صفحه اصلی / مقالات / افلاطون /

فهرست مطالب

افلاطون


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : پنج شنبه 23 آبان 1398 تاریخچه مقاله

 مردم‌سالاری (دموكراسی). حكومت پادشاهی دربردارندۀ سلطنت و خودكامگی است. حكومت چند تن نیز اریستوكراسی و الیگارشی را در برمی‌گیرد. فرمانروایی خلق نیز همان دموكراسی با همۀ مزایا و معایب آن است كه افلاطون آن را «فرمانروایی همگان» می‌نامد و آن را برخاسته از «الیگارشی» می‌داند كه به «خودكامگی» مبدل می‌شود («جمهوری»، 558).
هر یك از این شكلهای حكومتها به دو نوع تقسیم می‌شوند و 6 نوع حكومت را تشكیل می‌دهند كه یا قانونمدار یا بی‌قانونند، هنر قانون‌گذاری هنری شاهانه است؛ و بهترین حالت این نیست كه قانون حكمفرما باشد، بلكه بهتر آن است كه مردی برخوردار از هوشمندی یا عقلی عملی شاهوار فرمانروایی كند («سیاستمدار»، 294A)، زیرا قانون هرگز نمی‌تواند بهترین یا شریف‌ترین و عادلانه‌ترین وضع را برای فرد یا همگان تعیین كند و آنچه را بهترین است، برای همه مقرر دارد، زیرا ناهمانندیهای میان انسانها و اعمالشان، و نیز این امر كه هیچ چیز هرگز در زندگی آدمیان در سكون نیست، هرگونه دانشی را از اعلام و ترویج هرگونه قاعدۀ ساده‌ای برای هر چیزی و برای همیشه باز می‌دارد (همان، 294B). حكومت پادشاهی اگر ملتزم و مقید به قواعدی باشد كه آنها را در دیالوگ «قانونها» می‌یابیم، بهترین شكل حكومت است و اگر بی‌قانون باشد، سركوبگرترین حكومت است و دشوار می‌توان در آن زیست («سیاستمدار»، 302-303). كاركرد دولتمرد یا سیاستمدار واقعی «در هم بافتن» خصال انسانهایی خویشتن‌دار (عفیف) و شجاع است، یعنی هنگامی كه هنر شاهانه آنها را با هم‌اندیشی (همدلی) و دوستی در یك زندگی به گردِ هم می‌آورد، با شكوه‌ترین و بهترین «بافته» را كامل می‌كند و آن را همچون جامه‌ای بر تن همۀ ساكنان «شهر» ــ بردگان و آزادگان ــ می‌پوشاند و هیچ چیز را از آنچه متعلق به سعادت یك دولت است، از نظر دور نمی‌دارد (همان، 311C). بدین‌سان، یگانه معیار حكومت یا دولت واقعی این است كه با كاربرد معرفت و عدالت آن را تا حد امكان بهتر كند (همان، 293D، خواندن همۀ این دیالوگ بسیار آموزنده است).


«جمهوری» و آرمانشهر

اشاره شد كه افلاطون در دیالوگ «جمهوری» یك آرمانشهر ــ یا به تعبیر فارابی «مدینۀ فاضله» ــ را طرح‌ریزی كرده بود. در آنجا گویی وی اسطوره‌ای را حكایت می‌كند (ص 376D). دولتشهر او تنها گفتاری یا آرمانی است و در هیچ جای روی زمین یافت نمی‌شود. وی آرمانشهر خود را همچنین «دولتشهر زیبا» نامیده است.
پیدایش جامعۀ انسانی، یك ضرورت است. ضرورت مادرِ اختراع است. نخستین ضرورتهای زندگی انسانها خوراك، مسكن و پوشاك است (همان، 369؛ نیز نك‍ : ماركس، 28).
انسانها برای اینكه بتوانند «تاریخ بسازند»، باید بتوانند زندگی كنند؛ اما برای زیستن پیش از هر چیز به خوردن، آشامیدن، مسكن، پوشاك و نیز چیزهای دیگر نیاز دارند. پس نخستین كنشِ تاریخی تولید وسایل ارضای این نیازمندیهاست. به گفتۀ افلاطون جامعه هنگامی پدید می‌آید كه انسانها هر یك به تنهایی نتوانند نیازمندیهای خود را ارضا كنند. در جریان همزیستی یا همبودی، تقسیم كار پدید می‌آید، زیرا همه نمی‌توانند به همۀ كارها بپردازند. هر كار و پیشه‌ای هنگامی درست‌تر و بهتر انجام می‌گیرد كه انسانهای معینی وقت و نیروی خود را به آن اختصاص دهند. بدین‌سان، جامعه باید به گروهها یا طبقات منقسم شود. در اینجاست كه افلاطون 3 طبقۀ اصلی جامعۀ آرمانی را برمی‌شمارد: نخست كسانی كه باید به كارهای تولیدی و فراهم آوردن و ساختن مواد و افزارهای لازم برای گذران زندگی و برآوردن نیازمندیهای مادی جامعه بپردازند؛ سپس كسانی كه باید جامعه و كشور را در برابر هجوم دشمنان بیرونی و شورشها و آشوبهای درونی نگهداری و از آن دفاع كنند؛ آنگاه برتر و مهم‌تر از همۀ اینان، كسانیند كه در هنر و دانش سیاست، یعنی راهبری جامعه، تنظیم كارها و ادارۀ آنها، آگاه و ورزیده باشند؛ اینان نگهبانان یا یاوران نامیده می‌شوند («جمهوری»، 374A به بعد، نیز نك‍ : 412, 429B, 547D). افلاطون از ساختار روحی طبقات سه گانه وصفی اسطوره‌ای می‌كند: انسانها همه برادرند، اما خدا ایشان را گوناگون آفریده است. برخی كه توانایی فرمانروایی دارند، سرشتشان با زر آمیخته است؛ برخی دیگر، یعنی «یاوران» از نقره ساخته شده، و سرانجام سرشت كشاورزان و پیشه‌وران از برنج و آهن آفریده شده است (همان، 414-415).
مهم‌ترین كار در جامعۀ آرمانی افلاطون، آموزش و پرورش شهروندان، یعنی فرهنگ‌آموزی به ایشان است. كودكان را باید آموزش و پرورش داد تا برای انجام دادن وظایف واقعی خود آماده شوند. نوزادان باید به پرورشگاه سپرده شوند، بدان‌سان كه نه آنان پدران و مادرانشان را بشناسند، نه اینان آنان را (همان، 460 به بعد). رهبران جامعه نیز موظفند كه شایستگیهای افراد را برای پرداختن به كارها و مشاغل ایشان تعیین كنند تا هر یك به كاری كه شایستۀ آنند، بپردازند (همان، 413C به بعد، نیز نك‍ : 415B). در این میان، آموزش و پرورش طبقۀ بالای جامعه اهمیتی ویژه دارد. ایشان پیش از هر چیز باید به ورزش و پرورش اندام (ژیمناستیك) و آموختن موسیقی بپردازند. ورزش نه تنها پرورش تن، بلكه همچنین پرورش روح است. آمیختن ورزش و موسیقی به گسترش هماهنگ جسم و روح می‌انجامد (همان، 410B به بعد، 591B به بعد). اما ورزش و موسیقی باید در شكلهای سنتی آنها آموخته و آموزانده شوند و در آنها از هرگونه نوآوری باید پرهیز شود، زیرا هرگونه نوآوری در آنها سبب دگرگونی در سنتهای بنیادی سیاسی و اجتماعی می‌شود (همان، 424C).
«نگهبانان» باید پایه‌های فلسفی خود را بر موسیقی بنا نهند و از سرگرمیهای بی‌قاعده و ولنگارانه شدیداً پرهیز كنند، زیرا روح شهوترانی هنگامی كه راه خود را گشود، اندك اندك بر خصلتها و عادتها راه می‌یابد و سرانجام همۀ حقوق فردی و اجتماعی را ویران می‌كند (همان، 424D). نكتۀ توجه انگیزی كه همیشه انگیزۀ شگفتی دیگران و سرزنش افلاطون شده، این است كه به سفارش افلاطون شاعران، به ویژه درام‌نویسان باید از آرمانشهر افلاطون بیرون رانده شوند، زیرا ایشان تقلیدگران حقیقت و واقعیتند. جدایی دیرینی میان شعر و فلسفه وجود دارد (همان، 607B). فلسفه با حقیقت سر و كار دارد، هنر شعر با سایه‌های حقیقت. شـاعران در زندگی ــ چه فردی، چه اجتمـاعی ــ هرگز رهبران آموزش و پرورش نیستند (همان، 599-600A).
اما با وجود این، افلاطون هومِر (شاعر حماسه‌سرای بزرگ یونان) را می‌ستاید و سرانجام حتى به شاعران غنایی و غزل‌سرایان ــ به شرط آنكه بتوانند از خـود و شعرشـان دفاع كنند ــ اجازه می‌دهد كه از تبعید خود به آرمانشهر بازگردند؛ همچنین به مدافعانی از شعر كه خود شاعر نیستند، اجازه داده می‌شود كه به زبان نثر از شعر دفاع كنند و نشان دهند كه شعر نه تنها دل‌انگیز، بلكه همچنین برای دولتها و زندگی انسانها سودمند است (همان، 607D، برای نظریات افلاطون دربارۀ شعر و شاعران، نك‍ : همان، كتابهای II, X سوفیست، 235C به بعد، 265D به بعد، «قانونها»، 669A به بعد).
مهم‌ترین وظیفۀ آرمانشهر، آموزش و پرورش «نگهبانان» است. ایشان باید از 20 سالگی به بعد دانشهایی مانند ریاضیات، حساب و ستاره‌شناسی بیاموزند و از 30 سالگی به بعد به آموختن «دیالكتیك» بپردازند و در 35 سالگی در مقامات فرماندهی گمارده شوند و سرانجام در 50 سالگی در شمار فرمانروایان درآیند («جمهوری»، 536D به بعد). نگهبانان باید همچنین شیوۀ زندگی ویژه‌ای داشته بـاشند. بـاید از هرگونه مالكیت شخصی ــ جز در ضروری‌ترین چیزها ــ پرهیز كنند. نباید خانه‌ای شخصی داشته باشند. باید درآمد معینی از سوی شهروندان به ایشان داده شود كه هزینۀ یك سالۀ ایشان را تأمین كند. ایشان باید با هم خوراك بخورند. «هم خوراكی» رسم بسیار متداولی به ویژه در اسپارت و كرِت بوده است و مردان و جوانان بیش از 20 ساله موظف بوده‌اند كه در آن شركت كنند. افلاطون این رسم را، مانند برخی مراسم دیگر از اسپارت، برای «نگهبانان» آرمانشهر خود برگزیده بود. نگهبانان از داشتن و نگهداشتن زر و سیم محروم بوده‌اند؛ زیرا فلز الٰهی در درون ایشان است و نباید عنصر الٰهی درون خویش را با آن آمیزه‌های زمینی آلوده كنند (همان، 416D-E). زنان و كودكان نیز باید میان نگهبانان اشتراكی باشند. هیچ پدر و مادری نباید فرزندان خود را بشناسند و فرزندان نیز باید چنین باشند. افلاطون بر سودمندی این امر تأكید می‌كند، اما امكان عملی آن را پرسش‌انگیز می‌داند (همان، 457B-D). قانون‌گذاران، مردان شایسته را برای زنانی شایسته برمی گزینند. ایشان به اندازۀ ممكن باید دارای سرشتی همگون باشند؛ در خانه‌های مشترك زندگی می‌كنند و خوراك مشترك دارند. هیچ یك از آنان مالك چیزی ویژۀ خود نیست. ضرورت عاشقانه‌ای انگیزه می‌شود كه ایشان با هم درآمیزند. شهوترانی و هرزگی در یك دولتشهر خجسته، چیزی نامقدس است كه فرمانروایان از آن نهی و منع می‌كنند. زناشویی در میان ایشان مقدس ترین كارهاست (همان، 458C-E). هنگامی كه فرزندان زاییده می‌شوند، باید بیشترین دقت شود كه مادری فرزند خودش را نشناسد (همان، 460C).
در این میان نكتۀ توجه‌انگیز این است كه افلاطون از برابری زنان و مردان سرسختانه دفاع می‌كند. زنان نیز مانند مردان باید آموزش و پرورش بیابند. ایشان نیز باید موسیقی و ورزش و نیز هنر جنگاوری بیاموزند. زنان نیز باید مانند مردان در ورزشگاهها شركت كنند (همان، 452A-B). در ساختار وجودی زن هیچ كمبود ویژه‌ای نیست كه در شایستگی او برای شركت در كارهای اجتماعی و نیز دولتی تأثیر گذارد. مواهب طبیعی یكسان به مردان و زنان داده شده است. مشاغل زنان نیز می‌تواند همان مشاغل مردان باشد، هرچند در همۀ آنها زنان فروتر از مردانند (همان، 455A-E). حتى زن هم می‌تواند فیلسوف باشد (همان، 456). بدین‌سان، مردان و زنان به نحوی یكسان شایستگی آن را دارند كه بتوانند از «نگهبانان» باشند. تنها فرق میان ایشان در توانایی یا قوت و ضعف است (همانجا).
هدف اصلی افلاطون در سازماندهی به آرمانشهر خود، آموزش و پرورش فیلسوفان برای فرمانروایی یا فرمانروایی فیلسوفان است. این نیز یك آرزوست. این امر كه یك بار فیلسوفی واقعاً به فرمانروایی برسد، ناممكن نیست، اما دشوار است (همان، 499D) و بستگی به «نصیب الٰهی» (همان، 493A) یا «الهام الٰهی» (همان، 499C)، یا «بخت و مصادفۀ الٰهی» (همان، 592A) دارد. به هر روی، افلاطون می‌گوید: «تا هنگامی كه فیلسوفان در شهرها پادشاه نشوند، یا كسانی كه ما اكنون ایشان را پادشاه و فرمانروا می‌نامیم، مجدانه به دنبال فلسفه نروند، و تقارنی میان این دو، یعنی قدرت سیاسی و فلسفه پدید نیاید و طبیعتهای عوامی كه اكنون یكی را جدا از دیگری دنبال می‌كنند، اجباراً كنار نهاده نشوند، آسودگی از بدیها در دولتها یا برای نوع انسان نخواهد بود (همان، 473D). بدین‌سان، كامل‌ترین نگهبانان باید فیلسوفان باشند (همان، 503B، نیز نك‍ : «نامۀ هفتم» 326B).
«جمهوری» و به ویژه آرمانشهر یا مدینۀ فاضلۀ افلاطون، افزون‌بر شارحان و مفسران، مخالفان و معارضانی نیز داشته است و دارد. گروهی آن را جامعه‌ای بسته و طبقاتی می‌شمارند كه در آن دروغ مصلحت‌آمیز از سوی فرمانروایان مجاز است. دروغ واقعی منفور خدایان و انسانهاست. اما دروغ گفتن به دشمنان سودمند و گاه مانند داروی شفابخش است («جمهوری»، 382؛ برای موضع‌گیری در برابر دولتشهر آرمانی افلاطون در دوران جدید، نك‍ : پوپر، نیز لوینسن، سراسر هر دو كتاب).
در این میان شگفت‌انگیز و جالب توجه است كه افلاطون در جاهای دیگری، پرداختن فیلسوفان به كارهای اجتماعی و سیاسی را نكوهش می‌كند و می‌گوید: كسانی كه عمری را در فلسفه و موضوعهای مربوط به آن گذرانده‌اند، هنگامی‌كه همچون سخنگویان یا مدافعان در دادگاهها حاضر می‌شوند، خنده‌دار به نظر می‌آیند، زیرا كسانی كه در دادگاهها رفت و آمد می‌كنند، در مقایسه با كسانی كه در كار فلسفه پرورش یافته‌اند، از لحاظ اصل و نسب مانند بردگان در برابر آزاد مردانند. فیلسوفان، از جوانی به بعد، هرگز در بازار یا دادگاهها یا انجمن شهر گرد نمی‌آیند. دربارۀ قانونها و فرمانها نیز به مباحثه یا مناظره نمی‌پردازند و پس از انتشار قوانین نیز آنها را نمی‌بینند. ایشان توجهی به همسایۀ دیوار به دیوار خود هم ندارند، و نه تنها نمی‌دانند كه او چه می‌كند، حتى نمی‌دانند كه او یك انسان یا حیوان یا موجود دیگری است. فیلسوف در این باره پژوهش می‌كند كه انسان و طبیعت ویژۀ او چیست كه او را از دیگران ممتاز می‌كند. در واقع تنها جسم فیلسوف دارای مكان و خانه‌ای در جامعه است. اما اندیشۀ او با توجه به همۀ امور حقیر و بی‌اهمیت زندگی انسانها، آنها را ناچیز می‌شمارد و همواره در پی پژوهش طبیعت كلی هر یك از موجودات است و خود را تا حد هرآنچه در دسترس است، پایین نمی‌آورد ( ثئایتتوس، 172A-174B). در جای دیگری از «جمهوری» نیز گفته می‌شود: كسی كه اندیشه‌اش متمركز بر هستی حقیقی است، فراغت آن را ندارد كه چشم خود را به پایین به سوی كارهای حقیر انسانها بگرداند، یا از كینه، نفرت و حسد آكنده شود و با ایشان به جدال بپردازد، بلكه نگاه خود را به آنچه همیشگی و دگرگون ناشدنی است، خیره می‌كند، چیزهایی كه نه آسیب می‌رسانند و نه آسیب می‌بینند، بلكه همیشه در هماهنگی با فرمان عقل به سر می‌برند. وی می‌كوشد تا آنجا كه می‌تواند خود را همانند آنها سازد (ص 500C).


«قانونها» و فلسفۀ سیاسی

پیش از این گفته شد كه افلاطون در واپسین سالها و ماههای زندگی خود، دیالوگ «قانونها» را می‌نوشت. در حالی كه «جمهوری» را می‌توان دائرةالمعارف دانشهای فلسفی نامید كه تاج آن نظریۀ ایده‌ها، و محور اساسی آن مفهوم عدالت است و در آن آرمانشهری تصویر می‌شود كه امكان تحقق یافتن آن حتى برای خود افلاطون دشوار می‌نماید و در «قانونها» كمترین نشانی از آن می‌توان یافت. افلاطون در این نوشته به واقعیتهای زمینی زندگی انسانها نزدیك‌تر می‌شود، هر چند در اینجا نیز آرمانهای كمال جویانۀ خود را از چشم دور نمی‌دارد. نباید فراموش كرد كه افلاطون همواره به جامعۀ انسانی و سرنوشت آن از دیدگاه فیلسوفی آرمانگرا می‌نگریست. اما
افلاطون آرمانگرای میان سال كه «جمهوری» را نوشته بود، همان افلاطون كهن سال و نویسندۀ «قانونها» نبود. وی این دیالوگ را میان سالهای 350 و 340ق‌م و شاید تا واپسین ماههای زندگیش نوشته بود. مشاهدات و تجربه‌های گوناگون و گاه بسیار تلخ و ناگوار، نگرش افلاطون را به زندگی انسانها و جامعۀ انسانی دگرگون كرده بود؛ به ویژه داوری وی دربارۀ سرشت انسانها و امكان نیكبختی و رستگاری انسان در این جهان، بسیار دیگرگون، و شاید بتوان گفت واقع‌بینانه‌تر و حتى بدبینانه‌تر شده بود. دولتشهر آرمانی «جمهوری» كه ریشه در آسمان دارد، در روی زمین تحقق‌پذیر نیست؛ و در آن تنها خدایان یا فرزندان خدایان سكنا دارند («قانونها»، 739D).
اما واقعیت این است كه انسانها موجوداتی ناقص و ناتوانند، اسیر شهوتها و مطامع و پندارها و باورهای غالباً نااندیشیدۀ ناعقلانی خویشند؛ بدین‌سان، نباید در انتظار و جویای چنان جامعۀ آرمانی باشند، بلكه در بهترین رویكرد بایدبرآن همچون الگویی ــ هر چند دست نیافتنی ــ چشم بدوزند و بكوشند تا جامعه‌ای را بسازند كه هرچه بیشتر به آن جامعۀ آرمانی نزدیك باشد (همانجا). به هر سوی بنگری، انسانها در روی زمین دچار شرارت و خودسری و خودخواهیند. از اینجاست داوری بدبینانۀ افلاطون دربارۀ انسانها. از یاد نبریم كه افلاطون دولتمرد یا سیاستمداری از گونۀ دولتمردان بزرگ یونان آن دوران، مانند پریكلس، فیلیپ و اسكندر نبوده است. آنان به معیارها و اصول اخلاقی به معنای افلاطونی آن توجهی نداشته‌اند، در حالی كه بینش سیاسی افلاطون عین بینش اخلاقی او، و اخلاقیات او عین سیاسیات اوست كه در «قانونها» نیز مكرراً به آن اشاره می‌كند (برای نمونه، نك‍ : 727A, 728B، نیز 731D به بعد، 773D, 797).
افلاطون تا بدانجا پیش می‌رود كه می‌گوید: امور انسانی ارزش آن را ندارند كه آنها را بسیار جدی بگیریم، اما متأسفانه ناگزیریم كه چنین كنیم (همان، 803B، قس: 728D به بعد). افلاطون دربارۀ انسانها تعبیر بسیار توجه‌انگیزی دارد كه می‌گوید: هر یك از ما موجودات زندۀ عروسكی در دست خدایانیم. اینكه همچون بازیچۀ آنان ساخته شده باشیم، یا به علت و هدفی جدی، نكته‌ای است كه فراسوی فهم ماست؛ اما آنچه یقیناً می‌دانیم این است كه ما عواطفی داریم كه همچون نخها یا ریسمانها ما را به هر سو ــ آن هم در جهات مخالف ــ می‌كشند و ما را وادار به اعمالی می‌كنند كه متعارض با یكدیگرند. ما در حد مرزی، یعنی جایی كه بدی و نیكی، و رذایل و فضایل به هم برمی‌خورند، به پیش و پس می‌رویم (همان، 644D، نك‍ : 803C, 804B, 903D). ما چرا چنینیم؟ پاسخ افلاطون این است كه دو گونه روح وجود دارد: روح نیك و روح بد. چنانكه گفته شد، روح در اندیشۀ افلاطونی، اهمیتی بنیادی دارد و سرچشمه و انگیزۀ هر گونه جنبش است؛ همچنین علت خیر و شر، زیبایی و زشتی، عدالت و بی‌عدالتی، و همۀ اضداد دیگر است. روح انگیزندۀ همه چیز در آسمان و زمین و دریاست. در انسان جنبشهای روح نامهای گوناگون دارند: خواهش، تأمل و تفكر، دقت و توجه، حزم و تدبیر، باور یا اعتقاد درست و نادرست، شادی و اندوه، اطمینان و ترس، عشق و نفرت و دیگر جنبشهای مانند اینها. بدین‌سان، روح آدمی انبوهی از اضداد است (همان، 896D-897A). اما چنانكه بر این نكته تأكید شده بود، والاترین و ارجمندترین هدف افلاطون از زندگی آدمیان در این جهان، پرورش و پرستاری روح است. از همۀ چیزهایی كه آدمی آنها را دارایی خود می‌نامد، مقدس‌ترین آنها روح است؛ روح ویژه‌ترین دارایی انسان است. در آدمی دو عنصر یافت می‌شوند كه همۀ هستی او را می‌سازند، یكی نیرومندتر و برتر و چونان سروَر است و دیگری ناتوان‌تر و فروتر و همچون برده. پس آدمی باید آنچه را در او سرور

صفحه 1 از8

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: