تفسیر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224325/تفسیر
جمعه 24 اسفند 1403
چاپ شده
15
در نیمۀ نخست سدۀ 3ق، در حالی که محافل اصحاب حدیث در قم و عراق روی به اقتدار بوده، توجه به تفسیر به محافل مرکزی محدثان انتقال یافته است. حاصل این تحول آن است که کسانی چون محمد بن عباس ابنجُحام (د پس از 328ق)، محدث امامی بغداد (ه د، 3/ 216)، علی ابن بابویه (د 329ق)، محمدبنحسنابنولید (د 343ق) و احمد بن محمد ابن دؤل (د 350ق)، محدثان برجستۀ قم به تفسیرنویسی پرداختهاند (ابنندیم، 279؛ طوسی، الفهرست، 93، 156؛ نجاشی، 90، 261، 383). نسخههای تفسیر ابنحجام طی سدههای میانه رواج داشته، و آخرین دسترسی بدان در سدههای اخیر در حد نقلیات گستردۀ شرف الدین استرابادی است (1/ 284، 290، جم ).در نیمۀ اخیر سدۀ 4ق، تفسیر اصحاب حدیث امامیه با نوشتههای محمد بن علی ابنبابویه قمی (د 381ق) به اوج خود رسیده است. وی افزون بر تألیف یک دورۀ تفسیر، تکنگاریهایی در تفسیر برخی از سور داشته است (نک : طوسی، الفهرست، 157؛ نجاشی، 391-392). از شاگردان ابنبابویه نیز ابوالحسن محمدبنقاسم صیدلانی در پایان سده تفسیری نگاشته بود (نقل: حسكانی، 1/ 141، 257، جم ).آثاری منقول از ائمه (ع) چون تفسیر منسوب به امام کاظم (ع) که ابنشهرآشوب بارها از آن نقل کرده است (مناقب، 3/ 107، جم )، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (ع) به روایت محمد بن قاسم مفسر استرابادی که دستکم از اوایل سدۀ 4ق تا كنون در محافل اصحاب حدیث امامی رواج داشته است (نک : مآخذ پایانی) و متنی در مباحث نظری تفسیر که با عنوان تفسیر النعمانی شهرت یافته، و گاه تمام مضامین آن به حضرت علی (ع) نسبت داده شده است (نک : مآخذ پایانی)، همه از آثار پدید آمده در این دورهاند.در سدۀ 4ق، فارغ از فضای اصحاب حدیث، با رویکردهای دیگری نیز تفسیر نوشته شده است؛ از جمله محمد بن احمد جعفی صابونی (د 330ق)، عالم امامی مصر کتابی با عنوان تفسیـر معانـی القرآن و تسمیة اصناف کلامـه، با رویکرد ادبـی ـ کلامی (نجاشی، 374) و احمدبنحسنفلکی (د 384ق) عالم نیشابوری تفسیری ظاهراً با رویکرد واعظانه نوشته است (ابنشهرآشوب، معالم، 23، مناقب، 1/ 194، جم ؛ نیز برای تفاسیر كلامیامامیه، نك : بخش مربوط).
دربارۀ پیشینۀ تفسیر زیدیه و تفاسیر منقول از زید بن علی و ابوالجارود در بحث از دورۀ اتباع تابعین گفتوگو شد. اما در دورۀ تدوین، تفسیرنویسی نزد زیدیه از حیث روش پرتنوع است. از کهنترین کوششها باید به تفسیری از قاسم بن ابراهیم رسی (د 169ق)، پیشوای زیدیان در مدینه اشاره کرد که دارای سبکی متکلمانه است (برای نسخههای خطی، نک : GAS, I/ 562 ؛ مادلونگ، 102). تفسیر قاسم رسی توسط فرزند او محمد رسی و سپس توسط نوادۀ قاسم، یحیی بن حسین، معروف به هادی الیالحق (د 298ق) امام زیدی یمن (GAS, I/ 564) و پس از وی، توسط پسرانش محمدبنیحیی المرتضى لدینالله (د 310ق) و احمدبنیحیى الناصرلدینالله (د 325ق، تکمیل شد (همان،I/ 568). یك پرسش و پاسخ تفسیری نیز از ناصر باقی مانده است (حسینی، مؤلفات، 1/ 302). هادی الیالحق افزون بر این تکمله، به تألیف کتابی با عنوان معانی القرآن (ادرنوی، 45) نیز دست زده است و به هر حال سبک کار او نیز کلامی است.کوشش دیگر زیدیه که باید از نظر سبک اثری متمایز تلقی شود، تفسیری در دو جلد به قلم حسن بن علی ناصر اطروش (د304ق)، امام علویان طبرستان است. این تفسیر بر جنبۀ ادبی تأکیدی ویژه داشت و ناصر در آن به حدود 000،1 بیت برای مضامین قرآنی استشهاد کرده بود (نک : زرکلی، 2/ 200؛ حسینی، همان، 1/ 308).بخش دیگری از تفسیرنویسی زیدیه به سبک محدثانه است. در نیمۀ اخیر سدۀ 2 و نیمۀ اول سدۀ 3ق، بخشی از عالمان اصحاب حدیث ــ به خصوص در کوفه و یمن ــ همچون سفیان ثوری، وکیع، عبدالرزاق و ابنابی شیبه در شمار زیدیه شمرده شدهاند که در همان بخش به آثار تفسیری آنان اشاره شد (برای تفسیر ابنابی شیبه، نک : ابنندیم، 37، 285؛ رودانی، 171).در نیمۀ اخیر سدۀ 3ق تمایز زیدیان از عامه آشکارتر شد و راویان زیدی دیگر در شمار اصحاب حدیث نام برده نمیشدند. به طبع فرهنگ زیدی نیز به نحو آشکارتری در نوشتههای آنان قابل پیجویی بود و تمرکز بیشتری بر میراث شیعه در آن دیده میشد. از جملۀ عالمان این نیم سده که در زمینۀ تفسیر قلم زدهاند، باید به حسین بن حکم حبری (د 286ق) و محمد بن منصور مرادی (د 290ق) اشاره کرد. کتاب حبری کهنترین تفسیر روایی زیدی به معنای اخص است که تا امروز برجای مانده، و افزون بر زیدیه، نزد دیگر مذاهب نیز رواج داشته است (مثلاً نک : فرات کوفی، 53، 77، جم ؛ حسکانی، 1/ 60، 66، جم ). مرادی نیز کتابی با عنوان تفسیر کبیر نوشته بوده (ابنندیم، 244) که با توجه به نقش برجستۀ او در حفظ و انتقال میراث زیدیه، باید جایگاه مهمیدر فرهنگ قرآنی نزد زیدیه داشته باشد.احمد بن صبیح اسدی، عالم شیعی کوفه در نیمۀ اخیر سدۀ 3ق نیز کتابی در تفسیر نوشته بود؛ از نظر مذهب زیدیه او را از خود میشمردند و این نسبت از سوی برخی عالمان امامی مورد تردید بود (طوسی، الفهرست، 23؛ نجاشی، 78). گام پسین از آن ابوالعباس ابنعقدۀ همدانی (د 333ق)، عالم جارودی کوفه است که کاملاً با امامیه اختلاط داشت و نوشتههای او مشترکاً مورد توجه زیدیه و امامیه بود (نک : ه د، 4/ 320). در جانب یمن نیز حسین بن قاسم عیانی، معروف به امام مهدی (د 404ق) تفسیری كامل بر قرآن نوشت (حسینی، همانجا).
تفسیرنویسی در میان محکمه هیچ گاه رواج چندانی نداشته است. از میان گروههای محکمه تنها اباضیه است که به سبب نزدیک بودن اندیشههای آنان به عامۀ مسلمانان، نسبت به تفسیر قرآن اهتمامی نسبی داشته است. از دیگر فرق محکمه، تنها یمان بن رئاب خراسانی، عالم بیهسی با گرایش کلامی در نیمۀ اخیر سدۀ 2ق، تألیفی در حوزۀ تفسیر و معانی القرآن داشته است (ابنماکولا، 4/ 6).کهنترین کوشش تفسیری شناخته شده از اباضیه، متنی مختصر در تفسیر قرآن از عبدالرحمان بن رستم (د 171ق)، امام اباضیان تاهرت است که تا قرنها نسخ آن برجای بوده است (نک : شماخی، 1/ 167). شاخص تفسیر اباضی در دورۀ متقدم، تفسیری بزرگ از هود بن محکم هواری (نیمۀ دوم قرن 3ق)، عالم اباضی مغرب است که تا زمان حاضر برجای مانده است.
سدههای 5 و 6 ق دورۀ تحول مهمی در تفسیر به شمار میآید. همان گونه که در بخش پیشین دیده شد، تفسیر طی سدههای 2-4ق، از صورت نگاشتههای تکدانشی بهتدریج روی به تنوع دانشی نهاد، از جمله مثلاً در تفاسیر ادبی بهتدریج توجه به احادیث نیز راه یافت، یا تفاسیر کلامی به مباحث ادبی علاقه نشان دادند. در تفسیر سدههای نخستین، گامهای اول کوششی در جهت فهم قرآن با توجه به ابعاد گوناگون زبان قرآن بود، اما در گامهای نهایی، مفسر با دانشهایی روبهرو بود که به صورتی علومی ساخت یافته چون کلام، فقه، صرف و نحو و بلاغت مدون شده بودند.با آغاز سدۀ 4ق، در دانشهای مختلف هم روشها تدوین یافته بود و هم گرایشها و مذاهب صورت تثبیتشدهای به خود گرفته بود، اما دربارۀ تفسیر، این امر دستکم یک قرن نسبت به دیگر دانشها دیرتر رخ داده است.در تفسیر سدۀ 2ق، نه تفسیر ساخت یافته بود و نه دانش ابزاری، در تفسیر سدۀ 4ق، تفسیر هنوز صورت دانشی به خود نگرفته بود، اما دانشهای ابزاری ساختیافته شده بودند. در سدۀ 6 ق، هم تفسیر ساختیافته است و هم دانشهای ابزاری و بدین ترتیب، میتوان در هر اثر تفسیری نسبت دانش تفسیر با دانشهای ابزاری را معین کرد.
سبكهای تألیف اصحاب حدیث بدان سان كه در سدههای 2-4ق وجود داشت، در سدۀ 5 ق و پس از آن دوام محسوسی ندارد. قطع شدن تألیف کتب مسند تفسیری پس از حملۀ مغول به سبب صدماتی که به حلقههای حدیث وارد شده بود، امری قابل انتظار است، اما باید توجه داشت که توقف این سبک تألیف مربوط به دو قرن پیش از این وقایع است. گویی تمام آنچه باید دربارۀ جمع طرق حدیث مسند انجام میشده، در همان جوامع تفسیری اواخر سدۀ 3 و نیمۀ اول سدۀ 4ق تحقق یافته بود و زمینهای برای پدید آمدن آثار جدید در این باره دیده نمیشد. معدود کوششهای صورت گرفته در جهت تألیف تفاسیر مسند در سدۀ 5 ق، مانند تفسیر ابوذر هروی (د 434ق)، محدث خراسانی مقیم مكه (حاجی خلیفه، 1/ 441) و ابومسعود احمد بن محمد رازی (د 449ق) و محدث اصفهان (سمعانی، الانساب، 3/ 135) اهمیت چندانی نیافتهاند.جریان مختصرنویسی از کتب حدیث مسند که از سدۀ 4ق آغاز شده بود، در سدۀ 5 ق ادامه یافت. از نمونههای آن میتوان به اختصار تفسیر طبری توسط محمد بن صمادح تجیبی در اوایل سده ( ابنابار، التکملة، 1/ 325؛ چ قاهره، 1980م)، البیان در اختصار تفسیر طبری از ابوعبدالله محمد بن عبدالله جاحظ نحوی (د پس از 470ق، ابنعطیه، فهرس، 62، 73) و اختصاری دیگری از همان اثر توسط محمد بن احمد ابنلجالش در اواخر سده (داوودی، 2/ 75) اشاره کرد.جالب توجه آن است که محدثان بزرگ برخاسته از محافل اصحاب حدیث در سدههای 5 و 6 ق با وجود گستردگی تألیف زمینهای برای نوشتن تفسیر مسند ندیدهاند. برخی مانند ابوبکر بیهقی (د 458ق)، با وجود دهها جلد تألیف اساساً در حوزۀ تفسیر قلم نزدهاند، و برخی چون قوامالسنه اسماعیل بن محمد اصفهانی (د 535ق) که به عنوان یکی از حافظان سنت اصحاب حدیث در سدۀ 6 ق شناخته میشود، با وجود تألیف در تفسیر، سبک تفاسیر جامع درایی و نه تفاسیر محدثانه را دنبال کردهاند (نک : سیوطی، طبقات، 38؛ داوودی، 1/ 115؛ رودانی، 387).برخلاف سدههای پسین از سدۀ 5 ق گونهای دیگر از تفسیر روایی پای به عرصه نهاد که مبنای آن بر گردآوری اقوال تفسیری سلف، اما با حذف سلسلۀ اسانید بود که از آن به تفاسیر مأثور مجرد تعبیر میتوان کرد. برجستهترین نمونه از تفاسیر مأثور مجرد که در آغاز سدۀ 5 ق نوشته شده، و شاخص انتقال از سنت تفسیر مسند به مجردنویسی است، تفسیر الکشف و البیان از ابواسحاق احمدبنمحمد ثعلبی (د 427ق) است. این عالم نیشابوری در تمام برگرفتههای خود از تفاسیر تابعین و اصحاب حدیث و حتى احادیث نبوی اسانید را حذف کرده، و بیشتر در نقل برگـرفتههایش از ابوعبـدالله ابنفنجویـه ــ شاید به دلیل توصیهای شخصی ــ مقید به حذف اسانید بوده است (نك : 2/ 307، 9/ 109، جم ). ثعلبی در رجوع خود به تفاسیر مأثور پیشین، در حد محدثانی چون طبری سختگیری نداشته، و از همین رو ست که برخی از نسخههای تفسیری کنار نهاده شده توسط اصحاب حدیث، مانند تفسیر مقاتلبنسلیمان و تفسیر کلبی، از سوی او مورد توجه قرار گرفته است (نک : 2/ 6، 19، جم ). تفسیر ثعلبی نه تنها در محافل اهل سنت شرق (مثلاً نک : صریفینی، 109؛ سمعانی، الانساب، 1/ 116؛ ابنكثیر، التفسیر، 4/ 575؛ ابنحجر، «الكاف...»، 1/ 17، 19، جم ، فتح، 6/ 383، جم )، بلکه حتى در محافل امامیه نیز تداول داشته است (مثلاً نک : منتجبالدین، الاربعون، 84؛ ابنشهرآشوب، مناقب، 1/ 290، جم ؛ ابنبطریق، 2؛ ابنطاووس، سعد، 18). کمتر نشانی از رواج این کتاب در غرب جهان اسلام دیده میشود و از معدود نشانهها جز نقل قرطبی در تفسیرش (4/ 136، جم )، تلخیصی از این کتاب است که توسط ابنابی رندقه (د 520 ق) در اندلس فراهم آمده است (ابنخیر، 59).همچنین میتوان به کتاب الدرر فی تفسیر از ابومعشر طبری (د 478ق)، ساکن مکه یاد کرد (ابنجزری، 1/ 401؛ داوودی، 1/ 338؛ زرکلی، 4/ 52). وی که خود از مروجان دو تفسیر نقاش و ثعلبی بود (نک : سبکی، 5/ 152)، ظاهراً در کتاب الدرر همان روش را در پیش گرفته بود. لباب التفاسیر از تاج القراء كرمانی (د ح 505 ق) نیـز ظاهراً جمعـی از تفـاسیر كهـن بـوده است (ابن جزری، 2/ 291؛ زركلی، 7/ 168). جالب توجه است كه هم ابومعشر و هم كرمانی در شمار مقریان بودهاند.اثر بعدی از این دست، تفسیر معالم التنزیل اثر حسین بن مسعود بغوی (د 516 ق)، عالم مرو است که بخش اصلی مضامین آن گردآوری تفاسیر سلف به صورت مجرد از اسانید است و بدان مطالبی در تفسیر ادبی افزوده شده است. اما بغوی در نقل بسیاری از احادیث نبوی مقید است که اسانید آن را ضبط كند (مثلاً 1/ 42، 46، جم ). در سدۀ 6 ق، معالم التنزیل به عنوان تفسیری مورد تأیید اهل سنت و جماعت، در تقابل با الکشاف زمخشری قرارگرفت و در طی چند سده، از نظر ارزش و اعتبار با آن مقایسه میشد (مثلاً نک : علیشیر نوایی، 323). همچون ثعلبی، بغوی نیز نسبت به ضوابط اصحاب حدیث در عدم اعتماد بر پارهای تفاسیر مأثور پیشین متساهل بود و از امثال تفسیر کلبی و مقاتل نقل میکرد (مثلاً نک : 1/ 48، 66، جم ). میزان همسانی منابع و مضامین بغوی و ثعلبی تا آنجا ست که برخی اثر بغوی را تلخیصی از کار ثعلبی دانستهاند (نک : GAL, S, I/ 622). اما باید دانست که بغوی در پاسداری از مواضع فکری اصحاب حدیث کوشا بوده، تا حدی که به «محییالسنة» لقب گرفته است (مثلاً نک : ابننقطه، التقیید، 251؛ ذهبی، محمد، سیر، 19/ 441) و همین ویژگی موجب شده است تا محافل سلفگرای اهل سنت، نسبت به تفسیر ثعلبی بدگمان و نسبت به بغوی خوشبین باشند. از تفسیر بغوی نیز مختصری توسط علی بن انجب ابنساعی (د 674ق) تهیه شده است (داوودی، 1/ 400).طی سدههای 6 و 7 ق بار دیگر کوششهایی در جهت جمع میان تفاسیر مأثور صورت گرفته است. محمد بن مؤمن شیرازی در اواسط سدۀ 6 ق، 12 تفسیر را با هم جمع کرد (ابنطاووس، الطرائف، 1/ 429؛ حسکانی، 2/ 484). دربارۀ مذهب شیرازی تردیدهایی وجود داشت، اما تفسیر او به سبب محدود بودن به آیات مرتبط با اهل بیت (ع) به خصوص مورد توجه نویسندگان امامیقرار گرفت (همانجاها؛ ابنشهرآشوب، معالم، 153؛ منتجبالدین، فهرست، 165؛ قزوینی رازی، 212).در فلسطین، ابوعبدالله ابننقیب بلخی (د 698 ق) بر اساس 50 تفسیر متقدم، به تألیف تفسیری در حدود 70 جلد دست زد که نام آن التحریر و التحبیر لاقوال ائمة التفسیر بود (ابنکثیر، البدایة...،14/ 4-5؛ سیوطی،طبقات، 101؛ زرکلی، 4/ 125، 6/ 150).تفسیر مأثوری که تألیف آن از عبدالسلام بن عبدالله ابنتیمیه (د 652ق) عالم حنبلی شام گزارش شده (نک : داوودی، 1/ 305-306)، تفسیر مسند محمد بن احمد ابنعبدالهادی (د 744ق) از حنبلیان فلسطین (همو، 2/ 84) و برهان التیسیر فی عنوان تفسیر از صلاحالدین علایی (د 761ق)، محدث مشهور شام (زرکلی، 2/ 321؛ قس: داوودی، 1/ 170) نیز ظاهراً گونهای گردآوری از تفاسیر پیشین بودند.به این مجموعه باید تفسیر لباب التأویل از علی بن محمد خازن (د 741ق) مشهور به تفسیر خازن را افزود که مبنای اصلی آن گزینش و تلخیص معالم التنزیل بغوی است و به مناسبت در جای جای آن خود نیز تکملههایی برگرفته از کتب تفسیر سلف با حذف اسانید افزوده است (نک : خازن، «مقدمه»). اوج تألیفاتی در جمع میان تفاسیر مأثور، تفسیر القرآن العظیم از اسماعیل بن عمر ابنکثیر (د 774ق)، عالم شافعی شام است که تکیۀ اصلی آن بر تفسیر طبری و تفسیر ابنابیحاتم است. کالدر کوشش داشته است تا روند تفسیر مأثور را از طبری تا ابنکثیر به مثابۀ یک «گونه» (ژانر) نشان دهد (نک : سراسر مقاله).ابنکثیر در مقدمه بر این باور سنتی اصحاب حدیث تأکید کرده است که مبنای اصلی در تفسیر قرآن، وجود مفسری از قرآن یا سنت نبوی است، در صورت نبود رجوع به صحابه و باز در صورت یافت نشدن رجوع به اقوال تابعین را توصیه دارد (تفسیر، 1/ 5). وی در راستای دیدگاههای تهذیب گرایانۀ برخی از اهل سنت در این سدهها، با نفوذ اسرائیلیات در تفسیر مخالفت کرده، و برخی از اخبار را که از اسرائیلیات میدانسته، در تفسیر خود نیاورده است (نک : همانجا). در شیوۀ نقل، به سان آنچه دربارۀ ثعلبی و بغوی گفته شد، اقوال تابعین را به صورت مجرد و با اشاره به نسخۀ مورد استفاده نقل کرده است، اما در نقل احادیث نبوی و غالب اقوال صحابه، به ذکر اسانید تقید دارد (نک : سراسر کتاب).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید