تسمیه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 7 مهر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/224243/تسمیه
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
15
کهنترین کاری که در قرن13ق/ 19م آغازشد، فهرست بزرگی از نامهای عربهایی بود که طی 10 قرن نخست اسلام زیستهاند: دو نویسندۀ نامآور ایتالیایی، گابریلی و کائتانی بر اساس 250 کتاب، 100 هزار نام را در کتاب «نامنامۀ عربی» فهرست کردند (شامل گفتار کائتانی: «Il nome proprio arabo-musulmane»)؛ اما از این کتاب، بخش کوچکی در دو جلد (رم، 1914م) بیشتر انتشار نیافت (ج 1، شامل بحث دربارۀ تسمیه است. فهرستها و شرح حالها از ج 2 آغاز شده است). این کار اینک در «انجمن پژوهش و تاریخ متون» بخش عربی وابسته به «مرکز ملی پژوهشهای علمی» فرانسه از سرگرفته شده است و به شیوهای نو در قالب CD-Rom انتشار خواهد یافت.در این مجموعه میتوان کتاب بولت را افزود. وی میکوشد رابطۀ میان نامهای اسلامی (که ناچار عربی خواهد بود) و گرایش مردم و منطقه به آیین اسلام را شناسایی کند. منحنیهایی که مثلاً دربارۀ ایران ترسیم کرده، نشان میدهد که در هر زمان شمار اندکی نام شهرت یافتهاند. بدیهی است که بسامد نامهایی چون محمد، علی، حسن و حسین از بسامد هر نام دیگری وسیعتر است (دربارۀ این منحنیها، نک : ص 64 بب ).بیگمان امروز بهترین پژوهش و تحلیلی که در زمینۀ نامهای عربی ـ اسلامی در دست داریم، یکی کتاب «نامهای اسلامی» اثر آنه ماری شیمل است که از مرز کلیات فراتر نرفته است. در عوض کار بانویی دیگر به نام ژاکلین سوبله، اثری اساسی است. این کتاب در 1999م با نام حصن الاسم توسط سلیم محمد برکات به عربی ترجمه و در دمشق منتشر شد. از آنجا که مؤلف خود به ترجمۀ عربی اشراف داشته، و گاه به تصحیح و تکمیل اصل کتاب نیز پرداخته است، ما اصل عربی را مرجع کار خود قرار دادهایم. همین بانو، در «مرکز ملی پژوهشهای علمی»، سرپرستی مجلهای را با عنوان «مجلۀ نامشناسی عربی» بهعهده دارد (میان سالهای 1979-1993م، 5 شماره منتشر کرده است).
بررسی نامهای عربی پیش از عصر «جاهلی» (عصر نخستین شاعران عرب)، اینک به یاری پژوهشهای باستان شناختی و تاریخی تا حدودی میسر است. دو دولت نسبتاً بزرگ حیره و غسان را بهخصوص باید همراه با عصر شاعران جاهلی بررسی کرد؛ اما اقوام عرب و نیمهعربِ دیگر که دولتهایی چون نبطیها و تدمریها را تشکیل داده بودند، و نیز دولتهای مَعین و سبا و حمیر در یمن، و از همه مهمتر، عربهای عمدتاً صحرانشین ثمود و دیگران که هزاران کتیبه بیشتر شامل چند نام خاص، به جای نهادهاند، میتوانند موضوع بررسیهای نامشناسی قرار گیرند. ما کار خود را به عنوان نمونه، بیشتر روی ثمودیان متمرکز میکنیم که هم خالصتر مانده بودند و هم رنگ عربی روشنتری داشتهاند و بازماندگانشان تا زمان پیدایش اسلام برجای بودند (ظاهراً: بنوثقیف).یمنیها از آن جهت جالب توجه میتوانند بود که به سبب تفاوت عمدۀ زبانی با عربی، نامهایی کاملاً متفاوت داشتهاند. بهخصوص بررسی سلسله پادشاهان یمنی از پیش از میلاد مسیح تا 575م (تاریخ چیرگی ایرانیان بر یمن) نشان میدهد که ساخت آوایی و قالب عمومی آن نامها که در کتیبههای بیشماری کشف شده، با ریخت نامها در عربستان مرکزی و شمالی مشابهت ندارد. فهرست ظاهراً جامعی که ریکمانس از نامهای شاهان معین و سبا و شاهان متأخرتر تدارک دیده (ص 335-339) این تفاوت را آشکار میکند. مثلاً یکی از کهنترین شهریاران معین، یَثَع ایل صدِق نام داشت و نخستین شهریار سبا، کرِبایل وَتَر خوانده میشد. اما نام آخرین پادشاهان ایشان طی قرنهای 5 و 6م برای تازیان آشناتر و مأنوستر است. شرحبیل در شمال عربستان نیز شهرت داشته است (شرحبیل بن ظلمو در کتیبۀ حرّان، 568م؛ نک : آذرنوش، 70) و نیز ساخت نام ذونؤاس در عربی کلاسیک، مأنوس مینماید.از سوی دیگر ملاحظه میشود که در آغاز اسلام، دیگر تمایز مهمی میان نامهای یمنی و عربی پدیدار نیست. این پدیده بیگمان زاییدۀ تحول زبانی و جامعه شناختی یمن پس از دوران شکوفایی است؛ از یکی دو سدۀ پیش از اسلام زبان یمنی ــ به دلایلی که چندان آشکار نیست ــ جای خود را به زبان مردم شمال یعنی عربی سپرد (دربارۀ این دگرگونی اجتماعی و زبانی نسبتاً شگفت، نک : شلهود، I/ 32-34) و ناچار سنت نامگذاری عربی را پیش گرفت.اقوام ثمودی که از قرنها پیش از میلاد تا یکی دو قرن پس از آن در بخشهای غربی عربستان میزیستند، حدود 13 هزار کتیبه به جای گذاشتند که غالباً شامل یک یا چند نام خاص است؛ اساساً بیشتر آگاهیهای ما از این قوم، از معانی همین نامها سرچشمه میگیرد؛ مضمون گروه بیشماری از آنها، بر ویژگیهای جسمانی افراد دلالت دارد؛ از این راه درمییابیم که ثمودیان کوتاهقد، بلندقد، تنومند، بیمار، زشت، زیبا، گوژپشت و... بودهاند؛ ویژگیهای روانی نیز بسیار است: نامهایی بر خوشخویی، اصالت، دلاوری، هوشمندی و... دلالت دارند. طبیعت و احوال طبیعی نیز فراواناند: علاوه بر نامهایی چون: ماه، پرماه، روز و... کسی، خشکسالی (dhr) نام داشته است. شاید جالبتر از همه نام پیشهها باشد: بافنده (nassāg، wušat) نویسنده (ktb)، تصحیفکننده (Şaħħaf مؤنث)، بیسواد (ªmy) شکارگر (Şyd)؛ بسیاری از اشیاء نیز نام خاص شده بودند: زین (šand)، تسمه (tang)، کمربند (ħiqaº)، پرِ تیر (quddāt). حیوانات که برخی (چون شتر و اسب) نام خاص میگرفتند، خود گاه نام انسان نیز میشدند: شترمرغ (naªam) (دربارۀ این نامها، نک : براندن، «تاریخ ثمود»، 34-37, 49, 59). براندن اشاره میکند (همان، 34) که نامهای ثمودی بینهایت گونهگون است، زیرا که هر مناسبتی، خواه طبیعی و خواه اجتماعی و دینی و غیر آن، خود ممکن بود نام کسی باشد (مثلاً: خشکسالی)، چندان که گویی هرگز نخواهیم توانست سازمانی برای این نامها برقرار سازیم؛ ایشان نام مشترک قبیلهای و تباری ندارند و الگوهای فلان بن فلان نسبتاً اندک است و تسلسل نیاکان تا 4 درجه تنها یکی دوبار دیده شده است، حال آنکه کتیبههای صفایی و عموماً همۀ اعراب بدوی به تبارنامۀ خود اعتبار بسیار دادهاند.معنای بسیاری از نامها نشان میدهد که آنها را در زمان بلوغ شخص بر وی نهادهاند؛ مثلاً، «چاه کن» یا «ناسزاگو» (همان، 35)، نام نوزاد نمیتواند بود. پس آیا این کلمات از نوع لقب بودهاند، یا آنکه فرد تا آن زمان نام معینی نداشته است؟ این نامها، خواه ترکیبی (مانند ħqªam: حق ]خدای[ عم)، خواه مفرد مستقل، ممکن بود در هر قالب صرفی شناخته شدهای شکل گیرند، و این وضعیت ویژگی همۀ زبانهای سامی است و به ثمود اختصاص ندارد.بسیاری از نامهای ثمود (و بیشتر اقوام کهن عربستان) را در ترکیب با نام خدایان (نک : دنبالۀ مقاله) باید یافت. مثلاً ترکیبهایی چون ªAbd ha ªilat (عبد اِلات)، ªTaymºilāh (بردۀ اله) همانی است که بعدها با مفهوم اسلامی، در عصر اسلام رواج داشت (قس: همان، 72-76؛ برای کتیبههای ثمودی که بیشترشان شامل نامهای خاص هستند، نک : براندن، «کتیبههای ثمود»، جم ).قوم همسایۀ ثمود، یعنی دیدانیها (دیدان، ظاهراً العُلا واقع در شمال غربی حجاز) آثاری باقی گذاشتهاند که نامهای خاص در آنها شبیه دیگر نامهای عربی شمالی و حتى جنوبی است. در آنها نام شخص با لفظ bn به نام پدر پیوسته است: برخی بر ویژگیهای جسمانی (gml: زیبارو)، برخی بر پیشه یا قدرت (Şqr: سنگشکن) یا بر وضعیت خانوادگی (bn’ymt: فرزندان [زن] بیوه) دلالت دارند، دستهای دیگر نیز با معانی دینی آمیختهاند (ªAbd: بنده، yadhkr: یادکنندۀ خدا) (براندن، «کتیبههای دیدانی»، 19-20، برای فهرست نامهای خاص، نک : همان، 73-74).نام خاص خدایان در دورۀ «جاهلی» پیوند استواری با نام اشخاص دارد. از میان 72 نامی که فهد برشمارده، برخی بسیار کهناند و مثلاً در کتیبههای ثمودی موجودند (مانند ºil، الاه، لات، ودّ، یغوث و...). این دسته، ویژۀ خدایان است و پس از ترکیب با کلماتی چون «عبد»، نام شخصی پدید میآورند. برخی دیگر، میان انسان و خدا مشترکاند (مانند الاشهل که در صفایی و عربی، نام انسان است، نک : فهد، 46، یا المحرّق که خدای بکر بن وائل بوده و در عربی نام خاص است)؛ چندین نام، هم بر خدا اطلاق شده است و هم بر شهریار (مانند الضیزن، نک : همو، 61). در بسیاری از نامهای خدایان، جنبۀ وصفی بر جنبۀ اسم علم غالب است و به همین جهت، هم در ترکیب نامهای خاص جای گرفته، و هم تا دوران وحی الاهی به جای مانده است، مانند عزیز (همو، 51-52).نامهای قبایل کهن نیز بسیار گوناگون است. در میان آنها، بهخصوص آن دسته که از دورانهای باستانی برجای ماندهاند، محتوای معنایی، رنگ باخته، و خود ایستا گردیده است (مثلاً هِند، مَیط و... در ثمودی و بسیاری از نامهای عربی)؛ احتمالاً بسیاری از این نامها، در اصل نام شخص بوده است؛ انبوهی با نام خدایان ترکیب شدهاند (عبد تنّون در ثمودی، زیداللات، عبدالشمس، وَهْب اللات و... در عربی شمالی). فعل نیز به صورت ماضی و مضارع گاه نام خاص قبیله میشده است (تَغلِب؛ قس: یزید، عُمَر و عَمْرو در نام اشخاص). اما آنچه بیش از همه نظر برخی از پژوهشگران را جلب کرده، نام حیوانات است که به فراوانی در میان اعراب بر قبایل اطلاق شده است (بکر: شتر جوان، اسد: شیر، ثعلبة: ماده روباه، قریش: کوسه ماهی و...).همین وضعیت و نیز چون برخی از اعراب، جانوران را شکل مسخ شدۀ انسانهای کهنتر میپنداشتند و نیز چون بسیاری از خدایان را به صورت حیوانات نشان میدادند (یغوث شیر، یعقوق اسب و...)، گروهی از دانشمندان ازجمله روبرتسن اسمیت را برآن داشته است که نسلهایی از اعراب کهن را توتمپرست بپندارند (علی، 112).
اقوام تازی پیش از اسلام، البته، مانند دیگر اقوام سامی، بهتبارنامه اهمیت بسیار میبخشیدند. اما پیدا نیست که آنچه در میان ایشان معمول بوده، همانی باشد که نسابان قرنهای 1 و 2ق برساختهاند. این تبارنامهها با نام شخص معین آغاز میشود و پس از 20-25 نسل غالباً به قحطان و عدنان سر میکشد (نک: بلاشر، I/ 6-11؛ علـی، 110 بب )؛ اما گاهـی نیـز ــ پنداری تحت تأثیر اسلام ــ نسبنامهها به حضرت ابراهیم(ع) و سپس از طریق روایات یهودی، به نوح(ع) و از آنجا به حضرت آدم(ع) میانجامد. ابوالفرج اصفهانی که میدید در بسیاری از شرح حالهای خود به تبارنامۀ جامعی نیازمند است، در آغاز کتاب الاغانی (1/ 12 بب ) به بهانۀ نام قطیفه، چنین تبارنامهای به دست داده، و به برخی از شاخههای آن اشاره کرده است.در این زنجیرههای بیپایان، آنچه جلب توجه میکند، آن است که دو یا 3 نام نخست، افراد حقیقیاند؛ اما پس از آن، فردیت از نامها رخت برمیبندد و کلمه مفهوم بطن و رهط و قبیله را به ذهن متبادر میسازد (ابن خزاعه، ابن مضر). در پایان سلسله، دوباره نامها شخصیت مییابند (= ابراهیم، نوح و...).سازمان نامهای جاهلی با شکل اسلامی آنها تفاوت چندانی ندارد و عوامل تشکیلدهندۀ یک نام کامل با عوامل عصر اسلام یکی است (نک : دنبالۀ مقاله).آخرین سؤالی که میتوان مطرح کرد، آن است که آیا اعراب جاهلی نامهای ایرانی نیز برگزیدهاند؟ آنچه ما میشناسیم، از چند نام تجاوز نمیکند: قابوس (از kāūs, kahos، kava usa، نک : کریستن سن، 353؛ آذرنوش، 177) در حیره، بِسطام (Wistaxma، Wstam، Gustaham، Gustehem، نک : یوستی، 371) پسر قیس بن مسعود زردشتی، رئیس قبیلۀ بنی شیبان در جنوب عراق، زیق (شاید از zīk، نک : یوستی، 385) پسر قیسِ پیش گفته، دَخْتَنوس (Duxtnoš، نک : یوستی، 86-87) شاعره و دختر لقیط رئیس قبیله تمیم، مُزَرَّد (به معنای زرهپوش، احتمالاً از کلمۀ اوستایی zrāda = زره) شاعر ساکن عربستان مرکزی، این نام شاید از zrda که شکل سریانی زره است، به عربی رفته باشد (دربارۀ این نامها، نک : آذرنوش، 161-162).
در دوران شکوفایی فرهنگ اسلامی، یک نام کامل مانندِ «ابوحفص عمر بن ابیبکر بن محمد... [اللیثی] المؤدب، المعروف بابن طبرزد، المحدث الشافعی عرف بالدار قزی [محلهای در بغداد] البغدادی المولد و الوفاة، الشامی الدار، الملقب بسیف الدولة» را چنین میتوان طرحریزی کرد: 1. ابوحفص: کنیه، احتمالاً پسری به نام حفص داشته است؛ 2. عمر: نامی که احتمالاً هنگام تولد به او دادهاند؛ 3. ابن ابیبکر: نام پدرش ابوبکر بوده است؛ 4. محمد... سلسلۀ نیاکان؛ 5. اللیثی: نژاد او به قبیلۀ لیث میرسیده است. تبار لیث تا نیای بزرگ (عدنان، قحطان، حضرت ابراهیم، آدم) در نسبنامهها یا حافظۀ نسابان محفوظ است؛6. المودّب: پیشۀ او؛ 7. معروف به ابن طبرزد: لقبی که در نوجوانی یا جوانی به او دادهاند؛ 8. المحدث: زمینۀ اصلی فعالیت علمی او را نشان میدهد؛ 9. الشافعی: مذهب او؛ 10. الدار قزی: محلهای است که در آن تولد یافته است؛ 11. البغدادی المولد و الوفاة: در بغداد (محلۀ دارقز) تولد یافته و در همان شهر درگذشته است؛ 12. الشامی الدار: وی از بغداد به شام رفته، آنجا زیسته، اما پیش از وفات به زادگاهش بازگشته است؛ 13. سیفالدوله: لقبی است که بزرگی به او بخشیده است. این مجموعۀ نسبتاً کاملی که ما برای ابن طبرزد تخیل کردهایم، همیشه برای همۀ شخصیتهای اسلامی تشکیل نشده است، اما هرگاه چنین مجموعهای در جایی دیده شود، البته هیچ شگفت و نامأنوس نمینماید. ترتیب عناصر این سلسله، همیشه یکسان نیست، اما معمولاً اسم نخست، و نام پدران در آغاز قرار میگیرد و عناصر نسبت و لقب و توصیفات دیگر در بخش دوم. کنیه را بیشتر در آغاز می نهند، هرچند که ممکن است در مراتب بعدی نیز بیاید. نسبتهای پایانی این مجموعه، گویی بُعد اسمی خود را از دست میدهند و به حوزۀ شرح حال درمیآیند؛ با اینهمه، نمیتوان به آسانی آنها را از این مجموعه بیرون نهاد، زیرا ای بسا دانشمند که تنها به یکی از نسبتهای خود شهرت دارد، مثلاً: بخاری (شهر)، ثعالبی (پیشه)، تیمی (قبیله).این مجموعۀ هویتساز شخصی، البته در دسترس همگان نیست و در روابط اجتماعی فرد به کار گرفته نمیشود، بلکه به سندی رسمی شبیه است که میتواند به یاری انبوه اطلاعاتی که در بر دارد، بخش مهمی از شخصیت مرد مسلمان را در جایی، یا دست کم در حافظۀ نسبشناسی ثبت نماید. از این میان، آنچه در زندگی عادی مورد حاجت است، عنصری است که به دلایلی بس گوناگون، و گاه به شیوهای شبه جادویی، خواسته یا ناخواسته، در زمان زندگی شخص یا حتى پس از مرگ، بر دیگر عناصر چیره میآید و بر فرد اطلاق میگردد. در مجموعۀ بالا، نام ابن طبرزد را به خط سیاه نوشتیم تا نشان دهیم عموم مردمانی که میخواهند از این شخصیت یادی کنند، چیزی جز این کلمه به کار نمیبرند و پنداری که دیگر نامهای او را ــ که مثلاً هنگام خواندن اشعارش، برایشان بـیاهمیت گشتـه ــ سراسر فـرامـوش کردهاند. خاستگاه این نام بهخصوص در میان عناصر مجموعه، گویی تن به هیچ قانونی نمیسپارد؛ هر عنصری میتواند در فضایی خاص، تنها نام برای شناسایی فرد گردد و به اصطلاح «نام اشهر» شود. از دیدگاه ساخت صرفی و ترکیبی و نیز برحسب کاربرد اجتماعی، میتوان مجموعۀ نامها را به 4 دستۀ اسم، کنیه، لقب و نسبت تقسیم کرد (نک : ه د، کنیه، لقب، نسبشناسی...)، اما آنچه کار را اندکی دشوار میسازد، آن است که نقش دلالتی، گاه در ریخت صرفی غیر معمول جلوه میکند؛ مثلاً کنیه که باید بر نام فرزند بزرگتر فرد دلالت کند؛ گاه از چنین دلالتی دوری گرفته، به جای اسم اول (= ابوبکر)، یا لقب (= ابونواس) درمیآید؛ یا در نمونۀ یاد شده، ابن طبرزد، فرزند کسی به نام طبرزد (= نوعی نان شیرینی) نیست، بلکه در مقام لقب بروز کرده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید