صفحه اصلی / مقالات / دائرة المعارف بزرگ اسلامی / ادبیات عرب / ابوالعلاء معری /

فهرست مطالب

ابوالعلاء معری


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : چهارشنبه 21 خرداد 1399 تاریخچه مقاله

جهان‌بینی

 معری بی‌گمان یکی از برجسته‌ترین شاعران اندیشمند یا اندیشمندان شاعر در تاریخ ادبیات جهان است. اما پیش از هرچیز باید به یاد داشت که وی نخست یک شاعر است، نه یک فیلسوف. او اندیشمند است، ولی اندیشه‌اش از نظم و پیگیری منطقی اندیشه‌های فیلسوفان به دور است، حتی می‌توان گفت که وی از چنین نظمی بیزار است. راهنمای اندیشۀ او احساس اوست: احساس او از خودش، از این جهان، از آن جهان، از آدمیان و از تاریخ، رفتار و کردار، پندارها و باورها، ایمان و عشق آدمیان و از همۀ آنچه آدمیان خود را بدان آدمی می‌دانند. ابوالعلاء هنرمند است. هنر او شعر است. شعر او همۀ وجود اوست. واژه‌های شعری، قالبهایی است که او همۀ وجود عاطفی و عقلی خود را در آنها ریخته و در این قالبها تندیسهایی بی‌مانند، تقلیدناپذیر و ماندگار آفریده است. وی نتیجۀ این آفرینش هنری خود را لزوم مالایلزم نامیده است. لزوم مالایلزم یعنی اینکه در قافیه، در همۀ ابیات، حرفی تکرار شود که نبود آن، نقصان و خللی در شعر پدید نمی‌آورد. معری این شکل شعر را برای آزمون توانها و امکانهای خلاقیت شاعرانه‌اش برگزیده است. این تفنن شعری ویژۀ ابوالعلاء نبوده است و نزد شعرای جاهلی نیز یافت می‌شود و نمونه‌های آن کم نیست (نک‍ : یظی، 388-390). لزوم مالایلزم کوششی دشوار و شاعرانه است. ابوالعلاء عمداً این دشواری را پذیرفته است. این دشواری در بازی، یا نبرد با واژه‌هاست. گویی ابوالعلاء با خود در نبرد بوده و واژه‌های شعریش را سلاحهایی برای این نبرد با خویش، ساخته بوده است. انصاف این است که بگوییم وی در این نبرد پیروز شده است. شعر ابوالعلاء ــ در زمانی نزدیک به 60 سال ــ آیینۀ تمام‌نمای جهان پیرامونی او و جهان درونی اوست؛ شعرهای او واکنشهای اوست، همچون واکنشهای هر شاعر خلاقی در برابر جهان بیرونی و درونیش. 
برجسته‌ترین نشانۀ شخصیت معنوی معری را، باید در تسلط عقل او بر همۀ وجودش جست‌وجو کرد، حتی احساس او نیز که بدان اشاره شد، گویی از صافی عقل او می‌گذرد و و به بیان می‌آید. واژۀ عقل نزد ابوالعلاء مرادف با اندیشه است. از سوی دیگر، ویژگی عقل او در شکاکیت آن است، چنانکه خودش می‌گوید: یقینی وجود ندارد. بیشینه کوشش من این است که گمان ببرم و حدس بزنم ( لزوم، 2 / 894). گویی شعار معری، همان است که رنه‌دکات، فیلسوف بزرگ فرانسوی (1596-1650 م) زدیک به 6 سده پس از وی، به میان آورد و آن را نخستین گام در مسیر تفکر فلسفی اعلام کرد: «هیچ چیز یقینی نیست» و «در همه چیز باید شک کرد». همین شکاکیت عقلی معری، انگیزۀ موضع‌گیریهای مخالف، یا موافق، در برابر شصیت، اشعار و اندیشه‌های او در دورانهای بعدی شده است. معری نزد شاگردش خطیب تبریزی، آشکارا اعتراف می‌کند که شکاک است (ابن جوزی، یوسف، 144). 
درگیری میان اعتقاد و شک، انسان را دچار تناقض‌اندیشی، و در نتیجه، تناقض‌گویی می‌کند و بدین‌سان داوری دربارۀ او را دشوار، و غالباً داوران را گمراه می‌کند. معری نیز چنین انسانی است. اما باید به این نکته توجه داشت که شکاکیت وی، پیش از هرچیز زاییدۀ بدبینی اوست. معری به همه چیز بدبین است، حتی به خودش! سرانجام باید به این نکته نیز اشاره شود که شیوۀ ویژۀ زندگانی معری، نیز در شکل بخشیدن به جهان‌بینی وی مؤثر بوده است: پرهیزگاری، پارسایی، گیاهخواری، حتی خودداری از خوردن شیر، عسل، تخم‌مرغ و آنچه از حیوان حاصل می‌شود. در اینجا فشرده‌ای از آراء و اندیشه‌های معری باتوجه به کل جهان‌بینی او، در چند موضوع عرضه می‌شود: 1. زندگانی و احوال شخصی؛ 2. خدا؛ 3. دنیا؛ 4. انسان، سرنوشت، مرگ، روح و معاد؛ 5. عقل؛ 6. دینها و مذهبها؛ 7. زناشویی و نسل. 

1. زندگانی و احوال شخصی

چنانکه اشاره شد، یکی از برجسته‌ترین ویژگیهای اندیشۀ معری، بدبینی به همه‌چیز است. وی انسانها را به سگانی تشبیه می‌کند که بر لاشه‌ای گرد آمده‌اند و به هم پارس می‌کنند و سپس خود را پست‌ترین آن سگان می‌نامد ( لزوم، 1 / 123). مردمان را سرزنش می‌کند که می‌پندارند می‌توانند نزد وی آسایش، دیانت و دانش بیابند ... (همان، 1 / 118). او خود با خویشتن در کشاکش است و به خود دروغ می‌گوید، زیرا می‌داند که خویشتنِ او از دروغ خشنود می‌شود (همان، 1 / 222). از سوی دیگر، زندگی را دوست می‌دارد، زیرا زندگی با فریب و دروغ خود، وی را فریفته است (همان، 1 / 196). 
ابوالعلاء پروردگار را گواه می‌گیرد که وی پیرو هواهای نفسانی خویش است. وای بر او هنگامی که در گور جای می‌گیرد و باید پاسخگو باشد (همان، 1 / 269)؛ معری، این بار، خود را در 3 زندان می‌یابد: نابینایی، خانه‌نشینی و گرفتاری در پیکر پلید (همان، 1 / 308). وی به اندک مایه خرسند است و پروای قوت و خوراک خود را ندارد. خدا را گواه می‌گیرد که نمازگزاردن برای او را از گنجینۀ در و یاقوت ارجمندتر می‌دارد (همان، 1 / 278). او نمی‌داند که آیا در کارش مجبور است، یا مختار (همان، 1 / 402). معری در تعبیر زیبایی می‌گوید که شراب اندوه را که دل او جام آن است، نوشیده و موهای سپید سرش، کفهایی بر آن جام است (همان، 1 / 418). او زندگی خود را پس از 40 سالگی با مرگ یکی می‌داند و زیستن پس از آن را زیان می‌شمارد (همان، 1 / 408). از 50 سالگی هم که می‌گذرد، از سختیهای زندگی شکایت می‌کند و یک دهم یا یک پنجم آنها را برای خود کافی می‌شمارد (همان، 2 / 853) و خیری در زندگیِ پس از 50 سالگی و بیماریها و لرزش اندامها نمی‌بیند (همان، 2 / 945). معری در اشعار خود بارها آرزوی مرگ می‌کند (همان، 3 / 1247) و بیزاری از زندگی را تا بدانجا می‌کشاند که آرزو می‌کند در روز رستاخیز نیز در گور خود بماند و برنخیزد. از زنده بودنش شادمان نیست و آسایش جسم خود را هنگامی می‌داند که در گور جای گیرد و به عنصر خود، یعنی خاک بپیوندد و چون پیکرش پوسیده شد، دیگر پروای آن ندارد که چه کسی بر گور او گام می‌نهد یا آن را می‌شکافد (همان، 2 / 821، 823). معری حتی دربارۀ معاد خویش چنان سخن می‌گوید که از دیدگاه معارضان او، نشانۀ بی‌اعتقادی او به روز رستاخیز است: گمان می‌کنند که من دوباره، به صورت یک جوان به زندگی باز می‌گردم. چگونه آن را بپذیرم، هرچند دلخواه من این است؛ می‌پندارند که من پس از دیر ماندن در خاک گور، به دیدار بهشت خواهم رسید و در آن شادی خواهم کرد؛ کوری من نیز، پس از غوطه خوردن در چشمۀ زندگی از میان خواهد رفت و دوباره بینا خواهم شد ... (همان، 2 / 936-937)؛ ای بیچاره به عقلت چه آسیب رسانده، که چنین دچار پریشان فکری شده‌ای (نک‍ : ابوالفداء، 1 / 177). شکاکیت همیشگی معری را دربارۀ معاد در جایی می‌یابیم که می‌گوید: حقیقت این است که من از این جهان می‌روم، خدا می‌داند که با چه روبه‌رو خواهم شد ( لزوم، 2 / 1146). 
معری به قناعت پیشگی مشهور بوده است و بارها در شعرهایش به این صفت خود اشاره می‌کند (مثلاً نک‍ : همان، 3 / 1239). او چنان در این شیوۀ زندگی زاهدانۀ خود مشهور شده بود که مورد انتقاد و سرزنش مردان برجستۀ زمانش نیز قرار گرفت. از آن میان می‌توان به مکاتبات مؤید فی‌الدین با وی اشاره کرد. او در چند نامه از معری دربارۀ پرهیز وی از گوشتخواری و دیگر فرآورده‌های حیوانی، پرسش می‌کند و توضیح می‌خواهد و زیرکانه می‌پرسد که اگر رأفت به حیوانها انگیزۀ اوست، آیا او از خدا که آنها را آفریده و برای مصالح انسانها آماده کرده است، رئوف‌تر است؟ پاسخ معری نیز زیرکانه و محتاطانه است و سرانجام فقر و تنگدستی خود را بهانه می‌آورد. از سوی دیگر، هنگامی که مؤید به وی پیشنهاد می‌کند که مال کافی در اختیار او نهد تا بتواند از مواهب زندگی بیشتر برخوردار شود، در پاسخش بار دیگر تأکید می‌کند که به گشایش در زندگی و خوردن خوراکهای گوناگون رغبتی ندارد، زیرا ترک آنها طبیعت دوم وی شده و 45 سال است که فرآورده‌های حیوانی را نخورده است. سپس می‌گوید: اگر خداوند در روز رستاخیز، تنها گناه وی را نخوردن گوشت به‌شمار آورد، وی خود را سعادتمند خواهد یافت (نک‍ : رسائل، چ 1980 م، 1 / 101-102، 117، 131-132). 
معری همچنین به انگیزۀ عقل‌گرایی و پابندی به چیرگی عقل بر همۀ رفتار و کردار انسان، می‌خوارگی و مستی را سخت نکوهش می‌کند ( لزوم، 3 / 1491). وی چنان از باده‌گساری بیزار است که می‌گوید: اگر پیامبری بیاید و نوشیدن می را آزاد و مباح سازد و باده نیز از بار نگرانیها و اندوههای وی بکاهد ... ، او آن را نمی‌نوشد، تا کفۀ ترازوی عقلش را سبک‌تر نسازد (همان، 3 / 1585). 
معری خود و زندگی خویش را تحقیر می‌کند و خود را مردی ناقص می‌نامد که ادعای فضلی ندارد و خدا را گواه می‌گیرد که دچار کمبود دانش و دین و مال است (همان، 3 / 1349، 1358)، و نیز با لحنی شکایت‌آمیز می‌گوید که کسانی از سرزمین یمن یا دیار طبس به دیدار وی می‌آیند و به او می‌گویند که از او چیزهایی شنیده‌اند. وی می‌داند که ایشان دربارۀ او دچار وهم و پندارند. آنان از وی می‌خواهند که دروغ بگوید، ولی او چنین نمی‌کند. اگر راست بگوید، چهره‌هایشان درهم می‌شود. آنان از او چه می‌خواهند؟ نه مالی دارد که آن را ببخشد، نه دانشی دارد که آن را اقتباس کنند. از نادان چه می‌پرسند که برایشان سودمند باشد؛ شتر ماده‌ای را که پستانش خشک شده است، چرا می‌دوشند؟! (همان، 2 / 877). از سوی دیگر، معری خود را دارای پیامی می‌داند که می‌تواند دیگران را به راه درست در زندگی رهنمون شود. در یک‌جا، در شعرهای جوانیش، می‌گوید: هرچند که او در زمانی پسین آمده، اما چیزهایی آورده است که پیشینیان نمی‌توانستند بیاورند («سقط»، 2 / 525) و در جای دیگری می‌گوید: هرکس در گفته‌های من تأمل کند، جمله‌هایی می‌یابد که راز انسانها در آنها شرح داده شده است ( لزوم، 1 / 373). 
داوری پیشینیان دربارۀ معری گوناگون بوده است. یاقوت می‌نویسد: بعضی می‌گویند که او زندیق بوده است و چیزهایی به او نسبت می‌دهند [و نمونه‌ای از آنها را نیز می‌آورد] و برخی می‌گویند که او پارسایی عابد بوده و نفس خود را ریاضت و سختی می‌داده و به اندک قناعت می‌کرده و از خواسته‌های دنیایی روی‌گردان بوده است (3 / 142؛ نیز نک‍ : ابن جوزی، عبدالرحمن، 8 / 185). از سوی دیگر، چنانکه اشاره شد، ابن عدیم، کتاب الانصاف و التحری را در دفاع از او نوشته بوده است گویی خود ابوالعلاء نیز از آنچه دربارۀ خویش از دیگران شنیده، به خشم آمده و گفته است: نفرین خدا باد بر گروهی که چون من با ایشان سخن راست به میان می‌آورم، می‌گویند کافر شده است ( لزوم، 2 / 823). 

2. خدا

 پیش از هرچیز باید گفت که معری بی‌شک به خدا باور داشته است، اما خدای باور داشتۀ او، از یک سو همان خدای همگان است و از سوی دیگر، خدای ویژۀ خود اوست و آنچه گاهی در اشعار وی از پرسش و تردید، یا حیرت دربارۀ خدا یافت می‌شود، مربوط است به خدای باور داشتۀ همگان و نیز آنچه دیگران به‌ویژه یهودیان و مسیحیان دربارۀ خدا می‌گویند و باور دارند. وی می‌گوید: شکی نیست که خدا حق است و باید کسانی را که در این‌باره شک می‌کنند، سرزنش کرد (همان، 1 / 200). سپس آشکارا می‌گوید: من خود به آفریننده‌ای حکیم معتقدم و از نفی‌کنندگان نیستم (همان، 1 / 295) و در جای دیگری می‌گوید که ما آفریننده‌ای داریم که عقل در قدیم بودن او شکی ندارد (همان، 1 / 399)؛ خدا در فرمانروایی خود یگانه است و همتایی ندارد (همان، 1 / 67). اینها چند نمونه از دهها سخن معری دربارۀ خدای باور داشتۀ خوش است، اما از سوی دیگر، او دربارۀ خدای باور داشتۀ دیگران نیز سخنانی دارد: گفتید ما را افریننده‌ای حکیم است، گفتیم راست می‌گویید، ما هم چنین می‌گوییم؛ از سوی دیگر، او را بی‌مکان و زمان پنداشتید؛ پس بگویید این سخنی است که معنای پوشیده‌ای دارد و ما را عقلِ ]ادراک آن[ نیست (همان، 3 / 1227)؛ معری منکر خدا نیست، ولی نمی‌داند که خداوند وی را برای چه آفریده است (همان، 1 / 520). وی ناخرسندی خود را از آفرینش، اینگونه بر زبان می‌آورد: اگر بدایعی که دلالت بر آفرینندۀ آگاه‌تر و داناتر دارند، در جهان نبود، می‌گفتیم: آفریدن ما گونه‌ای گناه است (همان، 3 / 1394). 

3. دنیا

 در اشعار معری دنیا ــ که در زبان عربی مؤنث است ــ همچون موجودی مؤنث مجسم و مجسد می‌شود و وی با آن خطاب و عتاب می‌کند. وی به دنیا سخت بدبین است، همچنانکه به زنان نیز سخت بدبین و گاه از آنان بیزار است. پس شگفتی ندارد که غالباً دنیا را با کنیۀ «امّ دَفْر» (دفر = بویناکی) می‌خواند. او در یک‌جا می‌گوید: امّ دفر ما را از شیر فراوان خود دور می‌کند. پس همان به که او را همچون پیرزنی بدخو و ماده شتری وصف کنیم که به کودکش لگد می‌زند تا شیر او را ننوشد، یا دوشندۀ خود را لگر می‌زند که شیر او را ندوشد (همان، 3 / 1631). 
معری به پیوند خود با دنیا چنین اشاره می‌کند: امّ دفر زنی است بیزار از شویش و من نیز با او مانند شوهری هستم بیزار از زنش ... (همان، 2 / 1064). وی در یک‌ جا و دنیادوستان را چنین نکوهش می‌کند: یاران! دنیا مانند لاشه‌ای است که ما در پیرامون آن چون سگان عوعو می‌کنیم؛ هرکس از آن لاشه بخورد، زیان می‌بیند، اما هرکس از آن گرسنه روی گرداند، سود برده است (همان، 1 / 358). باوجود این، معری به پیوند خود با دنیا اعتراف می‌کند و خطاب به آن می‌گوید: اگر تو همسرم می‌بودی، طلاقت می‌دادم، ولی تو مادری! آیا مرا از تو گزیری هست؟ (همان، 2 / 1061). او سرانجام به دلبستگی خود به دنیا اشاره می‌کند: من نیز مانند تو، دنیا را خالصانه دوست دارم؛ او کمند عشق خود را بر گردن من و تو نهاده است (همان، 2 / 1122). 

صفحه 1 از5

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: