شاهنامه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 20 بهمن 1403
https://cgie.org.ir/fa/article/257866/شاهنامه
چهارشنبه 22 اسفند 1403
چاپ شده
5
شاهْنامه، حماسۀ ملی ایرانیان سرودۀ ابوالقاسم فردوسی. این اثر منظومهای با حدود 50 هزار بیت است که از یک سو در میان آثار ادبی کتبی بیشترین مظاهر فرهنگ مردم ایرانِ پیش از اسلام را در خود حفظ کرده است، و از سوی دیگر از لحاظ تأثیر بر فرهنگ و ادب عامـۀ ایرانیـان ــ چه از دید کمّی، چـه از نظرِ کیفی ــ قابل مقایسه با هیچ اثری از ادبیات مکتوب نیست. مقالۀ حاضر در 3 بخش تألیف شده است: 1. کلیات، 2. شاهنامه در فرهنگ مردم، 3. فرهنگ مردم در شاهنامه.
فردوسی (ه م) به احتمال بسیار در 329 ق / 941 م در روستای باژ، از توابع طوس، به دنیا آمد. او از دهقانان طوس بود؛ هم ازاینرو، به داستانها و روایات ملی علاقۀ بسیار داشت (برای آشنایی با دهقانان و نقش آنها در حفظ و ترویج داستانهای ملی، نک : تفضلی، «دهقان»، سراسر مقاله). او تقریباً در سن 40سالگی، میان سالهای 366-370 ق / 977-980 م شروع به نظم شاهنامه کرد. برخی از پژوهشگران معتقدند فردوسی پیش از آنکه سُرایشِ متن کامل شاهنامه را آغاز کند، بهطور پراکنده داستانهایی از ادب حماسی ایران باستان را به نظم کشیده بود که ازجمله میتوان به داستانهای «بیژن و منیژه»، «رستم و اکوان دیو» و «رستم و سهراب» اشاره کرد (نولدکه، 26؛ صفا، 177- 179؛ آیدنلو، دفتر ... ، 149). براساس بیتی که در برخی نسخههای شاهنامه آمده است، سرایش کتاب در 384 ق / 990 م به پایان رسیده است: ز هجرت سهصد سال و هشتادوچار / به نام جهانداور کردگار (فردوسی، چ خالقی، 8 / 488، نیز حاشیۀ 5). پژوهشگران این سال را تاریخ تحریر یا تدوین نخست شاهنامه میدانند.پس از روی کار آمدن محمود غزنوی، فردوسی تصمیم میگیرد که کتاب خود را به این پادشاه اهدا کند. هم ازاینرو، به ویرایش شاهنامه میپردازد، داستانهایی به آن میافزاید و قطعاتی در ستایش محمود میسراید و در مواضع مختلف کتاب جای میدهد. پایان این ویرایش که آن را باید تحریر یا تدوین دوم شاهنامه نامید، براساس بیت پایانی شاهنامه در نسخههای معتبر، روز 25 اسفند در سال 400 ق / 1009 م بوده است: سرآمد کنون قصۀ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز اِرد (همانجا). فردوسی ظاهراً پس از این تاریخ و تا پیش از مرگ، تغییرات و ویرایشهای دیگری نیز در متن داستانها داده است (برای شرح بیشتر دربارۀ تحریرهای مختلف شاهنامه، نک : صفا، 182 بب ).دربارۀ مدت زمانی که فردوسی بر سر نظم شاهنامه صرف کرده است، باتوجهبه منابع تاریخی و نیز با استناد به برخی بیتهای شاهنامه، اختلافنظر وجود دارد و از گذشتههای دور تاکنون، میان 25 تا 35 سال دانسته شده است (نک : آیدنلو، همان، 151-155). در این میان، مدتزمان 30 سال با استناد به یکی از بیتهای الحاقی، شیوع بیشتری دارد: بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی (فردوسی، همان چ، 8 / 487، حاشیۀ 11). این بیت یکی از رایجترین بیتهای شاهنامه میان مردم است که در بسیاری از روایتهای شفاهی نیز نقل شده است (نک : دنبالۀ مقاله).موضوع قابل تأمل دیگر که در روایتهای شفاهی نیز بازتاب یافته است، شمار بیتهای شاهنامه است. از دیرباز براساس یکی از بیتهای شاهنامه، شمار بیتهای آن را 60هزار دانستهاند: بود بیت شش بار بیور هزار / سخنهای شایسته و غمگسار! (فردوسی، همان چ، 8 / 259). بهجز این بیت، در برخی منابع کهن نیز به تعداد 60هزار بیت اشاره شده است که ازجمله میتوان به ترجمۀ عربی آن (همو، الشاهنامه، 2 / 2760) و نیز مقدمۀ منثور نسخۀ کتابخانۀ بریتانیا، تحریر 675 ق (گ 3 پ) اشاره کرد. بهرغم این توضیحات، باید گفت که در همۀ نسخههای معتبر شناختهشدۀ شاهنامه، ازجمله همین نسخۀ کتابخانۀ بریتانیا، شمار بیتها حتى به 50هزار نیز نمیرسد. شمار بیتها در چاپهای معتبر شاهنامه نیز به همین صورت است. برای نمونه، تعداد بیتها در چاپ خالقی مطلق و همکارانش 539‘49 بیت است (برای شرح بیشتر در این زمینه، نک : آیدنلو، همان، 155- 159). موضوع بااهمیت دیگر ساختار و بخشبندی شاهنامه است. پژوهشگران متقدم شاهنامه، این کتاب را به 3 بخش اساطیری، حماسی و پهلوانی تقسیم کردهاند. بخش اول از ابتدا تا پایان دورۀ فریدون؛ بخش دوم از پادشاهی منوچهر تا پایان داستان شغاد که به مـرگ رستـم میانجامد؛ و بخش سوم از پادشاهی بهمن تـا پایان کتاب (نک : صفا، 206-214).بر این تقسیمبندی انتقادات اساسی وارد است که پژوهشگران به آن پرداختهاند (نک : سرکاراتی، 71-112؛ آیدنلو، همان، 137- 138). اما در نوشتۀ حاضر، گاه مطالب براساس همین تقسیمبندی بیان میشود، زیرا در فرهنگ مردم بیشتر بخشهای اول و دوم این تقسیمبندی و بهویژه بخش دوم رواج دارد. بهگونهای که نقالان اساساً بخش سوم را نقل نمیکنند (نک : دنبالۀ مقاله).
امروزه واژۀ «شاهنامه» بهطور خاص به شاهنامۀ فردوسی اطلاق میشود. اما تا چند سده پس از سرایش این کتاب چنین نبوده، و «شاهنامه» نامی عام برای یکی از انواع ادب فارسی به کار میرفته است؛ زیرا پیش و پس از فردوسی، شاعران و نویسندگانی دیگر نیز شاهنامههایی تدوین کرده بودند. شاهنامهسرایی ریشه در ادبیات پیش از اسلام دارد. در دورۀ ساسانیان، کتابهایی با عنوانِ «خداینامه» (پهلوی: خوتاینامگ) تدوین و تألیف میشده که سرگذشت یا تاریخ پادشاهان ایران بوده است. خداینامه در پهلوی معادل شاهنامه در فارسی دری است، زیرا خدای یا خوتای به معنی شاه و سرور به کار میرفته (مسعودی، 1 / 276؛ نیز نک : مجمل ... ، 85، که در آن آمده است: ایرانیان باستان «پادشاهان را خدایگان خواندندی»)، و نامگ یا نامه نیز به معنی کتاب است.براساس منابع عربی، شمار این خداینامهها زیاد بوده است. برای نمونه، حمزۀ اصفهانی مینویسد که خود به 8 نسخۀ مختلف از آنها دسترسی داشته است. همو از زبان بهرام بن مردانشاه، موبد شهر شاپور، مینویسد که این موبد بیش از 20 نسخۀ مختلف از خداینامه را در دسترس داشته است (ص 22، 50-51). شمار این خداینامهها و نیز اختلافات آنها به گونهای است که برخی از پژوهشگران از آنها بهعنوان یک نوع (ژانر) ادبی در دورۀ ساسانیان یاد میکنند (امیدسالار، «خداینامه»، 21). دربارۀ زمان تألیف خداینامهها نیز پژوهشگران اختلافنظر دارند (نک : نولدکه، 37- 39؛ مینوی، 29؛ امیدسالار، همان، 19-23).شماری از این خداینامهها در سدههای نخستین اسلامی با نامهایی مانند سیر الملوک، سیر ملوک الفرس و تاریخ ملوک بنی ساسان به عربی ترجمه شدند که معروفترین آنها ترجمۀ ابنمقفع بوده است. اگرچه هم متن پهلوی و هم ترجمههای عربی خداینامهها از میان رفته است، اما بخشهایی از آنها را نویسندگان سدههای نخستین اسلامی مانند بلعمی، حمزۀ اصفهانی و دینوری در کتابهای خود نقل کردهاند. اختلافاتی که در خداینامهها بوده، به ترجمههای عربی آنها، و از این راه به متون تاریخی نیز راه یافته است. برخی از پژوهشگران علت این اختلافات را در تفاوت منشأ اجتماعی نویسندگان خداینامهها میدانند و بر این باورند که برخی از آنها را دبیران پادشاهان، و برخی دیگر را موبدان، و برخی را نیز وابستگان اشراف نوشتهاند و از آن جهت است که خداینامههایی با رویکردهای سیاسی، مذهبی و پهلوانی شکل گرفتهاند (برای آگاهی از دیدگاههای متفاوت در این زمینه، نک : خالقی، «ابوعلی ... »، 1074-1075؛ تفضلی، تاریخ ... ، 271-274؛ شهبازی، 579-586؛ امیدسالار، همانجا). در دورۀ اسلامی و مدتی پس از ترجمههای عربی، برخی از دانشوران ایرانی خداینامههای پهلوی را به زبان فارسی دری برگرداندند. ابوالمؤید بلخی، پیش از سال 352 ق / 963 م، کتابی به نثر از خداینامهها فراهم میکند که به شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی مشهور شده است و ظاهراً بهسبب حجم زیادش، به شاهنامۀ بزرگ نیز معروف بوده است. از این کتاب، در منـابع مختلفی، از اواسط سدۀ 4 ق / 10 م تا اوایل سدۀ 7 ق / 13 م ازجمله تاریخ بلعمی، مجمل التواریخ و القصص، نزهتنامۀ علایی و تاریخ طبرستان یاده شده است (نک : همانجا).اثر دیگر از آنِ مسعودی مروزی است که احتمالاً در اوایل سدۀ 4 ق میزیسته است. این اثر به نظم بوده، و تنها 3 بیت از آن باقی مانده که در آفرینش و تاریخ مقدسی نقل شده است (1 / 499، 522). نکتۀ جالب توجه اینکه مقدسی (همانجا) و نیز ثعالبی (1 / 11) در آثارشان، آن را شاهنامه نخواندهاند، بلکه با عنوان «قصیده» و «مزدوجۀ فارسی» از آن یاد کردهاند.اثر دیگر شاهنامۀ ابومنصوری است. این شاهنامه به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، حاکم طوس، تدوین شد. در پی این فرمان، وزیر او ابومنصور مَعمَری «خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان» از نقاط مختلف فرا خواند تا این شاهنامه را تألیف کنند. این تألیف در محرم 346 / آوریل 957 انجام یافت (نک : ریاحی، سرچشمهها ... ، 170). اساس این کتاب که منبع اصلی فردوسی در سرایش شاهنامه بوده است (نک : دنبالۀ مقاله)، بر ترجمۀ یکی از خداینامهها استوار بوده، اما درعینحال، دستکم 3 منبع دیگر نیز در تألیف آن به کار رفته است: 1. داستانهای رستم از کتاب آزاد سرو، 2. ترجمۀ فارسی داستان اسکندر، و 3. ترجمۀ برخی گزارشها از متون مکاشفه و پیشگویی که پس از اسلام به پهلوی نوشته شده بود (خالقی، «در پیرامون ... »، 512- 539). از متن فارسی شاهنامۀ ابومنصوری فقط مقدمۀ آن باقی مانده که البته متن آن را ثعالبی نیشابوری با اندکی حذف و اضافات با عنوان غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم به عربی ترجمه کرده است.روند ترجمۀ خداینامهها یا بخشهایی از آنها پس از شاهنامۀ ابومنصوری و حتى پس از سرایش شاهنامۀ فردوسی نیز استمرار یافت که ازجمله میتوان به نهایت الارب فی ملوک العجم اشاره کرد. اگرچه این شاهنامهها تا یکی دو سده پس از سرایش شاهنامۀ فردوسی میان مردم رایج بودند، اما بهتدریج جای خود را به کتاب اخیر دادند. این موضوع صرفاً بهسبب ارزش ادبیِ والای شاهنامۀ فردوسی نبوده است، بلکه از نظر مضمون نیز این شاهنامهها، برخلاف شاهنامۀ فردوسی، پاسخ کامل ضروریات زمان را در خود نداشتهاند (شریفزاده، 35).
دربارۀ منابع فردوسی پژوهشگران دیدگاههای متفاوتی بیان کردهاند و بیشتر آنها بر این نظرند که فردوسی اثر خود را بر مبنای منابع کتبی، بهویژه شاهنامۀ ابومنصوری سروده است. در این میان، برخی با استناد به بعضی از ابیات شاهنامه که در آنها تعابیری مانند «شنیدم»، «ز گفتار دهقان»، «چنین گفت»، «سخنگوی دهقان»، «گویندۀ پارسی» و جز اینها به کار رفته است، به این نتیجه رسیدهاند که فردوسی در مواردی از منابع شفاهی نیز بهره گرفته است (نک : شیرانی، 57 بب )؛ اما همانگونه که دیگران بهدرستی تأکید کردهاند، در ادبیات کهن فارسی، بسیاری از این تعابیر برای اشاره به منابع مکتوب به کار میرفته است (برای آگاهی از شرح دلایل، نک : آیدنلو، «تأملاتی ... »، 85-147؛ نیز، نک : نحوی، 32-64).در این میان برخی بر این نظرند که فردوسی تنها از یک منبع، شاهنامۀ ابومنصوری، بهره برده است و برخی نیز بر این باورند که اگرچه منبع اصلی فردوسی شاهنامۀ ابومنصوری بوده، اما درعینحال از منابع دیگر نیز استفاده کرده است (برای آشنایی با این دیدگاهها، نک : آیدنلو، همانجا؛ نیز برای آشنایی دقیق با منابع مستقیم و غیرمستقیم شاهنامه، نک : خالقی، «از شاهنامه ... »، 3- 19).برخی نیز که آشنایی چندانی با فرهنگ ایرانی ندارند، با استناد به ابیاتی از این نوع و برخی مطالب دیگر، بر این باورند که شاهنامه براساس منابع شفاهی سروده شده است و فردوسی را نیز یک گوسان (خنیاگر) معرفی کردهاند (دیویدسن، سراسر کتاب). اساس غیرعلمی و غیرواقعی این دیدگاه با دلیلهای متقن از سوی برخی از شاهنامهشناسان ایرانی توضیح داده شده است (نک : امیدسالار، «در دفاع ... »، 120-140؛ خالقی، «در پیرامون»، همانجا؛ خطیبی، «جدلها ... »، 25-37).
نظامی عروضی، ادبشناس مشهـور سـدۀ 6 ق / 12 م، ضمـن مقالـۀ «در مـاهیت علـم شعـر و صلاحیت شاعر» بهدرستی مینویسد: یکی از معیارهای شعر خوب و زیبا پذیرش آن از سوی مردم است، به گونهای که «بر السنۀ احرار مقروء» باشد و آن را «بر سفائن بنویسند و بر مدائن بخوانند» (ص 30). این نکته همچنان تا امروز نیز یکی از معیارهای زیباییشناختی شعر خوب به شمار میرود (نک : شفیعی، «راهها ... »، 36). به عبارت دیگر، نسخهبرداریهای متواتر و زبانبهزبان گشتن شعر در طی زمان، معیاری برای داوری عمومی دربارۀ شعر است. چگونگی برخورد و مواجهۀ مردم ایران با شاهنامه طی هزار سالِ گذشته و پذیرش گستردۀ این کتاب از سوی مردم (نک : دنبالۀ مقاله)، یکی از مصادیق این اصل زیباییشناختی است. البته این موضوع را نباید به عامیانهبودن شاهنامه تعبیر کرد، زیرا شاهنامه نهتنها اثری است وابسته به ادبیات کتبی، که از فاخرترین آثار ادب کتبی فارسی است.برتری سخن فردوسی نسبت به شاعران معاصرِ خود و نیز پس از خود، موضوعی است که بسیاری از پژوهشگران به آن پرداختهاند (برای نمونه، نک : امیدسالار، «ادبیات ... »، 415 بب ؛ خالقی، «نگاهی ... »، 111 بب ). همۀ نامداران ادب فارسی او را ستایش کرده، و شعرش را نیز مصداقی از فصاحت و بلاغت دانستهاند، تاجاییکه نظامی عروضی دربارۀ شاهنامه مینویسد: «من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم» (ص 48؛ برای آشنایی با دیدگاههای بسیاری از شاعران و نویسندگان دراینباره، نک : دبیرسیاقی، 201 بب ؛ ریاحی، سرچشمهها، 181 بب ؛ نوریان، 131-164).شاهنامه درعینحال، ریختۀ قلم فرهیختهای حکیم است، هم ازاینرو، سرشار از مفاهیم فلسفی است. بهسبب وجود همین مفاهیم، میتوان گفت که شاهنامه در بسیاری مواضع، از لحاظ اندیشه و بینش، متنی دیرفهم و مشکل است. برای نمونه، میتوان به اشعار دیباچه اشاره کرد که مفاهیمی مانند حادثبودن جهان و عناصر آن، و امکان یا عدم امکان شناخت خداوند را در بر دارند؛ یا میتوان به اشعار فراوانی که دربارۀ تقدیرگرایی در سراسر کتاب وجود دارد، استناد کرد (برای آگاهی از برخی از این مفاهیم، نک : خالقی، «جهانشناسی ... »، 55-70؛ باختری، 529-541). افزونبر این، برخی از ابیات شاهنامه از لحاظ ادبی نیز مشکل و دیرفهم است (برای نمونه، نک : امیدسالار، «تیغ ... »، 122 بب ، «کنج ... »، 226 بب ؛ مجتبائی، 10-25؛ خطیبی، «اگر تندبادی ... »، 52-60).همینکه تاکنون هزاران مقاله و صدها کتاب در شرح شاهنامه، مفاهیم آن، برخی داستانها و حتى برخی از ابیات آن نوشته شده، مؤید این موضوع است (برای آشنایی با این آثار، نک : افشار، کتابشناسی ... ، سراسر کتاب).بهرغم همۀ این مسائل، شاهنامه از مدتی پس از سرایش، مورد توجه و استقبال عموم مردم قرار گرفت. این توجه به گونهای است که هیچیک از آثار ادبیات کتبی فارسی را، از این زاویه، نمیتوان با شاهنامه مقایسه کرد. توجه مردم به این کتاب تقریباً همۀ حوزههای زندگـی آنها را شامل میشده است، مـانند خـواندن آن به صورتهای مختلف و با اهداف و انگیزههای متفاوت؛ افسانهسازی دربارۀ چگونگی سرایش آن، سراینده و نیز قهرمانان آن؛ ازبرکردن ابیاتی از آن و کاربرد آنها بهعنوان مثل یا کنایه در مباحث روزمره؛ ثبت تصاویری از داستانهای آن بر در و دیوارها، قالیچهها و جز اینها (نک : دنبالۀ مقاله).این موضوع در مرحلۀ نخست به وجود روح ملی، ایرانگرایی و میهندوستی عمیق و گسترده در شاهنامه مربوط میشود. این وجه از شاهنامه در بسیاری از داستانهای آن بهصورتی بسیار لطیف و مؤثر بازتاب دارد. برای نمونه، هنگامیکه سیاوش در توران با استقبال گستردۀ مردم مواجه میشود، بلافاصله خاطرۀ استقبال مردم سیستان و مهربانیهای آنها در ذهنش زنده میشود، تأثر فراوانی به وی دست میدهد و چشمانش پر از اشک میشود: از ایران دلش یاد کرد و بسوخت / به کردار آتش همی برفروخت (فردوسی، چ خالقی، 2 / 283-284)؛ یا بهرام چوبینه به هنگام مرگ از یارانش میخواهد که در کشور چین مدت طولانی نمانند و اضافه میکند: مرا دخمه در شهر ایران کنید (همان چ، 8 / 204-205).در مواضع دیگر شاهنامه مطالبی فراوان با مضامین ایرانگرایی و میهندوستی آمده است: دریغ است ایران که ویران شود (همان چ، 2 / 81)؛ که ایران چو باغی است خرم بهار (همان چ، 8 / 345)؛ خوشا باد نوشین ایرانزمین (همان چ، 8 / 416). در مجموع در شاهنامه بیش از 720 بار نام ایران و واژههای مربوط به آن، و 350 بار نام ایرانیان آمده است (اشرف، 102؛ برای بحثی مشروح در این زمینه و نیز اهمیت آن، نک : خالقی، «ایرانگرایی ... »، 247-250، «چند ... »، 193 بب ).در هیچیک از منظومههایی که مشتمل بر داستانهای ایران باستاناند، مانند بهمننامه، گرشاسبنامه، شبرنگنامه، کوشنامه، و فرامرزنامه، اینگونه روح ملی و ایرانگرایی دیده نمیشود. یکی از وجوه روح ملی، حمایت و ستایش از پهلوانیها و ازجانگذشتگیها در راه میهن است که مصداق آن در شاهنامه، خاندان پهلوانان سیستان است. این روحیه از طریق شاهنامه به خوانندگان این کتاب منتقل میشود. رستم و خانوادۀ او چون پشتوپناه ایرانیاناند و به گفتۀ گودرز، چون برای ایرانیان از پدر و مادر بهترند، و در یک کلام، چون قهرمانان حماسۀ ملیاند، ستایش و عشق ایرانیان را به همراه دارند (برای بحثی مشروح در این زمینه، نک : متینی، 121-146). مردم آنچنان دراینباره حساس بودهاند که هنگام نقل داستان لشکرکشی بهمن به سیستان از او با تعابیری مانند «نمکناشناس» و «حرامزاده» یاد میکنند (نک : جعفری، «مقایسه ... »، 171-186).در یکی از همایشهای شاهنامهشناسی، شاهنامهخوان پیری از ایل بختیاری را نیز برای هنرنمایی دعوت کرده بودند؛ هنگامیکه یکی از سخنرانان طی سخنان خود از برخی رفتارهای رستم انتقاد میکرد، شاهنامهخوان بهشدت آزردهخاطر و برآشفته شد و گفت: «اگر رستم نبود اکنون ایران یا در دست نوادگان افراسیاب بود یا در دست صدام حسین عراقی» (همو، تحقیقات ... ). یکی از پژوهشگران پذیرش شاهنامۀ فردوسی از سوی مردم و ازمیانرفتن و فراموششدن شاهنامههایی را که پیش از شاهنامۀ فردوسی تدوین شدهاند، به همین عامل مربوط کرده است (شریفزاده، 35).عامل مؤثر دیگر در اقبال مردم به شاهنامه طی هزار سال اخیر، این است که در این کتاب ارزشها و مفاهیم عام انسانی به همراه آنچه در برابر این ارزشها و مفاهیماند، بیان شدهاند، مانندِ داد و بیداد، خردمندی و بیخردی، عشق و نفرت، زندگی و مرگ، نام و ننگ، وفاداری و بیوفایی، بر سر پیمان بودن و پیمانشکستن، راستی و کژی، صلح و جنگ، فروتنی و تکبر، بینیازی و آز، شادی و غم، رنج و گنج، امید و نومیدی، و مفاهیمی دیگر از این دست. شاهنامه ضمن طرح این مفاهیم پاسخی درخور و شایسته نیز به آنها داده است.برای نمونه، سیاوش بهرغم خشم فراوان کاووس، از پیمانشکنی ــ حتى در مقابل افراسیاب نیز ــ دوری میکند و آن را امری ناپسند و دور از آیین جوانمردی و رادی میداند. او حتى حاضر میشود که تاج و تخت ایران را رها کند، ولی پیمانشکنی نکند؛ موضوعی که سرانجام قتل فجیع و ناجوانمردانۀ وی را در پی دارد (نک : ه د، سیاوش).نمونۀ دیگر تأکید بر فرازونشیب زندگی است که در نسخههای مختلف شاهنامه، به صورتهای متفاوت آمده است، مانندِ «چنین است رسم سرای درشت / گهی پشتِ زین و گهی زین به پشت» (فردوسی، چ رمضانی، 1 / 346)؛ یا «چنین است کردار گردنده دهر / گهی نوش بار آورد، گاه زهر» (همو، چ دبیرسیاقی، 2 / 580، برای نمونههای دیگر، نک : 2 / 638، 967، 1010، 1062).در کنار این اندیشهها باید به بیتهایی اشاره کرد که روح امیدواری را بـه کالبد خواننده میدمد، مانند این بیت: که گردون نگردد مگر بر بهی / به ما بازگردد کلاه مهی (همو، چ خالقی، 1 / 71)، که از زبان فریدون و پیش از پیروزی بر ضحاک نقل شده است. روشن است که بیتهایی مانند آنچه ذکر شد، بر مردمی که بهطور مدام مورد یورش و تاختوتاز قرار میگرفتند، چه تأثیراتی میتوانست بر جای گذارد.عامل سوم که بر رواج شاهنامه میان مردم ایران مؤثر بود، وجه داستانی آن است. همانگونه که پیش از این ذکر شد، موضوع شاهنامه تاریخ داستانی ایران از دورۀ اساطیری تا پایان دورۀ ساسانیان است. فردوسی آن ارزشهای عام انسانی را ــ که ذکرشان رفت ــ بهصورت تجریـدی بیـان نکـرده، بلکـه آنهـا را بهطـور مشخص و طی داستانهای مختلف در اعمال و کردارهای شخصیتهای متفاوت تصویر نموده است و این همان نکتهای است که باعث تفاوت و تمایز هنر از خطابه و مقاله میشود. فردوسی نسبت به همۀ داستانپردازان ادبیات کهن فارسی، تسلط بیشتری بر فنون داستانپردازی دارد. برای نمونه میتوان به نقش گفتوگو در داستانهای شاهنامه اشاره کرد. سراینده گفتوگوها را بهگونهای سامان داده است که باعث تشخص بیشتر و هویت خاص افراد داستان میشود. هریک از آنها متناسب با تعلقات اجتماعی، سیاسی و حتى جنسی خود سخن میگویند. این موضوع شامل رفتارها و کردارهای آنها نیز میشود.برای نمونه، میتوان به رفتار و گفتار کتایون در آغاز داستان رستم و اسفندیار اشاره کرد. هنگامیکه کتایون از تصمیم فرزندش مبنی بر جنگ با رستم آگاه میشود، نزد وی میرود و با التماس و سخنانی که سرشار از احساسات مادرانه است، از وی میخواهد که در تصمیمش تجدیدنظر کند: مرا خاکسار دو گیتی مکن / از این مهربانمام بشنو سخن. اما اسفندیار سخنان او را نمیپذیرد. کتایون پس از آنکه متوجه میشود نمیتواند اسفندیار را منصرف کند، با همان احساسات به وی میگوید که اکنون که قصد رفتن داری، دستکم فرزندان خردسالت را به قتلگاه نبر: به دوزخ مبر کودکان را به پای. البته اسفندیار این درخواست را نیز نمیپذیرد (نک : همان چ، 5 / 306- 308).سوگواری تهمینه پس از آگاهی از مرگ سهراب نیـز ــ که در برخی نسخههای شاهنامه آمده است (نک : همو، چ رمضانی، 1 / 408-410) ــ رفتاری کاملاً طبیعی و مادرانه است (برای آشنایی بیشتر با فنون داستانپردازی در شاهنامه، نک : سرامی، 111 بب ؛ حمیدیان، 13-15، 57-60؛ خالقی، «نگاهی»، 111 بب ).اینگونه شخصیتپردازی زمینۀ ایجاد محبت یا نفرت خواننده یا شنوندۀ داستان را نسبت به اشخاص داستان فراهم میکند. برای نمونه در جلسههای شاهنامهخوانی در ایل بچاقچی (در پیرامون سیرجان)، یکی از زنان حاضر در جلسه بهطور مدام به افراسیاب دشنام میداده است (پورمختار). یادآوری این نکته ضروری است که اینگونه واکنشها در مجالس شاهنامهخوانی متفاوت از واکنشهایی از این دست در مجالس نقالی است. واکنشهای مجالس نقالی در مرتبۀ نخست، متأثر از هنرنماییهای نقال، اما واکنشهای مجالس شاهنامهخوانی کاملاً تحتتأثیر متن شاهنامه است (نک : ه د، شاهنامهخوانی؛ نقالی).اهمیت داستانپردازی در شاهنامه به اندازهای است که یکی از پژوهشگران دراینباره نوشته است: اگر فردوسی توانسته با سرودن شاهنامه در حفظ زبان فارسی نقشی بیمانند ایفا کند، ازاینرو بوده، که وی توانسته است همۀ فرهنگ ایران باستان را در قالب داستان ارائه نماید. پس رمز بقای شاهنامه همان کیفیت ممتاز و کمالپذیرفتۀ داستانی آن است (سرامی، 362). البته این داوری با مقداری اغراق همراه است، زیرا عوامل سهگانۀ روح ملی، مفاهیم انسانی و داستانپردازی، با هم و در کنار هم در مقبولیت شاهنامه از سوی مردم مؤثر بودهاند.برای نمونه میتوان غرر اخبار ثعالبی را با شاهنامه مقایسه کرد. همانگونه که پیش از این گفته شد، منبع ثعالبی و فردوسی، هر دو، شاهنامۀ ابومنصوری بوده است. در روایت ثعالبی، برخلاف شاهنامه، اثری از روح ملی و ایرانگرایی دیده نمیشود. تصویری که ثعالبی از جنگ بهمن با فرامرز ارائه میکند (1 / 240)، کموبیش مانند تصویر او از جنگ کیخسرو با سپاه افراسیاب است (نک : همو، 1 / 148)؛ درصورتیکه این دو جنگ از اساس با هم تفاوت دارند. مقایسۀ این گزارشها با روایت فردوسی (نک : چ خالقی، 4 / 3 بب ، 5 / 478-481) مؤید این موضوع است (نیز نک : جوانشیر، 201-216؛ حمیدیان، 66).همچنین اگر بپذیریم که عامل داستانی نقش اساسی در مقبولیت شاهنامه از سوی مردم داشته است، این پرسش پیش میآید که چرا شاهنامههایی که پیش از شاهنامۀ فردوسی تدوین شده بودند، باقی نماندهاند. بههرحال، یکی از نتایج اقبال فراوان به شاهنامۀ فردوسی نسخهبرداریهای فراوان از این کتاب بوده است. براساس برآورد برخی پژوهشگران، بیش از هزار نسخۀ خطی از این کتاب در کتابخانههای مختلف جهان موجود است (ریاحی، سرچشمهها، 106؛ آیدنلو، دفتر، 285-286). باید به این شمار نسخهها، تعداد فراوان نسخههای منثور شاهنامه را نیز اضافه کنیم. برای نمونه فقط از تاریخ دلگشای شمشیرخانی، که روایتی منثور از شاهنامۀ فردوسی است، بیش از 100 نسخه فقط در کتابخانههای شبهقاره موجود است (آلداود، 150-151). باتوجهبه جنگها و حوادث خانمانسوز فراوان در این سرزمین، طبیعی است که بپذیریم نسخههای خطی شاهنامه بسیار بیش از این تعداد بوده که شمار فراوانی از آنها طی حوادث مختلف از میان رفته است. با استناد به این تعداد میتوان گفت که از میان کتابهای فارسی، بیش از همه از شاهنامه نسخهبرداری شده است. باتوجهبه حجم فراوان کتاب، در مقایسه با دیوانهای بسیاری از شاعران، اهمیت این موضوع بیشتر نمایان میشود. همین موضوع زمینۀ دخل و تصرف در این کتاب را، نسبت به دیگر کتابها، بیشتر کرده است. زیرا «میزان دخل و تصرف در اسناد تاریخی و آثار ادبی شعر و نثر با میزان جاذبه و نفوذ آنها میان مردم در طول زمان نسبت مستقیم دارد» (قریب، 79).بسیاری از کاتبان و ناسخان، دفترخوانان و حتى خوانندگان شاهنامه، بهویژه آنها که حرفۀ شاهنامهخوانی داشته یا دارای ذوق شعر بودهاند، به خود اجازه میدادهاند که در متن شاهنامه دست ببرند و مطالبی را که فکر میکردهاند دیگران از قلم انداختهاند، به آن اضافه کنند. یکی از علل این کار احساس خاص این اشخاص بوده است که شاهنامه را جزئی از هویت ملی خود میدانستهاند؛ ازاینرو نمیخواستهاند از چنین کتاب مهمی نسخۀ «ناقصی» داشته باشند. این دخل و تصرفها ابعاد مختلفی داشته است؛ گاه شامل تغییر برخی واژهها میشده، گاه به افزودن بیت یا بیتهایی میانجامیده، و گاه نیز شامل افزودن داستانهایی بر متن کتاب میشده است. علت دیگرِ افزودن ابیات و نیز داستانهای پهلوانی دیگر به شاهنامه این فرض غلط بوده است که شاهنامه شامل 60 هزار بیت بوده، و چون نسخههای کهن شاهنامه حتى کمتر از 50 هزار بیت داشته است، آنها برای «تکمیلکردن» نسخۀ خود، دست به این کار میزدهاند (برای آگاهی از علتهای مختلف دخل و تصرف در شاهنامه، نک : همو، 78-83؛ خالقی، «معرفی قطعات ... »، 127 بب ).اما علت دیگرِ افزودن داستانهای متفاوت مانند کشتن رستم پیل سپید را؛ رفتن رستم به کوه سپند به خونخواهی نریمان؛ انتخاب اسب از سوی سهراب؛ کک کهزاد و جز اینها پیروی از یک سنت ادبی است که از پیش از اسلام در ایران رایج بوده است. براساس این سنت، تلاش میشده است تا همۀ داستانهای حماسی ایران باستان در یک کتاب فراهم آید. برای نمونه، شاهنامههایی وجود دارد که در آنها برخی منظومههایی که حتى سرایندۀ آنها نیز مشخص است، در جاهای مختلف که از نظر کاتب مناسب بوده است، جای داده شدهاند. یکی از این شاهنامهها تاریخ 901 ق / 1496 م دارد. این کار در دورۀ پیش از اسلام و در ارتباط با خداینامهها نیز معمول بوده است (همان، 167- 168).این سنت در میان نقالان و عامۀ مردم نیز رایج است. برای نمونه، نام طومار مصطفى سعیدی، نقال مشهور معاصر، طومار شاهنامۀ فردوسی است. در این طومار، افزونبر داستانهای کوتاه فراوان که در شاهنامه نیامده است، بخشهایی از گرشاسبنامه، سامنامه، برزونامه، جهانگیرنامه و فرامرزنامه نیز وجود دارد (نک : سراسر کتاب؛ نیز نک : ه د، طومار). هنوز نیز عشایر و روستاییان چنین شاهنامههایی را بر شاهنامههای معتبر ترجیح میدهند.اگرچه دخل و تصرف در شاهنامه سابقهای کهن دارد و حتى قدیمترین نسخههای خطی شناختهشده را نیز شامل میشود (نک : خالقی، همان، 154، 156، «معرفی سه قطعه ... »، 422-434)، اما از اوایل سدۀ 10 ق / 16 م، بهسبب رواج بیشتر شاهنامه، الحاقات به آن بیشتر شده است (ریاحی، فردوسی، 352). دراینباره ذکر 3 نکته بایسته مینماید: 1. بخش اصلی الحاقات مربوط به داستانهای پهلوانی است که در آنها بیشتر داستانهایی بهطور کامل یا اشارهوار از خاندان رستم ازجمله فرزندان و نوادگان او نقل شده است (نک : آیدنلو، «برخی ... »، 51-100)؛ 2. مطلوببودن فراوان این داستانها نزد خوانندگان زمینهای مناسب برای اینگونه دخل و تصرفات بوده است؛ 3. بخشهای «تاریخی» کمتر دچار تغییر و دستکاری شدهاند و اتفاقاً در روایتهای نقالی نیز صرفاً داستانهای پهلوانی نقل میشوند و بخش «تاریخی» در آنها جایگاهی ندارد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید