دائرة المعارف بزرگ اسلامی

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • جبله | جَبَله، شهری بندری در غرب سوریه در استان لاذقیه. این شهر با 875‘70 تن جمعیت (1386ش/ 2007م)، در دشتی ساحلی در 30 کیلومتری جنوب بندر لاذقیه در کنار دریای مدیترانه واقع است ( المعجم ...، 2/ 630؛ «فرهنگ ... »). در دشت جبله زراعت و باغداری رونق فراوان دارد و گندم، جو، حبوبات، پنبه، تنباکو، مرکبات و زیتون از عمده‌ت...
  • جبل نور |
  • جبل لبنان |
  • جبله | جَبَله، کوهی منفرد در ناحیۀ نجد عربستان. این کوه در شمال غربی دَوادمی، در جنوب شرقی نفی و در غرب وادی الرشاء واقع است (ابن بلیهد، 2/ 164؛ EI2). کوه جبله سخت‌گذر است و جز از راه شکافی با ورودی تنگ، نمی‌توان بدان دست یافت. این شکاف با شیبی تند تا سمت بالا پیش می‌رود (ابوالفرج، 11/ 142؛ کوسن دو پرسوال، II/ 479)....
  • جبل عامل | جَبَلِ عامِل، منطقـه‌ای حـاصلخیـز در جنـوب لبـنـان و از کانونهای فرهنگ و تمدن فنیقی در عهد باستان و در دورۀ پیش از اسلام، و از مراکز فرهنگی شیعه در عهد اسلامی.
  • جبلیه، گنبد | جَبَلیّه، گُنْبَد، از معدود بناهای چشمگیر بازمانده از دورۀ پیش از مغول (سده‌های 7 - 8 ق/ 13 - 14م) واقع در شرق شهر کرمان. از این بنا با نامهای گنبد گبر (افضل ‌الدین، 123)، گنبد گنج (وصاف، 294؛ ناصر الدین، 13)، جبل سنگ (شرودر، 1016؛ ویلبر، 64 ؛ هیلنبراند، 294؛ ویلسن، 155) نیز یاد شده است و نخستین‌ بار محرابی ک...
  • جبه خانه | جُبّه خانه، محل ساخت و نگهداری ساز و برگ جنگی، نیز در اصطلاح خود این گونه ساز و برگ. واژۀ جبه که به‌معنای ردا و لباس نیز به کار می‌رود (قلقشندی، 1/ 453، 2/ 151، 3/ 294)، اصلاً واژه‌ای مغولی و به معنای زره است («دائرة‌المعارف...»، VII/ 183) که به صورتهای جبا، جبکی، جبلا (رشید‌الدین، 3/ 2347-2348) و جیبا (عبدال...
  • جبه | جُبّه، نوعی بالاپوش درسرزمینهای مسلمان، در سده‌های مختلف دوران اسلامی، از اسپانیا و شمال افریقا در باختر تا هندوستان در خاور. واژۀ «جبه» برگرفته از «جب» به معنی بریدن است و جمع آن به دو صورت «جبب» و «جباب» آمده (ابن منظور، ذیل جبب)، و با اندک تفاوتی در تلفظ به زبانهای اروپایی نیز راه یافته است (دوزی،117).
  • جبول، روستا | جَبّول، روستایی تاریخی در شمال سوریه. این روستا که در عهد باستان گَبّوله خوانده می‌شد (کندی، 91)، در 35 کیلومتری حلب، در 10 کیلومتری شهر کویرس شرقی، در مصب ‌رودخانۀ ذهب و در کنار دریاچۀ نمکِ جبول جای دارد ( المعجم ...، 2/ 634؛ زکار، 272). قسمت اعظم آب این دریاچه از رودخانۀ ذهب تأمین می‌شود. در زمان پرآبی دریا...
  • جبول، شهر | جَبّول، شهری کهن در مرکز بابل باستان بر کرانۀ شرقی است. نام جبول برگرفته از نام قبیله‌ای آرامی موسوم به گمبولو ‌است که در اواخر هزارۀ 2ق‌م در فاصلۀ سالهای 1083-1062ق‌م به ناحیه‌ای میان دجلۀ سفلا و مرز ایلامیها و کلدانیها مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند و نام قبیلۀ خود را بر آن منطقه نهادند. این نام را برخی خ...
  • جبیرات |
  • جبهه ملی ایران | جِبْهِۀ مِلّیِ ایران، ائتلافی بزرگ از حزبها و جریانهای ملی‌گرا (تأسیس: 1328ش). جبهۀ ملی ایران (جبهه) در دست یافتن دکتر محمد مصدق (نخست‌وزیری: 1330-1332ش)، رهبر خود به ریاست دولت، و نیز شماری از سران جبهه در رسیدن به قدرت و تشکیل کابینۀ ملی، در جنبش ملی شدن صنعت نفت و همچنین تحقق برخی اصلاحات در حکومت ملی، نقش...
  • جبهه |
  • جبیله | جُبَیْله، شهری کوچک در نجد عربستان. این شهر در دشتی هموار در کرانۀ چپ وادی (رودخانه) حنیفه میان شهرهای عُیَیْنه و درعیه تقریباً در 30 کیلومتری شمال غربی ریاض واقع است. از نزدیکی این شهر دو جادۀ مهم که به ریاض منتهی می‌شود، می‌گذرد («بلدیة...»، بش‍ ؛ اطلس...، 225؛ موسوعة...، 2/ 394). جبیله مصغر جبله به معنای ک...
  • جبیر بن مطعم | جُبَیْرِ بْنِ مُطْعِم، ابومحمد، یا ابوعَدیّ (د میان سالهای 57- 59ق/ 677-679م)، صحابی پیامبر(ص). وی از تیرۀ بنی‌ نوفل ‌بن عبدمنافِ قبیلۀ قریش بود (ابن‌حزم، 115-116). پدر او، مطعم بن عدی، در ماجرای محاصرۀ شِعب ابو‌طالب، صحیفۀ قریش را که بر ضد بنی‌هاشم نوشته شده بود، نقض کرد و نیز هنگامی که حضرت رسول (ص) پس از و...
  • جبیل | جُبَیْل، شهر و بندری تاریخی در استان جبل لبنان. این شهر با جمعیتی حدود 600‘21 تن (1386ش/ 2007م) در شمال بیروت در کنار دریای مدیترانه جای دارد («فرهنگ...»، npn. ؛ جعفری، 385). رود ابراهیم (در قدیم: آدونیس) زمینهای کشاورزی آن را آبیاری می‌کند. زیتون، موز و انجیر از عمده‌ترین محصولات کشاورزی آنجا ست (شدیاق، 1/ 1...
  • جحا | جُحا، شخصیت افسانه‌ای یا نیمه افسانه‌ای، و قهرمان انبوهی حکایت فکاهی مشهور در ادبیات عامیانۀ عربی (جحا/ جُحى)، ترکی (خوجه نصرالدین) و فارسی (ملانصرالدین) که بر ادبیات فولکلوریک بسیاری از دیگر ملتها اثر گذاشته است.
  • جت، | جَت، یا جات (در متون: به صورت جط و جاط)، یک گروه ناهمگن قومی ـ زبانی نیمه‌کوچنده، و از نژاد آریایی یا هند و ایرانی.
  • جبیل | جُبَیْل، شهری بندری در استان الشرقیه در عربستان سعودی واقع در کرانه‌های جنوبی خلیج فارس. این شهر صنعتی با جمعیتی حدود 230،270 تن (1386ش/ 2007م) در 80 کیلومتری شمال غربی دمام (مرکز استان الشرقیه) جای دارد («فرهنگ...»، npn.؛ «میناء...»، بش‍ ‌).
  • جحدری | جَحْدَری، عَلوان بن عبدالله بن سعید (د 660 ق/ 1262م)، امیر (قَیْل) و شاعر یمنی. آنچه از زندگانی وی می‌دانیم، محدود به اطلاعاتی تاریخی است که در العقوداللؤلؤیة ــ اثر خزرجی ــ آمده است. وی را به جحدر، روستایی در بنی جَسمر از اعمال مَسوَر المُنتاب نسبت داده‌اند (مقحفی، 295). برخی نیز از وی به مَذحَجی کُردی یاد ...
  • جحظه | جَحْظه، ابو الحسن احمد بن جعفر بن خالد بن برمک (224 یا 228-324یا 326 ق/ 839 یا 841-936-938م )، شاعر، ادیب و موسیقی‌دان برجستۀ ایرانی عصر عباسی. ابو الفرج اصفهانی از جمله شاگردان جحظه بود که تا 40 سالگی (نک‍ : خلف الله، 65) نزد وی ادب آموخت و همین امر سبب شد تا کتابی در شرح احوال استادش بنگارد؛ حال آنکه او در ...
  • جحاف بن حکیم بن عاصم سلمی | جَحّافِ بْنِ حَکیمِ بْنِ عاصِمِ سُلَمی (د90ق/ 709م)، شاعر اموی و از بزرگان قبیلۀ قیس. آنچه سبب ماندگاری نام جحاف در منابع شده، دشمنی وی با اخطل و قومش بنی تغلب و کشتار بی رحمانه‌ای است که وی در میان این قوم به راه انداخت. ابوالفرج اصفهانی نیز کوشیده است همۀ روایتهای مربوط به وی را که بیشتر از ابن حبیب بر جای ...
  • جحیم |
  • جدری | جُدَری، نوعی بیماری ویروسی، مسری و ناتوان کننده همراه با ضایعات پوستی. جُدَری یا جَدَری در متون طبی کهن فارسی و عربی به جای واژۀ «آبله» به کار می‌رفت که آن نیز به معنای تاول است. واژه‌های مترادف بسیار دیگری نیز در این معنا به کار رفته است که از آن جمله می‌توان به مَجِل، مَجِله، نَفَط، جَدَر، بَثَره، دُژَک، خَ...
  • جدایی | جُدایی، تخلص چند شاعر پارسی‌گوی که در سده‌های مختلف در ایران و هند می‌زیسته‌اند:
  • جدول‌سازی |
  • جحفه | جُحْفه، شهری کهن در عربستان، در نزدیکی کرانه‌های دریای سرخ و از میقاتگاههای حاجیان. ویرانه‌های این شهر متروک در 189 کیلومتری شهر مکه (فضلی، 87) و 15 کیلومتری شهر رابغ واقع است (جاسر، 415). این شهر در ابتدا مَهیَعه نام داشت. این نام در لغت به معنای جایگاه وسیع و پهناور است (ابن منظور، ذیل هیع)، و با موقعیت جغر...
  • جدل | جَدَل، یکی از صناعات خمس در منطق. لفظ جدل در لغت به معنای جنگ، ستیزه، نزاع، خصومت، دشمنی، نزاع لفظی، مشاجره و مناظره است ( لغت‌نامه...، معین، انوری، ذیل واژه)، و اصل آن در زبان عربی از عبارت «اجدلتُ الحبلَ ای احکمتُ فتلهُ»، یعنی محکم تافتن رسن گرفته شده است و جدیلْ رسنِ محکم است (ابن منظور، نیز قاموس، ذیل واژ...
  • جده بزرگ، مدرسه | جَدِّۀ بُزُرْگ، مَدْرِسه، از مدارس دورۀ صفوی در اصفهان که در 1058ق به دستور حوری نام خانم، جدۀ کوچک شاه عباس دوم (سل‍ 1052-1077ق/ 1642-1666م) ساخته شده است. صفت بزرگ در نام مدرسه بیانگر وسعت بیشتر آن نسبت به مدرسه‌ای به همین نام (نک‍ : ه‍ د، جدۀ کوچک، مدرسه)، اما با وسعتی کمتر در بازار اصفهان است (جابری انصار...
  • جده |
  • جده کوچک، مدرسه | جَدِّۀکوچَک، مَدْرِسه، از مدارس دورۀ صفوی در اصفهان که در زمان شاه عباس دوم (سل‍ 1052-1077ق/ 1642-1666م) به دستور جدۀ بزرگ شاه، «دلارام خانم» در بازار قهوۀ کاشیها، از انشعابات بازار بزرگ اصفهان بنا شد. تاریخ برپایی آن در کتیبۀ سر در مدرسه، به خط محمدرضا امامی 1056ق ذکر شده، و کتیبۀ سنگی وقف‌نامۀ مدرسه تاریخ ر...
  • جده | جُدّه، یا جِدَّه، مهم‌ترین شهر و بندر عربستان سعودی در کنار دریای سرخ. این شهر به عروس دریای سرخ شهرت دارد و دروازۀ ورود بیشتر حاجیان حرمین شریفین و از مهم‌ترین کانونهای بازرگانی عربستان سعودی به شمار می‌رود و با جمعیتی بالغ بر 3 میلیون تن (1386ش/ 2007م)، پس از ریاض دومین شهر بزرگ کشور است («فرهنگ...»؛ الموسو...
  • جدی | جَدْی، دهمین صورت از صور دائرة‌البروج. جدی در لغت به معنای بزغاله است و شکل این صورت بر آسمان به صورت حیوانی با سر و شکم بز و دم ماهی تجسم شده است (بیرونی، التفهیم، 90). جدی از صورتهای فلکی‌ای است که در گذشته‌های دور تا به امروز در شکل پذیرفته شدۀ آن تغییر چندانی رخ نداده است (آلکت، 115). ظاهراً این شکل نخستی...
  • جدیدگرایان، جنبش اصلاح‌طلبانه | جَدیْدگِرایان، جُنْبِشِ اِصْلاحْ‌طَلَبانه، جنبشی به‌ویژه در زمینۀ آموزشی در تاتارستان و آسیای میانه. این جنبش که حدوداً از نیمه‌های سدۀ 13ق/ 19م به بعد در میان مسلمانان تجددخواه این مناطق آغاز شد، در برخی نقاط از قلمرو آموزش فراتر رفت و جنبه‌هایی از اصلاحات فرهنگی و اجتماعی را هم دربرگرفت.
  • جدی | جُدَی، نورانی‌ترین ستارۀ صورت فلکی دُبّ‌اصغر (نک‍ : ه‍ د، دب)، و نزدیکترین ستاره به قطب شمال سماوی. نام آن مصغرِ جَدْی و به معنای «بُزَک» است (بیرونی، التفهیم، 99). برخی این تصغیر را برای تمایز این کوکب از صورت فلکی جَدْی دانسته‌اند (نک‍ : گنا‌بادی، 28). بیرونی می‌گوید: «او را به جای قطب شمال دارند، زیرا که ب...
  • جذام | جُذام، نوعی بیماری عفونی مزمن و پیش‌رونده که با ایجاد تغییرات شکلی در اعضای بدن همراه است. این بیماری باعث‌خوردگی پوست، مخاطها، اعصاب محیطی، استخوانها و احشای داخلی می‌شود و نهایتاً منجر به مرگ می‌گردد. این مرض با نامهای دیگری چون خوره، آکله، داء الاسد و بَرَص نیز شناخته شده است که همه به نوعی با علامتها و عو...
  • جدیع بن علی کرمانی |
  • جذام، بنی | جُذام، بَنی، تیره‌ای از عرب قحطانی که روزگاری از مهم‌ترین قبایل عربِ شمال‌شرقی شبه جزیرۀ عربی به شمار می‌رفتند. محل زندگی آنان از منطقۀ حِسمى در شمال تبوک و وادی القرى ــ که امروزه در شمال‌غربی شبه جزیرۀ عربستان سعودی و جنوب ‌غربـی اردن قـرار دارد ــ تا فلسطیـن امتداد داشت و شامل مناطقی چون اِرم، معان، مدین و...
  • جذیمة بن عامر، بنی | جَذیمَةِ بْنِ عامِر، بَنی، شاخه‌ای از قبیلۀ کنانه از عرب عدنانی. بنی جذیمه چندی پیش از ظهور اسلام، در نواحی جنوبی تهامه و در نزدیکی مکه، در واحۀ غُمیصا اقامت داشتند (طبری، 2/ 341؛ نیز نک‍ : عمری، 1/ 249، حاشیۀ 2). شهرت بنی جذیمه به حادثه‌ای مربوط است که اندکی پس از فتح مکه رخ داد.
  • جدیده | جَدیده، شهری بندری و مرکز شهرستانی به همین نام در کشور مراکش (مغرب)، واقع در کرانه‌های اقیانوس‌اطلس. این شهر تا سدۀ 8 ق/ 14م، مازغان یا جزایر و بلاد بنومزغنّه، و از آن تاریخ بریجه و مهدومه نام داشت و ازسدۀ 13ق/ 19م که پس از ویرانی از نو ساخته شد، جدیده نام گرفت. مردم بومی در همـان سده آن را فورت1 نیـز می‌نامی...
  • جذامی | جُذامی، ابوبکر محمد بن علی، معروف به ابن‎فخار (د 723ق/ 1323م)، نحوی، فقیه، مفسر و شاعر اندلسی. منابع از وی به اَرکُشی، شَریشی و مالقی نیز یاد کرده‎اند (مثلاً نک‍ : ابن‎فرحون، 2/ 288؛ خوانساری، 5/ 302؛ دربارۀ نسبت جذامی وی، نک‍ : ه‍ د، جذام، بنی).
  • جراجمه | جَراجِمه، عنوان قومی کهن در مرزهای قلمرو اسلام و روم شرقی که در تحولات نظامی عصر فتوح اسلامی نقش داشتند؛ اما دربارۀ نژاد و خاستگاه، آیین، انقراض یا دوام، نام یا نامهای آنها و اطلاقات آن میان محققان اختلاف است.
  • جذبه | جَذْبه، اصطلاحی عرفانی به معنای توجه یکبارۀ قلب به سوی خداوند. این واژه به مفهوم یکباره کشیدن و کشش قلبی نیز به کار می‌رود (تهانوی، 1/ 189؛ غیاث‌اللغات، 248) و بیانگر حالتی است که بر آدمی چیره می‌شود و در نتیجۀ آن، قلب او یکباره به سوی خداوند متوجه می‌گردد. حالت جذبه تنها به سبب عنایت و لطف حق رخ می‌دهد و خدا...
  • جراوی | جَراوی، ابوالعباس احمد بن عبدالسلام غَفْجومی فاسی (د 609ق/ 1212م)، شاعر بربر دربار موحدون. وی اصلاً از مردم تادلا (تادله)، میان مراکش و فاس (یاقوت، 1/ 810) بود و نسب به بنی غفجوم (یکی از قبایل بربرِ تادلا) می‌برد.
  • جرب | جَرَب، بیماری پوستیِ منتشرشونده همراه با خارش شدید ناشی از نوعی انگل کوچک. این بیماری که آن را گَر، گَری، گَرگِنی، گال یا حِکّه هم می‌نامند، در اثر تماس مستقیم پوست با پوست منتقل شده، باعث خارش عمومی شدید در یک عضو و گاه کل بدن می‌شود. خارش شدید و ناتوان کننده مهم‌ترین و بارزترین نشانۀ بالینی این بیماری است ک...
  • جربه | جَرْبه، یا جِربه، بزرگ‌ترین جزیره در کرانه‌های شمالی افریقا واقع در مدیترانۀ مرکزی در خلیج قابس در شرق تونس. این جزیره از جنوب شرقی به وسیلۀ پلی به سرزمین اصلی تونس متصل است. نویسندگان یونانی از این جزیره با نامهایی همچون فاریس و منینکس یاد کرده‌اند. ویرانه‌های شهر جربۀ کهن (منینکس) در کنار برج القنطره در انت...
  • جران العود | جِرانُ الْعود، عامر بن حارث بن کُلْفَة (کَلْفَة یا کَلَدَة)، شاعر عرب، از قبیلۀ بنـی‌ نُمَیْر (یـا نَمِر و یا عُقَیْل، نک‍ : قاموس، ذیل جرن؛ سیوطی، 2/ 441).
  • جراح بن عبدالله حکمی | جَرّاحِ بْنِ عَبْدُاللـهِ حَکَمی، ابوعُقبه (مق‍ 22 رمضان112ق/ 8 دسامبر 730م)، سردار و حاکم معروف دورۀ اموی. نسب وی به بنی حَکَم بن سعد العشیره از تیره‌های قبیلۀ یمانی مِذحَج می‌رسید و شهرت او به «حَکَمی» از این رو ست (بلاذری، فتوح...، 206؛ ابن درید، 76؛ ابن حزم، 190؛ برای سلسله نسب او، نک‍ : ابن عساکر، 72/ 56...
  • جراحی | جَرّاحی، حاصل مصدر فارسی از ریشۀ عربیِ جرح (به معانی مختلف، از جمله خستن، زخم زدن، شکافتن جایی از بدن)، در اصطلاح بر فن یا صناعتی (مثلاً نک‍ : قلقشندی،9/ 265، که جراحان را در کنار اطبا و چشم پزشکان در زمرۀ «ارباب الوظائف الصناعیة» خوانده است؛ نیز ابن قف، 1/ 2، 4) اطلاق می‌شده است که وظیفۀ آن مداوای برخی بیمار...
  • جرجا | جِرْجا، شهری در محافظۀ (استان) سوهاج مصر. این شهر با حدود 600،365،1 تن جمعیت (1386ش/ 2007م) در 502 کیلومتری جنوب قاهره بر کرانۀ غربی نیل در مصر علیا واقع است. جرجا از شهرهای اسقف‌نشین قبطی است و شمار قابل ملاحظه‌ای از قبطیان مصر در آنجا سکنا دارند (بیکی، 2/ 150؛ «جرجا»، npn.؛ «فرهنگ... »). نام جرجا از نام صوم...

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: