جادو
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 7 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240451/جادو
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
3
جادو به همان مفهومی که در ایران باستان رایج بود، در فرهنگ و ادبیات کتبی و شفاهی ایران بعد از اسلام نیز ادامه یافت؛ برای نمونه، در شاهنامه، جادو به دیوان و دشمنان ایران منسوب گردیده، و ضحاکْ جادوپرست نامیده شده است (فردوسی، 1 / 65). در این کتاب، همهجا از جادو بهعنوان عملی زشت و اهریمنی یاد شده است و به همین سبب، در تشبیهات، همراه با واژههایی مانند پلید، سگ و گرگ به کار رفته است؛ چنانکه دربارۀ بیدرفش، قاتل زریر شاهزاده و پهلوان ایران، آمده است: بیامد پس آن بیدرفش سترگ / پلید و سگ و جادو و پیر گرگ (همو، 5 / 130). جادوان در مقابله با شخصیتهای شاهنامه رفتاری اهریمنی پیشه میکنند، مانند زن جادو در داستان سیاوش که به یاری سودابه میآید (همو، 2 / 228- 229)، یا زنان جادو که در هفتخانهای رستم و اسفندیار (همو، 2 / 30-31، 5 / 236- 239) ظاهر میشوند. توسل دشمنان ایران به جادو در جنگ، از دیگر موارد قابل تأمل در این زمینه است، مانند درخواست پیران از بازور جادو در یکی از جنگهای ایران و توران (نک : دنبالۀ مقاله). این مفهوم از جادو در برخی از کتابهای دورۀ سرایش شاهنامه نیز کموبیش به کار رفته است (نک : گردیزی، 4، 10؛ تاریخ ... ، 17، 36). در شاهنامه، واژۀ افسون نیز بهعنوان یکی از مترادفات جادو آمده است؛ چنانکه از دیوان بهعنوان افسونگر یاد شده است: همه نرهدیوان افسونگران / برفتند جادو سپاهی گران (فردوسی، 1 / 37). البته، در شاهنامه، افسون به معنی ضدجادو نیز فراوان به کار رفته است؛ برای نمونه، در نبرد طهمورث با دیوان آمده است: دو بهره از ایشان به افسون ببست (همانجا). ازاینرو، میتوان گفت که در شاهنامه، افسون اعم از جادو ست. در زبان فارسی، افزون بر جادو و افسون، واژۀ عربی سحر نیز کموبیش، مترادف جادو به کار میرود. در زبان گفتاری امروز مردم ایران، بیشتر اصطلاحات جادو و جمبل، تنبل، جادوگری و سحر رواج دارد و کسی که مبادرت به این اعمال میکند، جادوگر یا ساحر نامیده میشود (نک : دنبالۀ مقاله). در برخی مناطق، ازجمله خوزستان، واژۀ سحّار نیز برای جادوگر به کار میرود. در داستانهای مکتوب ادب عامه مانند سمک عیار (ارجانی، 2 / 321، 4 / 190)، دارابنامه یا همان داستان فیروز شاه (بیغمی، 1 / 637 بب )، اسکندرنامه (ص 290-291، 294؛ نیز نک : باقیمحمد، 1 / 359)، ابومسلمنامه (ابوطاهر، 2 / 497)، و دیگر کتابهایی از این دست، لفظ جادو برای کسی به کار رفته است که عمل جادویی میکند؛ اما در افسانههایی که از زبان مردم ثبت شده، کاربرد اصطلاح جادو یا جادوگر کمتر است. آنهایی که کارها و رفتارهای جادویی میکنند، دیو، دیوزاد، یا کسانیاند که با عنوان درویش و قلندر معرفی میشوند (انجوی، 3 / 87-100؛ سادات، 146-150؛ کوهی، 39-44؛ خزاعی، افسانهها ... ، 5 / 269-282). جادو در فرهنگ روزمرۀ مردم ایران، عملی مذموم است که معمولاً از روی بدطینتی، و برای رسیدن به مقاصد غیرانسانی انجام میشود (نک : دنبالۀ مقاله). در داستانهای ادب عامه نیز معمولاً جادو علیه قهرمانان و شخصیتهای مثبت و خیراندیش به کار میرود؛ برای نمونه، در سمک عیار، صیحانۀ جادو علیه خورشید شاه (ارجانی، 2 / 321)، در داستان فیروز شاه، زردۀ جادو علیه فیروزشاه (بیغمی، همان، 1 / 210 بب )، و در ابومسلمنامه، شمعونۀ جادو علیه ابومسلم و یاران او (ابوطاهر، 2 / 497- 498) مبارزه میکنند.
در فرهنگ روزمره، جادو، طلسم، سحر و افسون کموبیش به یک مفهوم به کار میروند. کسانی که در این زمینه تخصص دارند و مردم به آنها مراجعه میکنند، جادوگر نامیده میشوند. هدف بیشتر مراجعهکنندگانْ یا سیاهبختکردن کسی، و یا باطلکردن جادو و طلسمی است که سیاهبختی یا بستهشدن بخت عزیزان آنها را سبب شده است. جادوگران اشیاء عجیبی داشتند که از آنها بهعنوان ابزار کار استفاده میکردند. این اشیاء بسیار کمیاب بودند و بهسختی به دست میآمدند، هم ازاینرو در چشم عوام عجیب و غریب مینمودند؛ از آن جمله میتوان به استخوان پوسیدۀ مرده، پیه گرگ، دندان کفتار، مهرۀ مار، آب مردهشورخانه، آب چاه دباغخانه، خاک قبرستان کهنه، چشم گربۀ سیاه، روغن مارمولک، تخم جاروب، سوزن غساله ــ که به آن سوسن غساله نیز میگفتند ــ و آلت تناسلی کفتار ماده اشاره کرد (مونسالدوله، 201؛ کتیرایی، 218- 219، 427، 429؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله). در خانۀ اشخاصی که در اواخر دورۀ قاجار در تهران جادوگری میکردند، همیشه چند منقل پر از آتش وجود داشت و در کنار آتش، کتری مسیِ حاوی قلیاب و سرکه، یا زیر آتش نعل جادو میگذاشتند. آنها اشیاء جادویی خود را در کیسههای سیاه و سفید نگهداری میکردند؛ کیسههای سفید مخصوص کارهای سفیدبختی، و کیسههای سیاه برای کارهای سیاهبختی بود (مونسالدوله، 200-201). یکی از کارهایی که برخی مردم برای سیاهبختی میکردند، ریختن سرکه و فلفل درون کاسهای سفالی در شب عروسی، و بردن آن پیش جادوگر بود. او 13 بار «ورد جدایی» میخواند و به آن فوت میکرد؛ سپس، کاسه را روی پشتبام مردهشورخانه میگذاشتند. صبح روز بعد یک ددۀ سیاه میرفت و آن کاسه را به قبرستان کهنه میبرد و بالای قبری کهنه خالی میکرد و میگفت: «ای مردۀ قبرستون! نمیدونم ریش داری یا پستون، همینطور که این سرکه و فلفل سرد و تلخ است، دل این داماد را با دل عروس (اسم عروس و داماد را میآوردند) سرد و تلخ کن». پس از آن، کاسه را دمر میکرد و هنگام بازگشت، کمی از خاک همان قبر را با خود برمیداشت و روز پاتختی، به خورد عروس و داماد میداد. به مجموعۀ این عمل، دمروکردن یا وارونهکردن کاسۀ بخت میگفتند. برخی خانوادهها که حدس میزدند ممکن است دشمنان آنها چنین دسیسهای چیده باشند، برای مقابله با آن، روز پاتختی آب باطل سحر و قلیاب و سرکه در پاشنههای درِ اتاق میپاشیدند (همو، 63). یکی دیگر از اعمال جادویی برای سیاهبختکردن این بود که پشت دو سوسک را با نخ آبی میبستند و وردی را 3 بار به آن میخواندند و آن را چال میکردند (هدایت، نیرنگستان، 53). در میبد، برای رفع محبت میان دو نفر، 3 عدد تخمِ مرغ سیاه را در ادرار 7 دختر نابالغ میجوشانند و روی آنها نام آن دو تن و نام مادرهایشان را مینویسند؛ سپس خمیری از آرد جو بهارثرسیده و ماست درست میکنند و خمیر و تخممرغ را روی تخت غسالخانه میگذارند. آنگاه یک نفر روی تخت رو به قبله مینشیند و درحالیکه با یک کاردِ بهارثرسیده تخممرغ و خمیر را میبرد، این جمله را بر زبان میآورد: «بریدم میانجی فلان و بهمان» (نام دو تن مورد نظر را میبرد). در این هنگام، شخصی که همراه او ست، میگوید: «نبر»؛ و او همچنانکه به بریدن ادامه میدهد، میگوید: «بریدم، بریدم» (جانباللٰهی، 4 / 434). در تهران قدیم، از کارهایی که هووها برای همدیگر، و عروسها برای خواهرشوهر و مادرشوهر، یا آنها برای عروسها میکردند، این بود که روی موم سیاه، حرف «شین» را 63 بار وارونه مینوشتند و آن را در مستراح میانداختند، یا اینکه موی سگ و گربه را در لباس فرد مورد نظر، مانند هوو یا شوهر، میگذاشتند و پس از نیتکردن، آن را در واجبیخانۀ حمام یا مجرای گنداب میگذاشتند (شهری، 1 / 534). از کارهای دیگر برای ایجاد دشمنی میان عروس و داماد، این بود که پیه گرگ به لباس آنها میمالیدند، یا اینکه به یک مشت تخم جارو 7 مرتبه آیۀ «اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرضُ زِلْزالَها» (زلزال / 99 / 1) میخواندند و فوت میکردند و لای لباس عروس و داماد میپاشیدند، با این باور که وقتی داماد چشمش به عروس بیفتد، تنش میلرزد (مونسالدوله، همانجا). در سیرجان، به جای پیه گرگ، پیه گراز را به لباس میمالیدند و باور داشتند چنین شخصی در نظر طرف مقابل به شکل گراز درمیآید و مورد نفرت او قرار میگیرد (مؤیدمحسنی، 375-376). در خراسان، شبیه این کار را برای دفع هوو میکردند؛ بدینترتیب که مقداری پیه گرگ یا گراز را به سر و تن شوهر میمالیدند، با این باور که شوهر از هوو بیزار میشود و از او کناره میگیرد (شکورزاده، 245). در فرخنامه (تألیف: سدۀ 6 ق) نیز آمده است که اگر پیه خوک را به در خانۀ کسی بمالند، میان اعضای آن خانه دشمنی ایجاد میشود (جمالی، 28). در تحفة الغرائب نیز آمده است اگر پیه کفتار را نیمروز چهارشنبه به لباس کسی بمالند، آن شخص در چشم مردم زشت نماید (حاسب، 271). کار دیگری که در خراسان برای دفع هوو میکردند، این بود که با کاسۀ لاکپشت 3 بار در حمام روی خود آب میریختند، یا اینکه چرک پشت هوو را از حمامی یا دلاک میگرفتند و در غذای شوهر میریختند (شکورزاده، همانجا). این کار در اردکان نیز رایج بود. در این شهر، همچنین، برای بیزارکردن شوهر از هوو «شاش سهکُنجَک» به مرد میخوراندند، بدین ترتیب که زن در 3 کنج اتاق مقداری ادرار میکرد و آنها را در ظرفی میریخت و بعد همراه شربت یا چای به خورد شوهر میداد؛ یا اینکه شیر و سرکه را با هم میجوشاند و هنگام جوشاندن میگفت: «فلان و فلان را از هم بریدم»؛ یا اینکه تکهای از چوب تابوت و استخوان مرده را از قبرستان تهیه میکرد و دعای تنفر روی آن مینوشت و با ابریشم هفترنگ به هم میبست و در قبرستان متروک شهر زیر خاک میکرد؛ نیز دعای تنفر را در کوزهای میگذاشت و در آن را محکم میبست و در تنورۀ آبانبار میانداخت (طباطبایی، 526-527). از جملۀ کارهای جادویی دیگر برای سیاهبختکردن زنان این بود که ساییدۀ سم قاطر را با آب میآمیختند و به زن مورد نظر میدادند تا آبستن نشود و سیاهبخت گردد (کتیرایی، 219). در ماهشهر، موی کنیز یا غلام را در بالش زن مورد نظر قرار میدادند، یا روی قفلی، دعای مخصوص دلسردی میخواندند و سپس قفل را میبستند و در گوشهای از اتاق او پنهان میکردند. برای باطلکردن این جادو باید قفل را بازمیکردند (جعفری، تحقیقات ... ). در متون گذشته، به موارد فراوانی از جادو برای ایجاد تنفر میان زن و شوهر یا افراد دیگر اشاره شده است؛ برای نمونه، در فرخنامه آمده است اگر مغز خر به در خانهای بمالند، در آن خانه، دشمنی ایجاد میشود؛ یا اینکه اگر گوشت بوم را در سایه خشک کنند و بسایند و به نیت شخص معینی در خوراک شخصی دیگر بریزند، میان آنها دشمنی پدید میآید؛ یا اینکه اگر زهرۀ گرگ را با روغن گل یا روغن یاسمین گرم کنند و به نیت کسی، قطرهای از آن را میان ابروی شخصی دیگر بمالند، چون آن دو تن همدیگر را ببینند، میان آنها درگیری ایجاد میشود (جمالی، 27، 38، 77). در تحفة الغرائب نیز آمده است که مالیدن ترکیب زهرۀ کبک با زهرۀ بوم به کسی، سبب دشمنی دیگران با او میشود؛ یا اینکه اگر خون گربۀ سفید را در سایه خشک کنند و به همراه پیه گوسفند به چند تن دهند، میان آنها دشمنی ایجاد شود (حاسب، 262، 268).در اردکان، برای ایجاد دلسردی میان زن و شوهر، دو آدمک مومی به شکل زن و مرد درست میکردند و از پشت به هم میچسباندند؛ سپس نام مرد مورد نظر را روی عروسکی که به شکل مرد، و نام زن را روی عروسکی که به شکل زن بود، مینوشتند (طباطبایی، 526). در تهران قدیم، برای آوارهکردن شخصی که با او دشمنی داشتند، از جادوگران آدمکهایی کاغذی و پارچهای به شکل زن یا مرد میگرفتند؛ سپس، پیه گرگ به آن میمالیدند و شب چهارشنبه از دروازۀ شهر بیرون میبردند و در قبرستان کهنه دفن میکردند (مونسالدوله، 201). در سیرجان، برای رنجورکردن و از میان بردن شخص مورد نظر، دنبۀ گوسفند را نزد ساحر میبردند تا دعاهایی روی آن بنویسد؛ سپس آن را به میلهای فلزی میکشیدند و در مکانی دور از مردم، مانند قبرستانهای قدیمی، یکیدو شمع روشن میکردند و میله را کنار حرارت قرار میدادند تا بر اثر گرما و بهمرور، روغن دنبه آب شود، با این باور که با آبشدن دنبه، گوشت و توان شخص مورد نظر نیز از بین میرود و او میمیرد. به این عمل دنبهگداز میگفتند (مؤیدمحسنی، 374). در اردکان و میبد، دنبه را در یک قبر کهنه به میخ آویزان میکردند و چراغی روشن زیر آن میگذاشتند (طباطبایی، همانجا؛ جانباللٰهی، 4 / 434). در توفارقان، از شهرهای آذربایجان، جادوگر دنبۀ گوسفند را در یکی از شبهای تاریک به گورستان متروکی میبرد و در قبر کهنهای مینشست و دنبه را از چوبی در قبر آویزان میکرد؛ سپس اوراد مخصوصی میخواند و در پایان، شمعی را به نام و نشان کسی که قرار بود دنبهگداز شود، زیر دنبه روشن میکرد، بهگونهای که شعلۀ شمع تقریباً نزدیک دنبه قرار میگرفت؛ بدین ترتیب، با حرارت شمع، دنبه بهتدریج آب میشد و روی شمع میریخت. در عین حال، خود شمع هم آب شده، دنبۀ ذوبشده جزو شمع میشد و دوباره و سهباره نیرو میگرفت تا سرانجام کاملاً ذوب میشد (مهیار، 222-223). در میبد، برای از میان برداشتن دشمن، جگربند میکردند؛ یعنی به جگر سیاه گوسفند که آسمان آن جگر را ندیده بود، سوزنهای زیادی فرومیکردند و با خواندن اوراد مختلف، آن را رو به قبله به دیوار میآویختند تا پس از 20- 30 روز جگر ضعیف شود و از بین برود؛ با این باور که با از بین رفتن جگر، شخص مورد نظر نیز میمیرد (جانباللٰهی، همانجا). در منافع حیوان آمده است که زنی بچهدار نمیشد؛ دستور داد تصویر کودکی زیباروی را بر پردهای نقاشی کنند. سپس، آن پرده را بر دیوار اتاق آویخت و هنگام همبستری با شوهرش، به آن تصویر نگاه میکرد. زن در نتیجۀ همین کار آبستن، و کودکش به زیبایی همان کودک روی پرده شد (مراغی، 53). براساس منابع دورۀ قاجار، ایشپخدر، سردار روس، مدام به نواحی شمالی ایران حمله میکرد و به مردم آزار و اذیت میرساند. فتحعلی شاه (سل 1212-1250 ق / 1798-1834 م) از میرزا محمد اخباری نیشابوری، که با علوم غریبه آشنا بود، خواست که برای دفع ایشپخدر چارهای کند. میرزا محمد قول داد که تا 40 روز دیگر، سرِ ایشپخدر را برای شاه بیاورد. پس از آن، او بر یکی از دیوارهای داخلی خانۀ خود، و به روایتی دیگر، بر دیوار یکی از زاویههای حرم حضرت عبدالعظیم (ع)، با نیت ایشپخدر تصویری رسم کرد و روزانه در کنار آن تصویر، آداب خاصی به جا آورد و اورادی خواند. در یکی از روزها نیز کاردی بر سینۀ تصویر زد و گفت: «ایشپخدر کشته شد». از قضا در همین ایام، حاکم شیروان، ایشپخدر را کشت و سر او را به تهران فرستاد. قاصدِ حاکم درست روزی که مهلت میرزا محمد تمام شده بود، به تهران رسید (فسایی، 1 / 690؛ تنکابنی، 223؛ سپهر، 1 / 141-142). نمونهای دیگر از این نوع جادو را دربارۀ شاه طهماسب صفوی و فتح قلعۀ شماخی نقل کردهاند (همایی، 13، حاشیه). در کنار این اعمال که برای سیاهبختی، آوارگی و حتى نابودی دشمنان صورت میگرفت، سحر و طلسمهایی نیز بود که برای جلب محبت به کار میرفت. این کار نیز اشیاء، ملزومات، اوراد و آداب خاص خود را داشت. در اردکان، طلسم سوسن یا طلسم مهر و محبت را در شربت یا چای شیرین میکشیدند و آن را به خورد شخص مورد نظر میدادند؛ یا اینکه مقداری شیرینی، مثلاً نقل یا شکرپنیر، تهیه میکردند و درحالیکه نخی در دست داشتند، سورۀ یس (36) را میخواندند و وقتی به کلمۀ «مبین» میرسیدند، به شیرینی فوت میکردند و به نخ گرهی میزدند. پس از آنکه 7 مبین خوانده، و 7 گره به نخ زده میشد، نخ را در جایی در شکاف دیوار مخفی میکردند و شیرینی را به خورد شخص مورد نظر میدادند (طباطبایی، 527). در سیرجان، برای جلب محبت ورقهای فلزی به شکل نعل درست میکردند که به آن نعلو میگفتند؛ سپس نام شخص مورد نظر را بر آن مینوشتند و آن را زیر آتش یا در آب جوش میانداختند، با این باور که آن شخص شیفته و دلبستهشان شود. برای باطل کردن این جادو، باید نعل را در آب سرد فرو میکردند (مؤیدمحسنی، 375). نعل در آتش افکندن سابقهای طولانی دارد. در فرهنگ جهانگیری آمده است: «هرگاه عاشقی خواهد که معشوق به او رام شود، نام او را بر نعل اسب بکند و آن را در آتش نهد و افسونی چند که برای آن خوب باشد، بر آن دمد، آن شخص مضطرب گردد؛ تا به وصال معشوق خود نرسد، آرام نگیرد» (ذیل نعل). این نکته در اشعار بسیاری از شاعران نیز بازتاب یافته، چنانکه مولوی گفته است: این نعل تو در آتش، آن سوی ز پنج و شش / از جذبۀ آن است این، کاندر غم و آشوبی (5 / 283؛ برای نمونههای دیگر در شعر شاعران، نک : عطار، 234؛ حافظ، 221؛ نیز دهخدا، 4 / 1817). خاقانی ضمن بازتاب این موضوع در یکی از اشعارش، بر این نکته نیز تأکید میکند که این کار توصیۀ جادوان است: نعل در آتش نهادندی مرا / آن نهاد جادوان بدرود باد (ص 770). برخی پژوهشگران با استناد به این بیت عطار: چون فلک را کرهای سرکش کند / از هلالش نعل در آتش کند (همانجا)، بر این باورند که نعلی را که میخواهند در آتش بگذارند، باید نعل کرهاسب باشد؛ یعنی نخستین نعلی که بر سم اسب میزنند (مهدویفر، 38). یکی از کارهایی که برای جلب محبت در خوزستان میکردند، حلکردن مقداری گل سرشوی در شربت و خوراندن آن به فرد مورد نظر بود (جعفری، تحقیقات). از جمله ترفندهای جادویی دیگر، بهکاربردن طلسم شمامه و دمامه بود. این طلسم روی صفحهای پولادی کنده میشد و دو رو داشت. یک روی آن به شکل مرد، و روی دیگرش به شکل زن بود؛ یکی بسیار زیبا و دیگری بسیار زشت. روی زشت آن یعنی دمامه را موم میگرفتند که باعث شر و مفسده نشود، مگر زمانی که قصد دشمنی با کسی را داشتند. خواص طلسم شمامه و دمامه این بود که اگر کسی در ساعت نحس، آن را میساخت و به آب میزد و سر و صورت خود را با آن میشست و طلسم را همراه میداشت، هر کسی با هر رنگ و با هر وابستگی قومی و جنسی به وی علاقهمند میشد. افزونبراین، شخص دارندۀ طلسم از هر بلا و آفتی، نیز از هر بد و بدخواهی در امان میماند (شهری، 1 / 536-537). بومیان جزیرۀ کیش نیز برای جلب محبت از دو مهرۀ نر و ماده به نام خرز عشگ (مهرۀ عشق) بهره میبردند (مختارپور، 446)؛ همچنین، گاهی این مهره را میساییدند و در حلوا یا شیرینی میگذاشتند و به خورد داماد میدادند تا او همیشه مطیع همسرش باشد. البته زمانی که داماد حلوا یا شیرینی را میخورد، زن باید به آهستگی میگفت: «چُش! خرِ من باش، مثل خر فرمانبر من باش» (مونسالدوله، 59). در برخی مواقع، خرمهره را میساییدند و به اندازۀ یک قاشق چایخوری در خوراک شوهر میریختند (کتیرایی، 424). در خراسان مهرۀ خر را میساییدند و پنهانی به پشت گردن شوهر میمالیدند و میگفتند «چش! منتر ما باش» (شکورزاده، 242). در اردکان، زن خرمهره را میان دو انگشت شست خود قرار میداد و هنگامی که مهره شروع به چرخیدن میکرد، میخواند: «هَچُوش! خرِ من باش / هَرجِی گِه مِرَم هَمرِی من باش» (هُش! خرِ من باش / هرجا میروم همراه من بیا) (طباطبایی، 439). در رامهرمز خرمهره جفت و رنگارنگ بود و زنان آنها را به گردن میانداختند و روی استکان چای یا لیوان شربت میساییدند؛ سپس چای یا شربت را به شخص مورد نظر میدادند (یوسفی، 84). کاربرد خرمهره برای جلب محبت سابقهای کهن دارد. در فرخنامه (تألیف: 580 ق)، ضمن اشاره به این موضوع، برخی خواص دیگر خرمهره مانند خاصیت پادزهری آن نیز نقل شده، و دربارۀ چگونگی تهیۀ آن آمده است که هر از گاه در گردن برخی از خرها چیزی شبیه مهره پدید میآید؛ باید با تیغ آن موضع را بشکافند و آن را خارج کنند. این مهره نرم است؛ اگر آن را در آب بگذارند، «سنگی گردد سپید زردفام و قیمتی نهند آن را» (جمالی، 37؛ نیز نک : نصیرالدین، 142-143). یکی دیگر از کارهایی که برای جلب محبت صورت میگرفت، «زبانبندان» بود؛ بدین ترتیب که در شب عروسی، طنابی سیاه و کلفت، یک میخ و تکهای چرم را به دختری نابالغ میدادند و از او میخواستند هنگامی که زنها مشغول شادی و بزن و بکوباند، در گوشهای خلوت چرم را با میخ به دیوار بکوبد و طناب سیاه را دور میخ بپیچد. دختر پس از آنکه چنین کاری میکرد، به نام هریک از زنهای خانوادۀ داماد، بهویژه مادر و خواهر او، یک گره به طناب میزد و میگفت: «بستم بستم زبان بدگو / بستم بستم زبانِ ... / بستم بستم زبانِ ... »، و بدین ترتیب، نام زنهای مورد نظر را بر زبان میآورد. پس از آن، میخ و چرم و طناب را به خانۀ عروس میبردند و در نخستین فرصت، آن را در گورستان قدیمی چال میکردند، با این باور که زبان بدخواهان عروس برای همیشه بسته میماند (کتیرایی، 218).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید