سرداران عرب بودند كه از دیوان، عطاء و مستمری میگرفتند و اسكان آنها به معنی اسكان قبایل و طوایف تابع آنها بود. این اشخاص مأمور بودند كه مردم را به اسلام دعوت كنند. اشعث بن قیس در زمان خلافت عثمان و علی(ع) والی آذربایجان بود و احتمال قوی میرود كه دعوت مردم به اسلام به امر و اشارۀ علی(ع) باشد، زیرا چنانكه از سیرۀ آن حضرت برمیآید، وی سخت طرفدار ملل مغلوب بود و میخواست با دعوت مردم به اسلام از فشار مالیات سرانه و تحمیلات دیگر بر اقوام زیردست بكاهد. روایت دیگری در بلاذری میگوید: علی(ع) اشعث را به آذربایجان فرستاد و چون اشعث به آذربایجان رفت دید كه مردم آن مسلمان شدهاند و قرآن میخوانند (ص 337)؛ اما روایت طبری (در 36ق / 656 م) صریحاً میگوید كه اشعث از جانب عثمان والی آذربایجان بود و چون علی(ع) به كوفه آمد به اشعث نوشت كه پس از گرفتن بیعت از مردم برای او ]به كوفه[ بازگردد (اوّل / 3254) و طبیعی است كه بیعت برای خلافت از مردم مسلمان میگرفتند. بلاذری میگوید: چون عربها در آذربایجان فرود آمدند عشایر آنان از كوفه و بصره و شام به آنجا روی آوردند و هر طایفهای در حد توانایی خود بر اراضی این سرزمین مسلط شدند و بعضی از آنان از ایرانیان زمین خریدند. مردم قریهها و دیهها برای حفظ خود به ایشان پناه بردند و به عنوان برزگر به خدمت آنها درآمدند. چنانكه «وَرْثان» را ... مروان بن محمد ساخت و زمین و باروی آن را احیا كرد و آنجا ملك او شد (ص 337). از این گفتۀ بلاذری برمیآید كه سیاست دوران اموی تبدیل مردم نواحی مفتوحه به برزگران و كارگران برای قوم فاتح بوده است، یعنی سیاستی برخلاف سیاست دوران خلفای راشدین و مخصوصاً علی(ع). نواحی مهم آذربایجان را بنیامیه یا عاملان آنها تصاحب كردند و این تصاحب بر پایۀ این سیاست بود كه نخست دهات و قراء را ناامن سازند تا مردم ناچار به «الجاء» آن اراضی به اشراف عرب شوند و خود كارگران و كشاورزان آنها گردند.
ابن خرداذبه در قرن 3ق / 9م از «شهرها و رستاقهای آذربایجان» نام برده است (ص 119). مقصود از «رستاق» به قول یاقوت هر موضعی است كه در آن مزرعهها و قریهها باشد و به شهرهایی مانند بصره و بغداد گفته نمیشود و اخص از «كوره» و «استان» است (1 / 41). به احتمال قوی تقسیمات ولایات ایران در زمان ابن خرداذبه با تفاوتهایی جزئی عین تقسیمات زمان ساسانیان بوده است، زیرا ما دلیلی نداریم كه دستگاه اداری عباسی، تقسیمات زمان ساسانیان را (جز در مواردی خاص) برهم زده باشد. ابن خرداذبه نام كسانی را كه اردشیر اول ساسانی آنها را شاه نامیده ذكر كرده است (ص 17). در میان آنها نام آذرباذگان شاه دیده میشود و این به آن معنی است كه در آخر حكومت اشكانی آذربایجان برای خود پادشاهی داشته است، اما آنچه در این قسمت برای ما اهمیّت دارد، این است كه «لان» (ارّان) و «موقان» و «براشكان» و «شروان» (همسایگان شمالی آذربایجان) نیز هركدام شاهی مستقل داشته است. شاپور اول نیز در كتیبۀ كعبۀ زردشت از ممالك آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و ماخِلونی و البانی و بلاسگان نام برده است. پس آذربایجان در زمان ساسانیان و در قرون نخستین اسلام به منطقهای تقریباً در جنوب ارس (حدوداً مرز شمالی فعلی آن) اطلاق میشده است. این معنی از فهرست «شهرها و رستاقهای آذربایجان» كه ابن خرداذبه به دست داده است بهتر معلوم میشود: «مراغه، میانج، اردبیل، وَرْثان، سِیسَر، بَرْزه، سابُرْخاست، تبریز، مرنْد، خوی، كولسره، موقان، بَرْزَنْد، جَنْزه شهر پرویز (یعنی نه جنزه یا گنجۀ واقع در شمال ارس)، جابروان، نریز، [در 3 چاپ از فتوحالبلدان: نریر] ارومیه، سلماس، شیز، باجَروان؛ [رستاقها]: سَلَق، سِنْدَبایا، بَذّ، اُرْم، بلوانكرج، سراة (سراب)، دسكیاور، ماینهرج» (صص 119-120).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید