از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (5)

1399/8/11 ۱۱:۲۲

از بهشت و دوزخ در قلمرو دینی تا اتوپیا و دیستوپیا در هستی اجتماعی (5)

ظاهراً بر همین اساس است که خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، در مقام «حافظ قرآنی» که به «چهارده روایتِ برخاسته از چهارده قرائت» مسلط است، شاید بتواند با استفاده از یکی از روایتهایش، با اطمینان بگوید: «مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که نیست معصیت و زهد بی‌مشیت او».

 

زهره روحی

«تفکیک و جدا سازی»، اصل بنیادیِ بهشت و دوزخ

و ظاهراً بر همین اساس است که خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، در مقام «حافظ قرآنی» که به «چهارده روایتِ برخاسته از چهارده قرائت» مسلط است، شاید بتواند با استفاده از یکی از روایتهایش، با اطمینان بگوید: «مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که نیست معصیت و زهد بی‌مشیت او». بنابراین چنانچه دیده می شود، «رحمت و آمرزندگی پروردگار» و یا «لطف و تدبیر خداوندی»، با توجه به سوره و آیه های یاد شده و همچنین روایت حافظ که به نظر می‌رسد مبتنی بر آنهاست، گواه فراتر بودگی «اراده خداوندی»، بر هر وضعیتِ به ظاهر تثبیت شده ی شناساییِ«گناه و معصیت» و یا «خوب و زشت» از دید عوام و یا حتی شیوخ است. از اینرو حافظ شیرازی، خطاب به شیوخ ملامت کن، و خشکه مقدسان می‌گوید:

هست امیدم که علارغم عدو روز جزا ؛ فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم ؛ نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل؛ تو پسِ پرده چه دانی که ؛ که خوبست و که زشت ؛ بهشت اگر چه نه جای گنهکاران است ؛ بیار باده که مستظهرم به همت او ؛ بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب ؛ نوید داد که عام است فیض رحمت او ؛ ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست ؛ نان حلال شیخ، ز آب حرام ما ؛ …

 

و نیز بسیاری ابیات دیگر که همگی گواه بخشندگیِ خداوند نسبت به گناهِ بندگانش است. وانگهی، مسئله «گناه» و «گناهکاری» و بهشت و دوزخ، در دوره حافظ احتمالاً به دلیل ارتجاع و زهد ورزی و سخت گیری حاکمانی چون مبارزالدین، باعث نوعی سرکشی در شاعری چون حافظ شد؛ به طوری که با لحنی ستیزه جویانه، نه تنها پارسایی و ادعای معصومیت خشکه مقدسان را به تمسخر می‌گیرد، بلکه از سر عمد و لجاجت ادعا می‌کند که به تبعیت از جدش حضرت «آدم»، «بهشت» و «روضه رضوان» را به همان خشکه مقدسان وامی‌گذارد و خرابات را که می‌تواند کنایه از عالم فانی و به اصطلاح «عالم فاسد دنیوی» از دید زاهدان باشد ، برمی‌گزیند:

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ؛ ما را چگونه زیبد دعویِ بیگناهی ؛ نه من از پرده تقوی به در افتادم و بس ؛ پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت ؛ پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ؛ من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم ؛ باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور ؛ با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم ؛ در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند ؛ آدم بهشت روضه دارالسلام را …

 

اما قبل از حافظ شیرازی، «طرفه بستن از عیش نقد» را، حکیم عمر خیامِ نیشابوری برگزیده بود. لیکن تفاوت بسیار مهم و اساسی وی با حافظ شیرازی در این بود که حافظ، از آن به منزله ی سلاحی بر علیه زاهدان و خشکه مقدسان فریبکارِ زمانه اش استفاده می‌کرد، حال آنکه خیام نیشابوری، به مثابه فیلسوفی بدبین و بی اعتماد به کار و بار جهان، به «عیش نقد» در عالم دنیوی، آری گفته بود و گرچه «فانی بودگی» انسان را به تلخی می اندیشید، اما با این حال، در ابیاتی که گاه به طرز باشکوهی به پرده هایی از طبیعت می‌ماند، غنیمت شمردن «دم» و هستی داشتگی را یادآور می‌شود. به واقع شاید بتوان گفت، خیام، شاعرِ این جهانی است و کاملا پا بر زمین دارد، بی نیاز به مسئله «بهشت و دوزخ» و یا بدون هرگونه ذهنیتی عرفانی …؛ او به تمامی هوشیار به بانگ جرسی است که هر لحظه ممکن است به صدا درآید. دو بیتی‌های وی، عظمت هستی و آگاهی به نیستی را توأمان هدف خویش ساخته است. و مهم اینکه هیچ تلاشی نمی‌کند تا بر «نیستی» و تاراندن فکر آن از سر، سرپوش بگذارد. او راست و مستقیم هم به هستی می نگرد ـ که بسیاری مواقع می‌ستایدش ـ و هم نیستی و فنا را با نگاهی تمسخر آمیز نگاه می‌کند و ناممکنیِ شناختِ ماهیتش را به سخره می‌گیرد. او فیلسوف اگزیستانسیالیست بدبینی است که اندیشه هایش را بدون نیاز به «بهشت و دوزخ»، می‌سراید. اما به جایش از همگان دعوت می‌کند تا از هستی داشتگی خویش که همچون دمی است، بهره برند: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست ؛ تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست ؛ ای خاک اگر سینه تو بشکافند ؛ بس گوهر قیمتی که در سینه توست ؛ می نوش ندانی ز کجا آمده ای ؛ خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت ؛ می خور که زمانه دشمنی غدار است ؛ دریافتن روز چنین دشوار است ؛ ای چرخ فلک خرابی از کینه توست ؛ بیدادگری شیوه دیرینه توست ….

 

بنابراین خیام، بی‌ نیاز به طرحِ مسئله ی بهشت و دوزخ، به تأملاتی تراژیک نسبت به طرح مسئله ی «هستی و نیستی» روی می‌آورد. حال آنکه حافظ به دلیل ارتجاع و تنگ نظریِ حاکم در قلمرو روزمره ی زمانه اش، ناگزیر به جدالی اجتماعی می‌گردد تا با قدرتی سیاسی در بیفتد که از دین استفاده ای ابزاری می‌کرد، و مردم را در هول و هراس دوزخ نگاه می‌داشت. بنابراین، به طور مشخص می‌توان گفت، جدال حافظ شیرازی با قدرت حاکمه ی زمانه اش، بر سر «استفاده ابزاری از مذهب» بود؛ مخالفتی که بسیاری از متفکران و آزاد اندیشان، از هر ملت و کشوری، آنرا در زمانه و وضعیت های تاریخی و اجتماعی خود، بیان داشته اند. به عنوان نمونه، می‌توان از اسپینوزا یاد کرد. او هم به نوعی، این استفاده ابزاری از دین را در زمانه و وضعیت اجتماعی و تاریخی خود، تجربه کرده و به صراحت به انتقاد گرفته است ( ۱).

 

به نظر می‌رسد حافظ شیرازی، در مخالفت با زهد و فریبکاریِ قدرت زمانه اش که خود را ملبس به دین کرده بود، قصد داشته، با توسل به آن سوره و آیه هایی که مبتنی بر «لطف ازلی، آمرزندگی، و بخشایش» است، (که احتمالا سوره و آیه های بیشتری هم بتوان یافت، اما من تنها به این دو بسنده کرده ام)، بر ثنویت اندیشیِ عالم آخرت چیره گردد. چنانچه می‌گوید: «ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود/ تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار»؛ اینگونه می‌گوید زیرا اتکایش هم به «لطف ازلی» است و هم بهره گیری از بی خبریِ زاهدان و شیخان متکبری که قادر به درک و راه بردن به اسرارِ عشق در «پسِ پرده» نیستند؛ و بدین ترتیب به نظر می‌رسد، گرچه از سوی رند آزاد اندیشی چون حافظ، این «عنان بر عنان رفتنِ تسبیحِ شیخ و خرقه رند شراب خوار»، به تمسخر گرفتن شیخان ریاکار باشد، اما در عین حال شاید بتوان آنرا به منزله اهتمامی دید، در چیرگی بر ثنویت «بهشت و دوزخ»؛ و آنچه به این تصور پر و بال می‌دهد، امید بستن و یا شاید مناسب تر باشد بگوییم، اعتقاد حافظ «به سابقه لطف ازلی» است که بارها در دیوانش به آن گواهی داده است .

 

وانگهی حافظ به طور مجرد و انتزاعی ، کاری با «دوزخ» ندارد ؛ او همانند اگزیستانسیالیستها «با ـ وضعیت»، و یا به قولی «در ـ وضعیت» سر و کار دارد . از اینرو می‌توان گفت ، همانگونه که توصیف گر «وضعیت بهشتیِ» این جهانی و سرشار از خلوص فضای عاشقانه ی دور از ریاکاری است ، به وضعیت دوزخی هم نظری انداخته و آنرا ( با توجه به قصه «انگشتر سلیمان (ع) » ، که مدتی گم شد و به دست اهرمن افتاده بود)، وضعیت فریبکارانه و دروغ آمیزی می داند، که غیر قابل اعتماد است و هر آن ممکن است، بر جهان و چیزها تسلط یابد :

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم ؛ که گاه گاه برو دست اهرمن باشد ؛ چنانچه در بیت دیگری با همین مقصود می‌گوید : به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند ؛ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

 

و جالب است که در قصص الانبیاء، در خصوص قصه یونس، این وضعیت «نمادینِ دوزخ»، است که مورد توجه عرفا قرار گرفته است. برای کسانی که آشنایی با آن ندارند، خیلی خلاصه، قصه را می‌گوییم: زمانی که یونس از سر قهر، قوم خود (ثمود) را رها می‌کند و سوار بر کشتی می‌شود، ماهی بزرگی به فرمان پروردگار در اطراف آن دیده می‌شود و مسافران را هراسان می‌سازد، تا بالاخره یونس متوجه رابطه آن ماهی بزرگ با خطای خود در ترک قوم خویش می‌شود، و داوطلبانه به دریا و دهان ماهی می‌رود. «اهل اشارت گفته اند که شکم ماهی زندان بود بر یونس؛ و دوزخ، زندان بود بر مؤمنان؛ چون بنده عارف بود او را زندان راحت بود، نه عقوبت، چنان یونس را». با توجه به عبادت به منزله «تأمل» و چله نشینی یونس در «دل» (قلب؟) ماهی، احتمالا می‌توان گفت قلب ماهی (؟) برای وی مکان تأملاتیِ چیستی رسالتش بوده است، و نه حتی زندانش؛ «یونس نجات یافت به تسبیح که او را قدیم بود چه عجب که مؤمن نجات یابد به معرفتی که او را قدیم بود» ( ۲ ).

منابع :

1- اسپینوزا، باروخ،«اخلاق» ، ترجمه محسن جهانگیری، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۸۸، ص ۷۱۸ .

2- قصص الانبیا ء ، تألیف ابواسحق نیشابوری ، به اهتمام حبیب یغمایی ؛ تهران ، ۱۳۸۲ ، ص ۲۴۹ ، ۲۵۰

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: