بصره
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 28 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/228820/بصره
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
12
بصره كه در آغاز انبوهی از صحابه، تابعیان و قراء را در خود گرد آورده بود، به زودی صحنه كشاكشهای سیاسی و قبیلهای (حلف تمیم و قیس در برابر ازد و ربیعه) شد. از سوی دیگر، هنوز كار فتوحات در مرزهای شرقی ایران ادامه داشت و بصره بسیاری از این اقدامات نظامی را رهبری میكرد. خطبه - كه كارآمدترین ابزار اطلاعرسانی بود - در همه زمینهها به كار گرفته میشد؛ در سیاست بیشتر از امویان دفاع میكرد، در نبرد قبایل به ذكر «مثالب و مفاخر» (با اغراض سیاسی ـ مادی) میپرداخت، در میدان، سپاهیان را به جنگ بر میانگیخت، فرقههای مذهبی از آن برای بیان عقاید خود استفاده میكردند، مردان دین، واعظان و «قصهگویان» به وسیله آن مردم را ارشاد میكردند (نکـ: موسوعة...، 419-423). از نخستین خطبههای بزرگی كه در بصره ایراد شد، به استثنای خطبه امام علی(ع) (یاقوت، 1 / 646؛ نهجالبلاغه، 63- 65)، خطبه معروف به «البتراء» است (در 45ق / 665م) كه موجب اشتهار زیادبن ابیه گردید (جاحظ، 2 / 62- 65). خطبههای دیگر امیران و به خصوص حجاج، شیوه ویژهای دارند و در آنها، جملههای موازی هماهنگ و قافیههای مكرر، بر دل شنوندگان تأثیر عمیق مینهاد. خطبههای ضدحكومتی، به خصوص از آن خوارج چون زبیربن علی سلیطی (مبرد، 3 / 330)، بیشتر از میان رفته است؛ برعكس، خطبههای دینی، به سبب رواج شدید فساد و ناهنجاریهای اجتماعی (جاحظ، 2 / 62) و واكنش طبیعی آن، طرفداران بیشماری داشت. جاحظ نام بسیاری از آنان را آورده، و فضایلشان را برشمرده است؛ از آن جمله، گروهی اهل بصره بودهاند همچون خالدبن صفوان و شبیببن شیبه كه «كس بهتر از آنان نبود» (1 / 318-317). از خطیبان زاهد، حسن بصری، مُوَرَّق عجلی، یزید رقاشی، مالكبن دینار، ایوب سجستانی؛ اما هیچكس از حسن بصری پیشی نگرفت (همو، 1 / 353-354). بیگمان، آن گفتارهای موعظهآمیزی كه به نام قصه (= قَصَص؛ قصهگو: قاص) رواج یافته بود، بیش از خطبههای رسمی در مردم مؤثر میافتاد. قصهگویان كه گاه همان زاهدان معروفند، نخست كارشان بیشتر برانگیختن مردم به نبرد و جهاد بود. سپس پایشان به مسجدها باز شد و در آنجا، روایات اصیل دینی را به اسطورههای یهودی و مسیحی و نیز اخبار جاهلی و داستانهای مردمی در میآمیختند و عامۀ شنوندگان را مسحور خود میكردند. این آمیختگی چندان شدید شده بود كه یكبار امام علی(ع) آنان را از مسجد بصره بیرون راند (پلا،.(109نخسین قصهگو، به قول جاحظ (1 / 367)، جعفربن حسن (از موالی) بود كه در مسجد بصره حلقهای تشكیل داد و به آموزش قرآن نیز پرداخت. دیگر قصهگویانی كه وی نام برده است، متعددند، اما مشهورترین آنان حسن بصری، موسی اسواری («من اعاجیب الدنیا»، دوزبانه)، ابوموسی اشعری كه از موسی اسواری هم بهتر بود، ابوعلی اسواری (كه گاه برای تفسیر یك آیه چندین هفته سخن میگفت...) (همو، 1 / 367-369). در میان این قصهگویان، خاندانی ایرانی نژاد تأثیری خاص داشته است: یزید رقاشی كه «هم زاهد و عابد بود و هم قصهگویی خوش سخن» (د 131ق)، پسر برادرش فضل، و عبدالصمد پسر فضل. مجلس این 3 تن پیوسته از اهل فضل و حتی فقیهان آكنده میشد. اما آنچه در كار این خاندان جلب توجه میكند، روایتی است كه جاحظ از قول ابوعبیده نقل میكند. وی گوید: پدرانشان در بارگاه خسروان خطیب بودند؛ چون اسیر شدند و فرزندانشان در سرزمینهای اسلام به دنیا آمدند، آن عرق كهن بیدار شد و سپس در میان اهل این زبان، همان اعتباری را یافتند كه میان اهل آن زبان داشتند... این چنین بود تا با «بیگانگان» درآمیختند و آن عرق، سستی گرفت (1 / 308). پلا (ص (114 در توجیه این سخن آورده است كه این گروه، در حد خدمت به زبان عربی متوقف نشدند، بلكه اندیشههای صوفیانۀ ایرانی را در میان مستمعان بیشمار خود شیوع میدادند، و آن اندیشههایی را كه در ژرفای دل حسن بصری پنهان بود، به همه عرضه میكردند. از همه جالبتر آنکـه ایشان با مبدأ «جبر» (اموی) مبارزه كردند تا مبدأ «اختیار» را بر جایش نهند. در هر حال، بسیاری از اندیشههایی را كه میراث دینی نیاكانشان بود، در قالب موعظه و قصه تبلیغ كردند و چون همهچیز در پس پرده نیك رفتاری و پارسایی پنهان بود، حساسیت كسی را بر نمیانگیخت. البته اینگونه برداشت كه صداقت ایرانیان مسلمان را خدشهدار میكند، دیگر مقبول كسی نیست (درباره خطیبان و واعظان و قصاص، نیز نک : موسوعة، 419 بب ، 465 بب ؛ مبارك، 1 / 243 بب ). ویژگی خطبه، همانا شفاهی بودن و به بدیهه سرودن آن است، هرچند كه گویند برخی، چون واصلبن عطا پیشاپیش خطبههای خود را مینگاشت تا حرف «راء» را (كه نمیتوانست تلفظ كند) از آنها بزداید. درعوض، ویژگی «رسائل» مكتوب بودن آنهاست. اما این رسائل هم درواقع چیزی جز خطبه نبودند (نک : عبدالجلیل، 99). باید تا اواخر دوران اموی درنگ كرد تا شیوۀ رسالهنویسی ــ پس از تحولی سریع ــ به گونهای درآید كه شایستگی نام «نثر فنی» را بیابد. این تحول كارساز، به دست دو ایرانینژاد صورت پذیرفت؛ یكی عبدالحمید بود، و دیگری ابن مقفع در بصره. به نظر بیشتر نویسندگان، عبدالحمید از نوشتههای ساسانی در ادب، اخلاق و سیاست متأثر بود و به یاری آنها، توانست اندیشه را از قالبهای فشرده و پرسجع و قافیۀ كلاسیك رهایی بخشد و به فضاهای بازتری بكشاند (مثلاً نک : ضیف، العصر الاسلامی، 473-479؛ فروخ، 1 / 723- 731 بب ). اما انقلاب واقعی، اساساً به دست ابنمقفع، و عمدتاً در شهر بصره رخ داد، به خصوص كه كار عبدالحمید بیشتر رسائل را در بر میگرفت و كار ابن مقفع دریای گستردۀ ادب را. ابن مقفع (د 142ق / 759م) نمایشگر تمام عیار فرهنگ ایرانی است كه آن زمان در حال گذر به زبان عربی بود. از 18 اثری كه به نام او برشماردهاند (نک : ه د، ابن مقفع، بخش آثار)، 5 اثر را كه كوچكترین آثارند (از جمله رسالةالصحابه)،میتوان تألیف تلقی كرد (و نیز فصلهایی را كه احتمالاً خود به كلیله افزوده است) و بقیه (چون كلیله و ادبها) از پهلوی ترجمه شدهاند. این امر، از آنرو اهمیت مییابد كه مترجم ــ هرچند كه بر دو زبان مبدأ و مقصد چیره باشد ــ ناگزیر به آسانی نمیتواند از تأثیر ساختارهای زبان مبدأ رهایی یابد. به خصوص آنگاه كه زبان مبدأ، زبان مادری و زبان مقصد، زبان آموختنی باشد. از این گذشته، عامل دیگری در روند ترجمههای ابن مقفع مؤثر بوده است كه نمیتوان نادیده گرفت. هنگامی كه وی كار ترجمه را آغاز كرد، هنوز نثر روانی كه بتوان رسمی تلقی كرد، در عربی پدید نیامده بود. اینگونه نثر، همان است كه ابن مقفع هنگام ترجمه از پهلوی، خود ابداع كرد و پس از آن، دستمایه همۀ نویسندگان عرب شد. بدین سبب است كه بیشتر پژوهشگران، نثر فنی عربی را، نثری فارسی در جامهای عربی میپندارند. با اینهمه، وی مخاطبان خود را كه در جامعهای مسلمان میزیستند، فراموش نکـرد و كوشید مفاهیم ایرانی، هندی و یونانی را كه در ذهنش نقش میبست، تا سرحد امكان، با فرهنگ و زبان توده مردم سازگار سازد. «وی زبان قهرمانان خود را رنگ اسلامی زده است و بسیاری از جوانب اندیشه و زندگی اجتماعی و مادی را كه در كلیله آشكار است، با زمان خود منطبق كرده است» (عبدالجلیل، 129). در هر حال، این نثر نوپدید نقطۀ عطفی در فرهنگ عربی بود و «قدم آن را باید خجسته شمرد، زیرا در جامهای بیپیرایه و واژگانی معمول، توانست در كنار شعر عربی نشیند... به بركت ابن مقفع، دیگر لازم نیامد كه جهان عرب دیرزمانی تأمل كند تا عوامل بیگانه زبانش را بارور سازد. او نخستین كس و شاید تنها كسی است كه توانست دستمایهای گرانبها به فرهنگ عربی تقدیم كند» (ویت،.(56نکـتۀ جالب توجه در نثر ابن مقفع آن است كه هیچگاه كلمههای فارسی نامتعارف در آن استفاده نشده است. حال آنکـه زبان مردم بصره آكنده از واژگان معرب بود و بسیاری از آنها، در زبان شاعران آن زمان ــ كه از همنشینان ابن مقفع نیز بودهاند ــ راه یافت و اندكی بعد، سیلوار به شعر ابونواس نفوذ كرد. اما تفاوت آشكار در روساخت نثر او با نثر گذشتگان، در هنجار جملهپردازی جلوه میكند: هر جمله در رسالهها و خطبهها بیشتر از نهاد و گزاره، و هریك با شمار اندكی كلمه تشكیل میشود. كار موازنهسازی و سجع و قافیه، هیچگاه به جمله، اجازۀ گسترش و شمول بر معانی جانبی نمیدهد. به این سبب، اندیشهها در آن زنجیروار، در عباراتی كوتاه كنار هم قرار میگیرند. در نثر ابن مقفع، نهاد و گزاره، گاه با متعلقات فراوان همراه چند اندیشه در یك عبارت گسترده متمركز میشود (دربارۀ نثر ابن مقفع، نکـ: هـ د، 4 / 668-670). ابن مقفع و حدود یك صد سال پس از او، جاحظ آنچنان عظیمند كه در تاریخ ادبی بصره، دیگر جایی برای كسی باقی نمیگذارند. ای بسا نویسندگان كه زیر سایه سنگین این دو تن گمنام ماندند. اینکـ تنها به سهلبن هارون كه او نیز ایرانینژاد بود، اشارتی كرده، به جاحظ میپردازیم. سهل (د 215ق / 830م) ظاهراً در كودكی از دشت میشان به بصره رفت و همانجا علم و ادب آموخت و با آثاری كه از فارسی و دیگر زبانها ترجمه شده بود، آشنا شد و خود به كار ترجمه پرداخت. او در زمینه حكمت به جایی رسید كه لقب «بزرگمهر اسلام» یافت. ابن ندیم او را شعوبی تند مزاج عرب ستیز معرفی میكند و میافزاید كه وی را در اینباره كتابهای بسیاری است «از آن جمله، رسالهای در مدح بخل» (ص 174). اما نه از آن كتابهای بسیار خبری دردست است و نه دفاع از بخل دلیل شعوبیگری است. ابن ندیم چندین كتاب به او نسبت داده است: ثعلة و عفراء، النمر والثعلب، الوامق والعذراء... . از نام دو كتاب اول (و نیز نام چند اثر دیگر) چنین بر میآید كه به شدت تحت تأثیر كلیله و دمنه قرار داشته، و آرزو میكرده است كه اثری به همان اعتبار پدید آورد. به نظر نمیآید كه روزی بتوان زمان تألیف این آثار را معین ساخت و سهم بصره را در تدوین آنها باز نمود، زیرا سهل نیز مانند بسیاری از بصریان آن روزگار، شیفتۀ بغداد شد و زود به آن شهر كوچید و در دربار خلفا، مقامهای ارجمند یافت و حتی رئیس بیتالحكمه شد. با اینهمه، در اینکـه مایههای نخستین دانش و ذوق وی در بصره شكل گرفته است، تردید نباید كرد. بصره بیش از هر كس به فرزند خود جاحظ (د 255ق / 869م) كه در نظر بسیاری، بزرگترین نویسنده عرب است، افتخار میكند. بدیهی است كه این گزارش مختصر، حق این نابغۀ عرب را ادا نخواهد كرد. وی در بصره پرورش یافت، چشمان برآمدۀ بیمارگونه، صورت نازیبا و اندام كوتاه و ناهنجار، اگر بعدها مانع ترقی او در دیوان بود، هیچگاه او را از آموزش بازنداشت. در مساجد بصره، در حلقههای درس و در بازار مربد دانش اندوخت و زبان عربی خود را قوام بخشید. استادان بزرگی چون اصمعی، ابوعبیده و ابوزید، اخفش (لغت)، یا ابوالهذیل علافو بشربنمعتمر و نَظّام (اعتزال) در آموزش او تأثیر بسیار داشتند. اما آیا او توانست در بصره، با علوم جدید فلسفی كه بیشر در بغداد متمركز بود، آشنا شود؟ غالباً این امر را در بصره نیز میسر دانستهاند، به خصوص كه زود به نظام پیوست و اندیشههای فلسفی مكتب اعتزال را آموخت. با اینهمه، پلا (ص 67) به این نظر تمایل دارد كه او پس از 40 سالگی، در بغداد با آن علوم آشنا شده است، زیرا در اواخر سدۀ 2ق، هنوز كتابخانههای عمومی در بصره پدید نیامده بود، و كتاب خود گران قیمت و نایاب بود و اینکـه گویند: او كتابفروشیها را كرایه میكرده، تا شب هنگام در آنها به مطالعه پردازد، اگر افسانه نباشد، معلوم نیست در بصره بوده است یا بغداد. وی یونانی نمی دانست و در فارسیدانی او، گفتوگو بسیار است. او عبارات و حتی ابیات فارسی فراوانی در البیان، البخلاء و الحیوان آورده، و به كلمات متعددی اشاره كرده است. شاید بتوان باور داشت كه او دومین زبان مردم بصره را آموخته بود. اما آیا این دانش آن قدر بود كه بتواند متون دشوار پهلوی را نیز بخواند؟ در عوض او میتوانست از ترجمههای ابن مقفع ( كلیله، خداینامه، آییننامه، تاج،مردك = مروك) در بصره بهرهمند گردد. اما نگاشتههای جاحظ بخشی به بغداد تعلق دارد، زیرا در آغاز كار او هنوز تألیف كتاب در موضوعی خاص ــ و نه به صورت جمع روایات ــ چندان رواج نداشت و جاحظ گویی در ارائه آثار خود دلنگران بود. شاید از همین روست كه او گاه نوشتههای خود را به دیگران نسبت میداد. طه حاجری در الجاحظ حیاته و آثاره كوشیده است آثار وی را برحسب زمان طبقهبندی كند. بنابراین پژوهش، آنچه او نخست در بصره تألیف كرده است، از چند رساله و بیشتر در باب امامت (مورد تقاضای مأمون) در نمیگذرد؛ اینکـه بپنداریم او در پایان عمر و به روزگار بیماری و كهنسالی، آن هم در 4، 5 سال، الحیوان و البیان و القول فی البغال... را نگاشته است، سخنی گزاف مینماید. ادبیات عرب سراسر شیفتۀ نثر و آثار جاحظ است؛ زیرا علاوه بر دانش گسترده، قدرت خیال و نوظهوری موضوعات، نثر او نیز خالص و واقعبینانه است «كه از چشمههای زلال بیرون میتراود؛ طبیعی و خالی از تكلف است، از قافیهپردازی و تركیبات بلاغی روگردان است، كمتر از هر نویسندهای زیورهای تصنعی به كار برده، و الفاظش بر معنی دلالت تام دارد» (عبدالجلیل، 136-137). با این همه، كمتر اثری از اوست كه از پراكندهگویی، خروج مكرر از موضوع و استطرادهای بیپایان تهی باشد. این احوال با مزاج خوانندگانش سازگار است و تنوع در گفتار، آنان را از رنج یكنواختی میرهاند. در تاریخ نثر بصره، دیگر چهرهای به عظمت جاحظ پدید نیامد. با اینهمه، لازم است از دوكس دیگر نام برده شود: ابن درید و حریری. در این مقاله، ابن درید (د 321ق / 933م)، به سبب اشعار یا كتابهای لغتش مورد توجه نیست، بلكه نظر به آن 40 «حدیث» (حكایت) است كه او نگاشته، و به قول حُصری (1 / 273) سرآغاز مقامهنویسی در ادب عربی گردیده است. آنچه از این حكایتها مانده، نه مسجع است، نه آكنده از كلمات نامأنوس و مانند مقامات قهرمان واحدی نیز ندارد. به همین سبب، بسیاری از پژوهشگران در تأثیر او بر بدیعالزمان همدانی (هـ م) به چشم تردید مینگرند (مثلاً نکـ: فاخوری، 733-734). با اینهمه، باید پذیرفت كه نگارش چنین داستانهایی (هرچند كه به داستان در مفهوم امروزی آن شبیه نیست) از شهر بصره و از ابن درید آغاز شد (نک : ه د، ابن درید)، سپس به دست بدیعالزمان همدانی به صورت یك «نوع ادبی» درآمد، تا در سدۀ 5ق، دوباره در شهر بصره جلوهای تازه یافت؛ حریری (د 516ق / 1122م) به تقلید از بدیعالزمان، 50 مقامه نوشت و به یاری آنها نام خود را جاویدان كرد. این مقامات به رغم اقبال شدید (شروح و ترجمههای متعدد)، در درجه اول، مجموعهای از واژگان نامأنوس غریب، تركیبات شگفت، سجع و قافیه، آرایههای لفظی و ساختهای چیستانگونه... است كه در آن روزگار، بیشتر به درد عربیآموزی ادیبان میخورده است. قهرمان داستانهای حریری، ابوزید سروجی، همان نیرنگها و ترفندهایی را كه نزد گدایان بصره و بغداد رواج تمام داشت، تكرار میكند و چیزی ــ جز دشواری ــ بر مقامات بدیعالزمان نمیافزاید. جملهپردازیهای او بیشتر به بندبازی و شعبدهسازی شبیه است كه لحظاتی عقل را سرگردان میسازد، اما هیچ پرتو هنرمندانهای از آن نمیتراود (درباره حریری، نکـ: ضیف، الفن...، 292-304؛ مقدسی، انیس، 403-414). علوم ادب: در باب دانشهای مربوط به ادب نیز بصره بیگمان سرآمد بود. این دانشها دامنهای بس گسترده دارند و از لغت، نحو و تاریخ گرفته تا تفسیر و حدیث و علم قرائات را در بر میگیرد. اینکـ به نحو و لغت كه با ادبیات پیوستگی اساسی دارد، مختصر اشارتی میشود: در همۀ كتابهای نحو و حتی ادب، پیریزی نحو عربی را به یكی از بزرگان صدر اسلام (به خصوص امام علی(ع)) نسبت دادهاند كه پس از آن از طریق ابوالاسود دؤلی (د ح 69ق / 688م) به نسلهای بعد منتقل شد (نکـ: هـ د، ابوالاسود). پس از ابوالاسود تا نیمۀ دوم سدۀ 2ق و ظهور الكتاب سیبویه، معمولاً به عدهای دانشمند نحوشناس (تا 10 تن) اشاره میكنند. از آن جمله عَنبَسه (د 100ق / 718م)، ابن ابی اسحاق (د 117ق / 735م)، عیسیبن عمر ثقفی (د 149ق / 766م) و ابوعمرو بن علاء (د 154ق / 771م) از دیگران مهمترند؛ اما هیچ اثری از اینان برجای نمانده است. با اینهمه، ابوعمرو بن علاء بسیار مهم بود. او چند شاگرد پرورش داد كه در تاریخ ادب عربی، سخت مؤثر افتادند: خلیل بن احمد، ابن حبیب و اصمعی. خلیل (د 170ق / 786م) بود كه سیبویه و نَضربن شُمیل را پرورش داد و سیبویه (د 177ق / 793م) الكتاب را كه پس از 1200 سال هنوز اعجابانگیز است، تدوین كرد. البته كسانی كه روایات مربوط به ابوالاسود را افسانه میپندارند، زنجیره نحویان را با ابن ابی اسحاق و به خصوص عیسیبن عمر آغاز میكنند كه ظاهراً نخستین كتابهای نحوی ( الجامع و المكمل) را نگاشته بوده است (پلا، .(79-80فهرستی كه در موسوعه البصرة (ص 253) از نحویان عرضه شده، بسیار پرمعنی است: از سیبویه آغاز میشود. دو شاگرد او، قطرب و اخفش اوسط، هر دو بصریند و از 4 شاگرد اخفش، دو نفر بصری و دو نفر كوفیند. در این فهرست ــ كه تا ابن هشام ادامه دارد ــ جالب آنکـه دیگر هیچكس بصری نیست. بصره در نحو برای خود مكتب قیاس را فراهم آورده بود تا با مكتب كوفه كه پیرو سماع بود، به كشاكشهایی گاه اندوهبار (چون مرگ سیبویه در میانسالی) دست زند (درباره این مكتب، مثلاً نک : مخزومی، 80 بب ؛ فلیش، .(I / 1-8بصره زادگاه علم لغتشناسی و محل تدوین نخستین فرهنگ بزرگ عربی نیز هست. نامدارانی چون اصمعی، ابوزید انصاری، ابوحاتم سجستانی و ابوعبدالله نَمَری و از همه مهمتر خلیل بن احمد فراهیدی، زمینههای كار را تدارك میدیدند. انگیزههای گوناگون و از همه مهمتر حس پاسداری از زبان قرآن، این كسان را به گردآوری واژگان عربی از بادیه، یا بدویان بصره و اطراف آن واداشت. این اقدامات شفاهی، اندك اندك به تدوین كتابهای تك موضوعی انجامید. از اصمعی و ابوزید، چندین كتاب كوچك تك موضوعی چون «اندامهای انسان»، «خرمابن»، «باران» و جز آنها برجای مانده است. سرانجام، همه این واژگان در كتاب العین كه خلیل فراهم آورده بود، گرد آمد. كتاب خلیل، سازمان شگفتی دارد. نخست آنکـه برحسب خاستگاه واجها در دستگاه آوایی انسان تنظیم شده است (عین دورترین حرف تلقی شده، و نام كتاب هم از همینجاست). دیگر آنکـه وی برای یافتن كلمه، از «اشتقاق كبیر» (نک : ه د، 9 / 13-14) استفاده كرده است. از آنجا كه كتاب در حیات خلیل تحریر نهایی نیافته بود و چون ناسخان آن را دستكاری كردهاند، ناچار بحثهای طولانی و ملالانگیزی درباره كتاب و حتی انتساب آن به خلیل پدید آمد. شیوه خلیل، با همه دشواری و شگفتی، به آسانی ترك نشده است، برخی از نویسندگان دو سه سده بعد نیز همچنان تحت تأثیر قرار داشتند (قالی، د 356ق در البارع؛ ازهری، د 370ق، در تهذیب اللغة؛ صاحب ابن عَبّاد، د 385ق در المحیط؛ ابن سیده، د 458ق در المحكم... ).دومین كتاب لغت بصری نیز در شمار كهنترین و مهمترین فرهنگهای عربی است: ابن درید (د 321ق / 933م) در جمهره و اشتقاق خود ــ اگرچه از نظر اشتقاقگیری تحت تأثیر خلیل است ــ اساس كار را بر ترتیب الفبایی قرار داده است (نکـ: هـ د، ابندرید؛ دربارۀ شیوۀ لغتنویسی، نک : هیوود سراسر كتاب؛ یعقوب، 77-84؛ عطار، 78-80؛ نیز نک : موسوعة، 117 بب ). نیز میتوان افتخار پیریزی علم عروض را هم به بصریان داد. باز خلیل بود كه نزدیك به 17 بحر عروض را شناسایی كرد و بحرهایی كه پس از آن بر یافتههای او افزودند، چندان متعدد نبودند (نک : همان، 267 بب ).
راویان قبایل، پس از اندك مدتی كار را به راویانی وانهادند كه دیگر به آثار یك قبیله بسنده نمیكردند، بلكه اشعار و اخبار عرب را در حافظه گرد میآوردند. گستردگی كار و هوش سرشار موجب شد كه آنان را «راویه» (صیغۀ مبالغه) بخوانند. حمّاد (د 156ق / 773م) از شهر كوفه در این زمینه نابغه بود. وی همه محفوظات بیپایان و نیز همه جعلیات خود را به ایرانینژاد دیگری به نام خلف احمر (د ح 180ق / 796م) در بصره منتقل كرد. خلف استادان دیگری نیز داشت كه مشهورترین آنان، ابوعمرو بن علاء بود كه انبوهی شعر و خبر جاهلی را نقل كرده است. این كسان، با آنکـه به گرایشهای شعوبیگری متهمند، و بهرغم بیبندوباری شدید، باز عمدهترین مجراهایی بهشمار میآیند كه اشعار و اخبار كهن را به صورت شفاهی به نسل دیگر، یعنی نسل نویسندگان منتقل كردند: در این باب، دو تن از شاگردان ابوعمرو شهرتی عظیم دارند: ابوعبیده معمربن مثنی (د ح 210ق / 825م) متهم به شعوبیگری و عرب ستیزی، و اصمعی (دح 216ق / 831م). حال اگر نامهای متعدد دیگری را چون ابن حبیب (د 245ق / 859م) و علی بن عبدالله طوسی (د 250ق / 864م) و به خصوص دانشمند خستگیناپذیر سُكَّری (د 275ق / 888م) را برشماریم، سهم بیمانند بصره در انتقال میراث ادبی عربی بهتر آشكار میشود (درباره جمع شعر، نکـ: بلاشر، .(I / 23-117
ابن اثیر، محمد، الكامل، به كوشش ابوالفدا عبدالله قاضی، بیروت، 1415ق/ 1995م؛ ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، به كوشش دخویه لیدن، 1904م؛ همو، عیون الاخبار، بیروت، 1343ق/ 1925م؛ همو، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابن ندیم، الفهرست، بیروت، 1398ق/ 1978م؛ ابوالعلاء معری، احمد، رسالة الغفران، به كوشش بنت الشاطی، قاهره، 1950م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963م؛ بشار، دیوان، به كوشش محمد طاهر ابن عاشور، قاهره، 1376ق/1957م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به كوشش رضوان محمد رضوان، بیروت، 1403ق؛ پورجوادی، نصرالله، «فارسیگویی عارفان نخستین»، نشر دانش، تهران، 1380 ش، س 18، شم 4؛ ثعالبی، عبدالملك، یتیمة الدهر، به كوشش مفید محمد قمیحه، بیروت، 1403ق؛ جاحظ ، عمرو، البیان و التبیین، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1405ق/1985م؛ جریر بن عطیه، دیوان، به كوشش كرم بستانی، بیروت، 1991م؛ جوالیقی، موهوب، المعرب، به كوشش احمد محمد شاكر، تهران، 1966م؛ حصری، ابراهیم، زهرالا¸داب، به كوشش علی محمد بجاوی، قاهره، 1372ق/ 1953م؛ صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی، تهران، 1372ش؛ ضیف، شوقی، العصرالاسلامی، قاهره، 1963م؛ همو، العصرالعباسی الاول، قاهره، 1966م؛ همو، العصرالعباسی الثانی، قاهره، 1973م؛ همو، الفن ومذاهبه فی النثرالعربی، قاهره، 1946م؛ طبری، تاریخ، بیروت، 1407ق؛ عباس، احسان، شعرالخوارج، بیروت، 1974م؛ عبدالجلیل، ج. م.، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، 1363ش؛ عطار، احمد عبدالغفور، مقدمه بر الصحاح جوهری، بیروت، 1399ق/1979م؛ فاخوری، حنا، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1987م؛ فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1984م؛ فوك، یوهان، العربیة، ترجمه عبدالحلیم نجار، قاهره، 1370ق/1951م؛ مبارك، زكی، النثرالفنی فیالقرن الرابع، بیروت، 1352ق/1934م؛ مبرد، محمد، الكامل، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1956م؛ محمدی، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران...، تهران، 1371ش؛ مخزومی، مهدی، الدرس النحوی فی بغداد، بیروت، 1407ق/1987م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش باربیه دومنار و پاوه دوكورتی، پاریس، 1914م؛ مقدسی، انیس، تطویر الاسالیب النثریة، بیروت، 1935م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به كوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ موسوعة البصرة الحضاریة، بصره، 1990م؛ نهجالبلاغة، تهران، 1351ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوب، امیل، المعاجم اللغویة العربیة، بیروت، 1981م؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت، 1379ق/1960م؛ نیز:
Blachere, R., Histoire de la litterature arabe, Paris, 1952; EI² ; Fleisch, H., Traite de philologie arabe, Beirut, 1986; GAS; Haywood, J.A., Arabic Lexicography, Leiden, 1965; Nallino, C. A., La Litte - rature arabe, Paris, 1950; Pellat, Ch., Le Milieu Basrien et la formation de Gahiz , Paris, 1953; Wiet, G., Introduction a la litte - rature arabe, Paris, 1966.
آذرتاش آذرنوش
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید