جرجانی، ابوبکر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 4 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/223843/جرجانی،-ابوبکر
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404
چاپ شده
17
جُرْجانی، ابوبکر عبد القاهر بن عبد الرحمان بن محمد (د 471 یا 474ق/ 1078 یا 1081م)، از پیشوایان ادب عربی و امام نحویان. دانستهها دربارۀ تولد، خانواده، زندگی و مراحل دانشاندوزی او بسیار اندک است. بیشتر زندگینامهنویسان تصریح کردهاند که او برخلاف رسم رایج، در طلب دانش از گرگان بیرون نرفت و هرچه آموخت در همان شهر بود. مهمترین استاد او ابوالحسین محمد بن حسین فارسی (د 421ق/ 1030م)، خواهرزادۀ نحویِ نامدار، ابوعلی فارسی (د 377ق/ 987م) بود که در اواخر عمر در گرگان رحل اقامت افکند (ابن انباری، 248؛ قفطی، 2/ 188). با توجه به تاریخ درگذشت ابوالحسین احتمالاً تولد عبد القاهر را باید در واپسین سالهای سدۀ 4ق/ 10م و حداکثر نخستین سالهای سدۀ 5 ق/ 11م دانست. به زعم برخی، اینکه جرجانی تنها از ابو الحسین دانش آموخته باشد، ناپذیرفتنی است (خوانساری، 5/ 86). یاقوت در شرح حال قاضی ابو الحسن علی بن عبد العزیز جرجانی (د 392ق/ 1002م)، عبد القاهر را از شاگردان خاص او دانسته، و به این نکته اشاره کرده است که عبد القاهر، هرگاه در آثارش سخنی از قاضی جرجانی نقل میکرد، به شاگردی نزد او نیز بر خود میبالید (14/ 16)؛ اما این روایت را کس دیگری تأیید نکرده است؛ از آن گذشته، یاقوت خود در جایی دیگر، ابو الحسین فارسی را یگانه استاد جرجانی دانسته است (18/ 187). افزون بر این، تاریخ درگذشت جرجانـی نیز پذیرفتن آن خبر را دشوار میسـازد. یکی از معاصرانْ صاحب ابن عباد (د 385ق/ 995م) را از مشایخ حدیث جرجانی دانسته است (امینی، 4/ 43)؛ که این نیز با توجه به تاریخ درگذشت صاحب و جرجانی بسی دور مینماید. ناگفته نماند که رافعی در چند جا از کسی با نام ابوبکر عبد القاهر بن عبد الرحمان و ابوبکر عبد القاهر بن عبد الرحمان بن محمد بن حسن اسماعیلی روایت نقل کرده، و او را دارای سند خاص دانسته است (1/ 453، 3/ 189، 4/ 204). اگر چنین شخصی همان جرجانی ادیب باشد که با توجه به مطابقت نام و زمان زندگی، احتمالش بسیار قوی است، روشن میشود که وی افزون بر ادب، در دانش حدیث نیز دستی داشته است. کسان بسیاری، برای بهره بردن از دانش فراوان جرجانی به سوی گرگان شتافتند و نزد او شاگردی کردند (قفطی، همانجا). از جملۀ نامورترین آناناند: ابو الحسن علی بن محمد فصیحی استرابادی (د 516 ق/ 1122م)، نحوی بزرگی که مدرس نظامیۀ بغداد شد و دانش استادش را بدانجا منتقل کرد (ابن نجار، 4/ 6؛ ذهبی، المختصر، 303)؛ ابو نصر احمد بن ابراهیم شجری (قفطی، 2/ 190)، ابو المظفر ابیوردی (د 507 ق/ 1113م)، لغوی و شاعر بزرگ (ذهبی، سیر...، 19/ 248)؛ احمد بن عبد الله مهابادی (د ح 500 ق/ 1107م)، لغوی نابینا (بغدادی، هدیه، 1/ 81)؛ ابوزکریا یحیى شیبانی (د 502 ق)، لغوی بزرگ تبریزی (ابن دمیاطی، 257)؛ و ابوعامر فضل بن اسماعیل تمیمی (زنده در 458ق/ 1066م) ادیب و نحوی گرگانی (کحاله، 8/ 65). جرجانی را مردی دیندار و پرهیزگار دانستهاند (صفدی، 19/ 50؛ اسنوی، 2/ 492) که در فروعْ شافعی، و در اصولْ اشعری بوده است (ابن فضلالله، 7/ 382). برخی گفتهاند که جرجانی اشعار نیکوی بسیاری داشته است (یمانی، 189)، اما شعرهای اندکی که از او برجای مانده است، رنگ و بوی شعر عالمانه دارد و از زیباییهای ادبی تهی است. جرجانی با اینکه ایرانی است، اما جز اشارهای مختصر به بیتی فارسی، آن هم برای بحثی بلاغی، چیزی به فارسی ننوشته است تا روشن شود که در نثر و نظم فارسی چه پایهای داشته است ( ایرانیکا، I/ 135). قفطی که نسبت به دیگران، زندگینامۀ مفصلتری برای جرجانی آورده است، میگوید که او مردی کمحوصله بود (2/ 189) و شاید به همین سبب پیوسته در شعرهای خود از مردمان روزگارش گلایه داشت (2/ 190) و بهرغم توانایی، سخنش را کامل نمیکرد و در نگارش، تا حدودی اجمالگرا بود (همانجا). البته این اجمالگرایی در همۀ آثار موجود جرجانی به چشم نمیآید و حتى در دو اثر مهم و بیمانند او، دلائل الاعجاز و اسرارالبلاغة میل به اطناب و تفصیل دیده میشود. ریتر که مینویسد: جرجانی مطالب را بیش از آن مقدار که ما میپسندیم، تفصیل میدهد، این سخن را چنین توجیه میکند که آراء و اندیشههای مطرحشده از سوی او، برای نخستینبار در جهان عرب بیان میشده، و پیشینهای نداشته است (ص 24). از همین رو ست که برخی مطالب را گاه به شیوههای گوناگون و گاه عیناً، بارها تکرار کرده است. جدا از آراء نو و مهمی که در آثار جرجانی و بهخصوص دو اثر یادشده، مطرح گردیده است، سبک و نثر این آثار نیز زیبا و درخور توجه است. به گفتۀ کرد علی، جرجانی در بیان مطالب، بسیار توانا ست و از آن دست نویسندگانی است که گفتههای خود را دقیقاً درک کرده است. دلائل الاعجاز او چنان شیوا ست که بیشتر به اثری ادبی میماند تا کتابی دربارۀ قواعد ادبیات (ص 260-261). سبک و اسلوب اسرارالبلاغة نیز از نگاه ریتر (همانجا) چنان زیبا ست که آن را از شاهکارهای ادب عربی به شمار میآورد. اما افزون بر زیبایی، سبک تحلیلی و استدلالی جرجانی نیز بسیار استوار است. قواعدی که جرجانی در این دو کتاب بر آنها تأکید کرده است، به تحلیل همهجانبۀ مثالهای گوناگونی از قرآن و شعر عربی تکیه دارد. او در این تحلیلها به تفصیل سخن میگوید و مثالهایش را از دیدگاههای گوناگون لغوی، نحوی، بلاغی، زیباییشناختی و گاهی روانشناختی بررسی میکند و میکوشد تا هیچ نکتۀ مبهمی باقی نگذارد. چنین سبکی که در آن، ذوق ادبی با نقد موشکافانۀ علمی درآمیخته است، نه تنها در آثار پیشینیان، بلکه در آثار پسینیان جرجانی نیز کمتر دیده شده است. بیجهت نیست که برخی به جای آنکه وی را بنیانگذار بلاغت عربی و معانی و بیان بدانند، ترجیح میدهند که از او بهعنوان پایهگذار سبک تحلیلی در پژوهش مباحث بلاغی یاد کنند (طبانه، 177). همروزگاران جرجانی بیشتر بر چهرۀ نحوی او تأکید میکردند، اما پسینیان و بهخصوص دانشمندان معاصر، برجنبۀ بلاغی و نقدی آثار وی تکیه کردهاند. بسیاری با اشاره به آراء تازه و بیپیشینۀ جرجانی در دلائل الاعجاز و اسرارالبلاغة، او را بنیانگذار بلاغت اصیل عربی دانستهاند (برای نمونه، نک : فخرالدین، 74-75؛ علوی، 1/ 4). جرجانی مبانی نظری دانشهای معانی و بیان را در این دو کتاب، استوار ساخت و به گونهای از آنها بحث کرد که گویا دانشهای بلاغی را یک دانش میدانسته که مباحث آن گوناگون است (ضیف، 160-161). ناگفته نماند که ساختار این دو کتاب، به گونهای است که عملاً در خدمت فلسفۀ ادبی و انتقادی جرجانی است و این دو کتاب، به رغم تفاوت قلمرو بحث، در پی رسیدن به یک هدفاند (خلف الله، 164). رویکرد نحوی جرجانی با عموم نحویانِ پیشین تفاوت دارد؛ زیرا معیارهای سیبویه (د 180ق/ 796م) در شرح ساختار زبان عربی که تا سدۀ 5 ق/ 11م بر مباحث و آثار نحوی سایهافکن بود، در مجموع به شکل یا صورت تکیه داشت؛ اما از این سده، تحول مهمی پیش آمد که بر اساس آن، به نقش معنا در تحلیل زبان بیشتر تأکید شد؛ و جرجانی پیشتاز این جریان بود (ورستیج، 117). رویکرد نحوی جرجانی نشان میدهد که وی پیوسته در چارچوب نظریۀ نظم ــ که پس از این بدان خواهیم پرداخت ــ میاندیشیده است. ذهن نظریهپرداز او دانشهای ادبی و زبانی را در این چارچوب میدید و همین سبب شده بود که برای طرح مباحث نحوی نیز شیوۀ خاصی داشته باشد. اگر تاریخ نگارش همۀ آثار جرجانی روشن بود، نتایج خوبی دربارۀ سیر تحول اندیشۀ او به دست میآمد، اما متأسفانه چنین نیست و باید به دانستههای موجود بسنده کنیم. با نگاهی اجمالی به دو اثر نحوی جرجانی الجمل و العوامل المائة، درمییابیم که او مباحث نحوی را براساس نقش کلمات و تأثیرشان در تغییرات ظاهری و بیشتر آوایی پایان کلمات (اِعراب) که پیرو تغییرهای معنایی است، تقسیمبندی نموده است ( ایرانیکا، I/ 135). این موضوع نشان میدهد که جرجانی پیوند و اتحاد آشکاری میان لفظ و معنا میدیده است و از اینرو ست که دانش نحو را با دانش بلاغت درمیآمیزد (مندور، 189) و نگرش جدید نحویاش را بـا طرح موضوع «معانی النحو» ــ که بدان اشاره خواهیم کرد ــ در کتاب بلاغی دلائل الاعجاز بیان میکند (برای نمونه، نک : ص 4، 82، 279، 293، 303، 329-330). او در این کتاب از آن نوع از زیباییهای معنا که متأثر از دگرگونیهای لفظی است، بحث میکند و با تکیه بر تحلیلهای ساختاری، کشف الگوهای معنا، مفهوم، ترکیب نحوی و نیز تأثیر متقابل و رابطۀ تکاملی ساختارهای اندیشه و ساختارهای زبان برای او ممکن میگردد. نحوی که جرجانی از آن بحث میکند، مبانی و اصولی که درستی یا نادرستی سخن را تعیین کند، نیست، بلکه مجموعهای از نقشها ست که با روابط موجود میان معانی سامان مییابد؛ اما میتوان گفت که نحویانِ پس از جرجانی از آراء او که میتوانست مسیر دانش نحو را دگرگون کند، استفاده نکردند ( ایرانیکا، همانجا؛ ریتر، 6). در قلمرو بلاغت، جدا از پژوهشهای ژرف و نکات تازهای که جرجانی در دانش معانی و بیان عربی عرضه کرد و بسیاری بـه تفصیل از آن سخن گفتـهاند (بـرای نمونـه، نک : طبانه، 174-191؛ ضیف، 172 بب )، مهمترین نکتهای که در بررسیهای وی خودنمایی میکند، نظریۀ نظم است؛ نظریهای که در اصل برای توجیه و تبیین اعجاز قرآن مطرح شده بود. این موضوع که وجه اعجاز قرآن در چیست، از سدۀ 2ق/ 8 م در محافل علمی جهان اسلام مورد بررسی جدی قرار گرفت و پاسخهای گوناگونی بهخصوص از سوی متکلمان به این پرسش داده شد. حاصل این بررسیها پیدایش دو گرایش مهم و متمایز در این حوزه بود: یکی نظریۀ «صرفه» که در حوزۀ اندیشۀ معتزلی شکل گرفت و با این حال، با استقبال معتزلیان رو به رو نشد و دیگری نظریۀ «نظم القرآن» (برای آگاهی بیشتر از آراء گوناگون دربارۀ اعجاز قرآن، نک : ه د، اعجاز القرآن). جاحظ (د 255ق/ 869 م) نخستین کسی بود که نظم و ترکیب زیبا و بیهمتای آیات را به عنوان دلیل اعجاز قرآن معرفی کرد و عملاً نظریۀ نظم را بنیاد نهاد. او کتابی نیز به نام نظم القرآن نوشته است (ابن ندیم، 41، 210) که اکنون در دست نیست و تنها اندک نقل قولهایی از آن، در کتابها پراکنده است (برای نمونه، نک : زمخشری، 1/ 15؛ ابن خلکان، 3/ 72). گزارش ابن ندیم گویای آن است که پس از جاحظ نیز کسانی مانند ابن اخشید (د 326ق/ 938م)، ابوعبد الله محمد بن زید واسطی (د 306ق/ 918م)، ابوعلی حسن بن علی بن نصر طوسی (د 312ق/ 924م)، ابوزید احمد بن سهل بلخی (د 322ق/ 934م) و ابن ابی داوود سجستانی (د 316ق/ 928م) کتابهایی با همین نام و یا نزدیک به آن نگاشتهاند (ص 41، 153، 288). این نظریه در دو سدۀ پیش از جرجانی با استقبال قابل توجه شماری از علمای معتزلی و اشعری رو به رو گردید. بیتردید جرجانی از آراء این اندیشمندان بهرۀ بسیار برده است، اما در این میان باید از قاضی عبد الجبار معتزلی (د 415ق/ 1024م) یاد کرد که آراء خود در این زمینه را در المغنی فی ابواب التوحید و العدل تبیین نمود. بخشهایی از گفتههای جرجانی چندان به عقاید قاضی نزدیک است که برخی ادعا کردهاند که جرجانی از آراء عبد الجبار استفادۀ فراوان نموده، اما هیچگاه نامی از وی نبرده، بلکه در موارد گوناگون، سخنان او را هدف نقد خود قرار داده است. این شاید بدان سبب بوده باشد که جرجانیِ اشعریمذهب، نمیخواسته است که اثر و رأی دانشمندی معتزلی را به عنوان آبشخور آراء خود معرفی کند (ضیف، 116-119، 161-162؛ شاکر، «د» ـ «و»). البته برخی نیز بر این باورند که ما دربارۀ استفادۀ مستقیم جرجانی از قاضی عبد الجبار سند محکمی در دست نداریم (ابودیب، 29). محمد بن زید واسطی معتزلی نیز که پیش از این از او یاد شد، در شکلگیری اندیشههای جرجانی نقش داشته است؛ زیرا همانگونه که خواهد آمد، جرجانی دو شرح بر کتاب او نوشته بوده است. لارکین به طورکلی معتقد است که جرجانی به رغم پایبندی به مبانی اشعری، برخی از اندیشههای معتزلی را نیز قبول داشته است و از آنجا که میان آراء زبانشناختی و کلامی جرجانی پیوندی ناگسستنی به چشم میخورد، اندیشههای او را باید حد وسط اندیشههای قرآنی اشعریان و معتزلیان دانست (نک : گولی، 764). با این همه، اگر جرجانی را پایهگذار نظریۀ نظم هم ندانیم، باید بپذیریم که این نظریه در آثار او به انسجام رسیده است. میتوان گفت که نظریۀ نظم جرجانی اوج 3 سده موشکافیهای ادبا دربارۀ رمز و راز مزایای هنری، سلاست و روانی، ساختار شعری، رابطۀ قالب و مضمون، نقش واژگان شخصی در ترکیب ادبی و ماهیت و کارکرد تصاویر شاعرانه است ( ایرانیکا، I/ 135). اینکه جرجانی کتاب دلائل الاعجاز را به احتمال قوی پیش از اسرارالبلاغة نوشته است (ریتر، 6 ؛ ضیف،190)، نشان میدهد که توجه اصلی او نیز مانند شماری از همروزگارانش بر اثبات اعجاز قرآن و وجه آن تمرکز داشته است و نظریۀ نظم و دیگر آراء نقدی خود در عرصۀ نحو و بلاغت را در سایۀ این بحث کلامی مطرح کرده است. نظریۀ نظم از عرصههایی بود که در آن، گفتوگوهای دیرین ادیبان دربارۀ اصالت لفظ یا معنا و ترجیح یکی بر دیگری، جلوهگر شد. بیشتر ادیبان و متکلمان تا آغاز سدۀ 5 ق/ 11م، همچنان به دوگانگی و جدایی لفظ و معنا باور داشتند و عموماً زیبایی، فصاحت و بلاغت را به یکی از آن دو ربط میدادند. این سبب شده بود که آنان در دو نحلۀ لفظگرایان و معناگرایان دستهبندی شوند و بر همین اساس، اعجاز قرآن را نیز یا به الفاظ و یا به معانی بازگردانند. جرجانی در دو کتاب خویش، آراء سنتی مربوط به اهمیت لفظ یا معنا را رد کرد و نظریۀ عمومی معنا و فرایند خلاق خود را مطرح ساخت (ابودیب، 42-43) و سپس فصاحت و بلاغت را برآمده از مجموعۀ لفظ و معنا و ساخت و ترکیب آنها دانست (نک : دلائل...، 53). جرجانی آشکارا گفته است که سنجش سخن و ارزش آن نه به لفظ تنها ست و نه به معنای تنها؛ زیرا الفاظ به خودی خود، و البته جدا از برخی ملاحظات موسیقایی و آهنگی، ارزش یکسان دارند و تا زمانی که در ترکیبی گنجانده نشوند، نمیتوان لفظی را از لفظ دیگر بهتر و زیباتر دانست (همان، 52، 54، 299، اسرار...، 2)؛ معانی نیز چنیناند و یک معنا بر معنای دیگر برتر نیست. بنا بر این، چیزی که اهمیت دارد و گونهگونیِ سخن را پدید میآورد، چگونگی ساختار، ترتیب و صورت الفاظ است که به آن «نظم» گفته میشود (دلائل، 78، 82، جم ). برای نمونه، در دو جملۀ متفاوت «انطلق زید» و «زید منطلق»، دو معنای متفاوت در ذهن ما بوده است که براساس آن، لفظ خود را تنظیم کردهایم. ما ابتدا معانی مورد نظر خود را ــ که از سوی جرجانی «معانی النحو» نامیده شده است (همان، 17، 78، جم ) ــ در ذهن ترتیب میدهیم و سپس الفاظ را بر پایۀ همان ترتیب، منظم میکنیم (همان، 56، 300، اسرار، 3). از این رو، الفاظ، تابع و خادِم معانی میشوند و معانی، مهمتر جلوه میکنند (دلائل، 58، 59، 308). البته در اینجا باید در نظر داشت که جرجانی با نگرشی هوشمندانه، اصطلاح «معنا» را در 3 مفهوم به کار برده است: نخست، مفهوم تحت اللفظی و بیواسطۀ واژهای که بیرون از چارچوب جمله و کلام است و میتوان آن را معنای اولیه نامید؛ دوم، معنایی که در پس معنای تحت اللفظی است و به واسطۀ تشبیه، مجاز، استعاره و... به ذهن مخاطب منتقل میگردد و از اینرو، معنای ثانویه یا «معنی المعنی» نام میگیرد؛ و سوم، همان جایگاهی که ذهن دستوری ما برای واژهها در نظر میگیرد (مانند جایگاه فاعل، مفعول، مبتدا، خبر و...) و به آنها «معانی نحوی» گفته میشود. از نگاه جرجانی، لفظ چونان جامهای زیبا ست که بر تن معنا پوشانده شده است و روح این تن، همان معنی المعنی است (همان، 203-204). این یکی از روشنترین و مهمترین تفاوتهای نظر جرجانی با عموم قدما ست که معمولاً لفظ را جسم و معنا را روح آن میدانستند (صکر، 112). اکنون که کاربرد اصطلاح معنا در آثار جرجانی نمایان گردید، باید گفت که وقتی وی الفاظ را تابع و خادم معانی میشمارد، مقصودش معانی نحوی است و نه مفهوم مفردات و یا اغراض کلی سخن (همان، 303، 392). اشتباه در درک این نکته، سبب شده است که شماری از پژوهشگران مانند عشماوی در حل برخی از عبارات متناقضنمای جرجانی، که در آنها به لفظ اهمیت داده شـده است، سـرگردان گشتـه، دچـار خطا شوند (نک : شاکر، «ه » ـ «ز»؛ ابودیب، 62).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید