صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه فرهنگ مردم ایران / فرهنگ مردم (فولکلور) / دانش عامه / علوم غریبه / جادو /

فهرست مطالب

جادو


آخرین بروز رسانی : شنبه 7 دی 1398 تاریخچه مقاله

از اشیائی که خاصیت جادویی برای آن قائل‌اند و تقریباً در سراسر ایران، برای جلب محبت به کار می‌رود، مهرۀ ‌مار (ه‍ م) است. مهرۀ مار را می‌ساییدند و در خوراک شوهر یا شخص مورد نظر قرار می‌دادند، و به خورد او می‌دادند یا اینکه مهره را در تکه پارچه‌ای می‌پیچیدند و در قاب قرآن قرار می‌دادند و به گردن می‌آویختند (کتیرایی، 429). 
در سیرجان، پوست بازو را می‌شکافتند و مهره را زیر پوست جای می‌دادند و سپس پوست را بخیه می‌زدند (مؤید‌محسنی، 375). در خراسان، مهرۀ مار را با 7 دانه اسپند (ه‍ م) و قدری زَمه، نمک و ریشۀ مهرگیاه (نک‍ : دنبالۀ مقاله) در کیسۀ کوچکی قرار می‌دادند و سر آن را محکم می‌بستند؛ سپس آن را در کیسه‌ای سیاه‌رنگ می‌گذاشتند و کیسه را در کیسه‌ای آبی‌رنگ، و پس از آن در یک جلد پارچه‌ای چهارگوش سبز‌رنگ قرار می‌دادند و دور‌تا‌دورش را با نخ سبز‌رنگ می‌دوختند و با نخ یا زنجیر به گردن می‌آویختند (شکورزاده، همانجا). 
زنان منطقۀ بختیاری و نیز را‌مهرمز مهرۀ مار را به‌صورت جفت به کار می‌برند و باور دارند که این مهره‌ها زنده و دارای روح‌اند. از نظر آنها، کسی که مهرۀ مار داشته باشد، وقتی وارد مجلسی می‌شود، می‌گوید: «نر باش، ماده باش، با من باش»، و بدین ترتیب، هر‌کس در آن مجلس باشد، با حرفهای او مخالفت نمی‌کند (یوسفی، 82؛ نیز نک‍ : داوودی، 2 / 182). مردم بوشهر نیز به جاندار‌بودن مهرۀ مار باور دارند (احمدی، 124). 
در مجموع، مردم مناطق مختلف بر این باورند که هرکس مهرۀ مار داشته باشد، دیگران به‌شدت به وی علاقه‌مند می‌شوند. مثل سائر «گویا مهرۀ مار همراه دارد» نیز ناظر بر همین باور است (دهخدا، 4 / 1763). در میان مردم را‌مهرمز، مهرۀ جگری‌رنگی به نام دلربا رایج است که آیات قرآن کریم یا کلمۀ اللّٰه را روی آن می‌نویسند و زنان با نیت دلربایی آن را به گردن می‌اندازند (یوسفی، 83). 
از دیگر اشیائی که از نظر مردم خاصیت افسون‌کنندگی دارد و آن را نیز برای جلب محبت به کار می‌برند، آلت تناسلی کفتار ماده است که در زبان گفتاری به آن «فلان کفتار» می‌گویند. مردم بر این باورند که هر‌کس آن را با خود داشته باشد، دیگران به حد افراط او را دوست خواهند داشت (کتیرایی، 427). در برخی مناطق، مانند سیرجان، آن را زیر پوست جای می‌دهند (مؤید‌محسنی، همانجا). ظاهراً باور به چنین خاصیتی سابقه‌ای طولانی دارد، چنان‌که در رسالۀ «بیان الصناعات» آمده است که اگر کسی عورت کفتار را یک شب تا به روز بجوشاند و به خورد شخصی دهد، بر وی عاشق می‌شود (حبیش، 371). همچنین در تحفة الغرائب (تألیف: سدۀ 5 ق)، از معجونی یاد شده است که با فرج کفتار تهیه می‌شود و چنانچه با آداب خاصی به تن مالند، همان خاصیت پیش‌گفته را دارد (حاسب، 180). 
در فرخ‌نامه، افزون بر فرج کفتار، اندامهای دیگر این حیوان مانند دست راستش نیز دارای این خاصیت دانسته شده است (جمالی، 30-31). در عجایب المخلوقات، این خاصیت به گوش کفتار منسوب است (طوسی، 580). از جمله اشیاء دیگری که برای آن، به‌ویژه در جلب محبت، خاصیت جادویی قائل‌اند، مهر‌گیاه یا مردم‌گیا (ه‍ م) است. 
در متون گذشته، از اندامها و اجزاء برخی جانوران دیگر نیز که خاصیت افسون‌کنندگی یا جادویی دارند، یاد شده است؛ برای نمونه، در تحفة الغرائب آمده است که چنانچه کسی جوجۀ هدهد را که هنوز پر در نیاورده باشد، در آب بجوشاند و به خورد کسی دهد، آن فرد دوستدار وی شود؛ یا اینکه اگر کسی گوشت هدهد را در سایه خشک کند و نرم بکوبد و همراه آرد از آن حلوا بپزد و به خورد کسی دهد، آن شخص را عاشق خود کند؛ یا اینکه اگر کسی دو چشم کلاغ را خشک کند، سپس بساید و با مشک ترکیب کند، هرکس بوی آن را ببرد، به آن شخص محبت می‌کند؛ از دیگر کارها برای ایجاد محبت آن است که فرد پیه استر را می‌سوزاند و در جایی که در نظر دارد، پخش می‌کند تا کسانی که آنجا هستند، دوستدار وی شوند؛ و نیز اگر کسی 7 دانۀ فلفل و به همان اندازه، نخود و پیه را بجوشاند و چند قطره از آن را به همراه مغز خر مرده به کسی دهد، آن شخص عاشق او شود، و اگر از این معجون مقداری بر سینۀ دوست مالد، در دوستی ناشکیبا شود (حاسب، 181، 258، 261، 265، برای مصادیقی دیگر از این دست در همین کتاب، نک‍ : 257، 262، 264). 
در فرخ‌نامه نیز برای جلب محبت، موارد فراوانی ذکر شده است؛ برای نمونه، ناخن 10 انگشت را بچینند، با گلاب در پوست موش بگذارند و بر راه شخص مورد نظر دفن کنند؛ یا اینکه دل کلاغ را بسایند و با شراب به خورد شخص مورد نظر بدهند؛ یا اینکه خون مرغ ماهی‌خوار را خشک کنند و با چیزی شیرین به شخص مورد نظر بخورانند (جمالی، 69، 79، 97، برای نمونه‌های دیگر در همین کتاب، نک‍ : 20، 58، 70؛ نیز طوسی، 596). 
از اشیاء دیگری که به خاصیت افسون‌کنندگی آن برای جلب محبت باور شدیدی وجود داشته، سوزن غساله بوده است که مونس‌الدوله آن را چنین نامیده، و درباره‌اش نوشته است: یک سوزن فولادی بود که نوک آن مگسک کوچکی ساخته بودند و علامتی هم مانند خاج روی دو بال مگس بود. این سوزن را طوری زیر پیراهن فرومی‌کردند که یک قسمت سوزن به تن بچسبد. وی دربارۀ سبب نامیدن و اهمیت این طلسم حکایتی نیز نقل کرده است که ناظر بر اهمیت فراوان آن است (ص 59). شهری از این طلسم با نام سوسن غساله یاد می‌کند و در توصیف آن می‌نویسد: طلسمی بود از جنس برنج که تصویر زن و مرد به‌هم‌چسبیده‌ای روی آن کشیده بودند و با اعداد و حروف ناخوانایی پر شده بود. وی نیز حکایتی در این باره نقل کرده که اساسش مانند حکایت مونس‌الدوله است، اما در روساخت آن تفاوتهایی وجود دارد (1 / 535). 
در سروستان، مردم برای ایجاد دشمنی میان دو یا چند تن، نزد دعانویس می‌رفتند و دعای «سحر و سیاهی» می‌گرفتند؛ سپس آن را به همراه قطعه‌ای از کفن یک مرده، قطعه‌ای از چوب یک تابوت، قطعه‌ای از استخوان مرده، و مقداری سیاه‌دانه به همراه دعا درون کیسه‌ای می‌گذاشتند، سر کیسه را می‌بستند و کنار قبر شهیدی دفن می‌کردند. شخصی که دست به چنین کاری می‌زد، هنگام گرفتن دعا باید نیت می‌کرد (همایونی، فرهنگ ... ، 361). 
در اردکان، اگر بخواهند آرامش خانواده‌ای را بر هم زنند، استخوان کشکک زانوی گوسفند را که کارد قصاب آن را خراش نداده باشد، سرخاب و سفیداب می‌زنند و در خانۀ مورد نظر می‌اندازند، با این باور که پس از آن، دعوا و ناراحتی در آن خانه حتمی است (طباطبایی، 525-526). 
«بستن داماد» یا «بستن عروس و داماد» یکی دیگر از کارکردهای جادو و افسون در زندگی روزمره است. این کار به این معنی است که داماد در شب زفاف نتواند کاری انجام دهد. دشمنان داماد یا خانوادۀ او، مثلاً کسی که دوست داشت دخترش را به داماد بدهد و خانوادۀ داماد یا خود او نپذیرفته بودند، این کار را می‌کردند. «بستن داماد» راههای مختلفی داشت؛ مثلاً در مراسم عقدکنان یا عروسی، قفل، سنجاق قفلی یا یک قیچی را در خفا می‌بستند. در برخی مناطق، خانوادۀ عروس و داماد که احتمال چنین کاری را می‌دادند، بر سر سفرۀ عقد یک قیچی قرار می‌دادند تا به این ترتیب، سحر را باطل کنند (کتیرایی، 178؛ کسراییان، 21؛ مهجوریان، 48؛ نیز نک‍ : ه‍ د، داماد). 
ازجمله بازتابهای دیگر جادو در زندگی روزمره مربوط به برخی بیماریها مانند نازایی است؛ مثلاً زنان کمیجان، از توابع اراک، چیلا را نوعی جادوگری می‌دانند که با آن، روح شیطان بر زنان تأثیر می‌گذارد و آنان را نازا، یا به بیماری‌ای لاعلاج دچار می‌کند. برای مقابله با این جادو، مراسم چیلاکِسمَک اجرا می‌شود (عارف، 145). این مراسم شبیه مراسم چله‌بُری است که در بسیاری از مناطق ایران رایج است (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : ه‍‌ د، باطل‌السحر؛ چله). 
یکی دیگر از مصادیق جادو در زندگی روزمره موضوع خشک‌سالی است. در برخی مناطق، مردم خشک‌سالی و نیامدن باران را با جادو و موجودات جادویی مرتبط می‌دانند. در بسیاری از مناطق نیز به «بند‌کردن باران» باور دارند. مردم هریک از مناطق برای مقابله با این جادوها مراسمی ضدجادویی اجرا می‌کنند؛ برای نمونه، در لارستان، برای باطل‌کردن جادو یا «بازکردن باران»، رسم «بستن چهل کچلان» را به جا می‌آورند (نک‍ : ه‍ د، باران‌خواهی). در گذشته، مردم مشهد نیز برای مقابله با جادوی باران، این دعا را که بخش دوم آنْ آیات سورۀ نوح (71) است، روی کاغذی می‌نوشتند و بر درختی می‌آویختند: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم. جاء الامطار من غمام الرحمٰن و سحاب الکرام و انزلنا «السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْراراً (11) وَ یُمْدِدْکُم بِاَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُم جَنّٰاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُم اَنْهاراً (12)» (جعفری، تحقیقات؛ نیز برای آگاهی بیشتر دربارۀ انواع جادوی باران و اعمال ضدجادویی، نک‍ : ه‍ د، باران‌خواهی). در اوستا هم از مبارزۀ اپوش‌دیو، اهریمن، جادوان و مردمان جادو علیه تشتر، ایزد باران، یاد شده است (نک‍ : تیریشت، کردۀ 6، بند 21، کردۀ 10، بند 39). در بندهش نیز از مبارزۀ دیوان و جادوان با باران‌سازی تشتر در 3 مرحله سخن رفته است (ص 95) و در جایی دیگر، آمده است که جادوان «آب را در (فضا) فراز برند» (همان، 96). 
افزون‌بر آنچه گفته شد، باورهای دیگری در میان مردم دربارۀ سحر، جادو، طلسم، و اشیاء و موادی که واجد این ویژگی است، وجود دارد. در گلباف کرمان، چنانچه ناگهان تخم‌مرغی به داخل خانۀ کسی بیفتد، از روی آن عبور نمی‌کنند، زیرا بر این باورند که آن تخم‌مرغ سحر و جادو ست و گذر از روی آن، باعث سحر و جادوی شخص می‌شود، ازجمله اینکه بختش بسته می‌شود (اسدی گوکی، 287). در همین شهر، برای جارو (ه‍ م) نیز خاصیت جادویی قائل‌اند؛ به همین سبب، از روی آن عبور نمی‌کنند، زیرا باور دارند باعث سحر و جادوی شخص می‌شود (همو، 275). 
در گیلان بر این باورند که پوست سیر جادو ست و نباید آن را روی زمین ریخت؛ گذشتن از روی آن باعث مشاجره در خانه می‌شود (بشرا، 95). در میان مردم لرستان، افزون بر پوست سیر، دربارۀ پوست پیاز و پوست تخم‌مرغ نیز چنین باوری رایج است ( فرهنگ مردم ... ، 66). در سیرجان، همین باور دربارۀ پوست سیر و سیاه‌دانه وجود دارد (مؤید‌محسنی، 386). در برخی نقاط، تخم لاک‌پشت و مغز توله‌سگ نیز برای جادو به کار می‌رود (هدایت، فرهنگ ... ، 100). 
مردم شهربابک باور دارند که اگر با سحر و جادو بخت کسی را ببندند و دعای مربوط به سحر را در قبرستان دفن کنند یا به سگ بخورانند، تا زمانی که آن دعا نپوسد یا سگ نمیرد، جادو باطل نمی‌شود (فاضلی، 451). به باور مردم گلباف، اگر کسی ناگهان دچار بد‌اخلاقی شود، به‌گونه‌ای که به هر بهانه‌ای دعوا و مشاجره کند، حتماً دچار سحر و جادو شده است و برای باطل‌کردن آن، باید در حالت ایستاده به اطراف خود ادرار کند (اسدی گوکی، 8 28). 

جادو در داستانهای مکتوب

بازتاب جادو، کارکردهای آن و نتایج کارها و رفتارهای جادوان و نیز چگونگی باطل‌کردن جادو در داستانهای مکتوب و افسانه‌ها با زندگی روزمره تفاوتهای مهمی دارد. 
در بیشتر داستانهای حماسی و پهلوانی، دیوان بزرگ‌ترین جادوگران‌اند که علیه ایرانیان مبارزه می‌کنند، مانند دیو سپید و اکوان دیو در شاهنامه (فردوسی، 2 / 41-44). اما افزون‌بر دیوان، در انواع متفاوت داستانهای ایرانی، اعم از حماسی، پهلوانی، عیاری و عاشقانه، جادوان دیگری نیز با کارکردهایی متنوع وجود دارند. در متون متقدم در کنار جادوان زن، مردان جادو نیز ایفای نقش می‌کنند؛ برای نمونه، در شاهنامه و ضمن داستانهای هفت‌خانهای رستم و اسفندیار از زنان جادو یاد می‌شود (همو، 2 / 30، 5 / 236-240) و در داستان کاموس کشانی، از شخصی به نام بازور، از سپاهیان توران، سخن می‌رود که به درخواست پیران، علیه ایرانیان دست به جادو می‌زند و با ایجاد برف و سرما آنها را ناتوان می‌کند (همو، 3 / 127- 129). 
در گرشاسب‌نامه نیز از جادوگری سپاهیان توران یاد می‌شود که از متن برمی‌آید باید منظور جادوگران مرد باشند (نک‍ : اسدی طوسی، 395-396). در سمک عیار هم در کنار شروانۀ جادو و صیحانۀ جادو (ارجانی، 1 / 23، نیز 2 / 332-333)، که هر دو زن‌اند، مردانی نیز هستند که به جادویی مشهورند و دست به جادو می‌زنند، مانند قادسۀ جادو و پسرش سپه‌داد (همو،4 / 175- 178، نیز 189-190). اما در متنهای بعدی، معمولاً جادوان زن‌اند، مانند مرجانۀ جادو در شهریارنامه (مختاری، 8)، زردۀ جادو و مقنطرۀ جادو در داستان فیروز شاه‌ (نک‍ : بیغمی، داراب نامه، 1 / 210، 640-641)، شمسه‌بانو در جامع الحکایات (چ 1391 ش، ص 429-430)، زهرای جادو در داستان سید جنید (نک‍ : ابوطاهر، ابومسلم‌نامه، 1 / 384)، براقیس‌ جادو در زرین‌قبانامه (ص 453-454)، و ریحانۀ جادو و مادر فولادزره در امیر ارسلان نامدار (نقیب‌الممالک، 454، 479، 623، جم‍‌ ). 
زنان جادو معمولاً پیر، زشت‌رو، بدبو و بدشکل‌اند و اعضایی غیرمعمول دارند. راوی سمک عیار، صیحانۀ جادو و یارانش را «گران‌جان و ناخوش» که «بوی گند از ایشان در جهان افتاده» است، توصیف می‌کند (ارجانی، 2 / 278). در داستان فیروز شاه تألیف محمد بیغمی ــ که با عنوان داراب‌نامه منتشر شده ــ مقنطرۀ جادو این‌گونه توصیف شده است: بلند‌بالا و عظیم‌هیکل، دارای سری بزرگ، موها برآمده، پیشانی مانند تختۀ نفطیان سیاه، چشمان چون دو کاسۀ خون، بینی دراز و بزرگ مانند گودال تون حمام، دهان مانند دم آتش‌افروزان، دندان مانند دندان گراز از دهان بیرون‌آمده، گوشها پهن مانند گوشهای فیل، گردن دراز، تنش برهنه، شکم بزرگ، دستها دراز و با ناخنهایی دراز و پر‌چرک (بیغمی، همانجا). در داستان فیروز شاه، بوی دهان زردۀ جادو آن‌قدر بد است که بهروز عیار را بی‌هوش می‌کند (همان، 1 / 222). 
در زرین‌قبانامه، از منظومه‌های پهلوانی سروده‌شده در دورۀ صفوی، انکوس جادو این‌گونه وصف شده است: «یکی زشت پتیاره چهره چو نیل»، موی سر مانند مار، دهانی مانند غار، شکمی مانند دَم مسگران، و سرانجام پستانها مانند «دو خیک نفط سیاه» (ص 483-484). در ملک‌جمشید که از متأخرترین داستانهای ادب عامه است، دربارۀ بوی بد پیرزن جادو آمده است: «چون بوی عفونت دهان آن حرام‌زاده به مشام شاهزاده رسید، نزدیک شد دل از حلقش به‌در‌آید. دید حالا هلاک می‌شود؛ دماغ خود را گرفت و به هزار مشقت خود را عقب کشید» (نقیب‌الممالک، 74). 
همان‌گونه که گفته شد، تقریباً همۀ زنان جادو کم‌و‌بیش، از‌لحاظ ظاهری به هم شبیه‌اند (برای نمونه‌های بیشتر، نک‍ : مختاری، 7؛ بیغمی، همان، 1 / 210؛ جامع ... ، همان چ، 120، 429-430). در سمک عیار، از زبان یکی از شخصیتهای مثبت داستان آمده است که سبب زشت‌رویی جادوان کردار بد آنها ست و چنانچه کسی جادوی بداند و به کار نگیرد، زشت‌صورت نخواهد شد (ارجانی، 2 / 329-330). جادوان معمولاً با القاب خاصی خطاب می‌شوند، مانند استاد جهان، استاد ساحران عالم، سلطان ساحران شرق و غرب (بیغمی، همان، 1 / 639، 642)، ملکۀ‌ جهان (ارجانی، 2 / 279) و دانای رازهای آشکار و نهان (جامع، همان چ، 430). 
در برخی داستانها، از تخت و بارگاه و خانه‌های شاهانۀ جادوان یاد شده که بسیار بزرگ و با‌شکوه، و معمولاً در جزیره است؛ برای نمونه، بدرۀ جادو در جزیرۀ سولیقیا زندگی می‌کند و ایوان خانه‌اش «سر به کیوان کشیده، دیوار آن خشتی نقره و خشتی از طلا، و درهای آن منزل بعضی از چوب عود و بعضی از صندل» و کف آن با قالیهای زربفت خجندی فرش شده است (همان، 108- 109). صیحانۀ جادو، از جادوان داستان سمک عیار، نیز در جزیرۀ آتش زندگی می‌کند و سرایی شاهانه دارد که بر در آن، خدمتکاران ایستاده‌اند. جادوان در این خانه‌ها معمولاً بر تخت می‌نشینند (ارجانی، 2 / 278- 279؛ نیز بیغمی، داراب‌نامه، 1 / 221؛ جامع، چ 1391 ش، 430). 
یکی از ویژگیهای این جادوان میل شدید جنسی آنها، به‌ویژه نسبت به قهرمان داستان است. آنها با هدف کام‌جویی از قهرمان دست به هر کاری می‌زنند؛ حتى او را به مرگ نیز تهدید می‌کنند. در شهریارنامه، مرجانۀ ساحر پس از آنکه شهریار را در دژ عنبر زندانی می‌کند، درخواست خود را با او در میان می‌گذارد: کنون با من امروز دل‌شاد شو / بیا جفت من باش و داماد شو / / رهایی اگر بایدت زین حصار / بده کام من ای یل نامدار؛ اما وقتی با امتناع شهریار روبه‌رو می‌شود، او را به‌سختی تهدید می‌کند (مختاری، 8 - 9). 
در همای‌نامه، وقتی زن جادو با مخالفت هما روبه‌رو می‌شود، نه‌فقط او را تهدید می‌کند، بلکه با او به جنگ نیز می‌پردازد (ص 61-63). در فیروز‌شاه‌‌نامه نیز زردۀ جادو همین درخواست را از بهروز عیار دارد، اما بهروز متناسب با شخصیت خود که عیار است، و برخلاف شهریار، در ظاهر با درخواست زردۀ جادو مخالفتی نمی‌کند و او را بازی می‌دهد تا اینکه در فرصتی مناسب، با یاری فیروز شاه وی را از پای درمی‌آورد (بیغمی، 222-231). 
براقیس جادو، یکی از جادوان زرین‌قبانامه ــ که از او با عنوان دیو نیز یاد شده است ــ وقتی درخواست کام‌جویی خود را با یکی از پهلوانان بیان می‌کند و درخواستش از سوی پهلوان پذیرفته نمی‌شود، به افسون بر او آتش می‌بارد، به‌گونه‌ای که «بَر و بُرز و یالش به آتش بسوخت» (ص 453-454). در همین کتاب، انکوس جادو از کریمان، سراقۀ جادو از بیژن، و جادوگر دیگری از گرشاسب درخواست کام‌جویی می‌کنند (ص 484-485، 718، 1146). 
در برخی از داستانها، این کارکرد به پریان منسوب است؛ برای نمونه در سام‌نامه، عالم‌افروز پری دل‌باختۀ سام می‌شود و از وی می‌خواهد که عشق پری‌دخت را فراموش کند و با وی به کام‌جویی بپردازد، اما وقتی با مخالفت سام روبه‌رو می‌شود، او را به جایی می‌برد و در طلسم می‌گذارد (خواجو، 90-92). در یکی از طومارهای نقالی، به جای عالم‌افروز از مرجانۀ جادو یاد شده، و تصویری نیز که از وضعیت جسمی او ارائه شده است، کم‌و‌بیش، شبیه زن جادوی داستانهای پیش‌گفته است (سعیدی، مصطفى، 1 / 206-207). این کارکرد پری منطبق است با شخصیت پری در اوستا و متون پهلوی؛ هم در اوستا و هم در متون پهلوی، از پریان در کنار جادوان و دیوان یاد شده است و آنها ماده‌دیو و جادوگر نامیده شده‌اند (نک‍ : همین مقاله، بخش جادو در ایران باستان؛ نیز نک‍ : ه‍ د، پری). براساس این متون، یکی از کارکردهای پری اغواگری جنسی است (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : سرکاراتی، 1-26). 
افزون‌براین، در باورهای مردم بنادر و جزایر خلیج‌فارس، موجودی وهمی به نام من‌منداس وجود دارد که به شکل زنی بسیار زیبا و جوان بر مردان ظاهر می‌شود و برای همخوابگی با آنها روی خوش نشان می‌دهد. اگر مردی فریب او را بخورد و با وی درآمیزد، من‌منداس با پاهای اره‌مانندش او را به دو نیم می‌کند (ساعدی، 151-152). 
یکی‌دیگر از ویژگیهای جادوان پیکرگردانی (ه‍ م) آنها ست. منظور از پیکرگردانی تغییر شکل ظاهری و هویت انسان یا هر موجود دیگر با بهره‌گیری از قوای ماوراء‌الطبیعی است؛ مانند تغییر خدایان اساطیری به انسان، حیوان و گیاه، یا پیکرگردانی موجوداتی مانند دیو، اژدها و جادو (برای آگاهی بیشتر، نک‍ : رستگار، 43 بب‍‌ ). همان‌گونه که مشخص است، هم نیروهای اهورایی و هم نیروهای اهریمنی و ازجمله جادوان و دیوان توانایی پیکر‌گردانی دارند. 
در شاهنامه (ه‍ م)، نمونه‌هایی از پیکر‌گردانی جادوان یاد شده است. دیوان که از بزرگ‌ترین جادوان در این کتاب‌اند، خود را به اشکال متفاوت درمی‌آورند. در داستان مازندران، دیوی خود را به شکل رامشگری درمی‌آورد و نزد کاووس می‌رود و او را ترغیب به رفتنِ به مازندران می‌کند (فردوسی، 2 / 4). اکوان دیو نیز خود را به شکل گوری در‌می‌آورد که می‌تواند اسبان را از پای در‌آورد (همو، 3 / 287-293). در کنار دیوان، در شاهنامه به پیکر‌گردانی زنان جادو نیز اشاره شده است. در چهارمین خان از هفت‌خان رستم و نیز در هفت‌خان اسفندیار، زنان جادو که زشت‌رو و پیرند، برای به دام انداختن این دو پهلوان، خود را به شکل دختری زیبارو درمی‌آورند (همو، 2 / 29-30، 5 / 236-241). 
افزون ‌‌بر شاهنامه، در دیگر متون ادب فارسی نیز به پیکرگردانی جادوان اشاره شده است. در اسکندرنامۀ نظامی، دختری جادو که از نسل سام است، برای نگهبانی از آتشکده و پیشگیری از ویران‌شدن آن، خود را به شکل اژدها درمی‌آورد (ص 973-975). در شهریارنامه نیز مرجانۀ جادو چند بار دست به پیکرگردانی می‌زند؛ یک بار به شکل پیرمردی درمی‌آید و یک بار دیگر به شکل ابری سیاه ظاهر می‌شود (مختاری، 6- 8). 
پیکرگردانی در داستانهای ادب عامه تنوع بیشتری دارد. در زرین‌قبانامه، جادوانی وجود دارند که می‌توانند به 70 شکل پیکرگردانی کنند؛ برای نمونه، انکوس جادو می‌تواند به شکل آهو، میش، گور، گوزن، ابر، خاره‌سنگ، اژدها و پلنگ در‌بیاید (ص 395). 
در برخی از داستانها، زنان جادو برای فریب قهرمان و به دام انداختن او، به هنگام شکار به شکل آهو یا گوری در مقابل قهرمان داستان ظاهر می‌شوند. سپس، قهرمان به تعقیب حیوان می‌پردازد، اما نه‌تنها موفق به شکار آن حیوان نمی‌شود، بلکه خود نیز به دام او می‌افتد (نک‍ : ارجانی، 1 / 13، 4 / 22-27؛ جامع، چ 1391 ش، 96). این بن‌مایه در بهمن‌نامه (ایرانشاه، 281-282) و برخی افسانه‌های شفاهی (رحمانیان، 9؛ خزاعی، زیباترین ... ، 153-154) نیز تکرار شده است. 
 

صفحه 1 از7

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: