بصره
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 28 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/228820/بصره
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
12
كار عجاج را فرزندش رُؤبه (د 145ق / 762م) دنبال گرفت. ارجوزههای متعدد در مدح خلفای اموی سرود و والیان ایشان، از جمله بلالبن ابی برده، والمی و ابانبن ولید، مأمور خراج در بصره را مدح گفت. چون دولت به دست عباسیان افتاد، از بیم جان ارجوزهای 400 بیتی در مدح سفاح سرود، سپس منصور را مدح گفت. در همه این احوال او هیچگاه از بصره خارج نشد (درباره عجاج و رؤبه، نک : ضیف، همان، 399-404؛.(GAS, II / 366-369 آخرین رجزسرای این دوره، ابوحیۀ نمیری است كه در میانه سده 2ق درگذشته است. وی از آن جهت جلب توجه میكند كه مردی نیمه دیوانه، دروغگو، ترسو، نکـتهپرداز و شوخطبع بود. اما بجز رجز اشعار دلنشینی نیز سروده است، و از این جهت، به رجزسرای دیگر بصری، ابونخیله شبیه است (همان، .(II / 464-465رجز با كاربردی كه در عصر اموی داشت، چندان دوام نیاورد و از عصر عباسی، بیشتر برای نخجیرگانیها (مثلاً در شعر ابونواس) و یا اشعار آموزشی ـ تاریخی ـ داستانی (مثلاً در شعر ابان لاحقی) به كار رفت. پیداست كه روند شعر و ادب با تغییر حكومت اموی (دولت عربی) به حكومت عباسی (دولت ایرانی) ناگهان دگرگون نشد. تحولاتی كه اینک به آنها اشاره میشود، دست كم طی 200 سال جریان داشته است. با اینهمه، به قول پلا (ص 161) امری كه با سرعتی نسبی در بصره رخ نمود، آن بود كه شاعران عرب اندك اندك جای به موالی میسپاردند. ایشان با پیشینه فرهنگی خود، دیگر آن انگیزههای خاص اعراب را نداشتند و دیگر هیچكدام به صحرا و زندگی چادرنشینی اشتیاقی نشان نمیدادند. راست است كه برخی از ایشان، مضامین كلیشهای شعر عرب را در قالب قصایدی بزرگ و گاه بسیار موفق به نظم درآوردهاند، اما این كوششها، بیشتر برای خوشامد بزرگان عرب، یا زورآزمایی با شاعران مشهور گذشته، و به خصوص برای ابراز قدرت، هم در واژگان و هم در معانی سنتی عرب بوده است، نه از سرنیاز عاطفی. هرچه بود، این جریانهای درونی ـ اجتماعی، آن شعری را كه مُحدَث و سپس مولَّد (= نوخاسته) خوانده شد، پدید آورد. این گرایش تازه ادبی، سراسر عراق و حتی خارج عراق را در بر گرفته بود، اما جالب آنکـه بزرگترین نمایندگان آن، اهل بصره بودهاند. جاحظ آنجا كه بهترین شعرای نوخاسته را بر میشمارد، از این 8 تن نام میبرد: بشار، سیدِحِمیری، ابوالعتاهیه، ابن ابی عیینه، یحییبن نوفل، سَلم خاسِر، خلفبن خلیفه و ابان لاحقی (1 / 50). بیتردید نام ابونواس را هم بر این گروه باید افزود. گفتنی است كه از این 8 تن، تنها ابوالعتاهیه بصری نیست. همه محققان، بشار (د 168ق / 784م) را سرسلسله نوخاستگان دانستهاند. در نظر گذشتگان نیز گویی این امر، مسلم بوده است. اصمعی هنگام مقایسه میان بشار و مروان میگوید: مروان به راه دیگران رفت و از حد شیوههای گذشتگان در نگذشت، اما بشار راهی را برگزید كه دیگران نمیشناختند، از اینرو، یگانه شد (نک : ابوالفرج، 3 / 147). اینگونه نظر، البته زاییدۀ قدرت و شهرت بشار است، زیرا هیچگاه نمیتوان او یا كس دیگری را پایهگذار گرایشهای نو معرفی كرد. شاعران معاصر بشار، همه زاییده محیط خود بودند و همه در این حركت شاعرانه شركت داشتند. مثلاً در یك مورد بشار دو بیت تقریباً عامیانه درباره كنیزك خود، رباب، مرغ، خروس، روغن و سركه او میسراید. این قطعه در شمار نخستین آثاری است كه رنگ مردمی و واقعگرایانه دارد و ــ نه در قالب و نه در مضمون ــ با شعر كلاسیك عرب قابل مقایسه نیست. در همیندوره، دوست تنگدست و بینوای او ابوالشمقمق (ه م) وی را به اشعاری هجو كرده است كه حتی قافیه عامیانهای دارد و چندان مردمی است كه بشار میترسد به گوش كودكان بصره برسد و سراسر شهر را فرا گیرد (همو، 3 / 194- 195). بشار مانند چند شاعر بزرگ دیگر، به خصوص از آنرو اهمیت دارد كه هم در شعر و لغت بدویان زبردست بود (ارجوزه معروف «یا طَلَل الحی...» تنها به قصد خودنمایی و زورآزمایی سروده شده است، نک : همو، 3 / 175-176) و هم در شعر «نوخاسته». همین آمیختگی خود نشان از تحول آشكار شعر دارد. اما دربارۀ نوگرایی، بهتر است پژوهش خود را در حد موضوع منحصر سازیم، زیرا شاعران نوگرا هرگز نتوانستند در قالبهای فنی شعر تغییر حاصل كنند. راست است كه وزنهای طربانگیز و كوتاه فراوان شد، اما این وزنها هم هیچگاه پا از چارچوب عروض عربی فراتر ننهاد. نکـتۀ مهم دیگر دربارۀ بشار آن است كه وی را ــ با اغراق فراوان ــ نمایندۀ بارز دینهای ایرانی پنداشتهاند (به خصوص، نک : ضیف، العصرالعباسی الاول، 201-220) كه آتش را بر خاك رجحان میدهد (جاحظ، 1 / 16؛ ابوالفرج، 3 / 145)، شیطان را كه از آتش سرشته شده است، بر آدم خاكی برتر میدارد (ابوالعلاء معری، 221؛ ضیف، همان، 203)، بر مرگ دوستان زندیقش میگرید (ابوالفرج، 3 / 147)، سخت به بدویان گوسفندچران میتازد (همو، 3 / 166-167) و به نژاد ایرانی خود مینازد ( نکـ:1 / 377-380، 3 / 229-232؛ ضیف، همان، 215). اما به گفتۀ صدیقی هیچیك از این نکـات با اصول مانوی، مزدكی و زردشتی تناسب ندارد. به خصوص كه برخی او را پیرو فرقۀ كاملیه میدانند كه صحابه را به سبب عدم بیعت با امام علی(ع)، و خود امام(ع) را به سبب پرهیز از جنگ با ایشان تكفیر میكردند (ص 1ببـ؛ پلا، .(178 هیچیك از این روایات را نباید جدی گرفت. بشار آزاداندیش سست ایمانی بود كه مانند بسیاری از معاصرانش، از محیط ناهمگن و پر شر و شور بصره سر بر كشیده بود، و از هیچ پردهدری و فسادی روگردان نبود. در امیران و خلیفگان به چشم منابع ثروت مینگریست، بزرگان دین و سیاست را به ریشخند میگرفت و پیوسته سر آن داشت كه ابزار كوبندۀ مدح و هجا و غزل بیشرمانه را هرجا كه دوست دارد، به كار بندد. بیبند و باری او در امر تبار (و ناگزیر در دین) ابوالفرج را هم سرگردان كرده است (نک : 3 / 139). پردهدری در عشق ــ كه از زمان او خود مكتبی شده بود ــ كار را گاه بر وی دشوار میساخت. مهدی عباسی او را از سرودن «تشبیب» منع كرد (همو، 3 / 182-184)، مالكبن دینار به در خانه او رفت و از او خواست كه دست از تغزل به زنان بردارد (همو، 3 / 170-171)، واعظان شهر از دست او به فغان افتادند (ضیف، همان، 218-219) و واصلبن عطا از فراز منبر خواست كه كسی به كشتن او اقدام كند (ابوالفرج، 3 / 146). بشار را ــ بهرغم سفرهای دور و دراز ــ میتوان بصری خواند، اما ابونواس (د 198ق / 814م) را نمیتوان چنین دانست. وی از كودكی، میان اهواز، بصره و كوفه در رفت و آمد بود. با اینهمه، میتوان گفت كه بیشتر دانش خود را در بصره آموخت، دیرزمانی در آن شهر زیست و احتمالاً 30 ساله بود كه به بغداد رفت. بنابراین، زهدیات دلنشین او را اگر زاییدۀ دوران پیری بدانیم، دیگر «بصری» نخواهد بود. اما تردید نیست كه فارسیدانی، بخش عظیمی از شعر باده و عشق، برخی عادات ناپسند چون غلام بارگی و شیوههایی از شعرسرایی را از بصره كسب كرده است. ابونواس با وجود تبحری شگفت در شعر كهن عربی، از بشار نوگراتر است. او را نیز «بزرگترین شعوبی» خواندهاند و بر آن شیفتگی كه نسبت به فرهنگ و زبان فارسی نشان داده است، سخت خرده گرفتهاند، اما به گمان، او نیز نه مانوی بود، نه زردشتی و نه حتی شعوبی، بلكه زبان گویای جامعهای در حال تحول بود كه از سنتهای كهنه بیابانی دلآزرده شده، و به پدیدههای تازه ایرانی كه جهان عرب را ــ دست كم در بخش شرقی آن ــ فرا گرفته بود، عشق میورزید. ابونواس در همه زمینهها شعر سروده، و در صف اول شاعران عرب نشسته است، اما شعر غزل و بادگانی است كه از او مردی افسانهای ساخت و پایش را به داستانهای هزار و یك شب كشانید. واقعگرایی او در این دو موضوع، شاید در سراسر ادب عربی بیمانند باشد. هیچ شاعری به اندازۀ او سنتهای شعری عرب ــ به خصوص گریه بر ویرانههای یار سفر كرده ــ را به ریشخند نگرفته است. همین عصیان، خود نماد عصیانهای بسیار دیگری است كه در شعر وی متجلی است. او آشكارا میگوید كه دیگر به آن بركههای بویناك، آن چاهها و مشكهای فرسوده آب و آن گوشت سوسمار و خار مغیلان علاقهای ندارد. وی كه «بیرنگی دینش» ضربالمثل شده، زندگی در میخانهها را در كنار معشوق یا یاران باوفای «ایرانی» خود بیشتر میپسندد، آنجا را دوست دارد كه شادروانهای خسرو برپاست و در آن بوی گلنار و گل سرخ و سوسن به مشام میرسد. بادگانی موضوع تازهای نیست، اما در شعر ابونواس مضامینی بس خیالانگیز مییابد، ساقی او بیشتر دهقانه، دختران مسیحی، زنانی از بهدینان، و خاصه دختری «میگون» نام است. باده او از زمان و مكان خارج میشود و در فضاهایی شگفت، از كشتی نوح گرفته، تا ژرفنای میكدههای بصره و بغداد سیر میكند. غزل او، خواه برای زنان یا پسران، هیچگاه بلند و ملالانگیز نیست و بیشتر به «مناسبات عاشقانه» منحصر است. همینجاست كه ابونواس به شاعری مادی و واقعگرا بدل میشود. دلباختگی او ممكن است در مجلس عروسی آغاز شود، یا در مجلس سوگواری. معشوقان او بیشتر از طبقات پایین اجتماع برخاستهاند: خدمتكار، ساقی، سپاهی... اما همین معشوق، بیدرنگ موجودی اثیری میگردد كه دیگر در وصف نمیگنجد. آن تجربههای شخصی و وصفهای ملموس واقعگرایانه چون به خیالپردازیهای شاعرانه در میآمیزد، شعر وی را سخت جذاب میسازد (درباره این مضامین، نک : ﻫ د، ابونواس). از زمان سقوط امویان یا پایان سدۀ 3ق، شاعران بسیاری زیر سایۀ سنگین نامهای بشار و ابونواس زیستهاند كه گاه آغازگر شیوۀ تازهای بودهاند. ابان لاحقی (د 200ق / 816م) تا زمانی كه در بصره میزیست، در هرزهدرایی همطراز ابونواس بود و او نیز با مُعَذَّل رقابت میكرد. معذل این شاعر ایرانیزاده را كافر، یا پیرو دین مانی میشمرد و از نماز خواندن او اظهار شگفتی میكرد. ابونواس شنیده بود كه او میگفت «سبحان مانی». از سوی دیگر، ابوزید انصاری به نماز خواندن او در طول شب گواهی داده است. از زندگی او در بصره چیزی جز هرزگی و پردهدری دانسته نیست؛ حتی همسایگان نیز از دست او به عذاب بودند. اما در بغداد و در خدمت برمكیان، وی در جامه مردی فرهیخته جلوه میكند كه فرزندان برمكیان را آموزش میدهد، كلیله و دمنه را به شعر میگرداند و بدینسان، شعر «تعلیمی» را در ادبیات عرب پی میریزد (دربارۀ او، نک : ه د، ابانبن عبدالحمید). هجاگویان بصره متعددند. زبان عبدالصمد (د 240ق / 854م)، پسر معذل از زبان ابان نیز زهرآگینتر بود. نه تنها همسایگان، كه برادر و پسر برادر نیز از گزند هجای او در امان نبودند. اما ابن مناذر (د 198ق / 814م) شاید از همه، حتی بشار و ابونواس هم جالب توجهتر باشد. زندگی او، احوال شهر بصره را از جنبههای گوناگون باز میشكافد. آن دوگانگی فراگیر كه موجب سرگردانی پژوهشگران میشود، در وجود او سخت متجلی است. وی دانشمندی لغتشناس، فقهدان و پارسا بود كه چندی امامت یكی از مساجد بصره را برعهده داشت و آنجا حلقه درس و بحث تشكیل میداد، اما در كار هرزهگویی نیز تا حد دیوانگی پیش رفت: در مسجد بصره كژدم میافكند، در آب وضوگیران مركب سیاه میریخت، نمازگزاران را هجا میگفت؛ تا سرانجام، از شهر خود به مكه گریخت و همانجا درگذشت. هموست كه زبان عربی بصره را از زبان حجاز هم پاكتر میپنداشت (نکـ: هـ د، ابن مناذر). ایرانیزادۀ دیگری به نام رَقاشی، هرزهگوی گستاخ (دح 207ق / 822م) نیز با ابونواس دست و پنجه نرم میكرد (نک : GAS, II / 516 )، اما زود به بغداد رفت. در عوض محمد ریاشی (د اوایل سدۀ 3ق) پا از بصره بیرون ننهاد. شعرش شیرین، و به زندگی مردم نزدیك است (وصف كبوترفروش، سبزیهای باغچه و...) و بیشتر شعر «مناسبت» است (پلا، 166؛II / 506-507, GAS, )در بصره شعر مدح، از آنجا كه منبع درآمدی نداشت، اندك است (پلا،.(165با اینهمه، شاعری مشهور (او نیز از موالی و متهم به زندقه) به نام سلم خاسر (د 186ق)، مدحپردازی ماهر و به خصوص رثاگویی زبردست بود. وی مراثی خود را پیشاپیش میسرود تا هنگام مرگ ممدوح غافلگیر نشود (پلا، همانجا؛II / 511- GAS, VIII / 997 ,.(512; EI² از غزل بصریان، جز آنچه ابونواس و بشار باقی گذاشتهاند، اثر عمدهای در دست نیست. راست است كه عباسبن احنف را سزگین در شمار بصریان آورده (نک : GAS,II / 513-514)، اما او فرزند بغداد است. در عوض، ابوعیینه در بصره به نام «دنیا» تغزل كرده، و موضوع جالب توجه در شعر او، همانا وصف برخی از گوشههای بصره است (مثلاً ابوالفرج، 20 / 89، 90، 91، 103؛ نک : پلا،.(172شعر دینی در بصره كم نبود، اما پس از خوارج، شهر دیگر مركزیتی نداشت. از شاعران معتزلی، یكی صفوان بود كه از واصلبن عطا دفاع میكرد و به اظهار نظر بشار دربارۀ برتری آتش پاسخ میداد (همو،175؛ ضیف، العصرالعباسیالاول، 415-416). نظام (دح 221ق / 836م) نیز اشعار دلنشینی، با حال و هوای اندیشۀ اعتزال دارد (همان، 430- 434). در عوض، شیعیان كیسانی در بصره سخنگوی بزرگی داشتند: سیدحمیری (د 173ق / 789م) بیپرده و شجاعانهامامعلی(ع) و فرزندان بزرگوارش را ستود و بیباكانه خلفای نخستین را دشنام داد. مدایح فراوان او درباره نخستین خلفای عباسی، اندكی غریب مینماید؛ آیا هنوز امید داشت كه عباسیان، حق شیعیان را مراعات كنند؟ یا از باب تقیه بود كه آن مدایح شگفت را میسرود؟ (نک : همان، 309-314). از شاعران متكلم و اندیشمند، صالحبن عبدالقدوس (د 167ق)، بصری ایرانی نژادی بود كه زود به زندقه متهم شد، اما در جوانی از بصره بیرون شد و بعدها در بغداد به قتل رسید II / 461-462) GAS,)ضیف، همان، 393-399؛VIII / 984 , ²EI)بدیهی است كه مضامین شعر در سدۀ 3ق، با آن روحیۀ مردمگرا، به هرسو سرمیزد. شعر شخصی، بیان احوال مادی یا معنوی خصوصی در جامعهای كه اینک متمدن و «شهرنشین» شده، كثرت مییابد. روابط اجتماعی، شعر «اخوانیات» را رواج میبخشد، و هجا به سمت مسخرگی و بعدها «سُخف» میگراید و تودهای بسیار جالب توجه، از پدیدههای اجتماعی یا خلقیات و معنویات مردم را در بر میگیرد. سدۀ 4ق را كه عمدتاً ثعالبی (نک : 2 / 393-432) پوشش میدهد، دورانی پرهیاهو، اما در شعر، كمنبوغ باید تلقی كرد. شعر این دوره باز هم بیشتر به سوی روانی پیش میرود، اما تخیلات ظریف و گاه اغراقآمیز فزونی مییابد، مكاتبات شاعرانه، وصف طبقات مختلف مردم، خاصه طبقات پایین اجتماع، شعر را منبع پژوهشهای جامعهشناختی میگرداند؛ اما تمایل به هرزهگویی و عیاشی بیشتر میشود. شاعران هرزهگو گاه دانشمندان لغتشناسند و گاه قاضی شهر. شرح احوال چند تن، زندگی ادبی بصره را به روشنی آشكار میسازد: قاضی تنوخی نیك مردی دانشمند است كه قضای بصره و اهواز را دیرزمانی عهدهدار بود؛ اما همو، غلامكی «نسیم» نام داشت كه غزلهای شیرینی برایش سرود. و هفتهای دو شب، با گروهی قاضی، همه سفیدموی، گرد میآمدند و به بادهنوشی، عربدهجویی، پایكوبی و... میپرداختند، سپس بامدادان، در لباسهای آراسته، با ابهت و حشمت قاضیان بر سر كار خود میرفتند (همو، 2 / 393-404). شعری كه از این قاضی بر جای مانده است، در ساخت درونی و بیرونی هیچ تازهای ندارد و مضامین آن شامل غزل، وصف طبیعت و باغ، شب و ستاره، مكاتبات شاعرانه با بزرگان و بادگانی است. او به شهر خود عشق ورزیده، و در قصیدهای بصره، رودها و طبیعت زیبای آن را وصف كرده است (همو، 2 / 398-399). از ابن لَنکـك (د ح 360ق / 971م) شماری شعر و روایت بسیار سودمند باقی مانده است. وی با دیگر شاعران همعصر خود، روابط نزدیكی داشت، از جمله با خبزارزی. این شاعر مشهور كه حتی خواندن و نوشتن هم نمیدانست، در مربد دكانی داشت كه شاعران و جوانان در آن گرد میآمدند. ابن لنکـك كه اهل فضل و دانش بود، باخبزارزی دوستی داشت و حتی گویند اشعار نیمه عامیانۀ او را گردآوری كرده است. از اینکـه دود تنور وی جامههای زیبایش را بیالاید، نیز بیم نداشت. هنر این شاعر، هجای زمان و مردم زمان بود. زمان را، از آنجا كه با اهل ادب سر ناسازگاری دارد، با زشتترین الفاظ هجو میگوید و مردم، به خصوص ثروتمندان را بوزینگانی میبیند كه بر زین نشستهاند (همو، 2 / 409)؛ فریب ریشهای سفید و ظاهر آراسته را نباید خورد، نه دهم این مردم، گاوانند (همو، 2 / 410)، و در دو قطعه، بر بصره و مردم آن میتازد (همو، 2 / 419-420). وی با شاعران دیگر، به خصوص ابوالهیذام (همو، 2 / 414-416) و ابوریاش (همو، 2 / 412-414)، هجاهای زهرآگین رد و بدل میكرد. علاوه بر این، وی متنبی را هم هجا گفته است. متنبی در بغداد بود كه ابن لنکـك از بصره به سرودن هجا آغاز كرد (همو، 2 / 414). آنچه موجب شهرت این شاعر شده، همین اشعار فحشآلود شكوهآمیز، اما سخت روان و دلنشین است كه توجه عموم مردم را به خود جلب میكرد (دربارۀ او، نک : ه د، ابن لنکـك). مُفَجَّع بصری، شباهت بسیار به ابن لنکـك دارد. او دوست و شاگرد ابن درید بود و در بصره مانند او به «تألیف و املا» میپرداخت؛ اما در حقش میگفتند «این خود نادرهای است كه مفجع بر دیگران نوادر املا كند» (ثعالبی، 2 / 424- 425). شعر این دانشمند شاعر نیز سراسر مسخرگی است (برای قصیده وی درباره مسجدجامع بصره، نک : همو، 2 / 426). این شعر از نظر آدام متز، نمایشگر اوج فساد در محیط بصره است؛ اما ضیف به دفاع برخاسته است و اینگونه اشعار را زاییدۀ شوخی و نکـتهپردازی میپندارد، نه نمایشگر واقعیات (نک : العصرالعباسی الثانی، 398-399). این شاعر، از آن جهت كه شیعی مذهب بود، نیز جالب توجه است و نشان میدهد كه از سدۀ 4ق شیعیان نیز در بصره كثرت یافته بودند (همان، 397). ثعالبی تنها از 9 شاعر بصری نام برده است كه برخی در شعر، شهرتی نداشتهاند (چون تنوخی پسر قاضی تنوخی، یا ابراهیم پسر ابن لنکـك) و پیدا نیست كه چرا كسانی چون حسینبن ضحاك (ضیف، همان، 462، 466) و ابوالشبل برجمی (نک : ه د، برجمی) را فرو نهاده است. اسامی شاعران شهر بصره در سدههای بعد را میتوان در دمیة القصر باخرزی و خریدة القصر عمادالدین كاتب دنبال كرد؛ اما آنچه در این دوران پدید آمده است، در برابر عظمت سرودههای دو سده نخست، بهایی ندارد.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید