ابوالعلاء معری
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 21 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/224866/ابوالعلاء-معری
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
معری به انسان سخت بدبین است. مردمگریزی و گرایش به تنهایی، به تنهایی، یکی از بارزترین ویژگیهای اندیشه و احساس اوست. وی دوری خود از انسانها را ایمنی از بیماریهای ایشان و نزدیکی به آنان را دردهایی برای عقل و دین خود میشمارد (همان، 1 / 41). معری تنهایی را دوست دارد: در تنهایی لذتهای گوناگون هست، همانگونه که بیابان قفر، جانوران وحشی گوناگون را در خود گرد میآورد (همان، 2 / 553)؛ بهترین سرزمینهای خدا، جایی است که از انسانها تهی باشد. او سپس آرزو میکند که ای کاش به وجود نمیآمد، یا جانوری وحشی در یکی از بیابانهای بیآب و گیاه میبود (همان، 2 / 902، 903). معری علت مردمگریزی خود را این میداند که ایشان را آزموده است و آنگاه آرزو میکند که ای کاش تندبادهایی آنان را از او یا او را از ایشان، دور میکرد (همان، 2 / 1066). وی همچنین دیگران را به تنهایی و مردمگریزی فرا میخواند (همان، 1 / 58). وی از همۀ رفتارها و کردارهای انسانها انتقاد میکند و ایشان را در سراسر زندگیشان گمراه میشمارد و معتقد است که همه در بدسرشتی یکسانند (همان، 1 / 41). دهر را نباید به گنهکاری سرزنش کرد، زیرا ستم و گناه از فرزندان حوّاست (همان، 1 / 86). معری نه تنها از فرزندان آدم که از خود او نیز انتقاد، و گاه با تندی و تلخی وی را نکوهش میکند و میگوید: آدم، جد انسانها، هنگام زناشویی با حوا به نسل خود که مانند ذراتی در پشتش بودند، آزار رسانید. آدمیان نیز در زتشکاری راه پدر پیمودند و در زندگانی فریب خوردند، همانگونه که آدم نیز [از شیطان] فریب خورد (همان، 2 / 657). آیا این مردم از نسل ابلیسند یا حوا؟ وای بر ایشان که کارهایشان همه حیله و نیرنگ است! (همان، 2 / 871). در اشعار معری، نشانههایی چند از جبر و سرنوشتگرایی یافت میشود. وی قضای الٰهی را، از یک سو علت وجوب هستی و از سوی دیگر کردوکار آن را موجب نفی و سلب وجود میشمارد (همان، 1 / 123). او بر تضاد میان کار عقل و سرنوشت نیز تأکید میکند و میگوید که عقل نیکوست، ولی برتر از آن سرنوشتی هست، (همان، 2 / 587). چون آنچه به انسان میرسد، از قضای الٰهی است، پس اندوه بسیار خوردن، از کجاندیشی است (همان، 1 / 533). ما به اختیار خود به جهان نیامدهایم، بلکه این امر به اضطرار بوده است (همان، 2 / 758). به دنیا آمدن، پیر شدن و زیستن من در اختیار من نبوده است؛ پس آیا من باز هم اختیار گزینش دارم؟ (همان، 2 / 588، نیز نک : 1 / 402). اما از سوی دیگر، معری دربارۀ جبرگرایی نیز دچار شک میشود و میگوید: اگر کسی که مرتکب گناهان بزرگ میشود، در کار خود مجبور باشد، کیفر دادن او برای آنچه میکند، ظلم است (همان، 3 / 1231). وی سرانجا سفارش میکند که در زندگانی نه جبری باش نه قدری، بلکه بکوش تا راه میانه را در پیش گیری (همان، 3 / 1579). اشاره شد که معری همواره به مرگ میاندیشد و از زندگی گریزان است، اما گویی همزمان از مردن نیز ترسان و غمگین است، زیرا از خود میپرسد: چگونه ساعتی را به شادمانی سپری کنم، در حالی که میدانم مرگ طلبکار من است؟ (همان، 1 / 60). رویکرد معری به روح ــ که آن را شیئی لطیف و عقل را از ادراک کنه آن نـاتوان میداند (همـان، 1 / 331) ــ همراه با همان شکاکیت همیشی اوست. در جایی میگوید: جسم و روح مانند کودک و مادرند که دست پروردگار آنها را به هم پیوند داده است، اما هر دو، مانند دو چشم، همزمان میمیرند. نه آن گم شده است، نه این گم کرده (همان، 1 / 403). آیا روح پس از دور شدن از تن چیزی را حس میکند؟ (همان، 1 / 492). معری تناسخ را نیز نفی میکند: میگویند که روح از جسمی به جسم دیگر منتقل میشود، تا این انتقال او را پالوده کند. آنچه از گمراهی به تو خبر میدهند، و حکم عقل آن را تأیید نمیکند، مپذیر (همان، 3 / 1213). وی با معاد و رستاخیز نیز شکاکانه روبهرو میشود. در یکجا میگوید: ما مردگان را به یقین به خاک سپردیم، ولی آگاهی ما به روحها، گمانهایی بیش نیست. زندگی، مرگ و انتظار قیامت، 3 چیزند که هزارها معنا دارند (همان، 3 / 1593، 1595)؛ اما در جای دیگری به روز حشر و رستاخیز صریحاً اقرار میکند: ستارهشناس و پزشک، هر دو میگفتند که بدنها حشر و رستاخیز ندارد. گفتم: از من دور شوید. اگر سخن شما درست باشد، من زیان نبردهام، اما اگر سخن من درس باشد، شما زیانکارید (همان، 3 / 1447).
چنانکه در آغاز اشاره شد، معری شاعری عقلگراست و پیروی از عقل را به دیگران نیز سفارش میکند. به تعبیر وی عقل محور است و کارها چون سنگ آسیا که همه بدان سامان میگیرند و گرد آن میچرخند (همان، 2 / 610). اگر عقل را به کارگیری، سرای تو شبانگاه پرآفتاب است (همان، 2 / 901). با عقل مشورت کن و جز آن را باطل بدان و رها کن. عقل بهترین مشاور در انجمن است (همان، 1 / 500). از سوی دیگر. معری به تضاد میان عقل و سرشت و طبیعت حیوانی انسان، اشاره میکند: طبیعت تو بر عقل تو فرمانروا و چیره است و هوسهای آن در کار دزدیدن و شکار عقلند (همان، 2 / 961). معری در جای دیگر میگوید: من از هر کسی که مرا به سوی نیکی فرا خواند، با کوشش پیروی میکنم و از این جهان، در حالی میروم که پیشوای من جز عقل من نیست (همان، 3 / 1288).
شکاکیت و ناباوری معری دربارۀ دینها و مذهبها، بیش از هر جنبۀ دیگرِ اندیشۀ او آشکار است. باید به یاد داشت که وی در روزگاری میزیست که در آن کشمکشها و اختلافهای دینی، مذهبی و فرقهای به اوج خود رسیده بود: اختلافها و کشاکشهای ژرف میان عباسیان و فاطمیان، اشعریان و معتزلیان، سنیان و شیعیان، ظاهریان و باطنیان، فقیهان و محدثان، فیلسوفان و صوفیان. معری از همۀ این کشاکشها بیزاری میجوید. اما انتقاد وی از دینها و مذهبها، چندان متوجه محتوای واقعی آنها نیست، بلکه بیشتر معطوف به شکلهای پدیداری آنها در پندار، رفتار و کردار گروههای پیرو آنهاست، هرچند چنین مینماید که وی به تقابل و تضاد میان عقل و دین باور داشته و این باور را بارها در اشعارش بیان کرده است: مردم روی زمین دو گروهند: عاقلانی که دین ندارند و دین باورانی که عقل ندارند (همان، 3 / 1269). معری پیش از هرچیز پدیدۀ دین را، امری تقلیدی میشمارد (همان، 1 / 422، 2 / 887) و دربارۀ دین خود میگوید: با من مهربانی و مدارا کن، زیرا دین من از درخت راش نیست [که چوب آن بسیار محکم است]، بلکه از چوب بید است [که سست و شکننده است] (همان، 2 / 1086). او در همۀ باورهای دینی انسانها تردید میکند و میگوید: آیا هرگز هیچ نسلی به تنهایی به راه درس رفته است؟ (همان، 3 / 1225) و از اختلافهای گوناگون میان دینها و مذهبها، در شگفت میشود و به خشم میآید: انسانها چگونه میتوانند دربارۀ اعتقادی توافق کنند در حالی که حتی دربارۀ خدا توافق ندارند؟ (همان، 3 / 1701). معری دربارۀ پیامبران نیز، دچار شک است (همان، 2 / 920). با وجود این، در یکی از شعرهایش پیامبر اسلام را با زیبایی میستاید: محمد (ص) شما را به بهترین کارها فرا خواند. شما را به بزرگداشت آفرینندۀ روز و ستارگان، رهنمون شد. فرائض و نوافلی برایتان نهاد که حتی ناتوانترین کس میتواند از عهدۀ آنها برآید. شما را به پاکیزگی تن و جامه تشویق کرد ... خدا به وی درود و صلوات میفرستد و ذکرش مانند بوی مشک در محافل پراکنده میشود (همان، 3 / 1295). اگر دو بیت شعری را که در دیوان او نیامده، اما در بیشتر منابع نقل شده است، از او بدانیم، میتوان گفت که وی به پیامبران و پیامبری باور نداشته است: گفتار پیامبران را حقیقت مشمار، بلکه سخن دروغینی است که در کتابها نوشتهاند. انسانها زندگانی آسودهای داشتند، ایشان... آن زندگانی را تیره ساختند (ابن جوزی، عبدالرحمن، 8 / 186؛ یاقوت، 3 / 173). معری بهویژه با یهودیان سرستیز دارد و از دین و کتاب ایشان بیزاری میجوید و با طنزی تند بر ایشان میتازد ( لزوم، 1 / 501، 2 / 790، 3 / 1259، 1690). معری هر چند به اسلام و شریعت آن چندان خرده نمیگیرد، اما از رفتار و کردار مسلمانان و برخی اعتقادات گروهها و فرقههای مسلمان، انتقاد میکند و خطاب به ایشان میگوید: پیامبر به حق آمد، تا اخلاق شما را پاکیزه سازد، اما آیا سرشت شما را برای تهذیب آماده یافت؟ (همان، 1 / 187). وی تأکید میکند که باید به اسلام، همچون دینی الٰهی باور داشت. کسی نباید دین را منکر شود، زیرا حکم و قضای پروردگار آن را ساخته و آورده است (همان، 1 / 200)، اما تنها در یکجا، به یکی از احکام شریعت اسلام خرده میگیرد: دستی که دیۀ آن 500 دینار زر است، چرا باید برای دزدیدن یک چهارم دینار، بریده شود؟ (همان، 2 / 737). معری دربارۀ فرقههای گوناگون اسلامی میگوید: گروهی ظاهر اسلام را دگرگون کردند و خواستند به آن آسیب رسانند و پارهپارهاش کردند (همان، 3 / 1665)؛ شافعی انجام دادن کارهایی را مجاز دانست که ابوحنیفه میگفت جایز نیست (همان، 2 / 836)؛ این میگوید عمر، آن میگوید علی [ع] (همان، 3 / 784)؛ گروههایی روز «غدیرخم» را بزرگ میدارند و گروههایی دیگر روز «غار» را در برابر آن مینهند (همان، 2 / 794). معری همچنین از فقیهان و فرقههای کلامی و علم کلام انتقاد میکند و آن را باطل میشمارد (همان، 1 / 180، 342، 3 / 1392). نکتۀ دیگری که معری بارها بدان اشاره میکند، این است که دین و مذهب در میان انسانها وسیلهای برای بهرهبرداری مادی و رسیدن به هدفها و خواستهای دنیایی است (همان، 1 / 60، 61). دین چنان خوار شده است که ارجمندترین اصول آن، به صورت باز یا سگی شکاری در دست صیادان درآمده است (همان، 1 / 180). از قومی فرمان مبر که دیانتشان چیزی جز حیله برای جمع مالیات و خراج نیست (همان، 1 / 282). شما قرآن را نمیخوانید برای اینکه هدایت شوید و راه درست را بیابید، بلکه قصدتان فزونجویی و تکبر است (همان، 2 / 547). معری گویی از میان آیینها، آیین هندوان در سوزاندن مردگان را میپسندیده است: مرده سوزاندن هندوان مایۀ شگفتی است و راحتتر از دشواریهای دور و دراز است، زیرا چون مرده را سوزاندند، دیگر بیمی از کفتار و نبش قبر و بر خاک ماندن ندارند؛ آتش از کافور مردگان ما بهتر است و بوی گند را بهتر از میان میبرد (همان، 1 / 381). معری به صوفیان خانقاهی و روشها و کارهایشان خرده میگیرد و میگوید: ایشان فریبکارانه جامۀ تصوف بر تن دارند. رقص آنان برای ترس از خدا نیست ... در حال وجد بر تن دارند. رقص آنان برای ترس از خدا نیست ... در حال وجد بر میخیزند و چرخ میزنند، چنانکه گویی شرای سرخ نوشیده و مست شدهاند (همان، 1 / 292). ایشان گمان دارند که برای پروردگار صافی شدهاند، اما دروغ میگویند و بر خطا رفتهاند (همان، 2 / 1074). صوفیان تنها به این خرسند نیستند که نسبتشان به پشمینهپوشی برسد، بلکه ادعا میکنند که در پی طاعت و عبادت، درونشان صافی شده است (همان، 2 / 1068).
رنج معری بیکران است، گویی هرگز طعم عشق را نچشیده بوده و همواره با عقل خود میزیسته است، هرچند، گاهی نشانی از عشقگرایی نیز در شعرهای دوران جوانیش مییابیم. در منابع، غزلگونۀ زیبایی از وی نقل شده که او در آن، معشوق را به آهویی تشبیه میکند که دامهای خود را برای شکار دل شاعر گسترانیده است و دلی را که در آن فرود آید، به آتش عشق میسوزاند و نمیداند که دل شاعر، خود سوختۀ اوست (یاقوت، 3 / 136). در دیوان سقطالزند نیز که اشعار دوران جوانی معری است، چند بیت غزلگونۀ عاشقانه یافت میشود. شاید معری میخواسته است که به کار عشق نیز بپردازد، ولی نابینایی او این امکان را از وی دریغ داشته است. معری، بیشک دلی زیباپسند و بسیار پراحساس و عاطفه دارد. احساس میکند که به زیبایی زن نیاز دارد، ولی نمیتواند او را ببیند. گویی به همین سبب از زن بیزاری میجوید. از سوی دیگر، باید به یاد داشت که او به نسل آدمی نیز سخت بدبین بوده است و بدینسان دیگران را نیز به پرهیز از زنان و اجتناب از داشتن فرزند ترغیب میکند. وصیت او معروف است که خواسته بود تا بر گورش بنویسند: این جنایت پدرم بر من بود و من این جنایت را دربارۀ هیچکس نکردم (ابن جوزی، یوسف، 156). معری میگوید: زنان دامهای گمراهیند که شرف موروثی به وسیلۀ آنان از دست میرود و تباه میشود ( لزوم، 1 / 442). حجلۀ عروس، هر چند دلپسند باشد، از کنام شیر خطرناکتر و مرگبارتر است (همان، 1 / 494). زنان چون آتشند که از دور خوش مینمایند، اما چون آنان را لمس کنی، دستها را میسوزانند (همان، 3 / 1566). دوشیزگانشان نوبر بلایند و بیوههایشان مار زهرآگین (همان، 3 / 1422). معری مردان را حتی از آموختن خواندن و نوشتن به زنان باز میدارد و میگوید که باید به زنان رشتن و بافتن آموخت (همان، 1 / 57). معری مردان را از ایجاد نسل نهی میکند: اگر روزی میخواهی همنشینی داشته باشی، بهترینِ زنان جهان، نازای ایشان است (همان، 3 / 1389)؛ ایجاد نسل برای مرد، گناهی است نابخشودنی. پس جز با زن نازا زناشویی مکن (همان، 3 / 1462).
ابن انباری، عبدالرحمن، نزهةالالباء، به کوشش ابراهیم سامرائی، بغداد، 1959 م؛ ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1358 ق؛ ابن جوزی، یوسف، «مرآة الزمان»، تعریف القدماء بابی العلاء، به کوشش طه حسین و دیگران، قاهره، 1363 ق / 1944 م؛ ابن خلکان، وفیات؛ ابن عدیم، عمر، «الانصاف و التحری»، تعریف القدماء بابی العلاء، به کوشش طه حسین و دیگران، قاهره، 1363 ق / 1944 م؛ همو، زبدة الحلب من تاریخ حلب، به کوشش سامی دهان، دمشق، 1370 ق / 1951 م؛ ابن قارح، علی، «رسالة»، رسالة الغفران (نک : هم ، ابوالعلاء)؛ ابوالعلاء معری، احمد، رسالة الغفران، به کوشش عائشه بنت الشاطی، قاهره، 1388 ق / 1969 م؛ همو، رسائل، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1980 م؛ همو، رسائل، به کوشش عبدالکریم خلیفه، عمان، 1976م؛ همو، رسائل مع شرحها، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ همو، «سقط الزند»، ضمن شروح سقط الزند، به کوشش طه حسین و دیگران، قاهره، 1365 ق / 1946 م؛ همو، الصاهل والشاحج، به کوشش عائشه بنت الشاطی، قاهره، 1975 م؛ همو، الفصول و الغایات، به کوشش محمود حسن زناتی، قاهره، 1356 ق / 1938 م؛ همو، لزوم مالایلزم، به کوشش ندیم عدی، دمشق، 1988 م؛ همو، مقدمه بر دیوان ابن ابی حصینه، به کوشش محمداسعد طلس، دمشق، 1376 ق / 1956 م؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبر البشر، بیروت، دارالمعرفة؛ ازهریه، فهرست؛ باخرزی، علی، دمیة القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق، 1391 ق؛ تذکرة النوادر، حیدرآباد دکن، 1350 ق / 1931 م؛ ثعالبی، عبدالملک، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1353 ق؛ جندی، محمد سلیم، الجامع فی اخبار ابیالعلاء المعری و آثاره، دمشق، 1382 ق / 1962 م؛ حسین، طه، المهرجان الالفی لابی العلاء المعری، دمشق، 1945 م؛ حمصی، محمدطاهر، مذاهب ابیالعلاء فی اللغة و علومها، دمشق، 1407 ق / 1986 م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانه مرکز؛ سامرائی، ابراهیم، مع المعری اللغوی، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ سید، فؤاد، «نوادر المخطوطات فی مکتبة طلعت»، مجلة معهد المخطوطات العربیة، قاهره، 1377 ق / 1957 م، شم 3(2)؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1389 ق / 1969 م؛ قفطی، علی، انباه الرواة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، اهره، 1369 ق / 1950 م؛ ناصرخسرو، سفرنامه، به کوشش محمود دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ یاقوت، ادبا؛ یظی، صالح حسن، الفکر والفن فی شعر ابی العلاء المعری، قاهره، 1981 م؛ نیز:
Asin Palacios, M., Islam and the Divine Comedy. tr. H. sunderland, Lahore, 1926; GAL, S; Goldziher, I., A Short History of Classical Arabic Literature, tr. Desomogyi, Hildesheim, 1966; Nicholson, R. A., A Literary History of the Arabs, London, 1932; id, «The Risālatu’l-Ghufrān», JRAS, 1902.
شرفالدین خراسانی (شرف)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید