بلخ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 31 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/228919/بلخ
دوشنبه 11 فروردین 1404
چاپ شده
12
آگاهیهای موجود از نخستین تهاجمات عربها به بلخ تا حدی مبهم است. به روایت طبری (4 / 167) نخستین تهاجم به بلخ در 22ق / 643م، پس از پیروزی آنان در جنگ نهاوند و در تعقیب یزدگرد سوم، در اواخر خلافت عمر روی داده است (نیز نک : ابن اثیر، 3 / 33-36)؛ اما مسلم آنکه در این تهاجم، عربها به نتیجۀ قطعی دست نیافتند، زیرا 10 سال پس از این تاریخ، یعنی در خلافت عثمان، تهاجمات گستردۀ آنان به خراسان به فرماندهی عبدالله بن عامر بن کریز آغاز شد و او احنف بن قیس را به تخارستان گسیل داشت. احنف پس از گشودن مرو رود، به سوی بلخ رفت و این شهر را محاصره کرد. مردم بلخ با تعهد پرداخت 400 هزار درهم و به روایتی دیگر 700 هزار درهم با مسلمانان صلح کردند (نک : طبری، 4 / 313-314؛ بلاذری، 407- 408؛ مشایخ، 43). ابن اعثم افزونبر 400 هزار درهم نقد، به پرداخت سالانه 100 هزار درهم به علاوه 500 بار گندم و جو نیز اشاره کرده است (2 / 341). در این گزارشها هیچ اشارهای به تمایل مسلمانان به استقرار دائم در بلخ نشده است، بلکه اسید بن متشمس، عاملِ احنف در بلخ فقط مأمور وصول مالیات تعیین شده بود (مشایخ، 45). اندکی پس از چیرگی عربان بر بلخ، عبدالله بن عامر خراسان را به قصد حج عمره ترک کرد. در همین اثنا، قارن نامی در خراسان از غیبت ابن عامر سود جست و در برابر تازه واردان قیام کرد. اهالی خراسان نیز گرد آمدند و به او پیوستند، اما این قیام خیلی زود توسط عبدالله بن خازم سلمی، عامل عربان در خراسان سرکوب شد (نک : طبری، 4 / 314- 315). با آغاز جنگهای خانگی مسلمانان، در دوران خلافت علی(ع)، فرمانروایان محلی خراسان بار دیگر سر برداشتند. این ناآرامیها تا آغاز خلافت معاویه همچنان ادامه داشت (نک : بلاذری، همان، 408- 409). در 42ق / 662م، عبدالله بن عامر، والی بصره عبدالرحمان بن سَمُره را به خراسان فرستاد و او به همراه عبدالله ابن خازم سلمی به بلخ لشکر کشید و پس از جنگی سخت، توانست آنجا را بار دیگر بگشاید (یعقوبی، تاریخ، 2 / 217؛ گردیزی، 234). به روایت بلاذری (ص 409) و ابن اثیر (3 / 417)، عبدالله بن عامر در 41ق، قیس بن هیثم سلمی را به خراسان فرستاد و وی پس از فتح بلخ، معبد نوبهار را خراب کرد. از مجموعۀ این گزارشها چنین برمیآید که وضع خراسان و تخارستان تا زمان ربیع بن زیاد حارثی،عامل زیاد بن ابیه (امارت: 50-53ق)، همچنان پریشان بود (مشایخ، 49). ربیع در 50ق / 670م برای فرو نشاندن عصیان، به بلخ لشکر کشید و بلخیان به ناچار بار دیگر تن به صلح دادند (خلیفه، 1 / 195، 197). اما ناآرامیهای خراسان پایان نیافت و مسلمانان ناچار 50 هزار مرد جنگی را به همراه خانوادههایشان در خراسان مستقر ساختند. عدۀ عربان در این کوچ را حدود 200 هزار تن تخمین زدهاند (نک : ولهاوزن، .(307 با این همه، ناآرامیهای بلخ ادامه داشت. در 86ق / 705م، قتیبة بن مسلم باهلی به خراسان لشکر کشید و پس از نبردی سخت بلخیان بار دیگر با پرداخت 300 هزار درهم و دادن 300 غلام تن به صلح دادند. در این نبرد زن برمک به اسارت عربها درآمد و ظاهراً در همین سال بود که نخستین برمک اسلام آورد (ابن اعثم، 7 / 154؛ طبری، 6 / 425؛ نیز نک : ه د، برمکیان). چون بلخ در این کشمکشها ویران شده بود، قتیبه مقر حکومتی خود را به بروقان، در دو فرسنگی بلخ منتقل کرد (صفیالدین، 19، 34؛ طبری، 7 / 41). در 90ق نیزک ترخان، فرمانروای تخارستان در برابر عربها سر به شورش برداشت و اسپهبد بلخ نیز با وی هم پیمان شد؛ اما اقدامات قتیبه مایۀ وحشت شورشیان شد و هم پیمانان نیزک بدون درگیری تسلیم شدند و یا از برابر او گریختند. هنگامی که قتیبه به سوی بلخ رفت، اسپهبد بلخ با مردم شهر به پیشواز او آمد و شهر را تسلیم کرد (طبری، 6 / 454-456؛ گیب، .(36-37پس از کشته شدن نیزک ترخان، آرامشی نسبی در این خطه برقرار شد و فرصتی برای بازسازی ویرانیهای بلخ به وجود آمد. اسد بن عبدالله قسری، حاکم اموی خراسان در 107ق / 725م، سپاهیانی را که در بروقان بودند، به بلخ منتقل کرد و برمک پدر خالد برمکی را به بازسازی ویرانیهای بلخ گماشت. میان سالهای 116- 128ق / 734-746م خراسان دستخوش قیام مرجئه به رهبری حارث بن سریج شد و بلخ به تصرف آنان درآمد. حارث از جانب خود، سلیمان بن عبدالله بن خازم را بر بلخ گماشت و مردم با وی بیعت کردند. اما دیری نپایید که اسد ابن عبدالله بر اوضاع مسلط شد و بلخ را از آنان پس گرفت و با مردم آنجا به خشونت رفتار کرد. او در 118ق، مرکز حکومت خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و آنجا را مرکزیت دوباره بخشید و دیوانها را نیز بدانجا منتقل کرد (طبری، 7 / 94-95، 105، 111). هرچند این انتقال موجب شد ترکان درصدد اشغال سمرقند برآیند، ولی از سوی دیگر نقش مؤثری در پیروزی اسد در نبرد خُتَّلان داشت، زیرا وی با فراخوانی مردم نواحی مختلف بلخ، برای پیوستن به او موجب تقویت سپاهیان خود گردید (همو، 7 / 69، 94-95، 103 بب ). در 119ق سامان خدات، نیای امیران سامانی نزد اسد بن عبدالله قسری آمد و مسلمان شد و اسد وی را به امارت بلخ منصوب کرد (نرشخی، 70، 90). در 125ق به هنگام درگیری نصر بن سیار آخرین والی اموی خراسان با حارث بن سریج، یحیی بن زید به بلخ آمد. پس از چندی یحیى با فراهم آوردن سپاهی کوچک در جوزجان، به مقابلۀ امویان رفت، ولی شکست خورد و کشته شد؛ نصر بن یسار، سرِ یحیی را نزد ولید بن یزید، خلیفۀ اموی فرستاد و پیکرش را بر یکی از دروازههای بلخ آویخت (ابن اعثم، 8 / 283، 295-301؛ بیهقی، علی، 1 / 328؛ طبری، 7 / 230). پیکر یحیی تا قیام ابومسلم بر دار بود، تا آنکه وی آن را با احترام به خاک سپرد (یعقوبی، «البلدان»، 302؛ بیهقی، علی، همانجا). اهالی بلخ با ابومسلم خراسانی، داعی عباسیان به مخالفت برخاستند. او نیز ابوداوود خالد بن ابراهیم را به بلخ فرستاد تا زیاد بن عبدالرحمان را که از سوی مردم بلخ، ترمذ و دیگر نواحی تخارستان حمایت میشد، براندازد که وی در کار خود توفیق یافت (ابن اثیر، 5 / 384؛ صفیالدین، 86). در دوران عباسی، بلخ همچنان سنگر احساسات ضدحکومتی بود و بسیاری از سادات و علویان برای گریز از ستم عباسیان از طریق بلخ به ترکستان میرفتند. پسر یحیی بن زید از جملۀ این کسان بود (ابناسفندیار، 192-194؛ دنیل، .(139 پس از برافتادن خاندان برمکی در 187ق / 803م، هارونالرشید، خلیفۀ عباسی علی ابنعیسی بن ماهان را به امارت خراسان منصوب کرد (نک : طبری، 8 / 287، 314). ظلم و ستم علی بن عیسى و بیتوجهی دستگاه خلافت به این مسأله موجب شورش اهالی بلخ گردید. هارون نیز علی بن عیسى را خلع، و هرثمة بن اعین را والی خراسان کرد (ابناثیر، 6 / 203). بلخ در دورۀ طاهریان مرکزیت خود را از دست داد و نیشابور مرکز حکومت گردید (اصطخری، 258؛ بازورث، «طاهریان...»، .(98 این ناحیه در دوران طاهریان تا 256ق / 870م که یعقوب بن لیث صفاری بر آن چیره گشت، در دست خاندانی محلی به نام بنی بانیجور بود (نک : صفیالدین، 20؛ گردیزی، 306). جغرافیانویسان سدههای 3 و 4ق از بلخ با عنوان شهر و ناحیهای آباد یاد کردهاند. ناحیۀ بلخ یکی از بخشهای چهارگانۀ خراسان به شمار میرفته (ابنخردادبه، 18؛ مارکوارت، 70)، و شهر بلخ ملقب به امالبلاد بوده است (لسترنج، 420؛ بارتولد، .(76 یعقوبی در سدۀ 3ق از بلخ بهعنوان بزرگترین شهر خراسان یاد کرده که پیشتر دارای 3 باره بود و در زمان وی فقط دو تای آنها باقی بوده است. به گزارش وی بلخ شامل دو بخش «شارستان» و «ربض» بود که بر گرد هر یک دیواری کشیده شده بود. فاصلۀ میان حصار ربض و حصار شارستان یک فرسخ بوده است. حصار شارستان 4 دروازه و حصار ربض آن 12 دروازه و 12 فرسخ طول داشته است. بیرون از دیوار ربض، روستا و مزرعهای وجود نداشته، و ریگستانی خشک شهر را احاطه میکرده است («البلدان»، 287- 288). در منابع جغرافیایی اسلامی به «کهندژ» (قهندز) بلخ اشاره نشده است، اما مؤلف تاریخ سیستان (ص 216-217) در ذکر وقایع حملۀ یعقوب لیث به بلخ، از مقابلۀ مردم در کهن دژ یاد کرده است. بناها و دیوارهای بلخ از خشت ساخته شده بود و بازارهای شهر پیرامون مسجد جامع واقع بودهاند (اصطخری، 278). بلخ تا پیش از تهاجم مغول از مراکز مهم بازرگانی خراسان و بارکدۀ هندوستان به شمار میرفت (صفیالدین، 47؛ حدودالعالم، 291). نامگذاری یکی از دروازههای بلخ به دروازۀ هندوان، خود گواه بر ارتباط بلخ با هندوستان بوده است (اصطخری، همانجا؛ ابنحوقل، 2 / 447- 448؛ مقدسی، 302؛ صفیالدین، 47- 48). بیشترین واردات بلخ از هند را، گیاهان دارویی، عطریات، شکر و پانیذ و انواع کالاهای گرانبها تشکیل میداد. همچنین از ترکستان پارچههای ابریشمی، سنگها، فلزات قیمتی، کنیز و غلام به بلخ آورده میشد (همانجا). وجود بازارهایی مربوط به صاحبان حرفههای گوناگون نشان از توسعۀ اقتصادی بلخ، پیش از ویرانی آن دارد (صفیالدین، 12، 35، 36، 44، 313). رودخانۀ بلخاب مایۀ رونق کشاورزی بود. این رودخانه در داخل شهر به 12 شاخه تقسیم میشد و باغها و مزارع حومۀ شهر را آبیاری میکرد. همچنین نیروی آب رودخانه 10 آسیای آبی را به کار میانداخت. به همین سبب، رودخانۀ بلخاب، دهاس (به معنی ده آسیاب) نیز خوانده میشد (حدودالعالم، اصطخری، همانجاها؛ ابن حوقل، 2 / 448). آبادانی بلخ در زمان بنی بانیجور چنان بود که به گزارش صفیالدین (ص 21)، یک گز زمین را به هزار درم میخریدند. بنای دهها مسجد، مدرسه، گرمابه، سردابه و موقوفات عالی بر این آبادانی میافزود. یعقوب لیث در 258ق / 872م با هجوم به بلخ، اهالی این شهر را که در کهن دژ در برابر وی سخت پایداری میکردند، شکست داد و بسیاری از آنان به دست سپاهیان او کشته شدند. با ورود یعقوب، داوود بن عباس، والی بلخ گریخت و یعقوب محمد بن بشیر را بر آنجا گماشت و نوشاد را ویران ساخت ( تاریخ سیستان، همانجا؛ ابن اثیر، 7 / 247). در جنگ میان عمرولیث صفاری و امیراسماعیل سامانی در نزدیکی بلخ، عمرو شکست خورد و خلیفه معتضد متصرفات شرقی عمرو را به امیر سامانی سپرد و بلخ نیز ضمیمۀ قلمرو سامانیان شد ( تاریخ سیستان، 256؛ نرشخی، 91، 109). با شکست سامانیان از قراخانیان و فرار نوح سامانی در 382ق / 992م از بخارا، بغراخان قراخانی حکومت بلخ را به فائق خاصه واگذار کرد (عتبی، 95). محمود غزنوی پس از تسلط بر بلخ، حکومت این سرزمین را به برادرش اسماعیل سپرد، ولی اسماعیل پس از شنیدن خبر فوت پدرش، سبکتگین، بلخ را رها کرد و به غزنه رفت (همو، 162). محمود پس از کنار زدن برخی مدعیان و مصالحه با بعضی دیگر، در بلخ مستقر گردید و با رسیدن علم و منشور القادر، حکومتش مشروعیت یافت (گردیزی، 381). با لشکرکشی محمود به هند، سپاه قراخانی به بلخ هجوم برد (عتبی، 281). اهالی بلخ در برابر قراخانیان مقاومت کردند و در این کشاکش شهر آسیب فراوان دید و بازار عاشقان که به محمود تعلق داشت، طعمۀ حریق شد. چون محمود از هند بازگشت و به بلخ آمد و بازار عاشقان را ویران دید، بلخیان را نکوهش کرد (بیهقی، ابوالفضل، 551؛ بازورث، «غزنویان»، .(171محمود غزنوی ظاهراً توجه و دلبستگی خاصی به بلخ داشت، زیرا بجز بازار عاشقان، باغی بزرگ، با عمارت زیبایی در آنجا ساخته بود که دور تا دور آن یک فرسنگ بود. در این باغ انواع درختان میوه و نیز نیشکر به عمل میآمد. هزینۀ نگهداری این باغ برای مردم بلخ به قدری سنگین بود که بلخیان به دادخواهی نزد محمود رفتند و وی ناگزیر هزینههای نگهداری این باغ را برعهدۀ یهودیان گذاشت (بارتولد، 288-289؛ مایل هروی، 60-61). محمود در 398ق در دشت کتَر واقع در دو فرسخی بلخ، به مصاف قراخانیان رفت و آنها را از نواحی شمالی جیحون عقب راند (گردیزی، 389-390). در اواخر حکومت مسعود غزنوی، ترکمانان سلجوقی به بلخ هجوم آوردند، اما نتوانستند آن را تصرف کنند (همو، 434؛ نک : بیهقی، ابوالفضل، 567-569). در 431ق / 1040م در نبرد دندانقان، مسعود از سلجوقیان شکست خورد و به غزنه رفت (گردیزی، 436-437؛ حسینی، 12). با آنکه مسعود جانشین خود، مودود را با خواجه احمد بن عبدالصمد وزیر به بلخ فرستاد (همو، 13) و امیرک بیهقی، صاحب برید بلخ نیز برای حفظ شهر کوششهای فراوانی نمود (بیهقی، ابوالفضل، 651)، سرانجام، سلجوقیان بر بلخ مسلط شدند. مودود تا 432ق هنوز در بلخ بود، ولی پس از شنیدن خبر کشته شدن مسعود به خونخواهی پدر راهی غزنه شد (گردیزی، 440-441). هرچند غزنویان به سبب موقعیت ویژۀ بلخ به آسانی حاضر به چشمپوشی از این منطقه نبودند، ولی ناچار در 451ق / 1059م، براساس مصالحهای رسماً تسلط سلجوقیان بر بلخ را پذیرفتند (ابن اثیر، 10 / 5-6). بلخ در دوران سلجوقی در اختیار شاهزادگان این خاندان بود (حسینی، 27). الب ارسلان به هنگام تقسیم قلمرو خود، بلخ را به پسرش ایاز واگذار کرد و وی تا مدتی پس از مرگ پدر در بلخ بود (بنداری، 48، 50). هنگامی که ایاز بلخ را به قصد جوزجان ترک نمود، قراخانیان که با مرگ الب ارسلان نیرو گرفته بودند، به ترمذ حمله کردند. اهالی بلخ از بیم تهاجم لشکر قراخانی، از شمسالملک امان خواستند. او نیز پذیرفت و در بلخ به نام وی خطبه خواندند. لشکر قراخانی به هنگام ورود، بلخ را غارت کرد و به همین سبب، اهالی شهر با رفتن شمسالملک به ترمذ شورش کردند و سپاهیان قراخانی را کشتند. شمسالملک پس از آگاهی از واقعه، بر آن شد که برای فرو نشاندن شورش شهر را به آتش بکشد، ولی بزرگان شهر پیشنهاد پرداخت غرامت نمودند و شمسالملک هم پذیرفت و اوضاع آرام گرفت. آنگاه ایاز به بلخ آمد و مردم اطاعت او را پذیرفتند. ایاز در نبرد باقراخانیان، در ترمذ شکست خورد و آنان تا مدتی بلخ را در اختیار گرفتند (ابن اثیر، 10 / 76-77). ملکشاه سلجوقی پس از رسیدن به حکومت، برادر خود شهابالدوله تکش را به ولایت بلخ و تخارستان منصوب کرد (حسینی، 58) و به نفوذ قراخانیان در این منطقه پایان بخشید. بلخ به سبب موقعیت خاص خود، منطقۀ مناسبی برای شورش شاهزادگان این خاندان برضد حکومت مرکزی بود. محمد بن سلیمان بن چغری بیک، ملقب به امیر امیران از جملۀ این کسان بود. به همین سبب، بر کیارق در 490ق / 1097م، برای خاموش کردن فتنۀ وی 7 ماه در بلخ اقامت کرد (ابناثیر، 1 / 265-266). شاهزادگان سلجوقی از همین ناحیه بر ولایات واقع در بخش علیای جیحون حکم میراندند و با گذشتن از نهر جیحون به نبرد با ترکان میپرداختند (همو، 11 / 85). هنگامی که ملکشاه به بلخ آمد، بزرگان شهر نزد وی از مزاحمتهای ترکان قراخانی گله کردند و این امر به درگیری بیشتر سلجوقیان باقراخانیان انجامید (حسینی، 59 -61). پس از مرگ ملکشاه و بروز اختلاف میان سلجوقیان، ارسلان ارغون، عموی برکیارق با همکاری شحنۀ مرو و یکی از امیران سلجوقی، بلخ را که در دست فخرالملک ابن خواجه نظامالملک بود، گرفت و بر ترمذ و نیشابور نیز استیلا یافت. با کشته شدن ارسلان ارغون، این ولایت در اختیار سنجر قرار گرفت (بنداری، 236-240). بلخ در دهههای نخستین پادشاهی سنجر چنان رونق و ثباتی یافت که سلطان در منشور ایالت و شحنگی بلخ از آنجا با عنوان «قبةالاسلام و مرکز رایت دولت و مستقر سریر مملکت» یاد کرد (منتجبالدین، 77). با ضعف حکومت سلجوقی، خوارزمشاهیان، غوریان و ترکمانان غز، چشم طمع به بلخ دوختند. در 547ق / 1152م غزان، علاءالدین غوری را در استیلا بر بلخ یاری کردند، ولی سنجر خود در رأس سپاهی به بلخ آمد و شهر را از ایشان بازپس گرفت و علاءالدین غوری را پس از اسارت آزاد کرد (ابن اثیر، 11 / 158، 164). در 548ق غزان به بلخ حمله کردند و خسارت فراوانی به این شهر وارد ساختند و تا مدتی در بلخ و برخی شهرهای خراسان باقی ماندند و ستم فراوانی بر مردم رواداشتند (بنداری، 259؛ آقسرایی، 23). در 560ق / 1165م قراختاییان با استفاده از درگیریها و اختلافهای غوریان، بلخ را غارت کردند. این شهر تا 594ق / 1198م خراجگزار قراختاییان بود. در همین سال بهاءالدین سام غوری بلخ را متصرف شد و به نام غیاثالدین غوری خطبه خواند (ابن اثیر، 12 / 134). با گسترش نفوذ خوارزمشاهی درگیریهایی میان آنان و قراختاییان و غوریان به وجود آمد، ولی پس از مصالحه میان خوارزمشاهیان و غوریان، بلخ و هرات به دست غوریان افتاد (اسفزاری، 1 / 398). در 603ق سلطان محمد خوارزمشاه بلخ را تصرف کرد (ابناثیر، 12 / 227-230). به گزارش عطاملک جوینی (2 / 63)، والی بلخ، عمادالدین در حصار هندوان که بسیار مستحکم بود، تا مدتی در برابر سلطان محمد مقاومت کرد، ولی شکست خورد و ناچار از تسلیم گردید. تاریخنویسان دربارۀ چگونگی تسلط چنگیزخان بر بلخ اختلافنظر دارند. به گفتۀ ابناثیر (12 / 390) و رشیدالدین فضلالله (1 / 506)، اهالی بلخ با تقدیم پیشکشهایی به وی اظهار ایلی و بندگی کردهاند، ولی عطاملک جوینی (1 / 103-104) به قتل عام اهالی شهر اشاره دارد. سیفی هروی (ص 49) گزارش میکند: بلخیان 37 روز از شهر در برابر مغولان دفاع کردهاند که در نتیجه شماری از بزرگان سپاه چنگیز نیز در این نبرد کشته شدهاند. شاید پشت سرگذاردن شهری مستحکم مانند بلخ (جوینی، 1 / 103؛ ابنبطوطه، 394) از دید تیزبین خان مغول دور نمانده است و کشتهشدن تومکای نوادۀ خان در بامیان (سیفی هروی، همانجا) بهانۀ خوبی برای تهاجم به بلخ بوده است، بهویژه آنکه شاید گزارشهای مبنی بر وجود گنجی عظیم در زیر ستونهای مسجد جامع شهر در به طمع انداختن خان مغول بیتأثیر نبوده است (ابن بطوطه، همانجا).
آقسرایی، محمود، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخیار، به کوشش عثمان توران، آنکارا، 1943م؛ ابن اثیر، الکامل؛ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320ش؛ ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش علی شیری، بیروت، 1411ق؛ ابن بطوطه، رحلة، به کوشش طلال حرب، بیروت، 1407ق / 1987م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1939م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306ق / 1889م؛ اسفزاری، محمد، روضات الجنات، به کوشش محمدکاظم امام، تهران، 1338ش؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1865م؛ بنداری اصفهانی، فتح، تاریخ دولة آل سلجوق (زبدةالنصرة)، بیروت، 1400ق / 1980م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش قاسم غنی و علیاکبر فیاض، تهران، 1362ش؛ بیهقی، علی، لباب الانساب، به کوشش مهدی رجایی، قم، 1410ق؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329-1334ق / 1911- 1916م؛ حدود العالم، به کوشش و. مینورسکی، کابل، 1342ش؛ حسینی، علی، اخبار الدولة السلجوقیة، به کوشش محمد اقبال، لاهور، 1933م؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، نجف، 1386ق / 1967م؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمدروشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ سیفی هروی، سیف، تاریخنامۀ هرات، به کوشش زبیر صدیقی، کلکته، 1362ق / 1943م؛ صفیالدین بلخی، عبدالله، فضائل بلخ، ترجمۀ فارسی عبدالله محمد بن محمد بلخی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1350ش؛ طبری، تاریخ؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ مایل هروی، غلامرضا، حاشیه بر جغرافیای حافظ ابرو (قسمت ربع خراسان هرات)، تهران، 1349ش؛ مشایخ فریدنی، آزرمیدخت، بلخ، کهنترین شهر ایرانی آسیای مرکزی، تهران، 1376ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ منتجبالدین بدیع، علی، عتبة الکتبة، به کوشش محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1329ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1317ش؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسۀ ابن رسته، به کوشش دخویه، لیدن، 1892م؛ همو، تاریخ، بیروت، 1415ق / 1995م؛ نیز:
Barthold, W.W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977 ; Bosworth, C. E., »The Early Ghaznavids«, «The Ṭāhirids and Ṣaffārids», The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R.N. Frye, Cambridge, 1975; Daniel, E. L., The Political and Social History of Khurasan under Abbasid Rule, Chicago, 1979; Gibb, H.A.R., The Arab Conquests in Central Asia, New York, 1970; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Marquart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; Wellhausen, J., Das arabische Reich und sein Sturz, Berlin, 1960.
مهرناز بهروزی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید