صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / تاریخ / بنی امیه /

فهرست مطالب

بنی امیه


آخرین بروز رسانی : دوشنبه 20 اردیبهشت 1400 تاریخچه مقاله

در طول خلافت عبدالملك تقریباً هر ساله مانند دورۀ معاویه، درگیریهایی با روم پیش می‌آمد (طبری، همان، 6 / 202، 318، 330، 331، 385؛ برای آگاهی از دامنۀ فتوحات در این عهد، نک‍ : فرج، 102 بب‍ ). وی حجاج را به ولایت مدینه گماشت و امارت عراق را به برادر خود، بشر سپرد (طبری، تاریخ، 6 / 202؛ نیز نک‍ : ه‍ د، بشر بن مروان)؛ اما پس از مرگ بشر در 74ق، نخست ولایت عراق، و سپس در 78ق حكمرانی سراسر قلمرو ایران تا اقصای شرق را به حجاج سپرد (طبری، همان، 6 / 202 بب‍ ، 6 / 319 بب‍ ). بی‌گمان، حجاج نه فقط از حیث سیاسی، بلكه از پاره‌ای جهات دیگر، شخصیت مسلط در دورۀ عبدالملك و ولید بود و می‌توان گفت كه در خلافت، شریك سرسپردۀ خلیفه محسوب می‌شد. وی با خشونتی كم نظیر، سرزمینهای تحت ولایت خود را آرام كرد و در پاره‌ای از امور اقتصادی و اداری، اصلاحاتی اساسی به عمل آورد (برای تفصیل، نک‍ : عمد، 367 بب‍ ، 433 بب‍ ، 454 بب‍ ؛ نیز ه‍ د، حجاج بن یوسف). 
حجاج همچنین نماد كاملی از گونه‌ای تلقی از خلافت در این عهد محسوب می‌شود. وی خلیفه را از پیامبر خدا (ص) بالاتر می‌دانست (بلاذری، همان، 13 / 381؛ مسعودی، 3 / 355؛ برای آگاهی از نظر او دربارۀ مدفن حضرت رسول (ص)، نک‍ : مبرد، 1 / 190)، خروج از اطاعت خلیفه را با كفر و بی‌دینی یكسان می‌شمرد (مسعودی، 3 / 337، 351) و معتقد بود كه حتى صبر و بردباری بر آنچه در اطاعت مكروه و ناخوش‌آیند به نظر می‌رسد، خود دارای اجر و ثواب است (بلاذری، جمل، 13 / 387). 
حجاج در دورۀ دراز حكمرانی خود، نه فقط سیاست سركوب شیعه و خوارج را با شدت تمام دنبال می‌كرد (مثلاً نک‍ : كشی، 75؛ شیخ مفید، 1 / 327؛ در خصوص دستور او برای دشنام به علی (ع)، نک‍ : كشی، 101)، بلكه حتى نسبت به شماری از اصحاب كه از نظر سیاسی تأثیر چشم‌گیری نداشتند، از تحقیر و توهین باز نمی‌ایستاد (بلاذری، همان، 13 / 399؛ طبری، همان، 6 / 195؛ دینوری، 323؛ زبیر، 328-331). در دوران او حتى آن گروه از علما و تابعین كه از حیث سیاسی، ضدیت چندانی هم با كارگزاران بنی امیه نشان نمی‌دادند، بر جان خود ایمن نبودند و كمترین خرده‌گیری ایشان برای حفظ شعایر اسلامی، به حبس و آزارهای فراوان منجر می‌شد (بلاذری، همان، 13 / 384-386). این استبداد و خشونت بی‌حد، چندین قیام را در پی آورد، ولی از همۀ آنها مهم‌تر، جنبش عبدالرحمان بن اشعث بود كه از سجستان آغاز شد و طبقۀ قاریان در آن فعالانه شركت جستند (خلیفه،1 / 365-366، 371-373). این قیام نه فقط شخص حجاج، بلكه حكومت بنی امیه را به خطر افكند ــ تا آنجا كه عبدالملك به عزل حجاج راضی شده بود (طبری، همان، 6 / 247- 248) ــ اما پس از حدود 3سال جنگ و گریز سرانجام، ابن اشعث در 82ق / 701م شكست خورد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ابن اشعث، نیز بصره (بخش كلام)؛ برای آگاهی از دیگر شورشها در عهد حجاج، نک‍ : عمد، باب پنجم). 
در دورۀ عبدالملك سیاست كلی پیشین در سركوب خوارج به ویژه شاخۀ ازارقه (برای تفصیل، نک‍ : عبددیكسن، 169 ff.) و فتوح با فرماندهی مهلب بن ابی صفره و فرزندش یزید با جدیت تمام پی گرفته شد (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، ازارقه، نیز اسلام، بخش گسترش تاریخی، نیز آل مهلب). در این دوره همچنین با نقل دیوان از فارسی به زبان عربی كه یك ایرانی آن را به عهده گرفت (بلاذری، فتوح، 300-301؛ نیز نک‍ : خماش، الادارة، 156-157؛ محمدی، 107 بب‍ ) و ضرب سكه در حدود سال 75ق (خماش، همان، 466 بب‍ ؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2 / 336؛ برای تفصیل، نک‍ : خماش، همان، 239 بب‍ )، نشانه‌های تثبیت حكومت مركزی بر سرزمینهای اسلامی ‌بسی بیشتر آشكار شد. به همین سبب، می‌توان گفت كه عبدالملك در واقع بنیان‌گذار نوین خلافت اموی در شاخۀ مروانی آن بود. گفته‌اند كه عبدالملك تا پیش از رسیدن به خلافت به زهد و عبادت شهرت داشت (بلاذری، جمل، 7 / 194، 203، 204)، ولی این تصویر از او ــ كه با شخصیت وی در دورۀ خلافت متناقض به نظر می‌رسد ــ نزد برخی از افراد سده‌های پیشین نیز مایۀ شگفتی بوده است (همان، 7 / 203). 
عبدالملك حتى كمترین انتقاد را برنمی‌یافت (همان، 7 / 207) و در رعایت نظم مالی سختگیر بود (مثلاً نک‍ : همان، 7 / 206). او قصد داشت كه جانشینی را از برادرش، عبدالعزیز به فرزندانش منتقل كند، ولی از تصمیم خود بازگشت؛ تا اینکـه پس از مرگ عبدالعزیز در 85ق (طبری، تاریخ، 6 / 412-413) راه برای ولایت عهدی فرزندانش ولید، و پس از او سلیمان، و سپس مروان بن عبدالملك هموار شد (بلاذری، همان، 8 / 123؛ طبری، همان، 6 / 416-417، 531؛ نیز نک‍ : خلیفه، 1 / 377؛ یعقوبی، 2 / 334- 335). 
پس از مرگ عبدالملك در شوال 86 / اكتبر 705 (بلاذری، همان، 7 / 193؛ طبری، همان، 6 / 418)، فرزندش ولید به خلافت رسید. بخش بزرگی از دورۀ خلافت او به فتوحات گذشت. قتیبة ابن مسلم باهلی از سوی حجاج در خراسان و ماوراءالنهر (همان، 6 / 424-425، 428، 436-437، 483 بب‍ ، 492-493) و مسلمة بن عبدالملك در نواحی روم (همان، 6 / 426، 429، 438، 434، 442 و 469) تقریباً همه ساله، به بسط قلمرو خلافت اشتغال داشتند (نک‍ : خلیفه، ذیل سالهای 87-95ق؛ برای تفصیل، نک‍ : فرج، 121بب‍ ). ولید همچنین به ساخت و ساز و تجدید عمارت توجه تمام داشت و به نمونه‌هایی از كوششهای او در این باب اشاره شده است (بلاذری، همان، 8 / 71-72؛ طبری، همان، 6 / 496، 497؛ نیز نک‍ : خلیفه، 1 / 397؛ یعقوبی، 2 / 339). حجاج نیز در این عهد همچنان از جایگاه پیشین در نزد خلیفه برخوردار بود (بلاذری، همان، 8 / 113) و چنان كه خود آرزو داشت (همان، 8 / 77)، در شوال 95 / ژوئیۀ 714 پیش از مرگ ولید از میان رفت (طبری، همان، 6 / 493). ولید قصد داشت بر خلاف رأی پدرش، به جای سلیمان، فرزند خود را به جانشینی خویش بگمارد، ولی از آن تصمیم بازگشت (بلاذری، همان، 8 / 103؛ طبری، همان، 6 / 498-499). به همین سبب، پس از مرگ ولید در نیمۀ جمادی‌اﻵخر 96 / فوریۀ 715 (بلاذری، همان، 8 / 93، 113؛ طبری، همان، 6 / 495)، سلیمان بن عبدالملك كه پیش‌تر والی فلسطین بود (بلاذری، همان، 8 / 99)، به خلافت رسید (طبری، همان، 6 / 505). 
سلیمان به زودی والیان برخی از مناطق را تغییر داد؛ از آن جمله یزید بن مهلب را بر عراق گماشت (بلاذری، همان، 8 / 113-114؛ طبری، همان، 6 / 505-506). یزید كار فتوح را ادامه داد و جرجان و طبرستان را در 98ق فتح كرد (همان، 6 / 532 بب‍ ، 541 بب‍ ). سلیمان فرزندش، داوود را هم به جنگهای تابستانی در نواحی روم گسیل داشت (همان، 6 / 523) و مسلمة بن عبدالملك در 97ق قسطنطنیه را محاصره كرد (همان، 6 / 530 بب‍ ). 
پس از مرگ مروان بن عبدالملك كه قرار بود جانشین سلیمان باشد، خلیفه فرزندش، ایوب را به ولایت‌عهدی خویش برگزید (همان، 6 / 531-532)، ولی با مرگ ایوب در 98ق (بلاذری، همان، 8 / 100، 101، 116؛ طبری، همان، 6 / 545)، چنین احساس می‌شد كه جانشینی از آن فرزند دیگر خلیفه، یعنی داوود باشد (نک‍ : همانجا، كه بیتی از یزید بن مهلب در این باب نقل كرده است)؛ اما بنا بر روایات، در واپسین روزهای زندگی خلیفه، رجاء بن حَیوه ــ فقیهی كه با دربار اموی روابط نزدیك داشت (برای شرحی دربارۀ او، نک‍ : ذهبی، 4 / 557 بب‍ ) ــ توانست خلیفه را به جانشینی عمر بن عبدالعزیز راضی كند (بلاذری، همان، 8 / 102، 126؛ طبری، همان، 6 / 550؛ نیز نک‍ : ذهبی، 5 / 123-124). 
عمر بن عبدالعزیز ــ كه مادرش از نوادگان عمر بن خطاب بود (بلاذری، جمل، 8 / 125؛ طبری، تاریخ، 6 / 566 ــ در عهد ولید بر مدینه ولایت داشت (همان، 6 / 427) و به‌سبب سعایت حجاج در 93ق / 712م عزل شد (بلاذری، همان، 8 / 76-77، 129؛ طبری، همان، 6 / 481-482، 485 بب‍ ). پس از اعلام خلافت عمر بن عبدالعزیز ــ كه تا حدی غافلگیرانه بود (همان، 6 / 550-551) ــ برخی از امویان ــ چون هشام ابن عبدالملك ــ خشمگین شدند (همان، 6 / 551)، اما برخی دیگر ــ مانند عبدالعزیز بن ولید كه نخست در زمینه خلافت ادعا داشت ــ با او بیعت كردند (بلاذری، همان، 8 / 69). 
عمر نخست والیان عراق و خراسان را تغییر داد (طبری، همان، 6 / 554)، اما اقدامات سیاسی او به عنوان خلیفه، چندان چشم‌گیر نبود و حتى در پاره‌ای زمینه‌ها سیاست خلفای پیشین ادامه می‌یافت، مانند گسیل داشتن مسلمة بن عبدالملك به جنگ با روم (بلاذری، همان، 8 / 190؛ طبری، همان، 6 / 553)؛ اما به هر حال، خلافت او به‌سبب اصلاحات و ایجاد تحول در برخی اصول خاص حاكم بر خلافت پیشین تفاوت داشت. او بیش از آنکـه خلیفه باشد، عالم و فقیه بود و فهرست شیوخ و راویان او در حدیث (ابن عساكر، 45 / 126-127؛ ذهبی، 5 / 114- 115) نشان از تربیت مذهبی و جایگاه خاص او در میان محدثان و عالمان دارد (برای ستایشهای ذهبی از او، نک‍ : 5 / 114). 
عمر بن عبدالعزیز فدك را به علویان بازگرداند (یعقوبی، 2 / 366؛ ذهبی، 5 / 128-129؛ نیز نک‍ : مسعودی، 4 / 18) و از ناسزاگویی به امیرالمؤمنین علی (ع) ــ كه ظاهراً در آن زمان مرسوم بود ــ جلوگیری كرد (همو، 4 / 17؛ ذهبی، 5 / 147)، ولی ناسزاگویی به معاویه و حتى حجاج را نیز خوش نمی‌داشت (بلاذری، همان، 8 / 184، 197). او همچنین كوشید تا اموال بنی‌امیه را كه به ناحق جمع شده بود، به نفع بیت‌المال ضبط كند (همان، 8 / 130؛ دینوری، 331)؛ در برخورد با خوارج طریقی خاص در پیش گرفت و حتى آنان را به گفت‌وگو فراخواند (بلاذری، همان، 8 / 209 بب‍ ) و به عامل خویش در عراق فرمان داد، با خوارج تا زمانی كه دست به شمشیر نبرده‌اند، مدارا كند (همان، 8 / 216؛ طبری، همان، 6 / 555؛ نیز نک‍ : مسعودی، 4 / 24- 26). 
یكی از مهم‌ترین اقدامات عمر بن عبدالعزیز، اصلاح سیاستهای مالی خلافت بود: دست‌كم در بخشی از دوران عبدالملك و حجاج، از كسانی كه به ویژه در مناطق ایران به اسلام درآمده بودند، هنوز جزیه گرفته می‌شد. اكنون روشن نیست كه چنین سیاستی تا چه ‌اندازه عمومیت داشته است؛ ولی به هر حال، عمر فرمان داد تا از كسانی كه نماز می‌گزارند، پرداخت جزیه برداشته شود (طبری، همان، 6 / 559؛ برای تفصیل در این باره، نک‍ : خماش، الادارة، 192-194). به طور كلی، او كوشید روابط مسلمانان و غیر مسلمانان را، به ویژه از حیث اقتصادی تا حد ممكن اصلاح كند (برای تفصیل، نک‍ : ولهاوزن، 217 بب‍ ؛ برای آگاهی از برخی سیاستهای مالی او، نک‍ : همشری، 546 -549). 
بخش بزرگی از اخبار عمر بن عبدالعزیز نه به اصلاحات عملی وی، بلكه به نقل نامه‌ها و سخنان حكمت‌آمیز و رفتارهای زاهدانۀ او اختصاص یافته است (مثلاً نک‍ : بلاذری، جمل، 8 / 130بب‍ ؛ طبری، تاریخ، 6 / 567 بب‍ ، 570 بب‍ ؛ برای مجموعه‌ای از اخبار او، نک‍ : این عساكر، 45 / 126 بب‍ ). برخی از اصحاب حدیث حتى او را به نیای مادری اش عمر بن خطاب تشبیه (ذهبی، 5 / 116)، و داستانهایی با زمینه‌های صوفیانه در كرامات وی نقل كرده‌اند (همو، 5 / 142-144). حتى مؤلفانی چون ابن عبدالحكم (د ح 215ق / 830م) وابن جوزی (د 597ق / 1201م) اثری خاص در باب سیره و مناقب منسوب به عمر بن عبدالعزیز تألیف كرده‌اند (نک‍ : ه‍ د، ابن جوزی، فهرست آثار، نیز ابن عبدالحكم، شم‍ 2، بخش آثار). با این همه، چنان‌كه به درستی گفته‌اند، نشانه‌ای مبنی‌بر رد یا تردید در اصل مشروعیت بنی‌امیه در اشغال كرسی خلافت، از سوی او دیده نشده است (ولهاوزن، 250). 
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز در رجب 101 / ژانویۀ 720 (بلاذری، همان، 8 / 126؛ طبری، همان، 6 / 565؛ نیز نک‍ : ابن‌عساكر، 45 / 264 بب‍ ) كه بر پایۀ برخی از روایات بر اثر خوردن زهر اتفاق افتاد (نک‍ : یعقوبی، 2 / 370؛ ابن عبدالحكم، 102)، بنابر وصیت سلیمان بن عبدالملك، با یزید بن عبدالملك به خلافت بیعت شد (بلاذری، همان، 8 / 243؛ یعقوبی، 2 / 371؛ طبری، همان، 6 / 574، 578). گفته‌اند: عمر بن عبدالعزیز از اینکـه خلافت به یزید بن عبدالملك برسد، ناراضی بوده است (بلاذری، همانجا) و این سخن با روایتی كه بنا بر آن، قتل احتمالی عمر به سبب بیم بنی امیه از انتقال خلافت به غیر ایشان صورت گرفت، سازگاری دارد (یعقوبی، همانجا). 
یزید دوم راهی خلاف سیاستهای عمر بن عبدالعزیز در پیش گرفت. پاره‌ای از اصلاحات و فرمانهای مالی او را لغو (بلاذری، همان، 8 / 244؛ نیز نک‍ : ولهاوزن، 259)، و والی مدینه را عزل كرد (بلاذری، همان، 8 / 245؛ یعقوبی، 2 / 372؛ طبری، همان، 6 / 574). بزرگ‌ترین اتفاقی كه در عهد این خلیفه روی داد، خیزش یزید ابن مهلب در عراق است. وی توانست قبایل ازد و ربیعه را با خود همراه كند و پس از گریختن والی آنجا، بسیاری از مناطق اطراف چون خوزستان و فارس و كرمان را تسخیر كند؛ ولی سرانجام، در 102ق / 720م سردار بنی امیه مسلمة بن عبدالملك، این خیزش را فرونشاند و هواداران یزید و دیگر عوامل سركشی در كوفه را تار و مار كرد (برای تفصیل، نک‍ : بلاذری، همان، 8 / 279 بب‍ ؛ یعقوبی، همانجا؛ طبری، همان، 6 / 590 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ه‍ د، آل مهلب، شم‍ 3). 
گرچه یزید دوم نخست برادر خود مسلمه را به حكومت عراق گماشت (طبری، همان، 6 / 604-605)، ولی مدتی بعد او را به بهانه‌ای عزل كرد و حكومت را به عمر ابن هبیرۀ فزاری سپرد (بلاذری، همان، 9 / 31؛ یعقوبی، 2 / 347؛ طبری، همان، 6 / 615). قلع و قمع آل مهلب كه از یمانیها محسوب می‌شدند، و انتصاب ابن هبیره از (قیسیها) در واقع اعلام جنگ با قبایل پر نفوذ یمانی در عراق بود (ولهاوزن، 258-259). 
یزید دوم در باب خوارج نیز سیاست پیشین سركوب را پیش گرفت (بلاذری، همان، 8 / 353 بب‍ ؛ طبری، همان، 6 / 575-576). در نواحی روم و شمال خراسان بزرگ نیز سرداران خلافت همچنان به فعالیتهایی اشتغال داشتند (همان، 7 / 21). البته این خلیفه ــ چنان كه مآخذ نشان می‌دهند ــ بیش از آنکـه به كار خلافت بپردازد، به عیش و نوش سرگرم بود (بلاذری، جمل، 8 / 244) و داستان دلدادگی او با دو كنیزك آوازه‌خوان (حبابه و سلامه) در غالب مآخذ آمده است (مثلاً نک‍ : همان، 8 / 256 بب‍ ؛ طبری، تاریخ، 7 / 22-24؛ مسعودی، 4 / 30 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ابوالفرج، الاغانی، 15 / 124). سرانجام نیز، ‌اندكی پس از مرگ یكی از آن دو كنیزك، در شعبان 105ق ــ یا اوایل 106ق ــ بر اثر غصه از میان رفت (بلاذری، همان، 8 / 243؛ طبری، همان، 7 / 21-22). 
هشام بن عبدالملك كه بنابر توافق قبلی، بلافاصله پس از یزید دوم به خلافت رسید (بلاذری، همان، 8 / 370؛ طبری، همان، 7 / 25؛ مسعودی، 4 / 41)، كوشید باردیگر پایه‌های خلافت بنی‌امیه را استوار كند. وی در طول خلافت 20سالۀ خود، به‌ویژه از حیث رونق اقتصادی و ایجاد نظم و انضباط دیوانی كوششهایی به عمل آورد؛ چندان كه بعدها نیز منصور عباسی و برخی دیگر از عباسیان از ستایش او خودداری نمی‌كردند (بلاذری، همان، 8 / 115، 378، 379، 391؛ طبری، همان، 7 / 203؛ برای آگاهی از اوضاع اقتصادی عراق در عهد او، نک‍ : عودات، 218 بب‍ ؛ ولهاوزن، 263). او مرحلۀ نوینی از جنگ و فتوحات را درناحیۀ روم آغاز كرد كه به هر حال، در دور نگه داشتن عناصر نظامی‌ از عرصه‌های سیاسی بی‌تأثیر نبود (طبری، همان، ذیل سالهای 107 تا 124ق). در برخی نواحی دیگر چون خراسان بزرگ و باب و شروان نیز فتوحات به طور گسترده ادامه داشت (همان، 7 / 54، 113 بب‍ ؛ نیز نک‍ : ه‍ د، اسد بن عبدالله قسری). 
از حیث سیاسی، هشام روش تقریباً ثابت خلافت بنی امیه در عزل و نصب والیان را در مناطقی چون عراق و خراسان در پیش گرفت كه هدف از آن به طور كلی ایجاد توازن قوا میان قبایل رقیب یمانی و قیسی بود، ولی این روش خود دشواریهای دیگری در پی می‌آورد. البته در هر حال، گویا كوششی وجود داشت كه والیان عراق تا حد ممكن، از «مكتب حجاج» گزینش شوند. هشام‌ اندكی پس از رسیدن به خلافت، ابن‌هبیره را از عراق عزل، و خالد بن عبدالله قسری (از یمانیها) را به حكومت بر آنجا و ولایات پیوسته به آن برگماشت (طبری، همان، 7 / 26 بب‍ ). خالد در مدت حكومت 15 سالۀ خود بر عراق، خوارج را سركوب كرد (بلاذری، همان، 9 / 7 بب‍ ؛ طبری، همان، 7 / 137-138)، و در 119ق / 737م خیزش مغیرة بن سعید عجلی از غُلات شیعه را در كوفه در هم شكست (بلاذری، همان، 9 / 75 بب‍ ؛ طبری، همان، 7 / 128 بب‍ ). در 109ق خلیفه ضمن انتزاع خراسان از حكومت خالد (همان، 7 / 47 بب‍ )، كوشید تا با تغییر والیان پریشانیهای آن ناحیه را به سامان آورد (همان، 7 / 67 بب‍ ، 93 بب‍ )، ولی راه به جایی نبرد و سرانجام، بار دیگر خراسان را در 117ق به خالد سپرد (همان، 7 / 99؛ نیز نک‍ : بلاذری، همان، 9 / 31). 
اهتمام خالد در گردآوری ثروت ــ با بهانۀ بی‌احترامی مكرر وی به خلیفه ــ سبب عزل، و سپس حبس او در 120ق / 738م شد (طبری، همان، 7 / 142 بب‍ ، 146؛ درباره خالد، نک‍ : ولهاوزن، 263- 266). خلیفه یوسف بن عمر ثقفی (عامل یمن) را بر عراق گماشت كه نحوۀ ورود پنهانی او به عراق نشان می‌دهد كه تا چه ‌اندازه از بروز فتنه بیمناك بوده است (طبری، همان، 7 / 147 بب‍ ). یوسف ابن عمر، در 121-122ق قیام زید بن علی (ع) را در كوفه با شدت هرچه تمام‌تر سركوب كرد (بلاذری، جمل، 3 / 427 بب‍ ، 8 / 422؛ طبری، تاریخ، 7 / 160 بب‍ ، 180 بب‍ ؛ مسعودی، 4 / 42- 45؛ ابوالفرج، مقاتل ...، 127 بب‍ ). 
با مرگ هشام در ربیع‌اﻵخر 125 / فوریۀ 743(بلاذری، همان، 8 / 368؛ طبری، همان، 7 / 200)، خلافت بنابر وصیت یزیدبن عبدالملك، به ولید بن یزید رسید (بلاذری، همان، 8 / 370؛ ابن عساكر، 74 / 23). ولید دوم از همان عهد هشام چنان غرق در عیش و نوش بود كه گفته‌اند: هشام می‌خواست ــ حتى با توسل به زور ــ جانشینی را از او، به پسر خویش مسلمه منتقل كند (طبری، همان، 7 / 209)، یا دست‌كم پس از ولید مسلمه به خلافت رسد (بلاذری، همان، 8 / 383، 9 / 130، 388) و به هر حال، از ناسزاگویی و خرده‌گیری بر ولید كه آشكارا به هیچ یك از ظواهر دینی پای‌بندی نشان نمی‌داد، باز نمی‌ایستاد (طبری، همان، 7 / 209-210). به همین سبب، ولید كه روابطش با خلیفه به تیرگی گراییده بود (برای نمونه‌ای از مكاتبات آن دو، نک‍ : همان، 7 / 212-213)، به هنگام مرگ هشام در دمشق حضور نداشت، ولی از حوادث مركز خلافت بی‌اطلاع نبود (همان، 7 / 211). 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: