بنی امیه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 20 اردیبهشت 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/229034/بنی-امیه
پنج شنبه 4 اردیبهشت 1404
چاپ شده
12
با این همه، بر خلاف آنچه به نظر میرسد، دمشق دستكم در طول مدت خلافت معاویه، اقامتگاه اصلی بنیامیه شمرده نمیشد (همو، 112). در واقع، معاویه با عبرت گرفتن از سرنوشت عثمان در طول خلافت كوشید روابط خود با بنیامیه را در جهت حفظ منافع كلی خلافت تنظیم كند: وی مروان بن حكم را مدتی به ولایت مدینه گماشت (طبری، همان، 5 / 172)؛ اما بعدها روابط او با خلیفه به سردی گرایید (همان، 5 / 231؛ برای مطالب مربوط به دو بار عزل مروان از حكومت مدینه، نک : همان، 5 / 232، 308؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 245، 265، 269؛ ابنسعد، 5 / 38؛ مسعودی، 3 / 215) و حتى معاویه میزان سرسپردگی او را در معرض آزمایش قرار داد (طبری، همان، 5 / 292-295). سپس غالب دیگر امویان نیز در حجاز (وطن اصلیشان) گرد آمدند (همان، 5 / 483؛ برای موضوع استقرار بنی امیه در شام در ادوار بعدی، نک : خماش، همان، 106-109). معاویه ولایت شهرهای حساس عراق، بصره و كوفه را با توجه به ساختار شكنندۀ قبیلهای آن دو شهر، به مردان كارآزمودهای چون مغیرة ابن شعبۀ ثقفی و عبدالله بن عامر اموی ــ كه وی در میان دیگر رجال بنیامیه نیكنامتر و نرمخوتر بود ــ واگذاشت (طبری، همان، 5 / 170-171، 212-214؛ برای آگاهی از سیاست معاویه در انتخاب مأموران خلافت، نک : خماش، همان، 103) و حتى برای جلب همكاری شخصی مانند زیاد بن ابیه، طی دعاویای وی را فرزند ابوسفیان و برادر نانتی خویش خواند (بلاذری، جمل، 5 / 202 بب ؛ یعقوبی، 2 / 259-260؛ طبری، تاریخ، 5 / 214-215). گرچه این اقدام معاویه، بنیامیه را در معرض توهین و استهزا قرار داد (ولهاوزن، 100-101)، ولی با انتصاب زیاد به ولایت عراق در 45ق / 665م ــ كه در نظام اداری بخش بزرگی از سرزمین ایران قدیم را نیز شامل میشد (طبری، همان، 5 / 217؛ برای تفصیل، نک : خماش، الادارة، 63 بب ) ــ و به یاری استبداد او، ثبات اقتصادی و اداری را به عراق بازگرداند (برای نمونه ای از اصلاحات او، نک : یعقوبی، 2 / 279؛ نیز نک : خماش، همان، 121-123). پس از مرگ زیاد نیز معاویه همچنان برای شهرهای مهم یاد شده افرادی غیر از بنی امیه را برگزید (طبری، همان، 5 / 292). معاویه در سال نخست خلافت بر اثر مشكلات داخلی ناچار شد با رومیان پیمان صلحی منعقد كند (خلیفه، 1 / 236؛ یعقوبی، 2 / 257- 258)؛ اما مدتی پس از آن، فتوح هر ساله در بیشتر نقاط مجدداً شروع شد (خلیفه، 1 / 237-239) و دامنۀ آن به شمال افریقا و قسطنطنیه و قبرس و سیسیل و اقصای خراسان بزرگ و حتى مرز هند رسید (مثلاً نک : بلاذری، فتوح، 152-153، 235؛ یعقوبی، 2 / 278، 272؛ طبری، همان، 5 / 162-321؛ برای فهرستی از فتوحات در این عهد، نک : یعقوبی، 2 / 285-286؛ نیز نک : خماش، الشام، 200 بب ؛ فرج، 88-89). یكی از مهمترین اقدامات معاویه، تعیین فرزند بزرگش، یزید به جانشینی خود بود. بنا بر پارهای از روایات، وی از حدود سال 50ق / 670م كوششهایی در این راه به عمل آورد و نخست از مردم شام و دیگر متحدان خویش برای یزید بیعت گرفت (خلیفه، 1 / 251؛ طبری، همان، 5 / 301-302، 322) و بیشتر رجال بجز امام حسین (ع) و فقط دو سه تن از فرزندان صحابۀ بزرگ با او بیعت كردند (یعقوبی، 2 / 271؛ طبری، همان، 5 / 303)؛ حتى مروان بنحكم نیز كه شاید در خلافت طمع بسته بود، موضوع جانشینی یزید را با ناخشنودی تلقی كرد (مسعودی، 3 / 218-219). حوادث بعدی نشان داد كه حل مسالمتآمیز این «بدعت» تا حد بسیاری به عملكرد شخص یزید بستگی داشت (نک : دنبالۀ مقاله). شاید غالب مخالفان در عراق و حجاز تعیین تكلیف خود را با شیوۀ جانشینی و به طور كلی با خلافت یزید به آینده، و پس از مرگ معاویه موكول كرده بودند. بنابر جملگی روایات، یزید به اشرافزادگان عرب عهد جاهلی بیشتر شباهت داشت تا به خلیفۀ مسلمانان (مثلاً نک : بلاذری، جمل، 5 / 299 بب ؛ طبری، همان، 5 / 480). وی در اوایل خلافت در 61ق / 680م به بهانۀ گرفتن بیعت از امام حسین (ع) به دست عامل خود بر عراق، عبیدالله بن زیاد فاجعۀ كربلا و شهادت آن حضرت را پدید آورد (همان، 5 / 400-477) و گر چه پس از آن كوشید خود را از گناه آن فاجعۀ بزرگ مبرا، یا دستكم پشیمان جلوه دهد (همان، 5 / 459-460)، اما اشارۀ تلویحی او در باب انتقام از شكست مشركان قریش در غزوه بدر (نک : ه د، بدر)، خشنودی او را از انجام واقعۀ كربلا به اندازۀ كافی نشان میدهد. در 62ق والی مدینه گروهی از اشراف و بزرگان این شهر را كه بیشتر فرزندان مهاجران و انصار بودند، برای آشنایی با یزید و شاید برخورداری از عطایای او، به نزد وی فرستاد (طبری، تاریخ، 5 / 479-480)، اما این آشنایی، بهسبب بیپروایی یزید كاملاً به زیان او تمام شد و اعضای هیئت، مردم مدینه را به قیام برضد یزید برانگیختند، والی شهر را اخراج كردند و شمار چشمگیری از بنیامیه را كه در مدینه سكنا داشتند، به محاصره درآوردند (خلیفه، 1 / 289-292؛ ابن سعد، 5 / 38- 39؛ طبری، همان، 5 / 482-486؛ برای تفصیل، نک : ه د، حره، واقعه). در این میان، عبدالله بن زبیر با استفاده از موضوع شهادت امام حسین (ع)، و در واقع برای كسب مقام خلافت، مردم مكه را نیز برضد یزید و به نفع خود همراه كرده بود (طبری، همان، 5 / 474-475). یزید برای مقابله با این آشفتگیها، مسلم بن عقبۀ مری را با لشكری گران روانۀ حجاز كرد (همان، 5 / 484-485). مسلم تیغ بر مردم مدینه كشید و لشكریانش شهر را دستخوش غارت و قتل و تجاوز قرار دادند (همان، 5 / 491). این سپاه پس از مرگ مسلم، برای دفع ابن زبیر رو به سوی مكه نهاد. آنان شهر را در محاصره گرفتند و با تیرهای آتشین كعبه را به آتش كشیدند (همان، 5 / 496-499؛ مسعودی، 3 / 270). شهر هنوز در محاصره بود كه خبر مرگ یزید در ربیعالاول 64 / نوامبر 683 رسید (خلیفه، 1 / 320؛ طبری، همان، 5 / 499، 501؛ مسعودی، 3 / 281). بدینگونه، سراسر خلافت یزید در واقع تسویه حساب كاملی با غالب مظاهر اسلامی ــ از خاندان پیامبر (ص) گرفته تا شهرهای مكه و مدینه ــ بود. آشفتگیهایی كه پس از مرگ یزید در حجاز و عراق و شام پدید آمد، نشان داد كه پذیرش انتقال خلافت در خانوادۀ معاویه، نه فقط از سوی مخالفان دیرین بنیامیه، بلكه حتى در میان اعضای مهم این خاندان نیز چندان آسان نبوده است. موضوع انتقال خلافت از یك شاخۀ بنی امیه ــ كه به آنها سفیانی گفته میشد ــ به شاخۀ مروانی در آثار و روایتهای تاریخی ــ شاید بدین سبب كه غالب راویان از مركز نزاعها دور بودهاند ــ بسی آشفته و پر تناقض مینماید. چنان كه میدانیم، از زمان یزید عبدالله بن زبیر در حجاز و عراق برای خود هوادارانی داشت و بسیاری با او بیعت كرده بودند (نک : همو، 3 / 282). از حیث پارهای امتیازها نیز هیچ یك از بنی امیه با ابن زبیر قابل قیاس به نظر نمیرسیدند. افزون بر این، گر چه یزید چندین فرزند پسر داشت (نک : بلاذری، جمل، 5 / 377؛ طبری، همان، 5 / 499-500؛ مسعودی، 3 / 290)، اما سن آنها بهاندازهای كم بود كه جایی برای رقابت با ابن زبیر ــ صحابی رسول خدا (ص) ــ باقی نمیماند و این نکـتهای است كه به صراحت بیان میشد (طبری، همان، 5 / 532، 534، 536). گفته شده است: یزید فرزندی به نام معاویه داشت كه به هنگام مرگ پدر 20 ساله یا اندكی بیش و كم بود (بلاذری، همان، 5 / 379) و خلیفه پیش از مرگ با مشورت حسان بن مالك ابن بحدل كلبی ــ كه در حوادث بعدی نقش بسیار مهمی داشت (نک : دنبالۀ مقاله) ــ او را به جانشینی خود برگمارد (همان، 5 / 380)، اما این معاویه پس از مرگ پدر به منبر رفت و در سخنانی شگفتانگیز مبنی بر انتقاد از خاندان خود، خویش را از خلافت خلع كرد؛ آن گاه پس از مدت كوتاهی، بر اثر بیماری ــ یا شاید حتى خوردن زهر ــ درگذشت (همانجا؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 321؛ طبری، تاریخ، 5 / 530-531). در خطابهای كه به معاویۀ دوم نسبت میدهند، آمده است: از آنجا كه او در خود توانایی خلافت نمیبیند، ترجیح میدهد تا در زمینه جانشینی طریقه ابوبكر و عمر را پیش گیرد، اما كسی را چون ایشان نمییابد، پس كار گزینش خلیفه را به مردم وامینهد (همانجاها؛ برای روایت متفاوتی از این خطابه، نک : یعقوبی، 2 / 302-303). طبق روایت دیگری، وی در این خطابه به نحوی خلافت «آل سفیان» را پایان یافته تلقی كرده است (ابن سعد، 5 / 39؛ بلاذری، همان، 5 / 381، 382؛ یعقوبی، همانجا؛ نیز نک : ابنمنظور، 25 / 110). البته داستان این معاویۀ بسیار مبهم و پیچیده است؛ مثلاً جای شگفتی است كه اخبار معاویۀ دوم در آثار تاریخی برجای مانده، به صورت كلی ارائه شده، ولی در جزئیات روایاتی كه مربوط به حوادث، گفتوگوها و خطابهها و نامههای این عهد است، اشارهای به او دیده نمیشود. به عنوان نمونه، ضحاك بن قیس و عبیدالله بن زیاد، گرچه خبر مرگ یزید را یكی در دمشق و دیگری در بصره اعلام كردهاند، اما هیچ یك، از این معاویه، یا اساساً جانشین یزید از خاندان او سخنی به میان نیاوردهاند (بلاذری، همانجا؛ طبری، همان، 5 / 504). به هر حال، باید در این نکـتۀ بس مهم به دیدۀ دقت نگریست كه سخنان منسوب به معاویۀ دوم در كلیت آن، به ویژه آنجا كه به پایان خلافت آل سفیان مربوط میشود، در درجۀ اول به افزایش مشروعیت خلیفۀ بعدی، یعنی مروان بن حكم كه از آل سفیان نبود، یاری میرساند. چند روایت نیز نشان میدهد كه مروان در هنگام دفن معاویۀ دوم، به او و آلحرب ناسزا میگفته، یا آنان را استهزا میكرده است (بلاذری، همان، 5 / 379-383؛ نیز نک : ابن منظور، 25 / 111)؛ در حالی كه بنا به روایتی، مروان با شماری از بنی امیه پس از اخراج از حجاز به دستور ابن زبیر به تدمر در اردن رفته بوده است (بلاذری، جمل، 6 / 275؛ طبری، همان، 5 / 540)، و حضور او در دمشق در این مقطع زمانی، بسیار بعید به نظر میرسد. گویا مروان بن حكم و اتباع او ــ احتمالاً پس از انتقال خلافت به شاخۀ مروانی ــ با جعل یا دست كاری در اخبار معاویۀ دوم كه از او تصویری زاهدانه نیز ارائه شده است (مثلاً نک : بلاذری، همان، 5 / 379-383)، در پی آن بودهاند تا خروج خلافت از آلسفیان را در چشم هواداران بنیامیه، امری مشروع جلوه دهند (نک : دنبالۀ مقاله). پس از مرگ یزید، مردم دمشق با ضحاك بن قیس به طور موقت تا زمان گزینش خلیفه بیعت كردند (طبری، همان، 5 / 530). در بصره نیز گرچه اتفاق مشابهی برای والی آنجا، عبیدالله بن زیاد روی داد (همان، 5 / 504-505)، ولی پس از مدتی مردم دو شهر كوفه و بصره كه گرفتار نزاعهای قبیلهای نیز بودند، برضد والیان خود قیام كردند (همان، 5 / 503-504؛ نیز نک : مسعودی، 3 / 283-284). روایاتی نشان میدهند كه با توجه به جو موجود كه ابن زبیر را به تخت خلافت نزدیكتر نشان میداد، حتى در تختگاه بنی امیه تمایل آشكاری از سوی قیسیها و بخشی از قبایل یمانی نسبت به ابن زبیر وجود داشت و در پارهای از نقاط مانند قنسرین و حمص وسپس فلسطین با او بیعت كرده بودند (بلاذری، همان، 6 / 258-259؛ طبری، تاریخ، 5 / 531). در این میان، ضحاك بن قیس مینگریست كه كفه به كدام سو متمایل میشود، به همین سبب از بنی امیه غافل نبود (همان، 5 / 533). البته ضحاك از متحدان معاویه و فرزندش محسوب میشد (دربارۀ او، نک : ابنعساكر، 24 / 280 بب )، ولی تمایل حسان بن مالك بن بحدل كلبی، رقیب ضحاك به خلافت فرزند یزید و بعدها مروان بن حكم ضحاك را از بیم تقویت جایگاه رقیب، به سوی ابن زبیر سوق میداد (خماش، الشام، 161). حسان بن بحدل كلبی، والی وقت فلسطین ــ كه دایی یزید بود (بلاذری، همان، 5 / 297؛ طبری، همان، 5 / 329، 610) ــ به اردن رفت و قبایل كلبی و قضاعی و غسانی و بخشی از یمانیها و برخی دیگر از قبایل عربی كه دل با بنی امیه داشتند، گرد او فراهم آمدند (بلاذری، همان، 6 / 259). اعضای مهم بنیامیه، ازجمله مروان بن حكم نیز پس از اخراج از حجاز به دست ابنزبیر، به او پیوستند (طبری، همان، 5 / 531، 535). حسان نخست بن نفع خالد بن یزید ــ كه بعدها به امور علمی روی آورد (بلاذری، همان، 5 / 385 بب ) ــ فعالیت میكرد (بلاذری، همانجا؛ مسعودی، 3 / 282)؛ حتى بنابر برخی روایات، مروان خود نخست قصد داشت با ابن زبیر بیعت كند و برای امویان از او امان بگیرد (بلاذری، همان، 6 / 275؛ نیز ابنعساكر، 24 / 294)، ولی پس از ورود عبیدالله بن زیاد بن جابیه، با پیشنهاد خلافت از سوی او روبهرو شد كه مورد استقبال دیگران نیز قرار گرفت (ابنسعد، 5 / 40؛ بلاذری، همان، 6 / 263، 272، 280-281؛ نیز نک : ولهاوزن، 146). بدینگونه، در ذیقعدۀ 64 / ژوئیۀ 684 در جابیه با مروان بن حكم به خلافت بیعت شد (خلیفه،1 / 318، 326؛ ابن سعد، 5 / 41؛ طبری، همان، 5 / 534). بیتردید، موقعیت سنی مروان در مقابل خالد، فرزند جوان یزید در گزینش او به خلافت تأثیری بسزا داشت (همانجا؛ نیز نک : ابن سعد، 5 / 41؛ بلاذری، جمل، 6 / 278). جالب است كه در جریان انتخاب مروان به خلافت، مسئلۀ جانشینی او نیز مورد توجه قرار گرفت؛ اما نه به صورت توارث، بلكه حاضران در جابیه با خالد بن یزید پس از مروان، و با عمرو بن سعید بن عاص پس از او بیعت كردند (همان، 6 / 267؛ طبری، همان، 5 / 537؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 326؛ مسعودی، 3 / 285). گویا در همین ایام، مروان با امخالد همسر یزید ازدواج كرد (ابنسعد، 405؛ بلاذری، همان، 6 / 295- 296). البته حسان بن مالك نیز كه عمرو بن سعید در جلب نظر او نسبت به خلافت مروان نقش داشت (نک : مسعودی، 3 / 284-285)، از امتیازهای فراوانی برخوردار شد (همو، 3 / 285؛ نیز نک : خماش، همان، 163). از آن سوی، ضحاك بن قیس كه پیش از بیعت مخالفان با مروان، قصد داشت با بنی امیه همكاری كند، سرانجام، تصمیم گرفت كه به نفع ابن زبیر با بنی امیه بجنگد (بلاذری، همان، 6 / 266؛ طبری، تاریخ، 5 / 534). به هر حال، در جنگ بزرگ و خونینی كه در مرج راهط میان هواداران ابن زبیر و مروان درگرفت، و به راستی یادآور ایام جاهلیت عرب است، سپاهیان ضحاك طی چند روز به سختی شكست خوردند و ضحاك خود كشته شد (خلیفه، همانجا؛ ابن سعد، 5 / 42؛ بلاذری، همان، 6 / 296؛ طبری، همان، 5 / 534 - 535). در ایام جنگ، دمشق به دست هواداران مروان افتاد (همان، 5 / 537)؛ پس از آن، شهرهای دیگر شام و فلسطین به مروان پیوستند و مروان با لشكركشی مصر را هم به قلمرو خود افزود (بلاذری، همان، 6 / 279، 285 بب ؛ طبری، همان، 5 / 540؛ نیز نک : خلیفه، 1 / 329؛ مسعودی، 3 / 288). در این زمان، چهرۀ طرفهای نزاع آشكارتر شده بود. به همین سبب، مروان و اتباع او همت خود را مصروف سركوب بزرگترین مدعی خلافت، یعنی ابن زبیر كردند كه گرچه حجاز را در اختیار داشت، اما برادرش مصعب در عراق با دشواریهای بسیار دست به گریبان بود (بلاذری، همان، 6 / 433 بب ). یكی از مهمترین شگردهای تبلیغاتی مروان و اتباع او در مقابله با ابن زبیر دعوت به اصل متروك، اما قابل توجه «شورا» بود (نک : عطوان، 304-305) كه گفتهاند: ابن زبیر تا پیش از مرگ یزید مردم را به آن فرا میخواند (خلیفه، 1 / 324؛ بلاذری، همان، 5 / 358، 372). در واقع، با وجود بیعت شماری از مناطق با ابنزبیر، دعوت به شورا برای تخریب وجهۀ او، به ویژه نزد عامۀ مردم صورت میگرفت. به هر حال، سراسر خلافت كوتاه مدت مروان به مقابله با ابن زبیر گذشت. نخستین تحرك ابنزبیر برای مقابله با مروان، هجوم برادرش، مصعب (حاكم عراق) به فلسطین بود كه از سوی مروان دفع شد (همان، 6 / 286). مروان از فلسطین لشكری برای سركوب ابنزبیر به حجاز روانه كرد. این سپاه در نخستین مرحله توانست مدینه را اشغال كند، ولی سپس از سپاه فرستادۀ ابن زبیر شكست خورد (همان، 6 / 289، 290-291، 297). از سوی دیگر، مروان مشغول استوار ساختن پایههای خلافت خاندان خویش بود. وی در 65ق / 685م با مشورت و حمایت حسان بن مالك برای پسرش عبدالملك، و پس از او فرزند دیگرش، عبدالعزیز به خلافت بیعت گرفت (همان، 6 / 278؛ طبری، تاریخ، 5 / 610؛ مسعودی، همانجا). خالد بن یزید نه تنها از خلافت محروم شد، بلكه خلیفه از تحقیر او خودداری نمیكرد (بلاذری، همان، 6 / 280). مجموعه روایات قابل تأملی (نک : مسعودی، همانجا) نشان میدهد كه ام خالد از شدت خشم، مروان را در رمضان 65 / مۀ 685 از میان بُرد (بلاذری، همان، 6 / 280، 297-300؛ طبری، همان، 5 / 610-611؛ نیز نک : ابن سعد، 5 / 42-43؛ مسعودی، 3 / 289). عبدالملك در آغاز كار با انبوهی مشكلات روبهرو بود كه به طور عمده از ابنزبیر و عوامل او در عراق و حجاز و دوگانگی خلافت ناشی میشد. وی نخست به عراق پرداخت كه مصعب بن زبیر از سوی برادرش بر آنجا تسلط یافته بود، ولی درگیریهای مكرر مصعب با شیعیان و خوارج، به او مجالی برای جنگ با امویان شام نمیداد. عبدالملك كه با عقد قرارداد ترك مخاصمه با رومیان و پذیرش شرایط سنگین، از آن جانب آسوده خاطر شده بود (طبری، همان، 6 / 150؛ برای تفصیل، نک : فرج، 42بب ، 94-95)، آمادۀ جنگ با مصعب گردید (طبری، همان، 6 / 127)؛ اما در 69-70ق / 688-689م آگاهی یافت كه عمرو بن سعیدبن عاص ــ كه قرار بود جانشین وی باشد (نک : سطرهای پیشین) ــ احتمالاً بر اثر نومیدی از دست یافتن به كرسی خلافت (طبری، همان، 6 / 140)، با استفاده از غیبت عبدالملك، بر او شوریده است. بنابراین، ناچار به دمشق بازگشت و با شدت هر چه تمامتر شورش او را فرو نشاند (بلاذری، جمل، 6 / 58 بب ؛ طبری، همان، 6 / 140 بب ). آن گاه بار دیگر، رو به سوی عراق نهاد، اما جنگ با اتباع ابنزبیر در عراق به سبب سرما و زمستان به درازا كشید (همان، 6 / 151). سرانجام، در جنگ نهایی در دیرجاثلیق، مصعب بن زبیر در 71 یا 72ق شكست خورد و كشته شد (همان، 6 / 159-160؛ یعقوبی، 2 / 317). چون عبدالملك فاتحانه به كوفه درآمد (طبری، همان، 6 / 162)، ابن زبیر از مدتی پیش در مكه پناه گرفته بود (بلاذری، همان، 7 / 116) و میپنداشت كه كسی را در حرم الهی یارای جنگ با او نخواهد بود، اما عبدالملك حجاج بن یوسف ثقفی را با لشكری گران رهسپار نبرد با او كرد (همان، 7 / 1157؛ طبری، همان، 6 / 174). حجاج پس از سركوب عوامل ابن زبیر در طائف (همان، 6 / 174-175)، با كسب اختیارات بیشتر برای تعرض به مكه، چندین ماه شهر را در محاصره گرفت كه بر اثر آن قحطی شد و كعبه آماج تیرهای آتشین واقع گردید (بلاذری، همان، 7 / 120-121، 128؛ طبری، همان، 6 / 187 بب ؛ نیز نک : یعقوبی، 2 / 318) و سرانجام ابنزبیر در 73ق / 692م از پای درآمد (همانجاها). عبدالملك سپس به نبرد با رومیان پرداخت و ایشان را به سختی شكست داد (طبری، همان، 6 / 194؛ برای تفصیل، نک : فرج، 49-51؛ ولهاوزن، 176-177).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید