آل بویه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 30 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237610/آل-بویه
شنبه 2 فروردین 1404
چاپ شده
1
آل بویه، سلسلهای ایرانینژاد و شیعیمذهب، منسوب به ابوشجاع بویه که میان سالهای 322- 448ق / 933-1056م بر بخش بزرگی از ایران و عراق و جزیره تا مرزهای شمالی شام فرمان راندند.
در میانههای سدۀ 3ق / 9م، سلطۀ دیرینۀ دستگاه خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای در قلمرو خود روبهرو شد که به سهم خویش به ضعف تدریجی نفوذ سیاسی خلفا انجامید. این جنبشها، در میان ایرانیان که از پیش فرصتی میجستند تا خود را از بند ستم عباسیان برهانند، با ظهور دولتهای صفاریان و سامانیان و زیاریان به اوج خود رسید. در اوایل سدۀ 4ق / 10م دیلمیان که هیچگاه به اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهای دیگری در شمال ایران آغاز کردند. آنگاه که ماکان بن کاکی، اسفار بن شیرویه و مرداویج زیاری، هریک لشکری بسیجیدند و از دیلم خروج کردند، علی و حسن، پسران ابوشجاع بویه ماهیگیر دیلمی (نک : ابن طقطقێ، ص 378، که آنان را نه دیلمی، بلکه ساکن دیلم میداند)، به ماکان که فرمانبردار سامانیان بود پیوستند. علیخود از پیش در خدمت نصر بن احمد سامانی میزیست (ابن اثیر، 8 / 483). سپس که مرداویج بر گرگان و طبرستان چیره شد، اینان با جلب نظر ماکان (ابوعلی مسکویه، 1 / 275) به مرداویج پیوستند (321ق / 447م). او آن دو را گرامی داشت و علی را به حکومت کرج گمارد، اما به زودی پشیمان شد (ابن اثیر، 8 / 267). علی به پایمردی حسین بن محمد، ملقب به عمید، که او را از مضمون نامۀ مرداویج مبنی بر جلوگیری از رفتن علی به کرج و فرمان بازگشت او آگاه ساخته بود، به سرعت وارد کرج شد (همو، 8 / 268) و رشتۀ کارها را به دست گرفت و با تصرف دژهای اطراف، نیرویی یافت که مایۀ بیمناکی مرداویج شد. افزون بر آن، مردانی که مرداویج برای دستگیری علی به کرج فرستاد، به او پیوستند و نیرویش فزونتر شد و او قصد تصرف اصفهان کرد. اگرچه در آغاز سپاه محمد بن یاقوت را درهم شکست و بر اصفهان چیرگی یافت، ولی با هجوم وشمگیر برادر مرداویج، وا پس نشست. چندی بعد اَرَّجان و نوبندجان را تسخیر کرد و برادرش حسن را به تصرف کازرون فرستاد. حسن کازرون را گشود (مقریزی، 1 / 27) و مال بسیار گرد آورد. سپس لشکر محمد بن یاقوت را که دوباره امارت اصفهان یافته و به مقابلۀ با پسران بویه آمده بود، درهم شکست و به نزد علی بازگشت. اگرچه علی سال بعد به همراهی برادرانش حسن و احمد بر شیراز چیره شد و دولت مستقل خود را در آنجا پی افکند، ولی مورخان فتح ارجان (321ق / 932م) را آغاز پایهگذاری دولت آل بویه دانستهاند. طی 12 سال پس از آن، حسن و احمد نیز به ترتیب بر ری و کرمان و عراق چیره شدند و دولت آل بویه به 3 شاخۀ بزرگ و یک شعبۀ کوچک در کرمان و عُمان تقسیم شد.
1. عمادالدوله ابوالحسن علی بن ابیشجاع بویه (د 338ق / 949م)، اندکی پس از چیرگی بر ارجان و نوبندجان، از بیم اتحاد دشمنان، با حسن و احمد که این یکی اینک به وی پیوسته بود، عزم اصطخر و سپس بیضاء کرد و از آنجا به سوی کرمان رفت. در راه سپاه محمد بن یاقوت را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و به جای کرمان عازم شیراز شد و این شهر را تسخیر کرد (322ق / 932م). سپس خلیفۀ عباسیالراضی و وزیرش ابنمقله را به ارسال 8 میلیون درهم در سال نوید داد و خلعت و فرمان گرفت (ابوعلی مسکویه، 1 / 299؛ قس: مستوفی، نزهةالقلوب، 411)، اما نمایندۀ خلیفه را بفریفت و نگاه داشت تا وی در شیراز بمرد و آن مال بشکست (صاحبی نخجوانی، 215). آنگاه با مرداویج که اهواز را تصرف کرده بود، صلح کرد و در قلمرو خود، خطبه به نام وی خواند. پس از قتل مرداویج (323ق / 935م) ابوالحسن علی از سویی، و یاقوت و ابوعبدالله بریدی از سوی دیگر به اهواز تاختند. علی سپاه یاقوت را در اطراف ارجان بشکست و به درخواست ابوعبدالله بریدی و تأیید خلیفه، صلح شد و مقرر گشت که علی بن بویه بر فارس فرمان راند و یاقوت و بریدی بر اهواز. اگرچه یاقوت در همان سال به تحریک بریدی به فارس حمله برد، ولی شکست خورد (ابن اثیر، 8 / 307) و علی بر رامهرمز چیرگی یافت. وی در 324ق / 936م، کهترین برادر خود احمد را به تصرف کرمان گسیل داشت و به قولی، خود به آن دیار لشکر کشید. آنگاه که ابوعبدالله بریدی از مقابل ابن رایق گریخت و به نزد علی بن بویه آمد و او را به تصرف خوزستان و عراق تحریک کرد، وی ابوعبدالله را با لشکری به فرماندهی برادرش احمد روانه ساخت و اهواز و بصره را به اقطاع بریدی داد؛ بر آن شرط که هر سال 8 میلیون درهم به نزد علی فرستد (همو، 8 / 336، 341). آنگاه سپاهی دیگر به مدد او فرستاد و احمد، اهواز را تسخیر کرد. در 329ق / 941م که وشمگیر زیاری بر وی چیره شد، حسن بن بویه به اشارت برادر بر وی تاخت و ری را تصرف کرد (همو، 8 / 390). ابوالحسن علی در 334ق / 945م که احمد بر بغداد چیره شد، از سوی خلیفه المستکفی، لقب عمادالدوله یافت و مدتی بعد ناصرالدولۀ حمدانی هم خطبه به نام 3 برادر کرد (همو، 8 / 477). عمادالدوله همچنان در تختگاه خود شیراز فرمان میراند تا در 338ق / 949م درگذشت و در اصطخر به خاک سپرده شد. وی چون پسر نداشت، برادرزادۀ خود فناخسرو (یا پناهخسرو، نک : ابن اسفندیار، فهرست؛ اقبال آشتیانی، 161) پسر رکنالدوله حسن را به جانشینی خود برگزید.2. عضدالدوله فناخسروبن رکنالدوله (نک : آل بویه در عراق، همین مقاله شم 3).3. شرفالدوله ابوالفوارس شیرزیل (د 379ق / 989م). نام او را شیرذیل (مستوفی، تاریخ گزیده، 422) که برابر با فارسیِ شیردل است (اقبال آشتیانی، 168) هم نوشتهاند. در 357ق / 968 م از سوی پدرش عضدالدوله امارت کرمان یافت. پس از مرگ پدر، از کرمان به شیراز رفت و بر فارس چیره شد و نام برادرش صمصامالدوله را که در بغداد بر قلمرو عضدالدوله فرمان میراند، از خطبه بینداخت. سپس ابواحمد موسوی پدر شریفِ رَضِی، و شریف ابوالحسین محمد بن عمر علوی را که به فرمان پدرش در شیراز به زندان بودند، آزاد کرد و ظاهراً از سوی آنها تاجالدوله لقب یافت. شرفالدوله پس از استقرار در شیراز، به بصره تاخت و پس از چیرگی، آنجا را به برادر دیگرش ابوالحسین داد (ابن اثیر، 9 / 22، 23). صمصامالدوله از بغداد، سپاه به مقابله فرستاد، ولی شکست خورد و عقب نشست (همو، 9 / 23) و دولتش به عراق محدود شد. در 375ق / 985م اَسفارِ بن کُردویه به شرفالدوله گرایش یافت و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از او در عراق به حکومت بنشاند، ولی توفیق نیافت و به اهواز نزد ابوالحسین بن عضدالدوله رفت. در همان سال، شرفالدوله اهواز را از برادرش گرفت. آنگاه به بصره هجوم برد. صمصامالدوله صلح خواست و پیشنهاد کرد که در عراق خطبه به نام او کند، ولی شرفالدوله نپذیرفت و به پیشروی خود به سوی عراق ادامه داد. صمصامالدوله خود به اردوگاه شرفالدوله رفت، ولی گرفتار شد و شرفالدوله بر بغداد چیرگی یافت (همو، 9 / 48، 49). اما دیری نپایید که میان دیلمیان طرفدار صمصامالدوله و ترکان وابسته به شرفالدوله، فتنهای عظیم برخاست و شرفالدوله مجبور شد صمصامالدوله را به فارس فرستد. سال بعد شرفالدوله لشکری به فرماندهی قراتکین جَهْشَیاری به نبرد با بَدْربن حسنویه که به عموی وی فخرالدوله متمایل شده بود، فرستاد؛ اما طرفی بر نبست. چندی بعد کس فرستاد تا چشمان صمصامالدوله را که در شیراز به زندان بود، کور کند؛ ولی خود به بستر بیماری افتاد و اندکی بعد درگذشت. پیکر او را در جوار حرم حضرت علی بن ابیطالب(ع) دفن کردند.4. صمصامالدوله ابوکالیجار مرزبان (ح 353- 388ق / 964- 998م). پس از مرگ عضدالدوله، امرای دولت او در بغداد وفاداری خود را نسبت به ابوکالیجار اعلام داشتند و صمصامالدوله لقبش دادند. وی فارس را به تیول دو برادر خود ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه داد. ولی شرفالدوله پیشدستی کرد و بر فارس چیره شد و سپاهی را که صمصامالدوله به مقابله فرستاده بود، درهم شکست. نیز ابوالحسین احمد، اهواز را تصرف کرد و در پادشاهی طمع بست (373ق / 983م). در همان سال ابوعبدالله حسین بن دوستک، معروف به «باد» از اکراد حمیدیه که پس از مرگ عضدالدوله مَیّافارِقین را تصرف کرده بود، بر نَصیبَیْن نیز چیره شد و لشکر صمصامالدوله را درهم شکست. دومین لشکر صمصامالدوله نیز در برابر باد تاب مقاومت نیاورد و باد بر موصل هم دست یافت و عزم بغداد کرد (همو، 9 / 35، 36). در این میان، قرمطیان نیز به قصد تصرف بغداد لشکری بسیج کردند، اما با گرفتن زر و سیم واپس نشستند (همو، 9 / 37). صمصامالدوله آنگاه با فرستادن زیار بن شهر اکویه، باد را در هم شکست و بر موصل چیره شد.. سال بعد اسفار بن کردویه از سرداران بزرگ دیلمی، بر صمصامالدوله شورید و کوشید بهاءالدوله را به نیابت از شرفالدوله، در بغداد به حکومت بنشاند، اما توفیق نیافت و به اهواز گریخت. در 376ق / 986م شرفالدوله بر او تاخت و به پیشنهاد صمصامالدوله که قبول کرد در عراق خطبه به نام او بخواند، وقعی ننهاد و صمصامالدوله را که به اردوی او آمده بود بازداشت کرد و اندکی بعد مجبور شد او را به فارس فرستد. صمصامالدوله همانجا بود تا در 379ق / 989م به دستور شرفالدوله کور شد، اما پس از انتشار خبر مرگ شرفالدوله، از زندان آزاد گشت و با دیلمیانی که به او پیوسته بودند، در شیراز بر تخت نشست. در 380ق / 990م، سپاهی به مقابلۀ بهاءالدوله که از عراق به خوزستان تاخته بود، فرستاد. این سپاه در نبرد نخست شکست خورد، اما سرانجام بهاءالدوله را درهم شکست و مقرر شد که صمصامالدوله بر فارس و اَرَّجان فرمان براند و بهاءالدوله عراق و خوزستان را در تصرف داشته باشد (همو، 9 / 76). سال بعد عمرو بن خلف صفاری، کرمان را تصرف کرد و سپاه صمصامالدوله را درهم شکست، اما در پیکار دیگر شکست خورد و عقب نشست (382ق / 992م). با این حال، صفاریان باز نایستادند و اینبار طاهر بن خلف، سپاه به بَرْدسیر برد، ولی با هجوم استاد هرمز سردارِ صمصامالدوله عقب نشست (384ق / 994م) و استاد هرمز بر کرمان چیره شد (همو، 9 / 84). صمصامالدوله در 385ق / 995م، پس از قتل عام ترکان در فارس، اهواز را تسخیر کرد و سردار خود ابوالقاسم علاء بن حسن و سپس استاد هرمز را به حکومت آنجا گمارد. در 388ق / 998م ابونصر و ابوالقاسم پسران عزالدوله بختیار، از زندان گریختند و با دیلمیان ناراضی، به کردان پیوستند. صمصامالدوله بر جان خود بیم کرد و عازم دژی در دروازۀ شیراز شد. در میان راه مردانش بر او شوریدند و صمصامالدوله گریخت و به دودمان در نزدیکی شیراز رفت، ولی رئیس قلعۀ دودمان که طاهر نام داشت، او را گرفتار کرد و به نزد ابونصر بن بختیار فرستاد و او صمصامالدوله را کشت (همو، 9 / 142).5. بهاءالدوله ابونصر فیروز (361-403ق / 972-1012م). در 357ق / 968م که اسفار بن کردویه بر صمصامالدوله شورید و خواست بهاءالدوله را به نیابت از از شرفالدوله به حکومت بنشاند، صمصام الدوله او را به زندان افکند؛ اما با هجوم شرفالدوله، وی را آزاد ساخت و به نزد شرفالدوله روانه کرد. در 379ق / 989م شرفالدوله در بستر بیماری به خواهش امرای دولت، بهاءالدوله را به نیابت خود برگزید تا در ایام نقاهتش کار ملک را به سامان رساند. شرفالدوله در همان بستر درگذشت و بهاءالدوله از سوی خلیفه الطائع باللٰه، خلعت و فرمان سلطنت یافت (همو، 9 / 62) و به توسعۀ قلمرو خود دست زد. در 380ق / 990م به قصد تسخیر فارس به بصره رفت و اَرَّجان را تصرف کرد و مال و خواستۀ بسیار به چنگ آورد، اما از لشکر صمصامالدوله شکست خورد و به اهواز واپس نشست. سال بعد به طمع زر و سیم، خلیفه الطائع، را توقیف کرد و پس از مصادرۀ اموالش، القادر باللٰه را به خلافت نشاند. در اواخر همان سال موصل را که ابوطاهر ابراهیم و ابوعبدالله حسین حَمْدانی تصرف کرده بودند. باز پس گرفت. در 383ق / 993م، برای مقابله با صمصامالدوله که اهواز را تصرف کرده بود، سپاهی گسیل داشت. این لشکر به سرکردگی طغان ترک، سپاه صمصامالدوله را واپس راند (384ق / 994م)، اما سال بعد مجدداً اهواز و سپس بصره را از دست داد (386ق / 996م) و نامش را در آن شهرها از خطبه بینداختند. در آن میان که وی به دور از بغداد مشغول نبرد با لشکر صمصامالدوله بود، مقلد بن مُسَبّب عُقَیْلی، امیر موصل، بر بغداد چیره شد. بهاءالدوله به ناچار ابوجعفر حجاج را به بغداد روانه کرد تا با مقلد صلح برقرار کند. مقلد خود پای پیش نهاد و مقرر شد که 000’10 دینار به نزد بهاءالدوله فرستد و در قلمرو خود خطبه به نام وی و ابوجعفر حجاج کند (ابن اثیر، 9 / 126) و خود در برابر، لقب حسامالدوله یابد و موصل، کوته، القصر والجامعین به تیول وی واگذار شود. بهاءالدوله در 389ق / 999م، پس از قتل صمصامالدوله، بر فارس و خوزستان استیلا یافت و پسران بختیار را براند (همو، 9 / 150، 151) و در فارس مقام گزید. سال بعد سپاهی به پیکار ابونصر بن بختیار که بر کرمان چیره شده بود فرستاد و آن دیار را تصرف کرد و گفت تا او را بکشتند. در 393ق / 1003م به سبب فتنۀ عظیمی که عَیّاران در بغداد پدید آوردند، ابوعلی ابن ابیجعفر، استاد هرمز را با لقب عمید الجیوش به جای ابوجعفر حجاج به بغداد فرستاد. این امر باعث شد که ابوجعفر حجاج به کردان پیوندد و در 397ق / 1007م با سپاهی که بَدْر بن حسنویه او را داده بود، به بغداد هجوم آوَرَد. اما از نیروی بهاءالدوله و عمیدالجیوش بیم کرد و طریق صلح پیمود (همو، 9 / 193). در 401ق / 1010م، قرواش ابن مقلّد عُقَیْلی در موصل، انبار، مداین و کوفه خطبه به نام الحاکم بامرالله فاطمی کرد (همو، 9 / 223). بهاءالدوله به درخواست القادر باللٰه عباسی، عمیدالجیوش را با سپاه به پیکار قرواش فرستاد، اما کار به صلح انجامید و قرواش نام الحاکم را از خطبه بینداخت. بهاءالدوله سرانجام در 403ق / 1012م، پس از 24 سال حکومت، در 42 سالگی در اَرَّجان درگذشت و در جوار حرم حضرت علی بن ابیطالب(ع) نزد پدرش عضدالدوله به خاک سپرده شد (ذهبی، 2 / 250؛ ابن اثیر، 9 / 241).6. سلطانالدوله ابوشجاع بن بهاءالدوله (393- ح415ق / 1003-1024م)، مقارن مرگ پدر در ارجان بود. سپس به شیراز رفت و بر تخت نشست. در 405ق / 1014م هلال بن بدر را با سپاهی به پیکار با شمسالدوله که درصدد گسترش قلمرو خود بود روانه کرد، اما هلال شکست خورد و کشته شد. در 407ق / 1016م، برادرش ابوالفوارس قوامالدوله امیر کرمان، بر او هجوم برد، ولی شکست خورد و به خراسان نزد یمینالدوله محمود غزنوی رفت (عتبی، 363) و سپاه گرفت و باز به شیراز هجوم برد و وارد شهر شد. سلطانالدوله که به بغداد رفته بود، بیدرنگ بازگشت و ابوالفوارس را درهم شکست. با آنکه سلطانالدوله سپاه فرستاد و کرمان را نیز تصرف کرد، ولی سرانجام در میانه، صلح افتاد و هریک به قلمرو خود بازگشتند (ابن اثیر، 9 / 293، 294). سلطانالدوله، چند سال بعد را به سامان دادن اوضاع عراق که در این سالها به سبب پیکارهای متوالی و رقابتهای سخت میان ترکان و دیلمیان، نیز شیعیان و سنیان، به آشفتگی کشیده شده بود، صرف کرد. با این همه، در 411ق / 1020م، میان وی و سپاهیان بغداد اختلاف افتاد و او مجبور شد به اهواز رود و با پافشاری مخالفان، برادر خود مُشَرَّفالدوله را در بغداد به نیابت گمارد. اما بیدرنگ ابن سهلان را از شوشتر به بغداد روانه کرد تا مشرفالدوله را براند، ولی توفیق نیافت و پایههای حکومت مشرفالدوله در بغداد استوار شد. در اهواز هم ترکان بر سلطانالدوله شوریدند و خواستار حکومت مشرفالدوله شدند (همو، 9 / 318). نیز مشرفالدوله، دیلمیان را که میخواستند به خانههای خود در خوزستان بازگردند، روانۀ اهواز کرد. اما دیلمیان به سلطانالدوله پیوستند (412ق / 1021م). سرانجام با وساطت مؤیدالملک الرُخَّجِی و ابومحمد بن مُکْرَم، وزرای دو طرف، صلح شد؛ بر این قرار که مشرفالدوله بر عراق فرمان براند و فارس و کرمان در تصرف سلطانالدوله باشد (413ق / 1022م). سلطانالدوله تا پایان عمر، 415ق / 1024م و به قولی 413ق / 1022م (ذهبی، 2 / 223)، در تختگاه خود شیراز میزیست.7. عمادالدین ابوکالیجار مرزبان بن سلطانالدوله (ح 400-440ق / 1010- 1048م)، از 412ق / 1021م امارت اهواز داشت. پس از مرگ پدر، به دعوت اوحد ابومحمد بن مکرم، برای استقرار بر تخت به شیراز خوانده شد. اما عمویش ابوالفوارس امیر کرمان، پیشدستی کرد و بر شیراز چیره گشت. ابوکالیجار سپاه وی را درهم شکست و وارد شهر شد. اندکی بعد، از بیم لشکریان که به بهانۀ زر و سیم بر او شوریدند، به نوبندجان و سپس به شعب بوان رفت. دیلمیان ابوالفوارس را به شیراز خواندند و او پس از تسخیر شیراز برای سرکوب ابوکالیجار به شعب بوان تاخت، اما در میانه صلح افتاد، بر این قرار که فارس و کرمان زیر فرمان ابوالفوارس باشد و ابوکالیجار بر خوزستان کم براند (ابن اثیر، 9 / 338، 339). اما این صلح دوامی نیافت و ابوکالیجار با یک حمله بر فارس چیره شد و ابوالفوارس را در نبردی دیگر میان بیضاء و اصطخر درهم شکست. در 416ق / 1025م، پس از مرگ مشرفالدوله، در بغداد به نام ابوکالیجار خطبه خواندند؛ اما در 418ق / 1027م، ترکان بغداد نام او را از خطبه بیفکندند و جلالالدوله را به حکومت شناختند. ابوکالیجار در 419ق / 1028م، به هواخواهی از دیلمیان که ترکان بر ایشان تاخته بودند، بصره را تصرف کرد. در همان سال پس از مرگ ابوالفوارس بر کرمان نیز چیره شد و سال بعد، از بیم محمود غزنوی، به جلالالدوله دست اتحاد داد، ولی جلالالدوله در پاسخ به اهواز تاخت و دست به چپاول گشود و سپاه ابوکالیجار را درهم شکست. با این همه، وی به بغداد بازگشت. در 422ق / 1031م، سلطان مسعود بر کرمان چیره شد. سال بعد ترکانِ بغداد بر جلالالدوله شوریدند و خطبه به نام ابوکالیجار کردند، اما وی از رفتن به بغداد امتناع کرد و آنها نیز نام او را از خطبه انداختند (همو، 9 / 423). سرانجام در 428ق / 1037م میان ابوکالیجار و جلالالدوله صلح افتاد و خلیفه القائم بامرالله، برای ابوکالیجار خلعت فرستاد. در 433ق / 1042م، ابوکالیجار عُمان را تصرف کرد (همو، 9 / 502). در 435ق / 1044م، پس از مرگ جلالالدوله، امیران و سرداران بغداد خطبه به نام ابوکالیجار کردند و او وارد بغداد شد (436ق / 1044م). در اوقات نمازهای پنجگانه برای او طبل نواختند (ذهبی، 28272). در 437ق / 1045م ابومنصور بن علاءالدولۀ کاکویه، به اطاعت ابوکالیجار درآمد و در اصفهان خطبه به نام او کرد (ابن اثیر، 9 / 530). ابوکالیجار در 439ق / 1047م با سلطان طغرل بک که چشم طمع به قلمرو او دوخته بود، صلح کرد و در همان سال بر بطیحه چیره شد و از آنجا به کرمان رفت و اندکی بعد، در شهر جناب کرمان درگذشت (440ق / 1048م).8. الملک الرحیم ابونصرخسرو فیروز بن ابیکالیجار (د 450ق / 1058م)، مقارن مرگ ابوکالیجار، در بغداد بود. آنگاه خطبه به نام او کردند و او خود از خلیفه خواست لقب احترامآمیز و بیسابقۀ «الملکالرحیم» را به او دهد، ولی خلیفه امتناع کرد. سال بعد به فارس رفت و چون با اختلاف سخت میان ترکان بغداد و ترکان شیراز روبهرو شد، به اهواز رفت و برادرش فولادستون بر فارس چیرگی یافت (همو، 9 / 555) و عزم تسخیر اهواز کرد. ابونصر به مقابله رفت و شکست خورد و اهواز را نیز از دست داد. اما در میان سپاه فولادستون در اهواز اختلاف افتاد و پارهای به ابونصر پیوستند و بقیه شهر را رها ساختند و ابونصر دوباره وارد اهواز شد (442ق / 1050م) و در عَسْکَر مُکْرَم اقامت گزید. آنگاه برای فریب امیر ابومنصور فولادستون و دیگر امیران شکستخورده که میخواستند طغرل سلجوقی را به یاری بخوانند، برادر خود امیر ابوسعد را به فارس فرستاد و او بدون برخورد با مقاومت، بر اصطخر و شیراز چیره شد (443ق / 1051م). از آن سوی فولادستون، به ابونصر که اینک، پس از جدایی سردارانش (چون بَساسیری و نورالدوله دُبَیْس بن مَزْیَد) از او، به اهواز رفته بود، هجوم برد و او را به سختی درهم شکست و اهواز را تصرف کرد (همو، 9 / 572-575) و ابونصر به واسط واپس نشست. نیز در 445ق / 1053م، با سپاهی که از طغرل گرفته بود، شیراز را تصرف کرد. با این همه الملکالرحیم، طی 2 سال بعد از آن، بر بصره و ارجان چیره شد (همو، 9 / 588، 594). اما پایان کار وی فرا رسیده بود و نزاعهای داخلی میان دیلمیان، و تسلط ترکان بر امرای آل بویه، دولت آنان را به سراشیب سقوط افکنده بود. از آن گذشته، دولت تازهنفس سلجوقیان به سرعت نیرو میگرفت و بالهای خویش را بر سراسر ممالک اسلامی میگسترد. طغرل سلجوقی که از مدتها پیش، استیلا بر بغداد و تحصیل مشروعیت حکومت خویش را در پیش چشم داشت، از ضعف شدید آل بویه و پریشانیهایی که بساسیری در بغداد پدید آورده بود، نیک سود جست و در 447ق / 1055م، به بغداد تاخت و کس به نزد خلیفه فرستاد و اظهار اطاعت کرد و ترکان بغداد را وعدۀ مال و احسان داد. ترکان نخست نپذیرفتند، ولی خلیفه از بیم بساسیری که میخواست کاخ وی را به تاراج دهد، طغرل را به بغداد خواند (ذهبی، 2 / 289) و خطبه به نام او کرد (جمعه، 22 رمضان 447ق / 15 دسامبر 1055م) و او در 25 رمضان / 18 دسامبر وارد شهر شد. روز بعد میان پارهای از مردم با یکی از سربازان طغرل نزاع شد و به گمان آنکه ابونصر دیلمی به جنگ با طغرل برخاسته همۀ بغداد، جز شیعیان کَرْخ، بر سپاه طغرل شوریدند، اما به سختی شکست خوردند و طغرل، ابونصر فیروز را گرفت و به قلعۀ سیروان فرستاد و دولت آل بویه از بغداد برچیده شد. اما فولادستون که در همان سال بر شیراز چیره شده بود، تا سال بعد برجای بماند و در 448ق / 1056م، فضلبن حسن فضلویۀ شبانکاره او را گرفت و زندانی کرد و سلسلۀ آل بویه در فارس نیز برافتاد. ابونصر فیروز را بعداً به ری بردند ودر قلعۀ آنجا به زندان افکندند تا در 450ق / 1058م، درگذشت (ابن عماد، 3 / 287).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید