دائرة المعارف بزرگ اسلامی

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • جدیدگرایان، جنبش اصلاح‌طلبانه | جَدیْدگِرایان، جُنْبِشِ اِصْلاحْ‌طَلَبانه، جنبشی به‌ویژه در زمینۀ آموزشی در تاتارستان و آسیای میانه. این جنبش که حدوداً از نیمه‌های سدۀ 13ق/ 19م به بعد در میان مسلمانان تجددخواه این مناطق آغاز شد، در برخی نقاط از قلمرو آموزش فراتر رفت و جنبه‌هایی از اصلاحات فرهنگی و اجتماعی را هم دربرگرفت.
  • جدیده | جَدیده، شهری بندری و مرکز شهرستانی به همین نام در کشور مراکش (مغرب)، واقع در کرانه‌های اقیانوس‌اطلس. این شهر تا سدۀ 8 ق/ 14م، مازغان یا جزایر و بلاد بنومزغنّه، و از آن تاریخ بریجه و مهدومه نام داشت و ازسدۀ 13ق/ 19م که پس از ویرانی از نو ساخته شد، جدیده نام گرفت. مردم بومی در همـان سده آن را فورت1 نیـز می‌نامی...
  • جدیع بن علی کرمانی |
  • جذام | جُذام، نوعی بیماری عفونی مزمن و پیش‌رونده که با ایجاد تغییرات شکلی در اعضای بدن همراه است. این بیماری باعث‌خوردگی پوست، مخاطها، اعصاب محیطی، استخوانها و احشای داخلی می‌شود و نهایتاً منجر به مرگ می‌گردد. این مرض با نامهای دیگری چون خوره، آکله، داء الاسد و بَرَص نیز شناخته شده است که همه به نوعی با علامتها و عو...
  • جذام، بنی | جُذام، بَنی، تیره‌ای از عرب قحطانی که روزگاری از مهم‌ترین قبایل عربِ شمال‌شرقی شبه جزیرۀ عربی به شمار می‌رفتند. محل زندگی آنان از منطقۀ حِسمى در شمال تبوک و وادی القرى ــ که امروزه در شمال‌غربی شبه جزیرۀ عربستان سعودی و جنوب ‌غربـی اردن قـرار دارد ــ تا فلسطیـن امتداد داشت و شامل مناطقی چون اِرم، معان، مدین و...
  • جذامی | جُذامی، ابوبکر محمد بن علی، معروف به ابن‎فخار (د 723ق/ 1323م)، نحوی، فقیه، مفسر و شاعر اندلسی. منابع از وی به اَرکُشی، شَریشی و مالقی نیز یاد کرده‎اند (مثلاً نک‍ : ابن‎فرحون، 2/ 288؛ خوانساری، 5/ 302؛ دربارۀ نسبت جذامی وی، نک‍ : ه‍ د، جذام، بنی).
  • جذبه | جَذْبه، اصطلاحی عرفانی به معنای توجه یکبارۀ قلب به سوی خداوند. این واژه به مفهوم یکباره کشیدن و کشش قلبی نیز به کار می‌رود (تهانوی، 1/ 189؛ غیاث‌اللغات، 248) و بیانگر حالتی است که بر آدمی چیره می‌شود و در نتیجۀ آن، قلب او یکباره به سوی خداوند متوجه می‌گردد. حالت جذبه تنها به سبب عنایت و لطف حق رخ می‌دهد و خدا...
  • جذیمة بن عامر، بنی | جَذیمَةِ بْنِ عامِر، بَنی، شاخه‌ای از قبیلۀ کنانه از عرب عدنانی. بنی جذیمه چندی پیش از ظهور اسلام، در نواحی جنوبی تهامه و در نزدیکی مکه، در واحۀ غُمیصا اقامت داشتند (طبری، 2/ 341؛ نیز نک‍ : عمری، 1/ 249، حاشیۀ 2). شهرت بنی جذیمه به حادثه‌ای مربوط است که اندکی پس از فتح مکه رخ داد.
  • جرئت | جُرْئَت، تخلص چند تن از شاعران پارسی‌گوی درشبه قارۀ هند:
  • جراجمه | جَراجِمه، عنوان قومی کهن در مرزهای قلمرو اسلام و روم شرقی که در تحولات نظامی عصر فتوح اسلامی نقش داشتند؛ اما دربارۀ نژاد و خاستگاه، آیین، انقراض یا دوام، نام یا نامهای آنها و اطلاقات آن میان محققان اختلاف است.
  • جراح بن عبدالله حکمی | جَرّاحِ بْنِ عَبْدُاللـهِ حَکَمی، ابوعُقبه (مق‍ 22 رمضان112ق/ 8 دسامبر 730م)، سردار و حاکم معروف دورۀ اموی. نسب وی به بنی حَکَم بن سعد العشیره از تیره‌های قبیلۀ یمانی مِذحَج می‌رسید و شهرت او به «حَکَمی» از این رو ست (بلاذری، فتوح...، 206؛ ابن درید، 76؛ ابن حزم، 190؛ برای سلسله نسب او، نک‍ : ابن عساکر، 72/ 56...
  • جراحی | جَرّاحی، حاصل مصدر فارسی از ریشۀ عربیِ جرح (به معانی مختلف، از جمله خستن، زخم زدن، شکافتن جایی از بدن)، در اصطلاح بر فن یا صناعتی (مثلاً نک‍ : قلقشندی،9/ 265، که جراحان را در کنار اطبا و چشم پزشکان در زمرۀ «ارباب الوظائف الصناعیة» خوانده است؛ نیز ابن قف، 1/ 2، 4) اطلاق می‌شده است که وظیفۀ آن مداوای برخی بیمار...
  • جران العود | جِرانُ الْعود، عامر بن حارث بن کُلْفَة (کَلْفَة یا کَلَدَة)، شاعر عرب، از قبیلۀ بنـی‌ نُمَیْر (یـا نَمِر و یا عُقَیْل، نک‍ : قاموس، ذیل جرن؛ سیوطی، 2/ 441).
  • جراوی | جَراوی، ابوالعباس احمد بن عبدالسلام غَفْجومی فاسی (د 609ق/ 1212م)، شاعر بربر دربار موحدون. وی اصلاً از مردم تادلا (تادله)، میان مراکش و فاس (یاقوت، 1/ 810) بود و نسب به بنی غفجوم (یکی از قبایل بربرِ تادلا) می‌برد.
  • جرب | جَرَب، بیماری پوستیِ منتشرشونده همراه با خارش شدید ناشی از نوعی انگل کوچک. این بیماری که آن را گَر، گَری، گَرگِنی، گال یا حِکّه هم می‌نامند، در اثر تماس مستقیم پوست با پوست منتقل شده، باعث خارش عمومی شدید در یک عضو و گاه کل بدن می‌شود. خارش شدید و ناتوان کننده مهم‌ترین و بارزترین نشانۀ بالینی این بیماری است ک...
  • جربه | جَرْبه، یا جِربه، بزرگ‌ترین جزیره در کرانه‌های شمالی افریقا واقع در مدیترانۀ مرکزی در خلیج قابس در شرق تونس. این جزیره از جنوب شرقی به وسیلۀ پلی به سرزمین اصلی تونس متصل است. نویسندگان یونانی از این جزیره با نامهایی همچون فاریس و منینکس یاد کرده‌اند. ویرانه‌های شهر جربۀ کهن (منینکس) در کنار برج القنطره در انت...
  • جرجا | جِرْجا، شهری در محافظۀ (استان) سوهاج مصر. این شهر با حدود 600،365،1 تن جمعیت (1386ش/ 2007م) در 502 کیلومتری جنوب قاهره بر کرانۀ غربی نیل در مصر علیا واقع است. جرجا از شهرهای اسقف‌نشین قبطی است و شمار قابل ملاحظه‌ای از قبطیان مصر در آنجا سکنا دارند (بیکی، 2/ 150؛ «جرجا»، npn.؛ «فرهنگ... »). نام جرجا از نام صوم...
  • جرجان |
  • جرجانی، ابوبکر | جُرْجانی، ابوبکر عبد القاهر بن عبد الرحمان بن محمد (د 471 یا 474ق/ 1078 یا 1081م)، از پیشوایان ادب عربی و امام نحویان. دانسته‌ها دربارۀ تولد، خانواده، زندگی و مراحل دانش‌اندوزی او بسیار اندک است. بیشتر زندگی‌نامه‌نویسان تصریح کرده‌اند که او برخلاف رسم رایج، در طلب دانش از گرگان بیرون نرفت و هرچه آموخت در همان...
  • جرجانی، ابوعامر | جُرْجانی، ابوعامر فضل بن اسماعیل تمیمی، ادیب، کاتب و شاعر تازی‌گوی ایرانی در سدۀ 5 ق. یاقوت تنها کسی است که با استناد به نوشته‌هایی که خود به خط جرجانی دیده، یا کتابهایی چون سرالسرور محمد بن محمود و السیاق عبدالغافر فارسی، اطلاعاتی درخور توجه عرضه کرده است. ابوعامر در نوجوانی، از علمای اسماعیلیِ زادگاهش، جرجا...
  • جرجانی، ابوعبدالله | جُرْجانی، ابوعبدالله محمدبن یحیی بن مهدی (د 398ق/ 1008م)، از فقهای حنفی ایران.
  • جرجانی، ابویحیى | جُرْجانی، ابویحیى احمد بن داوود فزاری، فقیه، متکلم و محدث سدۀ 3ق/ 9م. نسبش به فزارة بن ذبیان، از قبیلۀ غطفان می‌رسد (بروجردی، 2/ 187). تاریخ ولادت و وفات وی مانند دیگر جزئیات زندگی‌اش روشن نیست. او نخست بر مذهب اهل حدیث بود، اما پس از چندی به تشیع گرایید. برخی جرجانی را از اصحاب امام محمدتقی جواد (ع) (220ق/ 8...
  • جرجانی، اسماعیل | جُرْجانی، اسماعیل بن حسن بن محمد بن محمود بن احمد، طبیب نامدار سده‌های 5-6 ق/ 11-12م. برای او القاب و کنیه‌های متفاوتی ذکر کرده‌اند: زین الدین، شرف الدین، ابو ابراهیم، ابو الفتح، ابو الفضائل، الامیر السید الامام، علوی حسینی، سپاهانی گرگانی، و طبیب علوی (نک‍ : بیهقی، 172؛ سمعانی، 1/ 90؛ فیلسوف الدوله، 206؛ یاق...
  • جرجانی، رکن الدین | جُرْجانی، رکن‌الدین محمد بن علی بن محمد استرابادی حلی نجفی‌غروی، متکلم، اصولی و از علمای امامی سده‌های 7 و 8 ق/ 13 و 14م.
  • جرجانی، شمس‌الدین | جُرْجانی، شمس‌الدین محمد بن علی حسینـی (د 838 ق/ 1435م)، ادیب، منطق‌دان و متکلم. شمس‌الدین محمد (برخی از وی با لقب نورالدین یاد کرده‌اند. نک‍ : حاجی‌خلیفه، 2/ 1198؛ GAL, II/ 271 GAL, S, II/ 294;) فرزند میرسید شریف جرجانی (740-816 ق)، متکلم بلندآوازه بود. از این‌رو، به تبعِ زادگاه پدر، او را نیز جرجانی خوانده‌...
  • جرجانی، علی | جُرْجانی، علی بن ‌محمد بن علی، مشهور به میر سیدشریف، متکلم، منطق‌دان و ادیب (شعبان 740 ـ ربیع‌الثانی 816). نسب او با 13 واسطه به محمد بن زید، فرمانروای زیدیۀ شمال ایران می‌رسد (شوکانی، 1/ 488). او در جرجان (سیوطی، 2/ 196-197؛ فسایی، 2/ 1138) و به روایتی (عبدالرزاق، 169) در قریۀ طاغو، از توابع استراباد زاده شد...
  • جرجانیه |
  • جرجرایا | جَرْجَرایا، شهری کهن در کرانۀ شرقی رود دجله، واقع بر سر راه بغداد به واسط. نام این شهر در برخی از منابع کهن به صورت جَرْجَرای نیز آمده است (حدودالعالم، 151؛ ادریسی، 2/ 669).
  • جرجرایی | جَرْجَرایی، عنوان خاندانی که از جرجرایا در جنوب عراق برخاستند و شماری از آنها در قلمرو عباسیان و فاطمیان مصر به امارت و وزارت رسیدند:
  • جرجنت |
  • جرجیس بن جبرائیل |
  • جرح و تعدیل | جَرْحْ وَ تَعْدیل، اصطلاحی در علوم حدیث ناظر به ارزیابی منفی یا مثبت در نقد راویان حدیث. چنین می‌نماید که این اصطلاح نخست در حیطۀ فقه در مبحث شهادت کاربرد داشته، و از آنجا به حوزۀ نقد رجال راه یافته است. در اواخر سدۀ 2ق/ 8 م، شافعی در کتاب الام تعبیر جرح را در تقابل با تعدیل در خصوص شاهد به کار برده است (مثلا...
  • جرس تهرانی | جَرَسِ تِهْرانی، میرزا محمدمهدی، متخلص به جرس، از شاعران فارسی‌گوی نیمۀ دوم سدۀ 13ق/ 19م. پدرش حاجی میرزا جانی (شعری، 167؛ دیوان‌بیگی، 1/ 367؛ نیز نک‍ : آقابزرگ، 9(1)/ 193؛ منزوی، 3/ 2270)، از زمان آقامحمدخان قاجار تا اواسط دولت محمدشاه یکی از کدخدایان برجسته و نامیِ بازار تهران، و شخصیتی معتبر به شمار می‌آمد...
  • جرفادقانی | جُرْفادِقانی، ابوشرف ناصح بن ظفر بن سعد منشی، ادیب، شاعر و مترجم تاریخ یمینی، نوشتۀ ابونصر عتبی در سدۀ 7ق/ 13م.
  • جرقویه | جَرْقویه، در قدیم روستا و ناحیه‌ای کهن از توابع اصفهان و امروزه نام دو بخش از بخشهای شهرستان اصفهان به نامهای جرقویۀ سفلى و جرقویۀ علیا. دربارۀ سبب نام‌گذاری جرقویه آراء متفاوتی ابراز شده است که هیچ یک از آنها مستدل به نظر نمی‌رسد؛ ولی آنچه پذیرفتنی می‌نماید، این است که جرقویه را می‌توان معرب گرکویه دانست. در...
  • جرم | جِرْم، واژه‌ای که در متون فلسفی و علمی دوران اسلامی گاه مترادف با جسم و غالباً به معنایی متفاوت اما نزدیک به آن به کار می‌رود. کاربرد جرم به جای جسم چندان رایج نیست، اما در برخی از آثار فلسفی و علمی دیده می‌شود (مثلاً نک‍ : کندی، 165، که جرم را به چیزی که سه بُعد داشته باشد تعریف می‌کند، که این همان تعریف متک...
  • جرم | جُرْم (معادل فارسی آن: بزه و در انگلیسی:offence/ crime)، عملی که قانون آن را منع کرده، یا ترک عملی که قانون آن را لازم دانسته است. این واژه در اصل به معنای قطع کردن است و از این رو برای این مفهوم به کار رفته که عمل واجب‌الوصل را قطع می‌کند و به معنای ارتکاب زشتی و گناه نیز آمده است (قرشی، 1/ 28).
  • جرمی | جَرْمی، ابوعمر صالح بن اسحاق (د 225ق/ 840م)، نحوی و لغت‌شناس. نسبت او برگرفته از جَرْم، نام یکی از قبایل یمنی است (نک‍ : سمعانی، 3/ 251). گویند چون وی مدتی در میان این قبیله می‌زیسته، یا از موالی جَرْم بن رَمّان (رَبّان یا زَبّان و یا ریّان) بوده، به این نام منسوب شده است. برخی نیز او را از موالی جَبَلة (یا ب...
  • جرهم | جُرْهُم، از قبایل کهن یمنی‌تبار شبه جزیرۀ عربستان که مطابق روایاتی در زمان ابراهیم(ع) در مکه ساکن شدند و زمام امور آنجا را چندی در دست گرفتند. برخی واژۀ جرهم را معرب ذرهم و برخی دیگر آن را کلمه‌ای عربی و کهن دانسته‌اند (نک‍ : ابن درید، 2/ 1137؛ جوالیقی، 241).
  • جرون |
  • جریاب |
  • جریج | جُرَیْج، راهب بنی اسرائیلی که در زمان فترت وحی ــ دورۀ پـس از ظهـور عیسى(ع) و پیـش از بـعـثـت پـیـامـبـر اکرم(ص) ــ می‌زیست و متهم به زنا شد، اما به سخن درآمدن و شهادت دادن نوزاد زنی که چنین تهمتی به او زده بود، بی‌گناهی او را ثابت کرد. چنان‌که از منابع موجود پیدا ست، نخستین‌بار نام و احوال جریج تنها از طریق ...
  • جرید | جَرید، منطقه‌ای تاریخی در مرکز کشور تونس. جرید به معنی نخلستان است. این سرزمین که بلاد جرید نیز خوانده می‌شود، در گذشته قَسطیلیه نامیده می‌شد (عبدالوهاب، 3/ 288؛ رکلو، XI/ 211) و در شمال افریقا به «شوط الجرید» معروف است. منطقۀ پست و گرم جرید میان شط جرید و شط غرسه جای دارد. بادهایی که از سمت شمال شرقی آن می‌و...
  • جریده | جَریده، نوعی عَلَم عزا در دسته‌های سینه‌زن و زنجیرزن که آن را چند روز از ماه محرم در برخی از نواحی ایران، به ویـژه در کاشان، قم، کرمان، یزد، خراسان و هرمزگان می‌گردانند.
  • جریر | جَریر، ابوحَزْره جریر بن عطیة بن خَطَفی تمیمی (د رمضان 110/ سپتامبر 729)، شاعر عصر اموی. ابوعبیده معمربن مثنّیٰ، خَطَفی را لقب نیای جریر دانسته و نام او را حُذَیفَة بن بدر بن سَلَمه ذکر کرده است (نک‍ : 1/ 1؛ نیز ابوعبید، 1/ 292-293). جریر در یمامه در میان قبیلۀ کُلَیب بن یَرْبوع به دنیا آمد. مادرش اُمّ قیس بن...
  • جریر بن عبدالله بجلی | جَریرِ بْنِ عَبْدُ اللّٰهِ بَجَلی، ابوعمرو یا ابـو عبـدالله (د ح 51-54ق/ 671-674 م)، صحابی پیامبر (ص) و از مردان مشهور نیمۀ نخست سدۀ 1ق. نسب او به بنی‌بَجیله، یکی از تیره‌های قبیلۀ یمانی ازد می‌رسید (کلبی، نسب...، 1/ 375-376؛ ابن‌حزم، 387؛ برای سلسلۀ نسب او، نک‍ : ابن‌درید، 516؛ ابن‌عساکر، 72/ 69).
  • جریره | جَریره، واژه‌ای که به شکل ترکیب «ولاء ضمان جریره» به کار رفته، و در اصطلاحی فقهی نوعی ارتباط بین دو نفر از طریق عقد است. در منابع اهل سنت اصطلاح «ولاء موالات» به همین معنا به کار رفته است. اثر شرعی عقد ولاء، لزوم پرداخت دیه (عقل) و ارث بردن یکی از متعاقدان یا هر دوی آنها از دیگری است.
  • جریری |
  • جریریه |
  • جریریه | جَريريّه، يکی از مذاهب فقهی اهل سنت از طيف اصحاب حديث که منتسب به محمد بن جرير طبری است. برای پيروان اين مذهب به جز نسبت جريری، ظاهراً نسبت «طبری» نيز به کار می‌رفته است؛ همچنین به نظر می‌رسد که نسبت طبری در معرفی کسانی مانند ابوالحسن دقيقی حلوانی و ابواسحاق سقطی طبری (ابن نديم، 292) ناظر به تعلقات مذهبی، و ن...

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: