آل بویه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 30 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237610/آل-بویه
یکشنبه 3 فروردین 1404
چاپ شده
1
1. معزالدوله ابوالحسین احمد بن ابیشجاع بویه (ح 303-356ق / 915-967م)، کهترین پسر ابوشجاع بویه که ظاهراً نخستینبار در وقایع 322ق / 934م، که عمادالدوله به تسخیر شیراز رفت، از او یاد شده است. 2 سال بعد، عمادالدوله با رایزنی برادرش رکنالدوله، ابوالحسین احمد را به تسخیر کرمان فرستاد تا نقطهای برای فرمانروایی خود بجوید (ابن اثیر، 8 / 325). در نبردی که میان وی و علی بن زنگی، معروف به علیِ گِلویه (در متون عربی، با کاف نوشته میشود) سرکردۀ قبایل کوفیچ و بلوچ، رخ داد، یک دست و چند انگشت احمد بریده شد (همو، 8 / 326) و او از همینرو به «اقطع» معروف گشت (ابن خلکان، 1 / 175). با این همه، علی گلویه به تیمار احمد برخاست تا بهبودی یافت. اما وی به پاداش این کار، پس از درهم شکستن محمد بن الیاس که از سیستان به کرمان تاخته بود، تیغ در میان مردان گلویه نهاد و بسیاری را بکشت و خود چندی بعد به فرمان عمادالدوله به شیراز بازگشت. در 326ق / 938م، به فرمان عمادالدوله که به تحریک ابوعبدالله بریدی طمع در عراق بسته بود، سپاه به خوزستان برد (ذهبی، 2 / 42). پسر بویه نخست بر اهواز چیره شد، اما میان وی و بریدی اختلاف افتاد و احمد به عَسْکَر مُکْرَم رفت (همدانی، 107) و بریدی در اهواز مستقر شد. در این میان عمادالدوله لشکر دیگری به نزد ابوالحسین احمد فرستاد و او به مدد آن سپاه، اهواز را تسخیر کرد (ابن اثیر، 8 / 341، 343). اما اختلاف وی با بریدی هنوز بر جای بود، چنان که در 328 و 331ق / 940 و 943م به بصره تاخت و هر بار ناکام واپس نشست. در 332ق / 944م، واسط را تصرف کرد و مالیات و خراج گرفت؛ اما توزون امیر واسط که به بغداد رفته بود، بازگشت و او را به سختی درهم شکست (صولی، 258، 262) و کوشش مجدد او در سال بعد برای چیرگی بر واسط نیز ناکام ماند (ابن اثیر، 8 / 408؛ قس: مقریزی، 1 / 27). با این همه، طی 5 بار حملۀ خود به عراق، در فاصلۀ 331 تا 334ق / 943 تا 946م، هر بار بیشتر در قلمرو خلیفه نفوذ کرد (مینورسکی، 125) تا آنکه سرانجام از اوضاع پرآشوب بغداد که امیرالامراها و مدعیان حکومت بغداد پدید آورده و خلیفگان را به بازیچهای بدل ساخته بودند، سود جست و به آن سوی تاخت. مستکفی باللٰه و ابن شیرزاد و امیرالامرای بغداد گریختند و چون ترکان به موصل عقب نشستند، خلیفه که رهایی از دست ترکان را میجست، به بغداد درآمد. اندکی بعد نیز پسر بویه وارد بغداد شد (11 جمادیالاول 334ق / 19 دسامبر 945م) و از سوی خلیفه لقب معزالدوله یافت. برادرانش علی و حسن نیز به ترتیب به عمادالدوله و رکنالدوله ملقب شدند و به دستور خلیفه، القاب آنها بر سکهها نقش گردید (ذهبی، 2 / 26) و معزالدولۀ شیعیمذهب، بر خلیفۀ عباسی، چیرگی تمام یافت. 12 روز بعد، خلیفه المستکفی را کور کرد و به زندان افکند و فضل بن مقتدر را به نام المطیع للٰه به خلافت نشاند و روزانه 100 دینار مقرری برای او تعیین کرد (همو، 2 / 47؛ ابن اثیر، 8 / 450، 451). از آن پس حشمت خلفای بغداد برفت و «خلیفه به فرمانی قناعت کرد و خلفا را جز لوا و منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ پادشاهان اطراف کاری نماند» (مجملالتواریخ، 379). معزالدوله پس از آن به سرکوب امرای اطراف پرداخت. نخست به ناصرالدولۀ حمدانی هجوم برد و بغداد را به قصد عُکْبَرا ترک کرد. ناصرالدوله از این فرصت سود جست و بغداد را اشغال کرد و نام آل بویه را از سکه بینداخت، اما کارش دوام نیافت و معزالدوله با حیله بر بغداد چیره شد (335ق / 946م) و ناصرالدوله را وادار به صلح کرد. در 337ق / 948م، به موصل تاخت و چون رکنالدوله از او بر ضد خراسانیان یاری خواست، بازگشت و موصل و جزیره و شام را در برابر 8 میلیون درهم در سال، به ناصرالدوله بازنهاد و مقرر شد که وی در قلمرو خود به نام پسران بویه خطبه بخواند (ابن اثیر، 8 / 477). نیز در همان سال ابوالقاسم بریدی به او پناه برد و معزالدوله املاکی به تیول او داد (ابوعلی مسکویه، 2 / 115). معزالدوله تا آن هنگام به نیابت از برادر مهتر خود عمادالدوله که رسماً امیرالامرای بغداد بود، در عراق حکم میراند. پس از مرگ وی، به اطاعت رکنالدوله گردن نهاد و خود را نایب او در عراق دانست. پس از آنکه رکنالدوله از او بر ضد نوح سامانی که بر او هجوم برده بود یاری خواست (339ق / 950م)، معزالدوله سپاهی به سرکردگی سبکتکین به نزد برادر گسیل داشت و او خراسانیان را در قرمیسین و همدان بشکست و رکنالدوله به همدان درآمد (ابن اثیر، 8 / 487). در 343ق / 954م پس از چیرگی طرفداران معزالدوله بر هواداران ابن طغج در مکه، به نام رکنالدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار در حجاز خطبه خواندند (همو، 8 / 509). در 345ق / 956م، روزبهان بن وَنْداد خورشید دیلمی را که بر او شوریده و به اهواز رفته بود، سرکوب کرد و سپس گفت تا وی را بکشتند (همو، 8 / 516؛ نیز ذهبی، 2 / 69 روایت میکند که روزبهان به بغداد تاخت). معزالدوله چند سال بعد را بیشتر صرف چیرگی بر حَمْدانیان و تصرف عُمان کرد. یکبار هم ناصرالدوله را به حلب واپس راند و تا برادر او سیفالدوله، خراجی را که ناصرالدوله بر گردن داشت تضمین نکرد، بازنگشت (348ق / 959م). در 354ق / 965م با ارسال سپاه، بر عُمان چیره شد، ولی پس از بازگشت لشکریانِ وی، قرمطیان، آن دیار را تصرف کردند. اینبار معزالدوله خود لشکر به آن سامان برد و در اُبُلّه بماند و سپاه خود را با قوای امدادی عضدالدوله به عُمان فرستاد و خود به واسط رفت تا با عمران بن شاهین که بر بَطیحه چیره شده بود نبرد کند، اما در آنجا بیمار شد و به بغداد رفت (356ق / 967م) و چند روز بعد در 53 سالگی (ذهبی، 2 / 96) درگذشت.2. عزالدوله ابومنصور بختیار بن معزالدوله (ح 331-367ق / 943- 978م)، پس از معزالدوله بر تخت نشست و بهرغم سفارش پدر که او را به فرمانبری از رکنالدوله و عضدالدوله (ابوعلی مسکویه، 2 / 234) و پاسداری از امرای دولت، خاصه سبکتکینِ حاجب، فرمان داده بود بنای بدرفتاری گذاشت و با تصرف اقطاعات امرای دیلمی، آنها را از گرد خویش بپراکند. سبکتکین از او روی بگردانید و حبشی برادر عزالدوله در بصره بر او شورید. در 359ق / 970م، به واسط رفت و ابوالفضل عباس بن حسین شیرازی وزیر خود را به سرکوب عمران بن شاهین در جامده فرستاد، اما ناکام ماند و با گرفتن زر و سیم از او تن به صلح داد (ابن اثیر، 8 / 610)؛ در 360ق / 971م قرمطیان را در حمله به دمشق یاری رساند و سال بعد، به درخواست بغدادیان (ابوحیان توحیدی، 3 / 152)، برای نبرد با رومیان که به جزیره تاخته بودند، سبکتکین را گفت تا سپاه آراید و خود از خلیفه المطیع للٰه هزینۀ نبرد گرفت. اما میان شیعیان و سنیان درگیری سختی پدید آمد و محلۀ کَرْخ بسوخت. بختیار نیز آن مال را جهت خویش صرف کرد و کار غزا معطل ماند (ابن اثیر، 8 / 618-620). در 363ق / 974م بر ابوتَغْلِب حَمْدانی در موصل تاخت. ابوتغلب به سنجار عقب نشست و قصد تسخیر بغداد کرد. بختیار، وزیر خود ابن بَقیّه را با سبکتکین به بغداد باز فرستاد. ابوتغلب که یارای مقاومت نمیدید، صلح خواست و به بختیار غرامت داد و هریک به قلمرو خود بازگشتند. بختیار که در این اوقات سخت تنگدست بود، به اهواز رفت و بَخْتَکینِ آزاد رویه، مال بسیار به وی داد، اما میان ترکان و دیلمیان خلاف افتاد و بختیار خود بر ترکان تاخت و اِقطاعات سبکتکین را نیز مصادره کرد. آنگاه با مادر و برادرش حیلهای به کار بست تا سبکتکین را دستگیر کند، اما توفیق نیافت و سبکتکین خانۀ بختیار را در بغداد بسوزانید و برادران و مادرش را به واسط فرستاد. عامۀ بغداد نیز به سبکتکین پیوستند و بر شیعیان تاختند و خون بسیار ریخته شد (ابن جوزی، 7 / 68). بختیار به واسط رفت و از رکنالدوله و عضدالدوله و عمران بن شاهین و ابوتَغْلِب حَمْدانی مدد خواست. ابوتغلب سپاه به تَکْریت فرستاد و منتظر ایستاد تا اگر ترکان ظفر یابند، وی بغداد را تصرف کند. عمران بن شاهین به درخواست بختیار وقعی ننهاد. رکنالدوله سپاهی با وزیرش ابوالفتح بن عمید گسیل داشت، ولی عضدالدوله مینگریست تا روزگار بر بختیار چه پیش آورد (قس: گردیزی، 203). ترکان برای یکسره کردن کار بختیار، به همراهی خلیفه الطائع و خلیفۀ مخلوعالمطیع، به واسط رفتند و ابوتغلب وارد بغداد شد. سبکتکین و المطیع در دیرالعاقول درگذشتند و الفتکین رهبری ترکان را به دست گرفت و به واسط راند. 50 روز میان آنان و بختیار پیکار بود. بختیار باز عضدالدوله را به مدد خواست و وی با سپاه به عراق راند (ابن اثیر، 8 / 643-645). ترکان نیز دست از محاصره برداشتند و به بغداد بازگشتند. بختیار به عضدالدوله پیوست و هر دو عزم بغداد کردند و ترکان از دیگر سوی بیرون شدند (گردیزی، 204) و ابوتغلب حمدانی هم به موصل واپس نشست. عضدالدوله که مترصد فرصت بود تا خود به عراق چیره شود، با حیله بختیار را نسبت به یارانش بدگمان کرد و آنان را بر بختیار بشورانید و سرانجام او را وا داشت تا خود از حکومت استعفا دهد. آنگاه وی را دربند کرد و خود به حکومت نشست (ابن اثیر، 8 / 648-650) این رفتار عضدالدوله باعث ایجاد نابسامانیهایی در قلمرو او شد. پدرش رکنالدوله به خشم آمد (ابوعلی مسکویه، 2 / 351) و ابن بَقیّه در واسط بر او شورید و عضدالدوله بناچار بختیار را دوباره بر تخت نشانید و شرط کرد که به نیابت از او در عراق فرمان براند. اما آتش طمع عضدالدوله بر عراق خاموش نشد و او پس از مرگ پدرش رکنالدوله (336ق / 947م) به بهانۀ تمایل بختیار به دشمنانش یعنی حَسَنِّویۀ کرد و فخرالدوله و ابوتغلب حَمْدانی، بر او تاخت. بختیار به اشارت ابن بقیّۀ وزیر به مقابله برخاست، اما در اهواز شکست خورد و به واسط رفت و سپس به بغداد بازگشت. آنگاه عضدالدوله به بصره تاخت و سپس عزم بغداد کرد و از بختیار خواست که مال و سلاح گیرد و از بغداد بیرون رود. بختیار پذیرفت و عزم شام کرد. عضدالدوله وارد بغداد شد و در آنجا خطبه به نام او خواندند (367ق / 978م). بختیار که عازم شام بود، به تحریک و مساعدت ابوتغلب حمدانی، دوباره به بغداد تاخت. در اطراف تکریت پیکار شد و به شکست و اسارت بختیار انجامید (ابن جوزی، 7 / 87). عضدالدوله فرمان داد تا عزالدوله بختیار (ه م) را بکشتند. با این همه بر سر بیپیکرش بسیار بگریست (ابن خلکان، 1 / 268).3. عضدالدوله فناخسرو بن رکنالدوله (324-372ق / 936-982م). یک سال قبل از مرگ عمادالدوله علی، بهرغم مخالفت پارهای از سران دیلمی، به ولایتعهدی عمویش برگزیده شد. در 338ق / 949م، در شیراز بر تخت نشست و به یاری پدرش رکنالدوله و عمویش معزالدوله بر مخالفان چیره شد (ابن اثیر، 8 / 482، 483). در 345ق / 956م بَلْکا پسر وَنْدادْ خورشیدِ دیلمی را که بر او شوریده بود، توسط ابوالفضل بن عمید سرکوب کرد. در 352ق / 963م، از سوی خلیفه المطیع لقب عضدالدوله یافت (همو، 8 / 544). ظاهراً در همین هنگام از خلیفه لقب تاجالدوله خواست و معزالدوله که میپنداشت با اعطای این لقب ممکن است امیرالامرایی وی پس از رکنالدوله به خطر بیفتد، با آن مخالفت کرد و پیشنهاد داد که لقب عضدالدوله برای او فرستاده شود و شد. شاید همین مخالفت باعث شد که بعدها عضدالدوله بر انقراض شاخۀ عراق پای فشارد. در 360ق / 971م امیر سیستان خطبه به نام وی کرد، و در همان سال وی برای سرکوب بلوچها که در کرمان بر او شوریده بودند، خود لشکر به سیرجان برد و توسط سردار خویش عابدبن علی، بلوچها را درهم شکست (361ق / 972م). سال بعد، میان عضدالدوله و رکنالدوله با امیر منصور بن نوح سامانی که از پیش رقابتها داشتند، صلح شد و مقرر گشت که آن دو هر سال 000’150 دینار به منصور رسانند. در 363ق / 974م، به درخواست پسرعمویش بختیار، برای حمایت او در برابر ترکان، عازم عراق شد و الفتکین ترک را درهم شکست و وارد بغداد گشت. وی که در باطن به قصد تصرف عراق دعوت بختیار را پذیرفته بود، چندی بعد با نیرنگی که به کار بست، با تأیید خلیفه او را بازداشت کرد و در بغداد به حکومت نشست. اما دیری نپایید که مخالفان، در شهرهای مختلف قلمرو او گردنکشی آغاز کردند. نیز پدرش رکنالدوله که از توقیف بختیار سخت خشمناک شده بود (ابنجوزی، 7 / 75)، میانجیگری ابوالفتح بن عمید را نپذیرفت و تهدید کرد که برای گوشمالی فرزند به عراق خواهد آمد. عضدالدوله نیز به ناچار بختیار را به آن شرط که به نیابت از او در عراق فرمان براند، دوباره به حکومت گمارد و خود به فارس بازگشت (ابن اثیر، 8 / 651، 654). اما به سبب مناسبات تیرهای که میان وی و پدرش پدیدار شده بود، بیم داشت که حکومت و امیرالامراییِ خود را از دست بدهد. در اینجا ابوالفتح بن عمید، قربانیِ آیندۀ وی و وزیر رکنالدوله، پای پیش نهاد و میان پدر و فرزند دیداری برپا کرد. در این دیدار، حکومت مستقل عضدالدوله بر شیراز و امیرالامرایی وی و نیز ریاست عالیۀ وی بر برادرانش مسلم شد، اما سخنی از عزالدوله بختیار و قلمرو وی نرفت. ظاهراً رکنالدوله با عدم طرح آن مسأله، دولت شاخۀ عراق را به فرمانروایی بختیار به رسمیت شناخت و تلویحاً عضدالدوله را از دستاندازی به آنجا منع کرد. با این همه، عضدالدوله پس از مرگ پدر آرزوی دیرین خود را جامۀ عمل پوشاند (ابنجوزی، 7 / 83) و بر عراق چیره شد. آنگاه بختیار را که با سپاه ابوتغلب حَمْدانی، برای بازپس گرفتن بغداد به او هجوم آورده بود، بشکست و خودِ او را بکشت (ابن اثیر، 8 / 691). در 367ق / 977م موصل را از حمدانیان گرفت و سپس بر مَیّافارِقین و آمِدْ و برخی از مناطق دیاربَکْر و دیار مُضَرْ چیره شد (همو، 8 / 692، 695). نیز در 369ق / 979م، در پی کدورتی که میان وی و برادرش فخرالدوله پدید آمده بود، به بلاد جبل لشکر کشید و او را به نزد قابوس بن وشمگیر گریزاند و سپس در پی برادر، همدان را تصرف کرد و به مؤیدالدوله برادر دیگر خود وا گذاشت. سال بعد برادرانِ بَدرِ بن حَسَنویه را که بر بَدْر شوریده بودند، بکشت و سپس از قابوس بن وشمگیر، فخرالدوله را طلب کرد و چون قابوس به درخواست وی وقعی ننهاد، مؤیدالدوله را با سپاه به گرگان فرستاد و وی آن دیار را تصرف کرد. از این پس تا 372ق / 982م، یک سال پس از افتتاح بیمارستان عضدی بغداد که عضدالدوله درگذشت، یادی از توسعۀ بیشتر متصرفات او نشده است. پیکر عضدالدوله را ابتدا در بغداد دفن کردند و سپس به مقبرۀ امام علی بن ابیطالب(ع) انتقال دادند (ابن جوزی، 7 / 177).عضدالدوله بزرگترین فرمانروای سدۀ 4ق و روزگار او دورۀ زرین این سده بهشمار میرود. وی بهرغم جدالهای سختی که با پسرعمّ و برادران خود داشت، دولت پسران بویه را به اوج قدرت رسانید. قراین تاریخی، مانند سکهای که بر یک روی آن تصویری به سبک تصاویر سکههای ساسانی نقش شده (بوسه، تصویر 28، شم 3)، به خوبی نشان میدهد که او میکوشیده در پی تلاش رکنالدوله، سلطنتی ایرانی برپا سازد. لقب شاهنشاه در میان برخی از فرمانروایان آل بویه نیز مؤید این معنی است.وی سازمان جاسوسی منظمی بنا نهاد که اخبار دورترین نقاط قلمروش را به سرعت در دسترس او قرار میداد. از همینرو، دیوان برید چنان سازمانیافته بود که نامهها را 8 روزه از شیراز به بغداد میبرد (ابن جوزی، 7 / 115). خود او بر جزئیات امور دولت نظارت کامل داشت و گاه برای تثبیت سیطرۀ خود، خشونتهای هولناک نشان میداد؛ چنان که بفرمود ابن بقیه را لگدکوب پیلان کردند (ابوعلی مسکویه، 2 / 380) و عزالدوله بختیار را سر برید. با آنکه پس از چیرگی بر بغداد، اهتمام خاص به آنجا نشان میداد، ولی مقرّ دولتش همچنان در شیراز بود و یکی از وزیران او، و نیز قاضیالقضات دولت در آنجا مینشست و نایبان او در چهارگوشۀ بغداد، امور قضایی را اداره میکردند (همو، 2 / 399). گرچه وی در آغاز به نیابت از پدرش بر فارس فرمان میراند، و این معنی از سکههای آن روزگار هویدا است ولی گفتهاند که وی نخستین فرمانروایی بود که پس از اسلام «شاهنشاه» لقب گرفت (ابنخلکان، 4 / 51، 52)، ولی ظاهراً عنوان برگزیدۀ او قبول عام نیافت. به هر حال، قید «نخستین» را باید با احتیاط تلقی کرد مگر آنکه مقصود از آن، دریافت لقب رسمی شاهنشاه باشد که در 367ق / 977م، طی آیین پرشکوهی از خلیفه گرفت، زیرا قبل از او رکنالدوله را در نشان یادبود سیمینی که در ری ضرب شده است (351ق / 962م) «شاهنشاه» یاد کردهاند: «شکوه شاهنشاه افزون باد» (بوسه، 236) نیز عضدالدوله نخستین کس بود که نامش در کنار خلیفه وارد خطبه شد (ابن عماد، 3 / 78) و بر در «دارالمملکة» که مقر وی بود ــ شاید در مقابل دارالخلافه ــ اوقات نماز را طبل میکوفتند (ابوعلی مسکویه، 2 / 396)، و قبل از او کسی جز معزالدوله از چنین امتیازی برخوردار نبود (صابی، رسوم، 115).4. شرفالدوله (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم 3).5. صمصامالدوله (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم 4).6. بهاءالدوله (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم 5).7. سلطانالدوله (نک : آل بویه در فارس، همین مقاله، شم 6).8. مُشَرفالدوله شاهنشاه، ابوعلی حسن بن بهاءالدوله (393-416ق / 1003-1025م)، در روزگار فرمانروایی برادرش سلطانالدوله در بغداد کارش بالا گرفت و به امیرالامرایی رسید (411ق / 1020م). آنگاه که سلطانالدوله دچار شورش لشکریانش گشت، به درخواست آنها، مشرفالدوله را در بغداد به جای خود نهاد و به اهواز رفت. اما در شوشتر، ابن سهلانِ وزیر را به عراق فرستاد تا مشرفالدوله را از آنجا براند. مشرفالدوله برای نگهداری تخت خود به تکاپو افتاد و ترکانِ واسط را گرد آورد و به مقابله شتافت و ابنسهلان را بشکست و او را در واسط به محاصره گرفت. چون کار بر ابنسهلان تنگ شد، صلح خواست و واسط را تسلیم کرد. نیز در بغداد برای مشرفالدوله به نام شاهنشاه خطبه خواندند و نام سلطانالدوله را بینداختند (412ق / 1021م) و مشرفالدوله را دولت استوار شد (ابن اثیر، 9 / 317، 318). در 412ق / 1021م، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، اجازۀ خروج داد و آنها به سلطانالدوله پیوستند. سلطانالدوله، امیدوار به اعادۀ قدرت، پسر خود ابوکالیجار را به اهواز فرستاد و او بر آنجا چیره شد. اما در 413ق / 1022م، به پایمردی ابومحمد بن مُکْرَم و مؤیدالملک الرخَّجی، در میانه صلح افتاد و مقرر شد که مشرفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان از آنِ سلطانالدوله باشد (همو، 9 / 327). در 415ق / 1024م، میان ابوالقاسم مغربی و اثیر عنبرِ خادم با ترکان خلاف افتاد و آن دو همراه مشرفالدوله و گروهی از امیران دیلم به آوانا رفتند، اما ترکان را بیم گرفت و کس به نزد مشرّفالدوله فرستادند و اظهار بندگی کردند و مشرفالدوله به بغداد بازگشت، اما دولتش به درازا نکشید و د 416ق / 1025م در 23 سالگی درگذشت.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید