تفسیر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224325/تفسیر
جمعه 24 اسفند 1403
چاپ شده
15
جست و جوی آثار مستقل در مقدمات تفسیر در سدههای متقدم امری بس دشوار است. برخی از آنها، چون متنی امامیكه با عنوان تفسیر النعمانی شناخته میشود، از حیث تاریخگذاری نیاز به پژوهش بیشتر دارد، اما نمونهای بس متقدم است (نک : مآخذ پایانی). كتاب المدخل فی تفسیر، نوشتۀ ابوالقاسم ابن حبیب نیشابوری (د 406ق)، اكنون باقی نیست كه بتوان دربارۀ محتوای آن داوری كرد. كتاب المبانی از مفسری كرامیكه ظاهراً مقدمهای بر كتاب تفسیر بوده، و آرثر جفری آن را ضمن مجموعۀ مقدمتان فی علوم القرآن منتشر كرده است (چ قاهره، 1954م)، نیز اگر انتساب آن به سدۀ 5 ق دقیق باشد، در ردیف كتب متقدم است. نمونۀ دیگر از آثار متقدم، نوشتهای با عنوان مقدمة لتفسیر القرآن از راغب اصفهانی (د ح 425ق) است که ظاهراً مقدمهای بر تفسیر از دست رفتۀ او ست (چ کویت، 1405ق).در سدۀ 6 ق، برخی از مفسران دست به تألیف آثاری مستقل و سامان یافته تر از نوشتههای سدههای پیش زدند و نخستین كتب مستقل علوم قرآنی (به معنای اخص) را مكتوب كردند. در این شمار قانون التأویل از ابوبكر ابن عربی (د 543 ق) و فنون الافنان از ابوالفرج ابن جوزی (د 597 ق) را میتوان یاد کرد. همچون نویسندگان كتب ادب القضاء كه به دنبال ساماندهی به امر قضا و ایجاد وحدت رویه در رسیدگی میان قاضیان بودند، نخستین نویسندگان علوم قرآنی نیز به دنبال ساماندهی به امر تفسیر و به نظم آوردن فعالیت مفسران بوده است.اگرچه كتب علوم قرآنی به همان سبك، تا سدۀ حاضر ادامه یافتند، اما از سدۀ 8 ق كتب مستقلی نیز در اصول و قواعد تفسیر نوشته شدهاند كه به طور متمركز در راستای تأمین این هدف بودهاند.
در آغاز سدۀ 8 ق/ 14م، تقیالدین ابن تیمیه (د 728ق)، عالم مشهور سلفی، ضمن انتقاد از آشفتگی و چند روشی موجود در نوشتههای تفسیری و فقدان مبنایی برای ارزیابی آنها، تصمیم گرفت رسالهای بنگارد و در آن «قواعد كلی» را تبیین كند كه «به فهم قرآن و معرفت تفسیر و معانی آن، و تمییز میان حق و باطل تفسیر اعم از نقلی و عقلی یاری رساند و امكان فصل میان اقوال را فراهم آورد» (نک : مقدمة ...، 33). این اثر بعدها با عنوان مقدمة فی اصول التفسیر شهرت یافته است (نك : مآخذ پایانی). ابن تیمیه با وجود گستردگی آرمان مطرح شده در مقدمۀ اثرش، در عمل تنها به بسط روش مورد تأیید خود، یعنی تفسیر سلفی پرداخته، و روشهای دیگر را تنها نكوهش كرده است. همزمان با وی، سلیمان بن عبدالقوی طوفی (د 716ق)، عالم حنبلی بغداد نیز دست به تألیف در موضوعی مشابه زد و كتابی با عنوان الاكسیر فی قواعد التفسیر نگاشت (ادرنوی، 264؛ زركلی، 3/ 127-128).در اوایل سدۀ 9ق/ 15م، با برآمدن موج سلفگرایی و فتح باب اجتهاد در محافل زیدی یمن، ایجاد تحول در تفسیر نیز مورد توجه قرار گرفت و همین امر زمینه ساز آن بود تا محمد بن ابراهیم وزیر (د 840 ق)، عالم سلفگرای صنعا، با نوشتن كتابی با عنوان قواعد التفسیر، گام در راهی به سانِ ابن تیمیه گذارد (نك : همو، 5/ 300-301).در اواسط سدۀ 9ق، توجه محافل میانهرو اهل سنت نیز به مسئلۀ قواعد تفسیر جلب شد. از جمله محییالدین محمد كافیهجی (د 879 ق)، عالم حنفی آسیای صغیر كه خود به چیرهدستی در علوم ادب شهرت داشت، كتابی با عنوان التیسیر فـی قواعد تفسیر نگاشت (سیوطی، الاتقان، 1/ 16-17؛ زركلی، 6/ 150).در نمونههای بعدی این گونه آثار، در معرفی موضوع بحث بیشتر از تعبیرهای علم التفسیر یا علوم التفسیر استفاده شده است. از آن جمله باید به البدر المنیر فی علوم التفسیر از محمد بن عبدالكریم مغیلی (د 909ق)، عالم مالكی تلمسان (همو، 6/ 216)، التحبیر لعلم التفسیر از جلالالدین سیوطی (د 911ق، همو، 3/ 301)، كتابی جامع در مقدمات تفسیر از قوامالدین مولى یوسف (د ح 920ق) قاضی بغداد (طاش كوپریزاده، 190؛ ادرنوی، 366-367)، منظومهای در علم التفسیر از عبدالعزیز بن علی شیرازی زمزمی(د 976ق)، عالم شافعی فارس (زرکلی، 4/ 23) و منهـج التیسیر الـى علم التفسیـر از منصور طبـلاوی (د 1014ق)، عالم شافعی مصر (همو، 7/ 300) اشاره كرد. توالی این آثار نشان میدهد كه این موضوع بیش از یك و نیم قرن توجه عالمان تفسیر را برمیانگیخته است.در اواسط سدۀ 12ق/ 18م، حامد بن علی عمادی (د 1171ق)، مفتی حنفی دمشق با تألیف التفصیل بین التفسیر و التأویل تنها از زاویهای خاص به نظریۀ تفسیری پرداخت (نك : همو، 2/ 162) و در هند، شاه ولیالله دهلوی (د 1176ق)، عالم سلفی الفوز الكبیر فی اصول التفسیر (چ سلمان ندوی، 1404ق) و فتح الخبیر بما لابد من حفظه فی علم التفسیر (همو، 1/ 149) را در راستای همان آثار پیشین، اما با گرایش سلفی نگاشت.در اواسط سدۀ 13ق/ 19م، از عالمان حنفی محمد مصطفى خضری، مؤلف كتاب شهیر اصول الفقه، كتابی با عنوان مبادیء علم التفسیر نوشت (همو، 7/ 100-101) كه هدف آن بازخوانی و ساماندهی به بازمانده از سنت قواعد تفسیر بود (نك : خضری، سراسر كتاب). با آنكه خضری به دنبال مطرح كردن اندیشهای تحولگرا در كتاب خود نبود، اما توفیق او در ساماندهی و گزیده گویی، موجب شد تا در جریان تحولات تفسیری جهان عرب در سدۀ 14ق، این نوشتۀ نظری بسیار مورد توجه قرار گیرد.همزمان با خضری، در یمن عالم زیدی آن دیار احمد بن عبدالرحمان مجاهد صنعانی (د 1281ق) در نوشتهای با عنوان فتح الله الواحد یا مقدمة فی علم التفسیر، گامیمشابه برداشت (نك : زركلی، 1/ 148؛ حسینی، مؤلفات ...، 3/ 47).از كوششهای صورت گرفته در نیمۀ اول سدۀ 14ق، آنچه بتوان آن را ادامۀ سنت قواعد تفسیر شمرد، التحریر فی اصول التفسیر از سید احمد خان (د 1316ق، رهبر، 104 ff.)، مقدمة لعلم التفسیر از مصطفى حكیم (د 1341ق، زركلی، 7/ 229)، شرح منظومۀ زمزمی در اصول التفسیر از محسن بن علی مساوی، عالم اندونزیایی تبار مكه (د 1354ق، همو، 5/ 288) و المدخل المنیر فی مقدمة علم التفسیر از محمد حسنین مخلوف، عالم مالكی مصر (د 1355ق، همو، 6/ 96) را میتوان نام برد. در طول نیم سدۀ اخیر نیز آثار متعدد و پرتنوعی در این زمینه نگاشته شده است.با وجود آنچه یاد شد، قواعد تفسیر هنوز به اندازۀ كافی صورت سامان یافته به خود نگرفته، و تا سدۀ حاضر، همچنان به این موضوع بیشتر در حاشیۀ تفسیرنویسی و در حد مقدمۀ تفاسیر پرداخته شده است.در سدۀ اخیر کوششهایی دربارۀ طبقهبندی تفاسیر بر اساس روش، رویکرد و گونۀ تألیفی نخست در میان خاورشناسان، و بعد محققان مسلمان صورت گرفته است. از نخستین گامها باید به «جهتگیریهای تفسیر اسلامی» از گلدسیهر اشاره کرد (نک : مآخذ پایانی) که مقالات و کتب متعددی را در محافل خاورشناسی به دنبال داشته است. از کتب پرتأثیر در جهان اسلام نیز میتوان التفسیر و المفسرون محمد حسین ذهبی (نک : مآخذ پایانی) را نام برد که گامهای مهمی پس از آن در جهت تکمیل و نقد آن برداشته شده است.
پیامبر (ص) را به عنوان نخستین مفسر قرآن كریم باید بازشناخت، فارغ از آنكه تا چه اندازه تفسیر در عهد نبوی مفهوم روشنی داشته است. بی تردید برخی از سخنان و رفتارهای آن حضرت با برخی از آیات قرآنی دارای پیوستگی بوده، و به فهم عمیقتر آن آیات یاری میرسانده است. برخی از احادیث نبوی، به وضوح تفسیر آیهای از قرآن است، مانند آنچه نقل شده كه مقصود از «یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ» (بقره/ 2/ 121) آن است كه «از وی پیروی میكنند، آنچنان كه سزاوار او ست» (خطیب، اقتضاء ...، 76؛ ذهبی، محمد، میزان ...، 4/ 253). گاه چنین مینماید كه پیامبر(ص) سخنی فرموده كه توسط مخاطبان یا پسینیان مفسر آیهای از قرآن شمرده شده است. از جمله این حدیث نبوی كه «بنی اسرائیل هرگاه یكی از آنها خادمی و چارپایی و زنی داشت، پادشاه خوانده میشد»، مفسر آیۀ «وَجَعَلَكُم مُلُوكاً» (مائده/ 5/ 20) دانسته شده است (ابن كثیر، تفسیر، 2/ 38)، بدون آنكه در متن حدیث اشارهای مستقیم به آیه وجود داشته باشد.سیوطی در نوع 80 از الاتقان، مجموعهای از احادیث نبوی در باب تفسیر را گرد آورده است، اما باید توجه داشت كه بسیاری از آنها وضع استنادی مناسبی ندارند و به همین سبب، به سختی میتوان دربارۀ كیفیت تفسیر در عصر نبوی سخن استـواری آورد (برای بحثی در این باره، نیز نک : مهدویراد، 24-60).
در عصر دو خلیفۀ نخست گرایش به توسعۀ تفسیر دیده نمیشود. ابوبكر آنگاه كه از وی دربارۀ آیهای از قرآن پرسش كردند و معنا بر او آشكار نبود، گفت «كدام آسمان بر من سایه افكند یا كدام زمین مرا بردارد… اگر در كتاب خدا از سر نادانی چیزی گویم» (ابن ابی شیبه، 6/ 136؛ سعید بن منصور، 1/ 168؛ ابن قتیبه، تأویل مختلف، 20؛ خطیب، الجامع، 2/ 193؛ بیهقی، احمد، شعب، 2/ 424؛ ابن حزم، المحلى، 1/ 61). مضمون مشابهی از خلیفۀ دوم عمر نیز نقل شده است، آنگاه كه در پاسخ پرسشگری از آیهای از قرآن یادآور شد كه «این پرسش تكلف است» و دانستن پاسخ آن لازم نیست (ابن ابیشیبه، همانجا؛ سعید بن منصور، 1/ 181؛ طبری، تفسیر، 30/ 59، 61؛ ابن كثیر، همان، 1/ 6؛ سیوطی، الدر، 8/ 421).در میان اصحاب پیامبر(ص) تنها معدودی نسبت به تفسیر اهتمام ورزیدهاند. در كتب علوم قرآنی چنین شهرت دارد كه مشهوران به تفسیر از صحابه را 10 تن بدانند: خلفای چهارگانه، ابن مسعود، ابن عباس، ابی بن كعب، زید بن ثابت، ابوموسى اشعری و عبد الله بن زبیر. اما آنان كه به واقع مضامین تفسیری گستردهای از ایشان نقل شده، به ترتیب امام علی (ع)، ابنعباس، ابن مسعود و ابی بن كعباند. از 3 خلیفۀ نخست به تصریحِ سیوطی، جز نادر سخنانی در تفسیر نرسیده است ( الاتقان، 4/ 233). شمار آن اصحاب كه بتوان ایشان را مفسر قلمداد كرد، فراوان نیست تا ممكن باشد به تشخیصهایی دربارۀ دورهها و بومهای تفسیر در دورۀ صحابه دست یافت. در مجموع به نظر میرسد تا 35ق/ 655م، یعنی در عهد كبار صحابه، فراتر از آموزشهای فرابومیحضرت علی (ع)، تنها آموزگاران مهم تفسیر ابیبنكعب در مدینه و ابن مسعود در كوفه بودهاند كه توانستهاند دو محفل مهم تفسیری را بنیاد گذارند. بدون آنكه پیوند مستقیمی میان تفسیر و ضبط مصحف باشد، باید توجه داشت كه بقای دو مصحف از ابنمسعود و ابیبنكعب تا قرنها پس از یكنواخت كردن مصاحف توسط عثمان، حكایت از جایگاه نمادین ابی و ابنمسعود به عنوان معلمان قرآن در خاطرهای تاریخی دارد، در حالی كه چنین جایگاهی برای فرد ثالثی از صحابه دیده نمیشود.در عصر صغار صحابه همچنان دو گرایش توجه به تفسیر و پرهیز از تفسیر دیده میشود، اگرچه نیاز به تفسیر بیش از پیش درك شده، و نگاهها بدان احترامآمیزتر شده است. ابن عباس (د68ق) كه به عنوان شیخ مفسران شناخته میشود، برجستهترین شخصیت در میان نسل جوان صحابه بود كه یك مكتب پرتوان تفسیری را در مكه بنیاد نهاد و طالبانی از سرزمینهای مختلف را پرورش داد. عبدالله بن عمر (د 73ق) را نیز باید در رأس گروهی یاد كرد كه به پیروی از نسل مهتر صحابه، از برخورد علمی با معارف دینی و در همین راستا از پرداختن به تفسیر قرآن پرهیز داشتند (مثلاً نك : ابن عبدالبر، الاستیعاب، 3/ 951؛ ابنعساكر، تاریخ، 31/ 167؛ ابن اثیر، 3/ 228).از نظر پرداخت مضامین تفسیری، در دورۀ كبار صحابه گاه به نظر میرسد مرزهای تفسیر و متن نامعین است. برخی از آنچه میتوانست تفسیری از سوی صحابه باشد، به عنوان قرائت از آنان تلقی و نقل شده است. قرائاتی در بر دارندۀ برخی افزودهها بهخصوص از كسانی چون عبدالله ابن مسعود و ابیبنكعب نقل شده است (مثلاً نك : ابن خالویه، 173، 179؛ ابن ابی داوود، 53، 55). برخی قرائات مبتنی بر تغییر لفظ مانند قرائت «لاهون» به جای «ساهون» (ماعون/ 107/ 5) از ابنمسعود (ابن خالویه، 181)، «خیاركم» به جای «اكرمكم» (حجرات/ 49/ 13) از همو (ابن ابی داوود، 71) و «مطبقة» به جای «مُؤَصَدَة» (همزه/ 104/ 8) از ابی بن كعب (ابن خالویه، 179) نیز همسان تفاسیر منقول از صحابهاند و میتوانند نوعی تفسیر تلقی گردند (برای بحثی دربارۀ تفسیر صحابه، نک : مهدویراد، 61-119).دربارۀ تدوین تفسیری در عصر صحابه به سختی میتوان سخن گفت. برخی از عالمان امامیه چون شیخ مفید بر این باور بودند كه زیادات موجود در مصحف حضرت علی (ع) نسبت به مصاحف رایج، افزوده هایی از مقولۀ تأویل و تفسیر بین سطری بوده است ( اوائل ...، 94) و بر این مبنا این مصحف را باید نخستین نمونه از تدوین تفسیری محسوب داشت. در عصر صغار صحابه، تنها نمونۀ درخور تأمل از تدوین احتمالی تفسیر، نوشتهای است مختصر از ابن عباس كه به روایت علی بن ابیطلحه از ابن عباس به دست پسینیان رسیده است. بخاری از آن با تعبیر «قال ابن عباس» نقل كرده ( الصحیح، 3/ 1209)، و از منابع اصل طبری نیز بوده است (نک : طبری، همان، 1/ 87، 104، جم ؛ ابن حجر، العجاب، 206-207). سزگین این متن را تنها تألیف قرآنی از چندین متن منسوب به ابن عباس میداند که توسط شخص او قلمی شده است (نک : GAS, I/ 27؛ برای تحلیلی دربارۀ اعتبار اخبار تفسیری منتسب به ابن عباس، نک : بِرگ، 173 ff.).
در طبقۀ نخست تابعین كه اوج فعالیت آنان در فاصلۀ سالهای 61-85 ق/ 681-704م بوده است، تفسیر به صورت آموزش شفاهی در محافل اصحاب علی (ع) و ابنمسعود در كوفه و در محافل اصحاب ابن عباس در مكه رونقی تمام داشته است. در مدینه و بصره فضای غالب دوری از تفسیر است و تنها استثنای شاخص ابوالعالیۀ ریاحی (د ح 93ق)، عالم ایرانیتبار بصره است كه از صحابیان عراق و حجاز چون ابنمسعود، ابی و ابن عباس و احتمالاً حضرت علی (ع) بهره گرفته (نک : ه د، 5/ 664-665)، و نسخهای به روایت ربیع بن انس بصری از وی وجود داشته است كه در بردارندۀ مضامین تفسیری به نقل ابوالعالیه از ابی بن كعب بوده است (نك : طبری، همان، 16/ 68، جم ؛ سیوطی، همان، 4/ 240؛ رودانی، 174؛ هورست، 299-300).با توجه به روایات تاریخی، باید گفت که تدوین تفسیر بهجد از همین دوره آغاز شده است. بر اساس روایتی از ابوحاتم رازی، عبدالملك بن مروان خلیفۀ اموی (حك 65-86ق) در نامهای به سعید بن جبیر، از او خواست تا كتابی در تفسیر قرآن بنویسد (نک : الجرح، 3(1)/ 332؛ ذهبی، محمد، میزان، 3/ 70). در همان زمان حیات سعید، این تفسیر استنساخ میشده و احتمالاً این همان متن تفسیری است كه عزره نزد سعید بن جبیر میخوانده، و بر اساس قرائت، تغییراتی در نسخۀ خود میداده است (نك : احمد بن حنبل، العلل، 2/ 429، 3/ 295؛ بخاری، التاریخ الصغیر، 1/ 227؛ ابن سعد، 6/ 266).در طبقۀ دوم تابعین، در فاصلۀ سالهای 85-110ق/ 704-728م تحول چشمگیری در حوزۀ تفسیر رخ داده است. شاگردان محفل ابنعباس كه از بومهای گوناگون گرد او آمده بودند، در این دوره به سرزمینهای خود بازگشته، و شعبهای از مكتب ابنعباس را پدید آورده بودند. افزون بر كسانی چون مجاهدبنجبر و عطاءبنابیرباح در بوم اصلی مكه، كسانی چون محمد بن كعب قرظی و عكرمه مولای ابنعباس در مدینه، حسن بصری، قتاده و جابربنزید در بصره، اسماعیل سدی، و عطیةبنسعد دركوفه، میمون بن مهران در بلاد جزیره، طاووس یمانی در یمن و ضحاك بن مزاحم در ایران به نشر آموزههای تفسیری ابنعباس پرداختند (نك : ابنسعد، ذیل افراد). به تعبیری میتوان گفت تمام رجال تفسیری شناخته در این طبقه، یا چون مجاهد و طاووس شاگردان خاص ابنعباس بودند، یا چون حسن بصری و محمدبنكعب از محفل او بهرۀ فراوان گرفتند. در این دوره، ابنعباس نقش یك شخصیت وحدتبخش به حوزههای تفسیری را ایفا نموده، تا آنجا كه حتى زمینۀ قرابت میان حوزۀ تفسیری كوفه و مدینه را نیز فراهم كرده است. این بسیار پرمعنا ست كه عون بن عبدالله مسعودی، از پیروان مكتب ابنمسعود در اوایل سدۀ 2ق، اقرار كند كه كسی را به «تأویل قرآن» داناتر از محمد بن كعب مفسر مدینه ندیده است (نك : ابنعساكر، تاریخ، 55/ 141؛ مزی، 26/ 345). البته جریان پرهیز از تفسیر نیز در دورۀ تابعین همچنان ادامه داشته است. از جمله در بصره، شاخص این جریان ابنسیرین است كه برخلاف حسن از تفسیر فاصله میگرفته، و این گرایش در نسلهای پسین در پیروان مكتب او دوام یافته است. در مدینه نیز آموزههای فقهای سبعه غلبه داشته كه به پرهیز از تفسیر گرایش داشتهاند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید