صفحه اصلی / مقالات / دمشق /

فهرست مطالب

دمشق


آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 21 آذر 1398 تاریخچه مقاله

تاریخ

الف ـ پیش از اسلام

برپایۀ آثار یافت‌شده از کاوشهای باستان‌شناختی که در نیمۀ دوم سدۀ 14 ق / 20 م در تپه‌های پیرامون دمشق به عمل آمده است، دیرینگی این شهر به عصر نوسنگی، یعنی هزارۀ 9 ق‌م، می‌رسد. در هزارۀ 3 ق‌م، نخستین تجمع مسکونی و فعالیتهای بشری در زمینۀ کشاورزی در آنجا شکل گرفت.
در حدود سده‌های 19- 18 ق‌م هستۀ نخستین شهر دمشق پدید آمد و در آن زمان یکی از 4 امارت سرزمین سامی‌نشین آرام / ارام به شمار می‌رفت. تحوتمس سوم، فرعون مصر (حک‍ 1481-1447 ق‌م) به شام حمله، و دمشق را به قلمرو خود افزود. بعدها حتّیها که در بخشهایی از شام فرمانروایی داشتند، کوشیدند به سلطۀ فراعنۀ مصر بر دمشق پایان دهند. سرانجام پس از حکومت رامسس سوم، فرعون مصر (حک‍ 1198-1167 ق‌م)، دمشق از سلطۀ مصریان آزاد شد. در پی سقوط امپراتوری حتیها و آشفتگی اوضاع شام در اواخر سدۀ 12 ق‌م آرامیهای سامی‌تبار، که پیش از این از جزیرةالعرب به عراق و شام کوچ کرده بودند، در مناطق مختلف شام مستقر شدند و حکومتهایی محلی تأسیس کردند. ازآن‌میان، دمشق مرکز مملکت صوبا / صوبه یا آرام بود که در عهد عتیق از آن یاد شده است. در پی آن، گروههایی از آرامیها و عربها در دمشق و نواحی اطراف آن سکنا گزیدند و آنجا رو به آبادانی نهاد (نک‍ : حتی، 1 / 67- 69، 75-76، 138، 162-163، جم‍ ؛ کنتنسون، 100-110؛ کلنگل، 111-114؛ بهنسی، «دمشق»، 232- 239؛ محفل، 19-23، 28، 49-50؛ صواف، 104-116؛ ابوعساف، آثار ... ، 30-32، 59-64، 83-95، 449، الآرامیون ... ، 11-12، 59-60، 73-74؛ المعجم، 3 / 351؛ قس: سواح، 128-131، 188- 198؛ نیز نک‍ : اول سموئیل، 14: 47- 48؛ دوم سموئیل، 8: 5، 10: 6، 8؛ اول تواریخ ایام، 18: 3).
در عهد عتیق از دمشق در ذکر ورود حضرت ابراهیم (ع) به آنجا، و فتح موقت آن به دست حضرت داود (ع) پادشاه مملکت عبرانی (حک‍ ح 1004-963 ق‌م) یاد شده است (نک‍ : پیدایش، 14: 15؛ دوم سموئیل، 8: 3-10، 10: 15- 19؛ اول تواریخ ایام، 18: 3- 9؛ نیز نک‍ : یوسفوس، 9؛ دوپون سومه، 38-42؛ حتی، 1 / 178- 179، 203؛ قس: محفل، 55، نیز حاشیه). بعدها رِزون بن یَدَع بر دمشق مسلط شد و مملکت آرام دمشق را تأسیس کرد و پس از وی، پسر و نواده‌اش در آنجا مقتدرانه حکومت کردند؛ به گونه‌ای که مملکت اسرائیل و عبرانیها تابع حاکم آرامی دمشق گردید. بااین‌حال، جنگ میان آرامیها و عبرانیها ادامه داشت. از سوی دیگر، حاکم آرامی دمشق چندین بار در برابر حملات شَلْمَنَصَّر، پادشاه آشور (حک‍ 859-824 ق‌م)، ایستادگی کرد. سپس‌تر نیز تلاش آشوریها برای گرفتن دمشق بی‌نتیجه ماند، تا آنکه سرانجام در 732 ق‌م، تیگلَتْ پیلِسَر، پادشاه آشور، دمشق را تصرف کرد.
آشوریانْ مناطق مختلف شام را به 4 استان تقسیم کردند که دمشق مرکز یکی از آنها بود. مردم دمشق با تحریک و حمایت فراعنۀ مصر به شورشهایی بر ضد آشوریان دست زدند. در 612 ق‌م، مادها و بابلیها نینوا پایتخت آشوریان را تصرف و دولت آنان را برانداختند. پس از آن، فراعنۀ مصر مدتی کوتاه بر دمشق مستولی شدند و سپس بابلیها این شهر را ضمیمۀ قلمرو خود کردند (نک‍ : حتی، 1 / 177-181، 203، 213؛ دوپون سومه، 43-45، 48 بب‍ ، 65 بب‍ ، 81-87، 91-92؛ کلنگل، 114-117؛ ابوعساف، همان، 59 بب‍ ؛ زهدی، «دمشق فی عهود ... »، 112-133؛ محفل، 52-55، 58-65، 91-97؛ قس: سواح، 141، 148- 149، 191-192، 200-202، 208، جم‍ ؛ نیز نک‍ : اول پادشاهان، 23:11-25، 16:15-22، 1:20-34، 1:22-37؛ دوم پادشاهان، 7:8-15، 1:9-10، 17:12- 18، 3:13-5، 23-25، 23:14- 28، 29:15، 37، 5:16-10؛ اشعیاء نبی، 1:7- 8؛ عاموس نبی، 3:1-5).
کورش هخامنشی در 539 ق‌م، بر بابل و شام، و ازجمله دمشق چیره گشت. در دورۀ پادشاهی داریوش اول هخامنشی (سل‍ 521-486 یا 485 ق‌م) دمشق یکی از ساتراپیهای امپراتوری هخامنشی، و مقر سپاه پنجم آنان در سوریه بود و حاکمی از پایتخت برای ادارۀ آنجا تعیین می‌شد (نک‍ : هرودت، II / 117-121؛ استرابن، VII / 265؛ حتی، 1 / 254؛ برنز، 24-26, 74؛ ژرژ، 61-62؛ محفل، 106- 108).
در پی پیروزی اسکندر مقدونی بر داریوش سوم هخامنشی (سل‍ 336-330 ق‌م) در جنگ ایسوس (333 ق‌م)، پارمنیون، سردار اسکندر، دمشق را فتح کرد و پس از آن، سرداران و جانشینان وی در آنجا به حکومت رسیدند و دمشق چندین بار میان سلوکیان و بطلمیوسیان دست‌به‌دست شد (نک‍ : پلوتارک، 549-551؛ آریان، I / 162-165؛ حتی، همانجا، نیز 317- 318؛ گیرشمن، 185-186؛ راجرز، 294-297؛ کوک، 391-392؛ بریان، 2 / 1624- 1718؛ ناوتکا، 179-180؛ برنز، 26 ff., 43-44؛ ژرژ، 63-64؛ محفل، 116-124).
به‌سبب ضعف سلوکیان از یک سو، و تهدید دمشق از جانب قبایل غارتگر ایتوری از سوی دیگر، حارث سوم فرمانروای نبطی به درخواست مردم دمشق در حدود سال 85 ق‌م، بر دمشق مستولی شد و آنجا را از دست سلوکیان بیرون آورد (حتی، 1 / 270-271، 419؛ علی، 3 / 30؛ عباس، 42، 79؛ برنز، همانجا، نیز 74؛ محفل، 138- 139). سپس در سالهای 72- 69 ق‌م، تیگران، پادشاه ارمنستان، دمشق را به تصرف درآورد (حتی، 1 / 271، 273؛ عباس، 43، 79؛ محفل، 147- 148؛ برنز، 44).
در 66 ق‌م، پومپیوس سردار رومی، که در ارمنستان به سر می‌برد، لشکری به دمشق فرستاد و آنجا را گشود و به فرمانروایی سلوکیان بر این شهر پایان داد. رومیها دمشق را جزو ائتلافیۀ «ده‌شهر» قرار دادند و سوریه را ایالتی رومی اعلام کردند و پس از آن، دمشق مقر نایب امپراتور روم شد که بر جنوب شام نیز سیطره داشت. در زمان امپراتوری روم، دمشق تحت حکومت طبقۀ اریستوکراسی ملی بود و دولتی کوچک داشت و به شکوفایی رسید (نک‍ : پلینی، II / 277, 279؛ یوسفوس، 118- 119؛ حتی، 1 / 273-274، 308-310، 323-324، 340، 350؛ محفل، 148-152، 167، 180؛ برنز، 46-48؛ ژرژ، 70).
هادریانوس امپراتور روم (حک‍ 117- 138 م) دمشق را به مرتبۀ کلان‌شهر‍ ارتقا داد و آنجا از شهرهای اصلی امپراتوری گردید. سپس در 197 م، امپراتور سپتیموس سِوِروس دمشق را مستعمرۀ رومی خواند و از مالیات معاف کرد (حتی، 1 / 341؛ سواژه، 44؛ محفل، 195-196).

دیوکلسین / دیوکلتیانوس (حک‍ 284-305 م) نیز برای دفاع از مرزهای شرقی امپراتوری روم در دمشق کارگاههای اسلحه‌سازی ایجاد کرد و سپاهیانی دائمی در اطراف آن مستقر ساخت (حتی، 1 / 328، 341؛ زهدی، «دمشق فی العصر ... »، 138؛ محفل، 212).
در زمان تئودوسیوس اول یا کبیر (حک‍ 379-395 م)، که به مذهب مسیحیت درآمده بود، معبد ژوپیتر دمشق به کلیسا بدل، و دمشق اسقف‌نشین گردید (مسعودی، مروج، 2 / 406؛ برنز، 61-64؛ محفل، 213؛ نیز EI2, II / 279). در 395 م، با تجزیۀ امپراتوری روم به دو بخش شرقی یا بیزانس، و غربی، دمشق جزو قلمرو دولت روم شرقی گردید. در دورۀ امپراتوری روم شرقی، دمشق شکوفا گردید و به پایگاهی مهم برای رویارویی ساسانیان بدل شد. در آنجا شاهانی از دودمان عرب ـ مسیحی غَسّانیان، که تابع و متحد دولت روم شرقی بودند، حکومت می‌کردند (نک‍ : یعقوبی، تاریخ، 1 / 206-207، «البلدان»، 326؛ پیگولوسکایا، 413-415؛ ژرژ، 93-95؛ محفل، همانجا). امیران غسانی برای خود کاخهایی در دمشق ساختند که از مشهورترین آنها بَریص بود (نک‍ : مسعودی، همان، 2 / 407؛ شهابی، قتیبه، معجم دمشق، 1 / 33-34؛ زهدی، همان، 137- 138).
از آغاز امپراتوری یوستی‌نیانوس (527 م) تا فتح دمشق به دست مسلمانان (14 ق / 635 م) این شهر در اثر جنگهای بسیار رو به ویرانی نهاد (ژرژ، 98-99). در 613 م، شهر بَراز، سردار خسرو پرویز پادشاه ساسانی، دمشق را گشود، اما در پی مرگ خسرو (628 م)، هراکلیوس (هرقل) امپراتور روم شرقی این شهر را باز پس گرفت. با‌این‌حال، چند سال بعد مسلمانان این شهر را تصرف کردند (گیرشمن، 275؛ براسیوس، 158؛ حتی، 2 / 3؛ نیز EI2، همانجا؛ برنز، 96-97).

ب ـ دورۀ اسلامی

در سال 6 ق / 627 م، پیامبر اکرم (ص) نامه‌هایی برای فرمانروایان کشورها و مناطق مجاور جزیرةالعرب، ازجمله هراکلیوس (حک‍ 610-641 م) امپراتور بیزانس و همچنین [مُنْذِر بن] حارث بن ابی‌شمر، پادشاه دولت عربی ـ مسیحی غسانیان (ه‍ م)، که متحد و تابع دولت روم بود و بر دمشق و نواحی مجاور روم حکومت می‌کرد، فرستاد و آنان را به اسلام دعوت کرد. گفته شده است منذر با این دعوت مخالفت نمود. هرقل نیز با درباریانش مشورت، و به آنان پیشنهاد کرد دعوت پیغمبر (ص) را بپذیرند یا منطقۀ سوریه، ازجمله دمشق را به پیامبر (ص) واگذار و بدین‌گونه با آن حضرت مصالحه کنند، اما آنان این پیشنهاد را نپذیرفتند (ابن‌سعد، 1 / 259-261؛ طبری، 2 / 651-652؛ مقدسی، مطهر، 4 / 229-230).
در زمان خلافت عمر، سپاهیان اسلام به دمشق حمله کردند و پس از حدود 70 روز (به روایاتی 6 تا 14 ماه) محاصره، بنابر روایت مشهور، در 14 ق / 635 م این شهر را فتح کردند. خالد بن ولید (ه‍ م) که به امر خلیفه ابوبکر و برای یاری مسلمانان، از جبهۀ عراق به جبهۀ شام رفت و به‌روایتی فرماندهی کل سپاهیان اسلامی را در آنجا به عهده گرفت، پس از به خلافت رسیدن عمر، جای خود را به ابوعبیدة بن جراح (ه‍ م) داد. ابوعبیده به دستور عمر، همراه خالد بن ولید و دیگر سرداران اسلامی به سوی دمشق، مهم‌ترین شهر شام رفت و آنجا را از هر سویِ دروازه‌های شهر محاصره کردند. ابوعبیده سپاهیانی به میانۀ راههای دمشق به حِمص و فلسطین فرستاد. هراکلیوس که در انطاکیه یا حمص بود، نتوانست به حاکم دمشق کمکی برساند. ازاین‌رو، اهالی دمشق با ابوعبیده صلح کردند و وی از دروازۀ جابیه (در سمت غربی دمشق) وارد شهر شد. خالد نیز با لشکری دیگر از دروازۀ شرقی به جنگ وارد دمشق شد (در برخی روایات نیز گفته شده است ابوعبیده به جنگ، و خالد به صلح وارد شهر شدند).
ابوعبیده در صلح‌نامه‌ای که برای مسیحیان شهر نوشته شد، جان و مال و مراسم دینی و کلیساهای آنان را محترم شمرد. به‌روایتی نیز صلح‌نامه به وسیلۀ خالد تنظیم شد و ابوعبیده آن را تأیید کرد و پس از آن، تمام دمشق را فتح‌شده به صلح، و اهالی آن را اهل ذِمّه به شمار آوردند (ابوعبید قاسم، 229-231، 266-267؛ ازدی، 68- 69، 104-105؛ خلیفه، تاریخ، 67؛ بلاذری، فتوح، 109، 118-124؛ یعقوبی، تاریخ، 2 / 139-140؛ طبری، 3 / 427، 434-441؛ ابن‌اعثم، 1 / 126- 128؛ ابن‌عساکر، 2 / 109 بب‍ ؛ قس: ابن‌کثیر، 7 / 19-23؛ نیز یاقوت، بلدان، 1 / 443، 2 / 590). فاتحان مسلمان این صلح‌نامه را با سرگیوس (منابع عربی: سَرجون) ملقب به پاتریکیوس منعقد کردند که از طرف امپراتور روم مأمور امور مالی و حاکم دمشق بود و سپس‌تر در خدمت معاویه ماند (اُلیری، 218).
ابوعبیده پس از فتح دمشق، یزید بن ابی‌سفیان را بنابه وعدۀ ابوبکر، و به دستور عمر، به‌عنوان نخستین والی این شهر گمارد و سپس خود راهی فتح دیگر شهرها و نواحی شام شد (بلاذری، همان، 131؛ طبری، 3 / 394، 441، 442، 4 / 67؛ ابن‌کثیر، 7 / 95).
هراکلیوس برای باز پس گرفتن دمشق، در 15 ق / 636 م، لشکری به فرماندهی پاتریارک تئودُروس به سوی دمشق گسیل داشت. ابوعبیده به مصاف آنان رفت و در جنگی که در مَرج‌الروم، نزدیک دمشق روی داد، گروهی از سپاهیان اسلامی به فرماندهی یزید بن ابی‌سفیان از مقابل، و گروهی دیگر به فرماندهی خالد بن ولید از پشت سر به رومیان حمله کردند و آنان را شکست سختی دادند و تئودُروس کشته شد (طبری، 3 / 598- 599). در پی آن، مسلمانان بار دیگر دمشق و شهرهایی دیگر از شام را که از دست داده بودند، بازگشودند و یزید بن ابی‌سفیان به دمشق بازگشت (همو، 3 / 435، 599؛ حتی، 2 / 12؛ کیگی، 67؛ دونر، 134, 138).
برخی از مورخان معاصر (نک‍ : حتی، 2 / 11-12) جنگ یرموک (ه‍ م) را، که بر اساس پاره‌ای روایات در رجب 15 / اوت 636 روی داد (نک‍ : بلاذری، همان، 135-137؛ قس: طبری، 3 / 394 بب‍ ، نیز 401، 405)، و در آن سپاه روم به فرماندهی تئودُروس برادر هراکلیوس، همراه باهان سردار رومی، از سپاهیان اسلامی شکست خوردند، به‌منزلۀ آخرین تلاش رومیان بـرای بازپس‌گرفتن دمشق و دیگر شهرهای مهم شام ذکر کرده‌اند (قس: کیگی، همانجا، نیز 129, 133, 278).
یزید بن ابی‌سفیان که همچنان حکومت دمشق را به دست داشت، در جریان طاعون معروف به عَمواس، که سراسر شام را فراگرفت و بنابر روایت مشهور در 18 ق / 639 م روی داد، در دمشق درگذشت. پس از آن، عمر، معاویة بن ابی‌سفیان برادر کوچک‌تر یزید را به حکومت دمشق تعیین کرد. معاویه تا پایان دورۀ عمر در مقام خود باقی ماند. سپس عثمان حکومت سراسر شام را به وی سپرد و وی دمشق را مرکز حکومت خود قرار داد. پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه در 41 ق / 661 م، معاویه به‌عنوان نخستین خلیفۀ اموی، و فرمانروای سراسر قلمرو اسلامی، قدرت را به دست گرفت و از آن پس تا پایان حکومت امویان (132 ق / 750 م)، این شهر پایتخت امویان بود (ابن‌سعد، 7 / 405-406؛ یعقوبی، «البلدان»، 235-236؛ طبری، 4 / 60، 62، 96، 241، 289، 596؛ مقدسی، محمد، 156؛ ابن‌اثیر، اسد الغابة، 5 / 216-217؛ ابن‌کثیر، 8 / 21).
پس از مرگ معاویه (60 ق / 680 م) در دمشق، پسرش یزید در آنجا به خلافت نشست (ابن‌قتیبه، 349؛ دینوری، 225-226). به دنبال واقعۀ کربلا و شهادت امام حسین (ع) و یارانش (محرم 61) سر آن حضرت و دیگر شهدای واقعۀ کربلا را همراه کاروان اسرای اهل بیت (ع) به دمشق بردند و اندوه بزرگی میان مردم به وجود آمد (همو، 260؛ طبری، 5 / 465؛ ابن‌اعثم، 5 / 127-130؛ اصطخری، 60؛ بیرونی، 329، 331).
پس از خلافت کوتاه‌مدت معاویة بن یزید و مرگ او در 64 ق / 684 م، دمشق ناآرام شد و ضحاک بن قَیس فِهری، از سرداران اموی، بر شهر تسلط یافت و خطبه به نام عبدالله بن زُبیر، که در حجاز ادعای خلافت کرده بود، خواند. از طرف دیگر، مروان بن حَکَم از سران خاندان اموی نیز ادعای خلافت کرد و در ذیحجۀ 64 یا محرم 65 / اوت ـ سپتامبر 684 در جنگ مَرج راهِط (دشتی در شمال شرقی دمشق) ضحاک را شکست داد و او و یارانش را کشت و سپس وارد دمشق شد و مردم با او به‌عنوان خلیفه بیعت کردند (بلاذری، جُمل، 5 / 382، 6 / 258 بب‍ ، نیز 296؛ یعقوبی، تاریخ، 2 / 254-256؛ طبری، 5 / 530-531، 535، 537، 540-541؛ ابن‌کثیر، 8 / 241؛ حتی، 2 / 58). در 69 یا 70 ق / 689 م، در زمان خلافت عبدالملک بن مروان، عمرو بن سعید بن عاص اَشْدَق، امیر اموی، از غیبت خلیفه در دمشق استفاده کرد و عبدالملک را خلع، و ادعای خلافت کرد، اما عبدالملک به شهر بازگشت و با فریب، او را کشت (خلیفه، تاریخ، 166؛ بلاذری، همان، 6 / 58- 59؛ طبری، 6 / 140-145).
در زمان ولید بن عبدالملک (حک‍ 86-96 ق / 705-715 م) مسجد جامع دمشق (جامع اموی)، که برای قرنها آن را باشکوه‌ترین بنای اسلامی می‌دانستند، طی دو سال ساخته شد (خلیفه، همان، 191؛ ابن‌قتیبه، المعارف، 359؛ بلاذری، فتوح، 125-126؛ طبری، 6 / 496، 499؛ مسعودی، مروج، 2 / 406-407، 3 / 365-366).
در زمان یزید بن عبدالملک (حک‍ 101-105 ق / 719-723 م) عَقْفان از سران خوارج با 30 تن از یارانش در ناحیۀ دمشق شورش کرد. خلیفه یارانش را از گرد او پراکند و به وی امان داد (بلاذری، جمل، 8 / 353-354؛ قس: ابن‌اثیر، الکامل، 5 / 118). همچنین در زمان هشام، پس از سرکوب قیام زید بن علی بن حسین، فرزند امام سجاد (ع) به سال 122 ق / 740 م، سر او را به دمشق بردند و به دستور هشام آن را کنار دروازۀ شهر آویختند (طبری، 7 / 189).
دمشق پس از مرگ هشام (125 ق / 743 م) و در زمان جانشینان او به‌سبب رقابت میان مدعیان خلافت اوضاعی ناآرام داشت، تا آنکه مروان بن محمد، واپسین خلیفۀ اموی (حک‍ 127-132 ق / 745-750 م)، دمشق را گرفت، اما این شهر در دورۀ وی نیز با شورش یزید بن خالد بن عبدالله قَسری روبه‌رو بود (نک‍ : خلیفه، همان، 243-244؛ الامامة ... ، 2 / 110-113؛ بلاذری، همان، 8 / 227، 9 / 171-174، 185، 193-203؛ دینوری، 347-351؛ طبری، 7 / 232-233، 239-247، 311-315).
سرانجام چند سال پس از آغاز دعوت و نهضت عباسیان، عبدالله بن علی امیر عباسی (و عموی سَفاح و منصور خلفای عباسی) همراه برادرش صالح، با سپاهی به دمشق حمله کرد. مروان بن محمد به سوی مصر گریخت و سپس کشته شد. عبدالله بن علی در رمضان 132 / آوریل 750 دمشق را گرفت و آنجا را 3 روز غارت کرد و امویان را کشت و دیوار شهر را ویران نمود (خلیفه، همان، 263-264؛ بلاذری، همان، 4 / 143-144، 9 / 319-321؛ دینوری، 366-367؛ طبری، 7 / 438-441؛ صفدی، 1 / 194-195) و سپس از سوی سفاح خلیفۀ عباسی به عنوان نخستین والی عباسیان در دمشق تعیین شد (همو، 1 / 202؛ ابن‌کثیر، 10 / 46). عباسیان در عراق مستقر بودند و در 145 ق / 762 م منصور عباسی بغداد را بنا کرد که از آن پس پایتخت خلفا شد و در اثر آن، دمشق اهمیت پیشین را از دست داد (صفدی، 1 / 197-200؛ سواژه، 73).
در اواخر سال 132 ق / 750 م که عبدالله بن علی برای سرکوب شورشهای هواخواهان امویان به ناحیۀ حَوْران در جنوب دمشق، و قِنَّسرین (ه‍ م‌م) در ناحیۀ جزیره رفته بود، مردم دمشق به سرکردگی عثمان بن عبدالاعلى اَزدی شوریدند. عبدالله بن علی به دمشق بازگشت و به مردم که بدون جنگ متفرق شده بودند، امان داد (بلاذری، همان، 9 / 337- 338؛ طبری، 7 / 443-444). پس از مرگ سفاح خلیفۀ عباسی (136 ق / 753 م) نیز مردم دمشق در آغاز سال 137 ق، با هاشم بن یزید بن خالد، از نوادگان معاویه، به‌عنوان خلیفه بیعت کردند و عثمان بن عبدالاعلى او را یاری داد. با حملۀ لشکر صالح بن علی عباسی به دمشق، آن دو گریختند و عثمان ابن عبدالاعلى کشته شد (ذهبی، تاریخ، 8 / 353؛ صفدی، 1 / 208).
باوجوداین، عبدالله بن علی خود پس از مرگ سفاح و جانشینی منصور عباسی (136 ق) ادعای خلافت کرد و از مردم شام به نام خود بیعت گرفت. ابومسلم خراسانی سردار عباسی، از طرف منصور به جنگ وی رفت و شورش وی را سرکوب کرد. عبدالله به بصره گریخت و سپس زندانی، و با توطئۀ منصور کشته شد (بلاذری، جمل، 4 / 144-154؛ یعقوبی، تاریخ، 2 / 364-366؛ صفدی، 1 / 202-203).
در سال 141 ق / 758 م، صالح بن علی عباسی (برادر عبدالله بن علی) و سپس پسرش فضل بن صالح، حکومت دمشق را به دست گرفتند و پس از آن، افرادی دیگر از دودمان عباسی یا از قبایل وفادار به آنان این سمت را عهده‌دار شدند (یعقوبی، همان، 2 / 384، 390؛ نیز نک‍ : صفدی، 1 / 195-197، 201، 204 بب‍‌ ).
در زمان خلافت هارون‌الرشید به‌سبب تعصبات قبیله‌ای، دمشق دستخوش فتنه‌ای طولانی شد؛ در 176 ق / 792 م، ابوالهَیْذام عامر بن عُمارۀ مُرّی به یاری قبایل قَیسی (مُضَری یا نِزاری) بر والی دمشق عبدالصمد بن علی بن عبدالله شورید. در پی آن، وی برکنار، و ابراهیم بن صالح بن علی والی دمشق شد. اما او و پسرش اسحاق که جانشین وی بود، از قبایل یمنی حمایت می‌کردند و فتنه همچنان ادامه یافت، تا آنکه سرانجام پس از چند سال کشمکش و کشتار، با قتل یا مرگ ابوالهیذام (182 ق / 798 م)، این فتنه خاموش شد (نک‍ : یعقوبی، همان، 2 / 410؛ طبری، 8 / 251، 262؛ ابن‌اثیر، الکامل، 6 / 127-133؛ صفدی، 1 / 231، 237- 239، 242). در 187- 188 ق / 803-804 م باز میان قبایل قیسی و یمنی در دمشق فتنه‌ای روی داد (نک‍ : ابن‌عساکر، 23 / 88- 89؛ صفدی، 1 / 243).
در سال 195 ق / 811 م، علی بن عبدالله بن خالد سُفیانی ملقب به ابوعَمَیْطِر از نوادگان معاویه در دمشق سر به شورش برداشت و ادعای خلافت کرد و شهر را از دست سلیمان بن عبدالله، پسر منصور عباسی و والی دمشق، بیرون آورد. محمد بن صالح ابن‌بَیهس کِلابی لشکریان وی را در چندین جنگ شکست داد و در 10 محرم 198 م / 10 سپتامبر 813 ق به یاری قبایل قیسی، دمشق را گرفت. ابوعمیطر همان سال درگذشت (ابن‌عساکر، 53 / 257-265؛ ابن‌اثیر، همان، 6 / 249-250؛ صفدی، 1 / 245-246، 251-256). پس از آن، ابن‌بیهس به عنوان امیر دمشق، و از طرف مأمون بر آنجا حکومت کرد. باوجوداین، اوضاع دمشق همچنان ناآرام بود، تا آنکه عبدالله بن طاهر در 208 ق / 823 م، وارد دمشق شد و آرامش را به شهر بازگرداند. وی در 210 یا 211 ق / 825 یا 826 م به فرمان مأمون به مصر لشکر کشید و آنجا را فتح کرد و به دمشق بازگشت و ابن‌بیهس را با خود به عراق برد (ابن‌عساکر، 7 / 160-163، 24 / 28، 53 / 257- 258، 265، 58 / 70؛ صفدی، 1 / 220، 269). سپس با وساطت عبدالله بن طاهر، خلیفه معتصم عباسی (حک‍ 218-227 ق / 833-842 م) که بر ابودلف عجلی (ه‍ م) خشم گرفته بود، از ابودلف گذشت و حکومت دمشق را به وی داد (ابن‌عساکر، 49 / 131؛ صفدی، 1 / 277- 278).
در سال 227 ق / 842 م، در آخرین سال حکومت معتصم، هم‌زمان با شورش ابوحرب یمانی ملقب به مُبَرقَع در فلسطین و اردن، قبایل قیسی در دمشق به رهبری ابن‌بیهس شوریدند. با جلوس واثق عباسی به خلافت (227-232 ق / 842-847 م) این شورشها سرکوب شدند (نک‍ : ابن‌اثیر، همان، 6 / 522-523، 528- 529؛ نیز نک‍ : صفدی، 1 / 285-286).
در سالهای 233 و 245 ق / 848 و 859 م، در زمان متوکل عباسی (حک‍ 232-247 ق / 847-861 م) دمشق در اثر زلزله‌های شدید آسیب دید و مردم بسیاری کشته شدند (طبری، 9 / 213؛ ابن‌جوزی، 11 / 189، 329). ستم برخی والیان متوکل در دمشق نیز موجب عصیان مردم شد، تا آنکه متوکل خود به دمشق رفت و با سیاست و مدارا آنجا را آرام ساخت (نک‍ : ابن‌عساکر، 20 / 38- 39؛ صفدی، 1 / 290-292).
در سال 243 ق / 857 م، متوکل برای رهاشدن از نفوذ ترکان، از سامرا به دمشق رفت تا آنجا را مقر خلافت خود قرار دهد؛ اما به سبب هوای نامساعد و اقدامات ناخوشایند ترکان، پس از حدود دو ماه اقامت در آنجا به سامرا بازگشت. متوکل سپس حکومت دمشق را به وزیر خود فتح بن خاقان واگذارد و او کلیاتکین ترک را در آنجا جانشین خود کرد (یعقوبی، تاریخ، 2 / 491؛ طبری، 9 / 209-210؛ مسعودی، مروج، 5 / 31-32؛ صفدی، 1 / 293، 298- 299).
چندی بعد در اثر ضعف خلافت عباسی در بغداد و ناپایداری وضع دمشق عیسی بن شیخ بن سلیل، والی اردن و فلسطین در 255 ق / 869 م، بر دمشق استیلا یافت و ادعای خلافت نمود. وی از پرداخت خراج شام خودداری، و خراج ارسالی از مصر برای خلیفه را نیز تصرف کرد. معتمد خلیفۀ عباسی در سال بعد سردار خود اماجور ترک را فرستاد و او با سپاهیانی اندک عیسى را شکست داد. عیسى به ارمنستان گریخت و اماجور پس از تصرف دمشق، حکومت آنجا را از طرف خلیفه به دست گرفت و پس از مرگ وی (264 ق / 878 م) پسرش علی بر آنجا حکومت یافت (کندی، 241-242، 245؛ یعقوبی، تاریخ، 2 / 505-507؛ طبری، 9 / 474-475؛ ابن‌عساکر، 9 / 218، 47 / 309-312؛ صفدی، 1 / 307-310).

صفحه 1 از10

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: