دائرة المعارف بزرگ اسلامی

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • پیر بازار | دهستان و روستایی به همین نام در شهرستان رشت از استان گیلان. دهستان پیر بازار با ۶۲۸‘ ۱۷ تن جمعیت (۱۳۷۵ش) یکی از دهستانهای چهارگانۀ بخش مرکزی شهرستان رشت به شمار می‌آید
  • پیر بوداق | پیرْبوداق، ابوالفتح میرزا (مق‍ ذیقعدۀ 870 / ژوئن 1466)، ملقب به عضدالدولة والدین، پسر ارشد جهانشاه قراقویونلو، حاکم فارس و بغداد. نخستین تاریخی که از آن می‌توان ورود پیربوداق را به عرصۀ سیاست پی گرفت، به 852ق / 1448م مربوط می‌شود که وی در رمضان این سال، از سوی پدرش به حکومت بغداد رسید
  • پیر بکران، بقعه |
  • پیر تسلیم* |
  • پیر جام* |
  • پیر جمالی* |
  • پیر حسین* |
  • پیر روشن* |
  • پیر شمس‌الدین | یرْشَمْسُ‌الدّین، از نخستین داعیان اسماعیلی نزاری در هندوستان که ظاهراً در سده‌های 6 و 7ق / 12 و 13م در سند و اطراف مُلتان فعالیت تبلیغی داشته است. روایات مربوط به زندگی پیرشمس‌ در قالب اشعاری با عنوان «گِنان» آمده است.
  • پیر صدرالدین | پیرْ صَدْرُ الدّین، داعی برجستۀ اسماعیلی در شبه قارۀ هند، که در ترویج اسلام و تقویت دعوت اسماعیلیۀ نزاری نقش مهمی داشت. دربارۀ جزئیات زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست و بر اساس روایاتی از منابع گوناگون، تنها می‌توان دورۀ زندگی او را در فاصلۀ نیمۀ دوم سدۀ 8 و نیمۀ اول سدۀ 9ق / 14-15م در نظر گرفت (ایوانف،177؛ ...
  • پیر علمدار | پیرِعَلَمْدار، برج آرامگاهی واقع در شهر دامغان. برپایۀ کتیبۀ بنا، این برج، آرامگاه ابو‌جعفر‌محمدبن ابراهیم، حاجب دربار منوچهر‌بن‌قابوس فلک‌المعالی امیرآل‌زیار است که پس از درگذشتش،‌ابوحرب بختیـار‌ پسر و‌جانشین‌او ــ‌ ممدوح‌‌ منوچهری دامغانی ــ در 417ق / 1026م آن را به دست علی‌بن محمد بن حسین‌بن‌شاه بنا، بر مز...
  • پیر مغان* |
  • پیراحمد خوافی | پیرْاَحْمَدِ خوافی، غیاث‌الدین (د 857ق / 1453م)، وزیر شاهرخ تیموری و جانشینان او. دربارۀ سالزاد و زندگی او پیش از رسیدن به وزارت اطلاعی دردست نیست، جز آنکه در برخی منابع متأخر گفته‌اند که وی در روستای خَرگِرد خواف زاده شد (پیرنیا، 448؛ گلمبک، 322).
  • پیران | پیران، از ایلهای کرد ساکن در شمال غربی ایران (استان آذربایجان غربی)و شمال‌شرقی عراق. گفته می‌شود که نام ایل ابتدا «وُسو» بوده، پس از آن «وُسوسَوار» شده، آن‌گاه به «پیران» تغییر یافته است. وسو و وسوسوار نام رئیس ایل بوده است(بلوکباشی، ایل...). از علت چگونگی این تغییر اطلاعی دردست نیست.
  • پیرانشهر | پیرانْشَهْر، شهرستان و شهری در جنوب باختری استان آذربایجان غربی. شهرستان‌پیرانشهربا259‘2کمـ‍2وسعت و721‘86 تن جمعیت (1375ش) بامرکزیت شهر پیرانشهر، متشکل از دوبخش به نامهای مرکزی و لاجان (لاهیجان)، و 5 دهستان، یک شهر و 156 آبادی دارای سکنه است.
  • پیرزادۀ نائینی | پیرْزادۀ نائینی، حاج محمدعلی (1251-1321ق / 1835-1904م)، عارف مشهور دورۀ قاجار. نیاکان او همه اهل طریقت بودند. پدر بزرگش حاج محمد حسن در جوانی تجارت را وانهاد و مرید حاج عبدالوهاب نائینی، مشهور به «پیر»، سردودمان خاندان پیرنیا شد و با دختری از نوادگان وی ازدواج کرد
  • پیرعلی آق‌سرایی | پیرْعَلیِ آقْ‌سَرایی، بهاءالدین، معروف به پیرعلی دده، پیرعلی سلطان و شیخ‌علی (د اواخر نیمۀ اول سدۀ 10ق / 16م)، از صوفیان مشهور آناتولی و پدر اسماعیل معشوقی که در گسترش طریقۀ ملامیۀ بیرامیه در آناتولی میانه، استانبول و مناطق اطراف ادرنه سهم مهمی داشت.
  • پیرعلی جامی | رْ عَلیِ جامی (زنده در 940ق / 1533م)، خوش‌نویس قلم نستعلیق. او را یکی از5 تن شاگردان سلطان علی مشهدی، و هم‌پایۀ خوش‌نویسان نامداری چون سلطان محمد خندان، سلطان محمدنور، زین‌الدین محمود و سلطان محمد ابریشمی شمرده‌اند (پیر بوداق، 4 / 212-213).
  • پیرعلی* |
  • پیرمحمد | پیرْمُحَمَّد (781-812 ق/ 1379- 1409م)، فـرزند ارشد عمـرـ شیخ (753-796ق/1352-1394م)،دومین پسر امیر تیمور گورکانی و حکمران فارس.
  • پیرمحمد | پیرْمُحَمَّد (۱۴-۷۷۷ رمضان ۸۰۹ ق / 1375-22 فوریۀ 1407م)، از امیـران ‌تیموری، فرزند جهانگیر میرزا و نوادۀ امیرتیمور گورکانی.
  • پیرمحمد لکهنوی | پیرْمُحَمَّدِ لَکْهْنَوی (١٠٢٧-١٠٨٠ق / ١٦١8- 1669م)، از عارفان طريقۀ چشتیۀ هند. وی در روستای اتاوان از توابع مندیاهون ناحیۀ جونپور زاده شد و پس از آنکه پدرش را در کودکی از دست داد، عموی او سرپرستی‌اش را به عهده گرفت (عبدالحی، ٥ / ٩٨؛ رضوی، II / 290).
  • پیری رئیس | پیریْ رَئیس، محیی‌الدین، دریانورد و نقشه‌نگار معروف ترک. دربارۀ تاریخ تولد او اتفاق‌نظر وجود ندارد. برخی او را زادۀ 869ق / 1465م، و عده‌ای دیگر 880ق / 1475م دانسته‌اند (IA, IX / 561؛ «دائرة المعارف...1»، XXVII / 30).
  • پیری محمدپاشا | پیریْ‌مُحَمَّدْ‌پاشا (د939ق / 1532م)، دولتمرد عثمانی و صدر اعظم سلطان سليم اول و پسرش سليمان قانونی. تاريخ تـولد او روشن نيست. وی در قره‌مان (لارنده) يا آماسيه متولد شد و همان‌جا پرورش يافت (ثريا،2 / 43؛‌ هامرپورگشتال، تاريخ...،‌2 / 955). برخی مآخذ از او با لقب «پير» نيز ياد کرده‌اند
  • پیریحیى جمالی* |
  • پیش‌درآمد | پیشْ‌دَرْآمَد، یکی از فرمهای اصلی آهنگ‌سازی و اجرا در موسیقی کلاسیک ایران. پیش‌درآمد قطعه‌ای ضربی، موزون، بدون کلام و سازی است که به طور سنتی آغاز‌کنندۀ اجرای یک برنامۀ موسیقی کلاسیک ایرانی و معرف فضای کلی دستگاه یا آواز موردنظر است.
  • پیشاور | پیشاوَر، مرکز ایالت سرحدی شمال غربی پاکستان. این شهر با 773،218،1 تن جمعیت (1384ش / 2005م) در °34 و ´1 عرض شمالی و°71 و ´33 طول شرقی در 24 کیلومتری دهانۀ شرقی تنگۀ خیبر بر کرانۀ غربی رودخانۀ «بارا» از شاخابه‌های رودخانۀ کابل در شمال غربی پاکستان جای دارد
  • پیشرو | پیشْـرو، یکـی‌از مهم‌ترین فـرمهای موسیقی ایران،‌‌ماوراءـ النهر و آناتولی در قرنهای 8-12ق / 14- 18م. در طول دورۀ تیموری پیشرو یکی از مهم‌ترین فرمهای موسیقی دربار ایران به‌شمار می‌رفته است.
  • پیشوا | پیشْوا، نام بخش و شهر مرکز آن در شهرستان ورامین استان تهران: بخش پیشوا این بخش یکی از بخشهای سه‌گانۀ شهرستان ورامین است و از دو دهستان به نامهای بهنام سوختۀ جنوبی و عسگریه، و یک شهر به نام پیشوا و 48 آبادی دارای سکنه تشکیل شده است
  • پیشکار | پیشْکار، از مشـاغل دیوانـی کـه حدود وظایف آن در دوره‌های مختلف تاریخی متفاوت بوده، اما در دورۀ قاجار به طور اخص به مسئولان امور مالی به ویژه در ایالات اطلاق می‌شده است.
  • پیشکش | پیشْکَش، «تقدیمی» یا «هدیه‌»‌ای که شخص فرودست یا کوچک‌تر به شخص فرادست یا بزرگ‌تر می‌دهد. پیشکش در فارسی متأخر ممکن است برابر واژۀ پهلوی «dāšn» (داشْن / داشِن) باشد (شروو، III(1) / 73؛ نیز نک‍ : مکنزی، 194؛ بویس، 34؛ دورکین ـ مایسترارنست، 136).
  • پیشکوه | پیشکوه، ناحیـه‌ای کوهستانـی در خاور رشته‌کوههای زاگرس، در باختر ایران که تقریباً با استان کنونی لرستان مطابقت می‌کند. در دورۀ مغول، سرزمینهایی که طوایف لر در آن می‌زیستند، به دو بخش لر بزرگ و لر کوچک تقسیم می‌شد
  • پیله‌سوار* |
  • پیله‌وری | پیله‌وَری، از پیشه‌های کهن و سنتی برای مبادلۀ کالا در جوامع قدیم، به ویژه جامعه‌های عشایری و روستایی ایران.
  • پیوک* |
  • ت |
  • تئاتر | تِئاتْر، کلمه‌‌ای یونانی که از تئاترون، به معنای مکان دیدن و جایگاه تماشا گرفته شده است (براکت، 99؛ استنتن، 149) و امروزه به دو معنای تالار اجرا و عناصر اجرای نمایش به کار می‌رود.
  • تأبط شراً | تَأَبَّطَ شَرّاً، لقب یکی از شاعران صعلوک جاهلی به نام ثابت بن جابر. وی از قبیلۀ بنی سعد بن فَهْم، و مادرش اُمَیمه نیز از قبیلۀ فهم (شاخۀ بنی قَیْن) بود (ابوالفرج، 21 / 127).
  • تأثیر تبریزی | تَأْثیرِ تَبْریزی، محسن (1060-1131ق / 1650- 1719م)، از شاعران پارسی‌گوی اواخر دورۀ صفوی و ستایشگر برخی از شاهان این‌دوره مانند شاه سلیمان(د 1078ق) و شاه سلطان حسین (د 1140ق).
  • تأسیس* |
  • تأسیسی و امضایی* |
  • تأله | تَأَلُّه، اصطلاحی در فلسفه و عرفان، به معنی ژرف‌اندیشی در حکمت‌الاهی. تأله مصدر باب تَفَعُّل از واژۀ الاه، در لغت به معنای تعبّد وتنسّک است
  • تئودوسیوس | تِئودوسیوس، ریـاضـی‌دان و ستـاره‌شنـاس یـونانـی. از زندگی او هیچ اطلاعی نداریم، اما از آنجا که منلائوس (مشهور در 100م) در کتاب اکر خویش از وی نام برده (نصیرالدین، «تحریر مانالاوس»، 65)، و نیز استرابن (د 25م) از او و فرزندان ریاضی‌دانش پس از هیپارخوس (د پس از 127ق‌م) یاد کرده (V/ 467)، به احتمال بسیار وی در نی...
  • تئوفراستوس | تِئوفْراسْتوس (در متون اسلامی: ثاوفراسطوس)، فیلسوف یونانی (ح 372/ 373- ح 288ق‌م). او در اِرْسوس واقع در جزیرۀ لِسْبوس زاده شد (دیوگنس، I/ 483)، به قصد فراگیری دانش به آتن رفت، سالیان درازی را به شاگردی ارسطو گذراند و در میان شاگردان او به جایی رسید که در 323ق‌م پس از مرگ این فیلسوف، جانشین وی در لوکئوم، و عهد...
  • تئوفيل بن توما | تِئوفیلِ بْنِ توما (د 169ق/ 875 م)، منجـم، مترجـم یونانی به سریانی، تاریخ‌نگار و متکلم مارونی‌مذهب اهل رُها (ه‍ م). نامش را تیوفیلی (ابن ندیم، 244، 249)، توفیل (ابن عبری، 219، 220)، ثوفیل (قفطی، 109)، ثاوفیل (ابن عبری، 41، 98) و گاه حتى نوفل (کندی، 226) نیز ضبط کرده‌اند. از زندگانی او همین اندک را می‌دانیم که...
  • تئون | تِئون، نامی یونانی که در متون دوران اسلامی به صورتهای ثاون و ثائون و ثاؤن ضبط شده است. در جهان اسلام دست‌کم دو تن از فلاسفه و دانشمندان یونانی به این نام شناخته بوده‌اند:
  • تأویل | تَأْویل، اصطلاحی در علوم قرآنی، و به‌طور عام در مطالعات مربوط به فهم نصوص که به نوع خاصی از برداشت از متن اشاره دارد و آن برداشتی است که به نحوی برخلاف ظاهر متن بوده باشد.
  • تأیید هندوستانی | تَأْییدِ هِنْدوسْتانی، خواجه عبدالله عظیم‌آبادی، متخلص به تأیید، شاعر و نویسندۀ سده‌های 12 و 13ق / 18 و 19م. نسب وی به خواجۀ سمرقند، فردوسی می‌رسد (عظیم‌آبادی، 301).
  • تابعی | تابِعی، تخلص چند شاعر که در سده‌های 9-11ق / 15-17م در آسیای صغیر، ایران و افغانستان می‌زیستند: 1. تابعی چلبی، از شعرای عثمانی قرن 10ق / ‌16‌م، اهل ادرنه. وی در زمان سلطنت سلطان سلیم خان می‌زیست
  • تابعیت | تابِعیَّت، رابطه‌ای سیاسی و معنوی که شخصی را به دولت معینی مرتبط می‌سازد.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: