اژدها
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 29 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/233780/اژدها
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
اژدهای سرخ (در برابر اژدهای شاخدار که زردرنگ است). اژدهایی مهم در آیین زردشتی و اوستا بوده است، چه او را همراه زمستان دیو آفریده مخلوق اهریمن در برابر آفریدن ایرانویج توسط هرمزد (وندیداد، فرگرد 1، بند 3) مییابیم. ظاهراً با یکی از کهنترین دیوان ایرانی روبهرو هستیم، زیرا هیچیک از اژدهایان دیگر سرخ و در عین حال با زمستان همراه نیستند. صفت اوستایی رویذیته در فارسی میانه به واژۀ مشکوک رودیگ برگردانده، و توسط پژوهشگران به «رودخانهای» ترجمه شده است ( ایرانیکا، III/ 193) در ترجمۀ پهلوی شمار این نوع اژدها بسیار است. در بندهش اژدهایی که اهریمن در برابر هرمزد آفریده، مارپردار و مار بدون پر خوانده شده است(ص98). درواقع آگاهی ما برای اظهارنظر دربارۀاین اژدها بسیارکم است.
نام این اژدها در نیرنگستان (فصل 48) و در جایی آمده است که گوید نثار مایع (شراب) بر آبها میان غروب و طلوع بهتر از ریختن در دهان اژی ویشاپه نیست. در گزارش پهلوی واژۀ ویشاپه به آبِ خوب برگردانده شده است که مناسبتی ندارد و به نظر پژوهشگران بایستی آبِ زهرآگین باشد. ارتباط واژۀ اوستایی با زهر یا آب انکارناپذیر است، اما مشخص کردن آن دشوار. رابطۀ اژدها با آب امری شایع و مسلم در اساطیر ایرانی است و از طرف دیگر شواهد فراوان داریم تا گزارش بندهش را زهرآگین ترجمه کنیم، اما اشکال اصلی در ریشۀ واژه است که با اطمینان حدس زده نمیشود. در ارمنی وِشاپ، در گرجی وِشَپی، و در سریانی وشپا را داریم که در گرجی اژدهایی افسانهای است، اما ریشهای که هوبشمان داده است (ص 247) و نیز بنونیست (ص 7) که آن را از ایرانی باستان *وَیش به شکل *وایشَپه بازسازی میکند، قانعکننده نیست و با «زهر» در پیشنهاد آنها ارتباط کامل برقرار نمیکند. ریشههای دیگر، اگرچه در سرودههای ودایی با آب و اَهی (ایرانی: اژی) ارتباط دارد، روشنگر و رضایتبخش نیست.
در فارسی میانه گندرو یا گندرب از موجودات ویرانگری است که گویا در ادبیات فارسی میانۀ زردشتی از دیوهای آبی بوده است. وصف دقیقی از آن نداریم. او دیوی است زرینپاشنه که در آب زندگی میکند و در جنگ برای ویران کردن همۀ آفریدۀ اَشه، به دست گرشاسپ کشته میشود (یشتها، آبانیشت، بند 38، رامیشت، بند 28؛ نیز نک : کریستنسن، .18ff). او مثل همۀ اژدهایان اشتهایی شدید داشت، چنانکه میتوانست 12 اقلیم را یکباره ببلعد (روایت پهلوی، 30). ظاهراً او در فرهنگ ایرانی به دیوی دریایی بدل شده است؛ چه براساس ریشه، واژۀ برابر آن گَندهَروه در هندی باستان است: موجود اساطیری مفیدی که آبهای آسمانی او را احاطه کردهاند و با نگاه او به پایین میریزند و گاه (معمولاً در منابع جدید) نوازندهای است آسمانی. گندروه بیشاز همۀ موجودات اساطیری ایران یادآور غولهای آبی سامی است (نک : دومزیل، «مسئله»، 72-75). همچنین یادآور اژدهایان آبی مانوی یا «مزن»ها ست. گندروه در سغدی به شکل غنترو (تحت تأثیر تلفظ هندی) و در لهجههای شغنی امروز به معنی غول یا اژدها و نیز به معنی انسانگُرگ مانده است (هنینگ، «داستانهای سغدی»، .481ff؛ مورگنشتیرنه، 110). شخصیت گندروه با اژدهای شاخدار ــ ظاهراً از کهنترین زمانها ــ آمیخته است. گندروه به دست گرشاسپ کشته شده است (نک : اژدهای شاخدار).
در اوستا اژی سروَره، مار شاخداری است که گرشاسپ او را میکشد. در اوستا گرشاسپ به دلیلی که روشن نیست، بر پشت اژی سروره سوار است، چنانکه بر تپهای قرار گرفته است و غذای ظهر خود را میپزد (یسنا، 11:9؛ زامیادیشت، بند 40). با آتشِ غذا اژدها گرم میشود و خوی میکند و برمیخیزد، از زیر آب جوشان فرا میجهد و گرشاسپ را میترساند و میگریزاند، اما سرانجام گرشاسپ او را میکشد. این داستان در ادبیات پهلوی با تفصیل بیشتری آمده است و درواقع دارای دو روایت است: یکی به نقل از سودگرنسک که در دینکرد آمده است (دینکرد...، چ درسدن، 65-66؛ «متن کامل»، 802) و دیگری در روایات پهلوی (نک : همانجا؛ نیز روایات پهلوی، چ دهابار، 65-74). هر دو روایت را نیبرگ در داستان گرشاسپ آورده است. در سودگرنسک تنها به این اشاره شده است که گرشاسپ اژدها را کشت، اما در روایات پهلوی گرشاسپ به هرمزد میگوید که اژدهای شاخداری بوده است که انسان و اسب را میاوباریده است و دندانهایی به بزرگی دست او، گوشهایی به بزرگی 14 «نَمتا یا نمد»، چشمهایی به بزرگی گردونه و شاخی به بزرگی یک شاک (80 ارش) داشته است. او یک نیمروز بر پشت وی تاخته تا سر او را گرفته و کوپال خود را بر گردن او کوفته و او را کشته است. روایات داراب هرمزدیار هم این روایت را دارد و می افزاید که چون گرشاسپ به دهان اژدها نگریست، دید که مردم از دندانهای او آویختهاند. روایات پهلوی این مطلب را دربارۀ گندروه میگوید. گرشاسپ به هرمزد گفت گندروه چنان بزرگ است که 12 کشور را یکباره بیوبارد. در روایات فارسی، او چنان بلند است که ژرفای دریا تا زانوان اوست و سرش به خورشید میرسد. گرشاسپ ریش او را گرفت و به درون دریا کشید و در آنجا 9 شبانهروز با او جنگید. هنگامی که گرشاسپ خواست پای او را بگیرد و پوست او را از پای تا سر بر کند تا او را بدان ببندد، اژدها را به دوست خود آخرورگ سپرد تا او را بپاید. آنگاه گرشاسپ 15 اسب خورد و در زیر درختی خفت و گندروه، آخرورگ، همسر، پدر و مادر گرشاسپ را به دریا کشید. همۀ مردم آمدند و او را بلند کردند و او به سوی دریا دوید و هر بار هزار گام بزرگ بر میداشت. هنگامی که به دریا رسید، آنان را بازگرفت و گندروه را کشت. از آنجا که بر طبق مندرجات سودگرنسک گرشاسپ انگیخته میشود تا با اژدها که دوباره ظهور کرده است، پیکار کند و او را از میان بردارد (دینکرد، چ درسدن، 65؛ «متن کامل»، 803)، گفته شده است که میخواست 12 کشور را بیوبارد، به نظر میآید که اشتباهی میان ازدهاگ و اژدهای دیگری (گندروه) صورت گرفته است. چه مسئلۀ سرزمینها و گرفتن آنها مربوط به اسطورۀ ازدهاگ است. در واقع نقش اژدها و گرشاسپ در پایان جهان نشانۀ نفوذ آن دو به حدی است که تصور میشده است نیروی گندروه (ازدهاگ؟) از جهان محو نخواهد شد.
در آیینهای زردشت و مانی از چند اژدهای فلکی سخن رفته است. در بندهش گوزهر (جوزهر) و موشپَریگ که دم و پر دارند، دشمنان خورشید، ماه و ستارهاند. این دو را به خورشید بسته بودند تا آزاد نشوند و آسیبی نرسانند (ص 58، نیز TD1, 34, 159; TD2, 52-53, 188). پژوهشگران میپندارند که این دو از مفاهیم اوستایی سرچشمه گرفتهاند، زیرا در اوستا گَوْچیثره صفت ماه و موش پیریکا یا موش جادویی در یسنا (9: 18) همراه آزی (دیو آز) و بیدینی (اَشِمَوغه) آمده است، اما باورکردنی نیست. گوزهر در ادبیات پهلوی دادهای است نجومی، چون ماری که سر آن در دو پیکر (جوزا) و دم آن در نیمسپ (قوس) و همیشه میان سر و دم او 6 پیکر (برج) فاصله است. گوزهر سیر قهقرایی دارد و هر دو سال جای سر و دم آن عوض میشود. در میانۀ آسمان ایستاده است و این یادآور قطب و گردش اجرام آسمانی است (نک : مکنزی، .515ff). در رسالۀ «علمای اسلام» آمده است که فلک گوزهر پایینتر از فلک ماه است(نک : زنر،417؛ دهابار، «روایات فارسی»، 429). در پایان جهان گوزهر به زمین خواهد افتاد و مردم را چون گرگی که گوسفندان را میترساند، خواهد ترساند. هُرم و حرارت آن فلز شهریور را در تپهها و کوهها آب خواهد کرد و رودی از فلز گداخته به راه خواهد انداخت که برای پاک کردن مردم بایسته است. این کهنهترین نشانه از اژدهای آتشین در فرهنگ ایرانی است. در پایان، پس از اینکه هرمزد به زمین میآید تا آز و اهـریمن را بـه تاریکی ــ کـه از آن آمده بودند ــ باز فرستد، گوزهر در فلز گداخته آب میشود و اهالی دوزخ را میسوزاند و دوزخ پاک میشود (بندهش، 147- 148؛ TD1, 193, 195-196; TD2, 225-227). موشپریگ را دیوی دانستهاند که باعث مهگرفت میشود، زیرا میپندارند نام آن (موش) اساساً به معنی دزد است (از هندی باستان ریشۀ موش به معنی دزدیدن)، اما ویژگیهای موشپریگ و حتى نام آن بیشتر منطبق با ستارۀ دنبالهدار است. در آیین مانی گوزهر و موشپریگ دو اژهای آویخته و سرگشته در پایینترین فلکاند که دو فرشتۀ نر و ماده دائماً مواظب آنها هستند تا بگردند، شاید برای اینکه چرخ نجات مانوی را در حرکت نگهدارند (نک : جکسن، .30ff؛ بویس، «برگزیده...»، 60). گاه 7 سیاره را اژدها خواندهاند که نشانههای آن در ادبیات فارسی هم به چشم میخورد (نک : آیلرس، 11؛ برهان قاطع، 4/ 2342).
نظام اعتقادی مانوی نقش مهمی برای اژدها قائل نیست. مهمترین اژدهایان در آیین مانوی مزنها (غولهای آیین زردشتی) اژدهایان یا غولهای دریایی نر و ماده، و اسریشتارها هستند که اژدها تولید میکنند. دریا تا زانوی مزنها ست (بویس، همان، 79). در جهان شناخت مانوی هم قهرمانی اژدهاکش وجود دارد که سومین پسر روح زنده (مهریزد) به نام آدمۀ نور (سریانی: آدمس نوهرا) است. پدرش او را میفرستد تا مزن را بزند و از خاور تا باختر زمین بگسترد و پایش را روی آن بگذارد تا نتواند آسیبی برساند. او ازدهاگ مزن را فرو گرفت که همان غول دریایی است (بویس،همان، 80). این غول برابری در کفالایا (.I/ 113 ff) دارد که جزر و مدّ کار او ست (هنینگ، «کتاب...»، 84). ظاهراً برابر ایرانی، آدمس در متون سغدی وشغن بغ و یادگار ورثرغنه،اژدهاکش اوستایی(بهرام) است(نک : والد شمیت، [545] 65). معنینام یونانی ـ سریانی آدمس/ آدَمُس ظاهراً «مصمم» و «پاربرجا» است. در متون چینی «پیامآوری دلیر، نیرومند، آموده به 10 نیرو و دیوگیر» وصف شده است (همو، 9,33). این ایزد را ویسبدیزد (یکی از 4 پسر روح زنده) و خدای 4 شکل نیز خواندهاند (نک : زوندرمان، 777-778). این مزنکه از تخمۀ آرکُن است، بر روی نم افتاد و غول وحشتناکی شد. تئودُر بارکُنای او را «وحشی ترسناک و شبیه پادشاه تاریکی» وصف میکند (نک : جکسن، 247). در روایت ابن ندیم پادشاه تاریکی سرشیر و بدن تنین (اژدها)، بال پرنده و... دارد (ص 393). در زبور مانویآشکارا آمده است که ادمس ماده را میگیرد. به جای ماده در نوشتههای ایرانی آز و در کفالایا غول دریایی آمده است که خارج از الگوی عناصر تاریکی شکل گرفته بود و روح حیات او را به دریا افکنده، باعث نمکسود شدن و خشم او شده بود (کفالایا، I/ 114-115). مطالب فراوانی در آثار مانوی همچنان گنگ مانده است که برخی از آنها به فهم مسئلۀ انواع اژدها در آن آیینکمک میکند. از آنجا که از این متون ترجمهها و گزارشهای دقیق در دست نیست، باب تحقیق در آن باز است.
اژدها که در فارسی اژدرها، اژدهاک و اژدر (مخصوصاً در هنر ایران) نیز نامیده شده، دارای 5 نمود گوناگون است: 1. اژدها یا ماری بزرگ که اغلب بال دارد و قهرمانانی با آن میجنگند. این اژدها بیشتر در حماسههای ایران تظاهر یافته است و گاه به شکلهای گرگ، ببر و جز آنها وصف میشود؛ 2. ضحاک ماردوش؛ 3. اژدها در ادب و فرهنگ عامیانه؛ 4. اژدهایی در ادبیات عرفانی که بیشتر استعاری است؛ 5. اژدهایی که در هنر ایرانی منعکس شده است.
این اژدها در اثر زردشتی صد در نثر و صد در بندهش (ص 86)، در شاهنامۀ فردوسی و در گرشاسبنامۀ اسدی طوسی و در همۀ آنها در سرگذشت گرشاسپ و پهلوانان دیگر ظاهر میشود. نشانۀ بسیار اندکی از اژدهای 7 سر که شباهتی به اژدها در آثار فارسی میانه دارد، در ادبیات فارسی باقی است. بهطور عمده او را با سر و دهانی بزرگ که آتش و دود از آن بیرون میآید، میتواند اسب و سوارش را از زمین یا نهنگی را از آب یا عقابی را از آسمان برباید و به دهان فروکشد، وصف کردهاند. نشانههایی که از او در شاهنامه و گرشاسبنامه آمده، شبیه مطالب اوستا ست. اژدها چون کوهی است، سری چون درخت دارد و موی تن او بر زمین حلقه میزند. دو شاخ چون دو شاخۀ درخت به درازای 10 گز دارد. چشمانش چون دو چرخ گردونه یا دو حوض خون است که از دور چون ستاره در شب یا همانند دو گوهر بزرگ یا دو مشعل روشن یا چون دو آینه در برابر آفتاب میدرخشد. دو دندان به بلندی بازوی پهلوانان یا شاخ بز کوهی دارد. از دندانهای او انسان و حیوان آویختهاند. چون راه میرود، زبان سیاه او از دهانش چون درختی فرو میآویزد. تنش چون ماهی فلسهایی دارد که هر کدام چون سپری است. 8 پای دارد، اما چون بر زمین میخزد، کوه و دشت را میلرزاند و رودی به ژرفای طول نیزهای از زهر، از بینی و دمش روان میشود. او خود زرد، خاکستری، آبی یا سیاه است. آب، آتش و زینافزاری در او کارگر نیست. کنام او که در کوه و در روایات اصیلتر در کنار دریا ست، شب و روز نگهبانی میشود. همۀ موجودات زنده از آن میپرهیزند. او در کنار کشفرود، کوه شکاوند کابل، مازندران (هند) بر روی کوه سقیلا، کوه زهاب در یمن یا در طبرستان جای دارد. رستم در مازندران (هفت خان) به اژدهایی برمیخورد که با او سخن میگوید (فردوسی، 2/ 94-97). از پهلوانان ایران عدهای اژدها کشتهاند. این مضمون به اندازۀ کافی کهن و در عین حال جهانی است. عمدۀ متخصصان تاریخ آن را کهن میشمرند، چنانکه ضحاک مار دوش متعلق به کهنترین مراحل زندگی انسان است؛ اما بیشک هر داستانی نمایشگر عصری است که در آن پیدا شده است. معروفترین قهرمانان اژدهاکش در حماسهها و افسانههای ایران ایناناند: سام (گرشاسپ)، رستم، فرامرز، برزو، آذربرزین، شهریار، گشتاسب، اسفندیار، بهمن، اسکندر، اردشیر بابکان، شاپور دوم، بهرام گور، بهرام چوبینه و فریدون. در آثار عامیانۀ فارسی معروفترین قهرمان اژدهاکش پس از اسلام حضرت علی(ع) است.
در حماسۀ ایرانی، اژدهاکشی گرشاسپ دنبالۀ مطالب اوستا ست و گاه صریحاً به آن نزدیک است (بیهقی، 666). در گرشاسبنامه، ضحاک از گرشاسپ میخواهد اژدهایی را که پس از طوفان از دریا برآمده، و در کوه شکاوند کنام گرفته است، بکشد. گرشاسپ اندکی تریاک خورد و در جنگ با اژدها تیری به گلوی او زد که از کمان ویژهای پرتاب کرده بود. آنگاه نیزهای به دهان او کوفت و اژدها را با گرزی کشت که شکل سر اژدها داشت. آنگاه گرشاسپ پوست افکند و زمانی بیهوش شد. این قطعه با قطعۀ سام در شاهنامه (فردوسی، 1/ 202-204) و نیز داستان برزو شباهت دارد. گرشاسپ چون به هوش آمد، از فرشتهای سپاسگزاری کرد. پیکر اژدها را بر روی 20 ارابه بهشهر بردند و جشنی برپا کردند. گرشاسپ جهانپهلوان پرچمی ساخت که نقش اژدها بر آن بود. بر چوب پرچم شیری زرین قرار داشت و ماه نو بر فراز آن. این پرچم در خانوادۀ گرشاسپ، چون نشان خانوادگی بر جای ماند (اسدی طوسی، 59-61، 165؛ قس: فردوسی، 2/ 214، پرچم رستم با نقش اژدها). در شاهنامه سام اژدهایی را که از کشفرود برآمده است، میکشد (1/ 202). ابن اسفندیار این ماجرا را به رستم نسبت میدهد(ص 81). در این روایت، سام در مازندران اژدهایی را در جایی نزدیک دریا به نام کاوه کلاوه میکشد. اژدهای 50 گزی با یک ضربۀ گرز ویژه کشته میشود. رستم در چند داستان اژدهاکشی میکند که معروفترین آنها داستان رستم و ببربیان است که در خان سوم از 7 خان او اتفاق میافتد. این داستان شاهنامه در هند اتفاق میافتد. در نسخههای شاهنامه (مخصوصاً نسخۀ موزۀ بریتانیا) روایات یکسانی در اینباره نیست. گذشته از این، در یک روایت مندایی (صبّی) داستان در چین اتفاق میافتد (دترمان، 107-108). در شاهنامه، رستم پوستهای گاو را پر از آهک و سنگ میکند و به کنار دریا و جایی میبرد که اژدها هفتهای یکبار از آن برمیآید. اژدها آنها را میخورد و شکمش میترکد، رستم پوست اژدها را میکند و از آن ببربیان را میسازد. در روایت دیگری رستم تیغهای زهرآلود به کار میبرد و با آنها اژدها را میکشد. رستم دو روز و دو شب بیهوش میافتد، اما رخش او را پاسبانی میکند. چون به هوش میآید، در چشمهای خود را میشوید(نک : دنبالۀ مقاله، داستانهای برزو و آذربرزین). در روایت مندایی رستم در بستهای پنهان میشود که اژدها آن را میبلعد؛ رستم او را از درون میدرد و میکشد و دختر پادشاه چین را پاداش میگیرد (نک : دنبالۀ مقاله، فرامرز).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید