شاهنامه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 20 بهمن 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/257866/شاهنامه
چهارشنبه 22 اسفند 1403
چاپ شده
5
در شاهنامه بارها و در بخشهای مختلف آن، مرگ و سوگواریهای پس از آن توصیف شده، و مسائلی دربارۀ ناگزیری مرگ، چارهنداشتن و همگانیبودن آن، با تعابیر متفاوت تکرار شده است، مانند: شکاریم یکسر همه پیش مرگ / سری زیر تاج و سری زیر ترگ (همان چ، 2 / 191)؛ چه افسر نهی بر سرت بر، چه ترگ / بَرو بگذرد پر و پیکان مرگ (همان چ، 7 / 151)؛ بمیرد کسی کـو ز مـادر بـزاد / ... (همان چ، 6 / 392، 8 / 350، بـرای نمونههای دیگر، نک : 5 / 461، 6 / 250، 341، 7 / 151، 428). درمجموع، بیش از 2٪ بیتهای شاهنامه دربارۀ ناگزیری مرگ، همگانیبودن و ناخوشایندی آن است (نک : سرامی، 607). مرگ و اندیشههای مربوط به آن به اندازهای در شاهنامه اهمیت دارد که یکی از پژوهشگران از آن با تعبیر «اَبَرپندار» شاهنامه یاد کرده است (همو، 604). نکتۀ قابل تأمل در ارتباط با فرهنگ مردم این است که این اندیشهها عیناً در ادب شفاهی نیز تکرار شده است، مانند این دوبیتی: اگر شاه و گدایی، عاقبت مرگ / اگر زرینکلاهی، عاقبت مرگ / / اگر دستت رسد بر گاو و ماهی / ز بعد از گاو و ماهی، عاقبت مرگ (فقیری، 19؛ برای نمونههای دیگر، نک : جعفری، درآمدی ... ، 48؛ مؤیدمحسنی، 627). فردوسی پس از بیان مرگ شاهان و پهلوانان، به مراسم مربوط به آن، مانند غسل و کفنکردن، درتابوتگذاشتن، خاکسپاری یا دردخمهگذاشتن و سوگواری بازماندگان میپردازد. اسکندر دستور میدهد که بدن دارا را با گلاب شستوشو دهند و سپس تنش را در دیبای رومی بپیچند و بر آن کافور بریزند (فردوسی، چ خالقی، 5 / 560). کیخسرو نیز پس از جنگی بزرگ دستور میدهد که اجساد ایرانیان کشتهشده را شستوشو دهند و سپس در دخمه گذارند (همان چ، 4 / 225). جسد اردوان را نیز ابتدا «ز خاک نبرد» میشویند و سپس در دیبا میپیچند. در برخی جاها از شستن سخنی نرفته است و به جای آن با کافور و مشک جسد را معطر میکردهاند. دربارۀ یزدگرد بزهگر آمده است که موبد ابتدا «میان و تهیگاه و مغز سرش» را شکاف میدهد و با کافور و مشک پر میکند و سپس در دیبا میپیچاند (همان چ، 6 / 389). بر تارک رستم گلاب و بر تنش کافور میریزند و پس از گذاشتن جسد در دیبا، روی آن گل و مشک و می میپاشند (همان چ، 5 / 458- 459). انوشیروان وصیت میکند که در دخمهاش مواد خوشبوکنندهای مانند گلاب، می، زعفران، مشک، کافور و عنبر بگذارند (همان چ، 7 / 461). به روایت شاهنامه، پس از آمادهکردن جسد، آن را در تابوت میگذاشتند و درنهایت، تابوت را در دخمه (ه م) مینهادند. در دخمۀ پهلوانان و شاهان، تختی از زر یا عاج میگذاشتند و تابوت را روی آن قرار میدادند و به همراه آن، زیورآلات و جواهر، تاج و جز اینها میگذاشتند (نک : فردوسی، همان چ، 4 / 158، 5 / 467). لشکریانی که در جنگ کشته میشدند، به همراه ادوات جنگیشان نیز سیم و زری که از آنها باقی مانده بود، دفن میشدند (همان چ، 7 / 130). براساس برخی از چاپهای شاهنامه، هنگام دفن رستم، در کنار دخمۀ او، دخمهای نیز برای رخش ساختند و حیوان را بهصورت ایستاده در آن قرار دادند (همو، چ بروخیم، 6 / 1743). مشروحترین گزارش شاهنامه از چگونگی دخمهگذاری، دربارۀ دخمۀ انوشیروان (ه م) است که خود وصیت میکند چگونه او را دفن کنند (همو، چ خالقی، 7 / 460-461). گاه پهلوانان را در باغ یا زیر درخت دفن میکردهاند؛ مثلاً دخمۀ رستم را در باغ میسازند (همان چ، 5 / 460). اسفندیار نیز هنگام حمل جسد بیجان برادرش، فرشیدورد، دریغ میخورد که درختی وجود ندارد که برادر را زیر آن دفن کند (همان چ، 5 / 202). برخی از پژوهشگران معتقدند که زندگی اشخاصی که به گونهای فجیع کشته میشوند، در حیات گیاهی استمرار مییابد. به عبارت دیگر، زندگی انسان باید کاملاً و بهصورت عادی پایان یابد تا بهاینترتیب همۀ خلاقیتهای وی نیز به سرانجام برسد؛ چنانکه بر اثر فاجعهای این روند قطع گردد، زندگی شخص در حیات گیاه استمرار مییابد (الیاده، 287- 288). روییدن گیاه از خون سیاوش (ه م) میتواند مصداقی از این اعتقاد باشد (باباخانی، کاربرد، 184-186). همچنین، دفنکردن رستم در باغ و نیز آرزوی اسفندیار برای دفن فرشیدورد در زیر درخت، با توجه به مرگ فجیع و غیرعادی هر دو، میتواند نشانهای از همین اعتقاد باشد (دربارۀ بنمایۀ روییدن گیاه از انسان، نک : آیدنلو، «بنمایه ... »، سراسر مقاله). برخی نیز این موضوع را با اعتقاد به استمرار زندگی پس از مرگ مرتبط میدانند (پورخالقی، 65). همزمان با آیین خاکسپاری و بهویژه پس از آن، آیینهای سوگواری برگزار میشده است. نوحهخوانی و خواندن سوگسرود یا به تعبیر شاهنامه، «خروشی مغانی» در مرگ عزیزان (نک : فردوسی، چ خالقی، 1 / 124، 3 / 123؛ نیز نک : خالقی، یادداشتها، 1 / 156) از مواردی است که بارها در شاهنامه، بهاختصار یا بهشرح، آمده است، که ازجمله میتوان به نوحهخوانی تهمینه پس از شنیدن خبر مرگ سهراب، در برخی از نسخههای شاهنامه، اشاره کرد؛ سخنان تهمینه کاملاً با نوحهها و سوگسرودهای رایج در فرهنگ مردم منطبق است؛ مثل اشاره به درغربتمردن، چشمبهراه بازگشت فرزند از سفر بودن، اینکه پس از مرگ وی چه کسی را در آغوش بگیرد، و نیز حالت تهمینه که ضمن این نوحهخوانی، بر سُم و سر و روی اسب سهراب بوسه میزند، همه، بهگونهای وصف و نقل شدهاند که گویی برگرفته از یک مراسم واقعی سوگ است (نک : فردوسی، همان چ، 2 / 198- 199، حاشیۀ 8؛ قس: حنیف، سور ... ، 111-126). سوگسرودهای رستم در مرگ سهراب، زال در رثای رستم، نوحهخوانی باربد دربارۀ وضعیت خسرو پرویز، مرثیهگویی شیرین در مرگ خسرو، که در برخی دستنویسها آمده است، و نیز شیون رهبانان در سوگ یزدگرد (فردوسی، همان چ، 2 / 193-194، 5 / 456-457، 8 / 355- 358، 372، حاشیۀ 19، 468-470) از دیگر مصادیق قابل توجه در این زمینه است. برخی از وجوه مشترک این سوگسرودها که درعینحال آنها را میتوان با سرودهایی از این دست در فرهنگ امروز مردم مقایسه کرد، به این قرار است: تأکید بر مضامینی مانند نامداری، دلاوری و رشادت شخص درگذشته؛ بیان ویژگیهای پسندیدۀ او مانند جوانمردی، خردمندی، پارسایی، پاکدینی و مردمداری؛ تأکید بر اصالت و نژادگی او؛ تأکید بر جنگاوری شخص درگذشته، اگر او از سپاهیان میبود؛ بیان ویژگیهای ظاهری، مانند سروقامتبودن و تشبیه چهرۀ او به ماه؛ آرزوی بهشت برای او در دنیای دیگر؛ و در بیشتر موارد نیز سرزنش خود از اینکه پس از شخص درگذشته به زندگی ادامه میدهد (نک : پیامنی، 263-264؛ قس: حنیف، همانجا؛ قنبری، فولکلور ... ، 82-92). از دیگر رفتارهای سوگواری در شاهنامه میتوان به خراشیدن صورت، برهنهکردن سر، پارهکردن جامه و بریدن گیس از سوی خواهر و مادر شخص درگذشته اشاره کرد؛ مثلاً تهمینه در سوگ سهراب گیسهای خود را میبرد، مادر و پوشیدهرویان فرود، «غالیهجعد و مشکینکمند» خود را میکَنند، خواهران اسفندیار ضمن برهنهکردن سر، مویهای خود را میکَنند و فریگیس با شنیدن خبر قتل سیاوش، ضمن خراشیدن صورت خود، گیس بلندش را میبرد و بر کمر میبندد (فردوسی، چ خالقی، 2 / 199، حاشیۀ 6، 359، 3 / 56، 5 / 427، 430). اینگونه سوگواری امروزه نیز در برخی از نقاط ایران رایج است. بریدن گیس از سوی زنان در لرستان، بختیاری، و ایلات کهگیلویه و بویراحمد رواج دارد (حنیف، همان، 94؛ داودی، 769؛ مجیدی، 565). در برخی از مناطق لرستان و ایلام، زنان پس از بریدن گیس، به جای بستن به کمر که در شاهنامه آمده است، آن را به مچ دست میبندند (باجلان فرخی، 24؛ نیز نک : ه د، چمر). از دیگر رسمهای سوگواری، خاک بر سر کردن، کلاه از سر برداشتن از سوی مردها، و پارهکردن لباس (فردوسی، همان چ، 6 / 123، 7 / 33) و نیز بریدن یال و دم اسب شخص درگذشته بوده است. پشوتن در سوگ اسفندیار، ضمن بریدن دم و یال اسب برادر، زین اسب و گرز او را وارونه بر اسب میگذارد و کلاهخود، مغفر و خفتان او را نیز بر پشت اسب قرار میدهد (همان چ، 2 / 196، حاشیۀ 16، 5 / 425). پس از مرگ اسکندر نیز لشکریانش 000‘1 اسب را دم میبرند و نیز زین اسبها را نگونسار میکنند (همان، 6 / 123). این رسمها هنوز در برخی از مناطق ایران رایج است (نک : داودی، 781؛ سرلک، 50؛ حنیف، سور، 97- 98؛ مجیدی، همانجا). در شاهنامه از آداب منحصربهفردی نیز به هنگام سوگواری یاد شده است، ازجمله اینکه فریدون در سوگ ایرج، سرای و درختان باغ خود را میسوزاند (فردوسی، همان چ، 1 / 123). امروزه در برخی از روستاهای الیشتر، مردان سیاهچادر خود را، که حکم خانهشان را دارد، پاره میکنند و بر دوش میگیرند (حنیف، همانجا). مدت سوگواری در شاهنامه، در مواضع مختلف، متفاوت و از یک هفته تا یک سال است. کیومرث در مرگ سیامک یک سال به سوگ مینشیند (فردوسی، همان چ، 1 / 24)؛ منوچهر در مرگ فریدون یک هفته (همان چ، 1 / 157، حاشیۀ 14)؛ همچنین برای کاووس و بهرام اورمزد، 40 روز (همان چ، 4 / 326، 6 / 266) و برای رستم، یک سال سوگواری میکنند (همان چ، 5 / 464). در این میان، سوگواری برای اسفندیار ویژگی خاصی دارد، به این معنی که هرساله، در زمان درگذشت او مراسم سوگواری تکرار میشده است: از آن پس به سالی به هر برزنی / به ایران خروشی بُد و شیونی / / ز تیر گز و بند دستان زال / همی مویه کردند بسیار سال (همان چ، 5 / 432). این موضوع دربارۀ سیاوش ــ البته نه به این روشنی ــ نیز آمده است. فردوسی ضمن شرح بازگشت کیخسرو و فریگیس به کنگدژ، از درختی یاد میکند که از خون سیاوش سبز شده بود و در ادامه میگوید: به دیمه بهسان بهاران بدی / پرستشگه سوگواران بُدی (همان چ، 2 / 375؛ قس: نرشخی، 32-33: و هر سالی، هر مردی آنجا < محل کشتهشدن سیاوش> یکی خروس بَرد و بکشد، پیش از برآمدن آفتاب روز نوروز؛ نیز برای شرحی اسطورهشناختی دراینباره، نک : آیدنلو، «اسفندیار ... »، سراسر مقاله). معمولاً پایانگرفتن ایام سوگواری با پادرمیانی بزرگان صورت میگرفته است. بهرام ساسانی پس از مرگ پدر تا 40 روز سوگوار بوده، و تاج بر سر نمیگذاشته است تا اینکه بزرگان کشور به نزدش میروند و او را از سوگ درمیآورند (فردوسی، چ خالقی، 6 / 266). بلاش را نیز پس از یک ماه سوگواری در مرگ پدر، موبدِ موبدان به همراه دیگر بزرگان بر تخت مینشانند (همان چ، 7 / 31). این رسم هنوز هم در مناطق مختلف ایران رایج است (نک : ه د، سوگواری). از دیگر آدابی که بازماندگان به جای میآوردند، خیراتکردن در راه درگذشتگان بود. رودابه پس از مرگ رستم به فقیران خیرات میکند و از خداوند میخواهد که گناهان رستم را ببخشاید و در آن جهان، او را در بهشت جای دهد (فردوسی، همان چ، 5 / 465). فرشیدورد نیز در لحظات پایانی زندگانی، از برادرش، اسفندیار، میخواهد که پس از مرگش، در راه او خیرات کند تا روانش شاد باشد (همان چ، 5 / 201). شیرین نیز پیش از خودکشی، ثروتش را در راه خسرو پرویز خیرات میکند؛ او بخشی از آن را به آتشکده، قسمتی را به مستمندان، و بخشی را نیز برای آبادکردن کاروانسراها میدهد و بهاینترتیب روان خسرو را شاد میکند (همان چ، 8 / 370). یکی دیگر از رسمهای رایج در سوگواریهای شاهنامه، پوشیدن لباس سیاه از سوی بازماندگان است که در بیشتر مراسم سوگواری به آن اشاره شده است؛ مثلاً در یکی از نسخههای شاهنامه آمده است که شیرین «ز سر تا به پا جامههای سیاه» پوشیده بود (همان چ، 8 / 366، حاشیۀ 32). البته در یک مورد ــ مرگ سیامک ــ از پوشیدن لباس پیروزهایرنگ یاد شده است (همان چ، 1 / 23).
در شاهنامه بارها و بارها بر آموزش دانش و هنر و نیز ستایش این مقولهها تأکید شده است (برای نمونه، نک : همان چ، 1 / 127، 2 / 208، 5 / 420، 6 / 203، 7 / 202). تهمورث دیوان را زینهار میدهد با این شرط که نوشتن را به وی بیاموزند (همان چ، 1 / 37). شاهزادگان را به پهلوانان میسپردند تا به آنها هنرهای مختلف بیاموزند. برای نمونه، سیاوش و بهمن زیر دست رستم آموزش میبینند. آنچه به کودکان میآموختند، شامل تیراندازی، نخچیر، چوگان، آداب مجلس و ضروریات پادشاهی بود (همان چ، 2 / 207- 208، 5 / 420). در بخش تاریخی شاهنامه نیز بر آموزش دبیری تأکید شده است. نعمان که مسئول آموزش و پرورش بهرام گور است، 3 موبد برای این کار در نظر میگیرد. یکی برای آموزش دبیری، یکی برای آموزش شکار، و یکی نیز برای یاددادن چوگان و تیراندازی (همان چ، 6 / 369). بوذرجمهر نیز در مجلسهای خود، بر آموزش دبیری به کودکان و نوجوانان تأکید میکند؛ از نظر وی، دبیری پیشهای ارجمند است «کزو مرد افکنده گردد بلند» (همان چ، 7 / 213). از دورۀ اردشیر ساسانی به بعد، بهتصریح یا اشاره، از وجود دبستان در کوی و برزن یاد شده است تا اشخاص کودکانشان را به آنجا بفرستند (همان چ، 6 / 222). در دورۀ انوشیروان نیز از مجلسی یاد میشود که موبدی به آموزش کودکان، ازجمله بوذرجمهر، میپردازد (همان چ، 7 / 169-170). در این دوره بارها تأکید شده است که پادشاه فرزندش را برای آموزش به فرهنگیان سپرد (نک : همان چ، 6 / 203، 7 / 68). در دورههای متأخرتر، افزونبر کتابهای دینی، کلیله و دمنه نیز در دسترس کودکان قرار میگرفت (نک : همان چ، 8 / 270).
در شاهنامه، جشن (ه م)ها از رویدادهاییاند که از دورۀ اساطیری تا دورۀ تاریخی بارها به آنها پرداخته شده است. این جشنها بسیار متنوع بوده، و به مناسبتهای مختلف برگزار میشدهاند. یکی از پژوهشگران، جشنهایی را که در شاهنامه آمدهاند، به این 3 گروه تقسیم کرده است: جشنهای ملی، مانند نوروز و مهرگان و سده (ه مم)؛ جشنهای خصوصی / خانوادگی، مانند ازدواج؛ و جشنهای سیاسی مانند جشن پیروزی بر دشمن (پیامنی، 154-155). اگرچه کلیت این تقسیمبندی متناسب با جشنهای مذکور در شاهنامه است، اما بهتر است از گروه اول با نام جشنهای باستانی و اساطیری یاد کرد، زیرا همانگونهکه فردوسی یادآوری کرده است، عنوان ملی درعینحال میتواند ناظر بر برخی از جشنهای سیاسی مانند تاجگذاری پادشاه نیز باشد (همو، 155). در شاهنامه، برگزاری نوروز به جمشید، سده به هوشنگ، و مهرگان به فریدون منسوب شده است. براساس شاهنامه، پادشاهان در این جشنها بار عام میدادهاند؛ برای نمونه، در سرگذشت بهرام گور آمده است پس از کدورتی که میان او و پدرش یزدگرد پیش میآید، یزدگرد او را از خود طرد میکند. ازآنپس، بهرام فقط در روزهای نوروز، مهرگان و سده میتوانسته است در جمع درباریان نزد پدرش حاضر شود: مگر مهر و نوروز و جشن سده / که او پیش رفتی میان رده (فردوسی، همان چ، 6 / 383). در گزارشی که از برگزاری جشن نوروز در زمان خسرو پرویز آمده است، ضمن شرح بار عام، به مسائلی مهم ازلحاظ جزئیات مراسم و اقدامات حکومت اشاره شده است؛ ازجمله، ترتیب قرارگرفتن افراد و گروههای مختلف در پیشگاه پادشاه و نیز بخششهای شاه مانند عفو زندانیان و هدیهدادن به مستمندان. پس از بار عام نیز یکی از جارچیان در شهر میگشت و سخنانی به مردم ابلاغ میکرد که از یک سو شامل پند و اندرز بود و از سوی دیگر، تهدید کسانی بود که بخواهند به مال دیگران دستدرازی کنند (همان چ، 8 / 293-295؛ نیز نک : خالقی، یادداشتها، 4 / 207- 208). البته در جشنهای نوروز و مهرگان، درباریان نیز به پادشاه هدیه میدادهاند. براساس گزارش شاهنامه، این هدایا شامل اسب، «بندۀ خوبچهر»، جوشن، خود و لباسهایی از جنس خز و جز اینها بوده است (فردوسی، همان چ، 8 / 342؛ نیز نک : ه د، نوروز). از جملۀ جشنهای سیاسی نیز به جشن بازگشت کیخسرو از توران (فردوسی، همان چ، 2 / 450-451)، جشن بازگشت همین پادشاه از نبرد با افراسیاب (همان چ، 4 / 308)، و جشن کیخسرو پس از پیروزی رستم بر پولادوند (همان چ، 3 / 283-284) میتوان اشاره کرد. جشنهای عروسی زال و رودابه، جشن تولد رستم (همان چ، 1 / 261، 268- 269) و جشن دختران آسیابان در داستان بهرام گور (همان چ، 6 / 452-453) نیز از جملۀ جشنهای خصوصیاند. جدا از این جشنها، در شاهنامه به جشنی دیگر نیز اشاره شده است که اهمیت دارد. در زمان زو طهماسب، خشکسالی میشود و در همان هنگام نیز ایران و توران باهم در جنگ بودهاند. چون خشکسالی شرایط زندگی را بر هر دو سپاه سخت میکند، طرفین تصمیم به مصالحه میگیرند. پس از آن، ترسالی پیش میآید. ازاینرو، مردم هر منطقهای جشن بر پا میدارند و «دل از کین و نفرین» پاک میکنند (همان چ، 1 / 327- 329). جشنها معمولاً در محل ویژهای به نام جشنگاه برگزار میشد. جشنگاه ایرج در باغی پر از درخت بوده است (همان چ، 1 / 123). جشنگاه خسرو پرویز نیز در باغ خاص او بوده، که در آن نوروز را نیز برگزار میکرده است (همان چ، 8 / 283). لهراسب نیز دستور میدهد که در هر کوی و برزنی، جشنگاه و آتشکده بسازند (همان چ، 5 / 5). گفتنی است معمولاً جشنگاهها بیرون از شهر قرار داشتند؛ همانگونهکه از توصیف جشنگاه منیژه (همان چ، 3 / 315-316) و نیز جشنگاه شنگل (همان چ، 6 / 587- 588) برمیآید. آذینبندی بیشتر در جشنهای سیاسی معمول بوده است. از جملۀ باشکوهترین آذینبندیها، مربوط به جشن بازگشت سیاوش از نزد رستم به پایتخت است. در این جشن، گنبد (طاق نصرت) درست میکنند و از روی آن زر و عنبر بر سر مردم میریزند (همان چ، 2 / 208). جشن بازگشت کیخسرو از ترکستان نیز که به فرمان کاووس برگزار میشود، همین ویژگیها را دارد؛ طی این جشن نیز همهجا طاق نصرت برپا میسازند و کوی و برزن و بازار را آذینبندی میکنند (همان چ، 4 / 308- 309؛ نیز نک : خالقی، همان، 1 / 571-572؛ برای موارد مشابه اینگونه آذینبندیها، نک : فردوسی، همان چ، 5 / 287: جشن بازگشت اسفندیار). برخلاف آذینبندی، میگساری و رامشگری نیز در همۀ جشنها، بیکموکاست، رایج بوده است (برای نمونه، نک : همان چ، 1 / 269، 4 / 77، 5 / 26، 277، 359، 450).
دعا و نیایش در بخشهای مختلف شاهنامه و از زبان شخصیتهای متفاوت و نیز به مناسبتهای گوناگون بیان شده است. بیشتر پژوهشگرانی که دعا و نیایش را در شاهنامه بررسی کردهاند، در عمل، این دو را از هم جدا نکردهاند و بیشتـر، نیایش را مورد توجه قرار دادهاند؛ درصورتیکه این دو اگرچه با هم ارتباط دارند، اما موضوعی واحد نیستند. دعا (ه م) درخواست یا خواهش از خداوند است، درصورتیکه نیایش شامل ستایش خداوند میشود. در دورۀ اسلامی، اصطلاح مناجات تقریباً جایگزین واژۀ نیایش در زبان فارسی گردید. گاه ممکن است نیایش با هدف دعا صورت گیرد، اما همیشه اینگونه نیست. در شاهنامه، دعاهایی فراوان وجود دارد که بدون نیایش بر زبان آورده میشوند، این دعاها با آداب و مراسمی خاص همراه نیستند (نک : دنبالۀ مقاله)؛ همچنین، نیایشهایی وجود دارد که در آنها دعایی صورت نمیگیرد. دعاهای بدون نیایش معمولاً در گفتوگوها و محاورهها و بیشتر با هدف سپاسگزاری، قدردانی و گاه اظهار بندگی به مخاطب بر زبان آورده میشوند؛ این دعاها مربوط به موقعیتی است که دعاکننده ازلحاظ اجتماعی فروتر از مخاطب باشد. اینگونه دعاها معمولاً در یک جمله بیان میشوند و بسیار متنوعاند (نک : جعفری، درآمدی، 360). در شاهنامه نیز دعاها به همین صورت است. این دعاها را که بخش اصلی دعاهای شاهنامه را تشکیل میدهند، میتوان به صورتهای مختلف طبقهبندی کرد، ازجمله با استناد به گوینده و مخاطب، مانند دعای پهلوانان برای شاه یا برعکس، دعای پهلوانان برای همدیگر، و دعای پدر برای فرزند یا برعکس. افزونبراین، میتوان با استناد به مضمون دعاها، آنها را طبقهبندی کرد؛ مثلاً دعا برای سلامت، طول عمر، عاقبتبهخیری، شادزیستن و جز اینها. اگرچه دعا دراساس، ریشه در فرهنگ مردم دارد و گونهای (ژانری) فولکلوریک به شمار میرود، اما برخی از دعاهای موجود در شاهنامه از نظر مفهومی و حتى شکل بیان، با دعاهای رایج در فرهنگ روزمره شباهتی فراوان دارند، مانند: خداوند / یزدان پناه تو باد (فردوسی، چ خالقی، 5 / 559، 6 / 543، 7 / 408)؛ خداوند گیتی ورا یار باد (همان چ، 4 / 356)؛ به یزدان همیگفت زنهار من / سپردم ترا ای جهاندار من (همان چ، 1 / 70)؛ که او را خدای جهان باد پشت (همان چ، 6 / 487). اکنون به نیایشهای موجود در شاهنامه میپردازیم که از لحاظ شکلی، آنها را به 3 گروه میتوان تقسیم کرد: نخست، نیایشهایی که با آداب و مراسمی خاص همراه است؛ دوم، نیایشهایی که در شروع خطابهها میآید؛ و سوم، نیایشهایی که در آغاز نامهها نوشته میشود. از دیدگاه فولکلورشناسی، گروه اول مهمترین انواع نیایش به شمار میآیند. برای اینگونه نیایشها، شخص ابتدا تن خود را شستوشو میدهد و به تعبیر مسلمانان، غسل میکند؛ در صورت امکان، لباس پاک و گاه نو و سفید بر تن میکند و به محلی خلوت و آرام و دور از دیگران میرود و به حالت خضوع و خشوع سر بر خاک میمالد و به نیایش خداوند میپردازد. اینگونه نیایشها را ازلحاظ موضوع و هدف میتوان به دو گروه تقسیم کرد: نیایشهای خواهش و نیایشهای سپاس. نیایشهای خواهش درحقیقت به آنهایی گفته میشود که با دعا و درخواست همراه است. ساختار کلی آنها بدینگونه است که نیایشکننده نخست به ستایش خداوند میپردازد و سپس درخواست خود را بیان میکند. رستم پس از آنکه با ترفند در جنگ نخست از چنگ سهراب رهایی مییابد، سوی آب روان میرود و پس از شستوشوی خود، به نیایش میپردازد و از خداوند پیروزی میخواهد (همان چ، 2 / 184). در جنگ بزرگ، هنگامی که کار جنگ پیچیده میشود، کیخسرو به نقطهای دور از سپاه میرود و به نیایش میپردازد و از خداوند یاری و یاوری میخواهد (همان چ، 4 / 232، برای نمونههای مشابه، نک : 2 / 447- 448، 4 / 253-254، 296-297، 5 / 29-30). گاه برای تأثیربخشی بیشتر، در دعا و خواهش از خداوند، کتاب مقدس را با خود به محل نیایش میبرند. کیخسرو هنگامیکه پس از جستوجوی فراوان، افراسیاب را پیدا نمیکند، شبی سر و تن میشوید و با «دفتر زند و اُست» به محلی دور میرود و ضمن نیایش، از خداوند میخواهد که به افراسیاب دست یابد (همان چ، 4 / 305-306). گاه نیز که موضوع سختتر و پیچیدهتر میشود، برای دعا و نیایش به آتشکده میروند. کیخسرو وقتی از یافتن افراسیاب ناامید میشود، موضوع را با کاووس در میان میگذارد؛ به پیشنهاد کاووس، دونفره برای دعا و نیایش به آتشکدۀ آذرگشسپ میروند. آنها برای این کار غسل میکنند، جامۀ سفید میپوشند و مانند موبدان بَرسَم به دست میگیرند و وارد آتشکده میشوند. در آنجا، ضمن بهجاآوردن اعمال دینی، در برابر آتش به موبدان گوهر هدیه میدهند و درخواست خود را با خداوند در میان میگذارند (همان چ، 4 / 313-314). اینگونه نیایشها و دعاها گاه با نذر (ه م) همراه است. نیایشکننده ضمن نیایش، با خداوند پیمان میبندد که اگر دعایش برآورده شود، کارهایی نیک و پسندیده در راه خداوند انجام دهد (نک : دنبالۀ مقاله، بخش نذرکردن). اگرچه بیشتر نیایشها و نذرها در ارتباط با دشمن و بهویژه بیگانگان و پیروزی بر آنها انجام میگیرد، اما نیایشها و دعاهایی با موضوعات دیگر نیز در شاهنامه آمده است. کاووس ضمن نیایش، از خداوند میخواهد که بهسبب رفتن به آسمان، او را ببخشاید (همان چ، 2 / 99). رستم هنگامی که ناچار میشود تیر گز را به سوی اسفندیار رها کند، به نیایش خداوند میپردازد و میگوید که تو شاهدی که اسفندیار چارهای جز این برایم باقی نگذاشته است و اضافه میکند: «به پادافره این گناهم مگیر!» (همان چ، 2 / 19، 5 / 411، برای نمونههای دیگر، نک : 4 / 45، 55، 329، 6 / 489-490). بخشی دیگر از نیایشهایی که با آداب و مراسم انجام میشود، نیایشهای سپاسگزاری است. معمولاً پادشاهان و پهلوانان پس از آنکه در جنگ پیروز میشوند یا به خواستهشان میرسند، نیز به نیایش میپردازند و خداوند را بابت آنچه به دست آوردهاند، سپاس میگویند. فریدون پس از شکستدادن ضحاک و بندکردن او و برتختنشستن، سر و تن میشوید و به نیایش میپردازد (همان چ، 1 / 76). رستم در هفتخان پس از پیروزی بر اژدها (همان چ، 2 / 29) و نیز خاقان چین (همان چ، 3 / 258)، و کیخسرو هم پس از کشتن افراسیاب و گرسیوز (همان چ، 4 / 323-324)، ضمن نیایش، از خداوند سپاسگزاری میکنند. اما نیایشها همیشه فردی نبوده، و گاه که عرصه بر مردم و بهویژه بر سپاهیان تنگ میشده است، مردم بهصورت گروهی دست به نیایش میزدند. رستم در جنگ با خاقان چین، از ایرانیان میخواهد به پاس اینکه کسی از سپاهیان کشته نشده است، به نیایش بپردازند (همان چ، 3 / 240، 241، 7 / 17). موضوع دیگر، زمان نیایش است که بیشتر شبهنگام صورت میگرفته است. هنگامیکه رستم در جنگ با سهراب، کاری از پیش نمیبرد، کاووس شبهنگام برای پیروزی وی نیایش میکند (همان چ، 2 / 177، برای نمونههای دیگر، نک : 2 / 19، 4 / 277، 305). موضوع دیگر، تفاوتهایی است که در دعاهای موجود در دورۀ تاریخی شاهنامه با دورههای پیش از آن وجود دارد. دعاهای این دوره با آداب و اعتقادات زردشتی پیوستگی دارد (شریفزاده، 306) و در آنها بهروشنی برخی از باورهای زردشتیان دیده میشود. در این دوره، نیایشها با تشریفاتی بیشتر صورت میگیرند که میتوان آن را با افزایش نفوذ و قدرت موبدان مربوط دانست. شاه موظف بود افزونبر پاکی تن و جامه، زیورهای شاهی را از خود دور کند، بَرسَم به دست گیرد و باژگویان به درون آتشکده رود و در برابر تختی که اوستا روی آن گذاشته شده است، بایستد تا موبد با آواز بلند نیایش کند و در همان حال، حاضران به خاک بغلتند و خداوند را سپاس گویند و در پایان نیز هدیههای نگهبانان آتشکده، و نیز درصورتیکه نذر کرده بودند، نذرها را پخش کنند (راشدمحصل، 71-72؛ نیز نک : فردوسی، چ خالقی، 7 / 282، 8 / 164).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید