فردوسی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/258543/فردوسی
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
برخلاف اندکبودن آگاهیهای موثق تاریخی از زندگی و سرگذشت فردوسی، که پیش از این به آن پرداخته شد، در فرهنگ مردم حکایتها و افسانههای فراوانی در این زمینه وجود دارد. شمار این حکایتها و روایتهای متفاوت آنها به اندازهای است که ازاینلحاظ هیچیک از شاعران و نویسندگان گذشته را نمیتوان با فردوسی مقایسه کرد. این موضوع بیتردید ارتباط مستقیمی با اهمیت شاهنامه و کارکردهای آن طی 000‘1 سال گذشته، در حوزۀ فرهنگی ایران بهطور عام، و جامعۀ ایران بهطور خاص دارد. در میان آثار گذشتۀ ادبیات فارسی، شاهنامه نیز بیشترین تأثیر را بر فرهنگ و ادب شفاهی ایرانیان برجای گذاشته است، به گونهای که شمار روایتهای شفاهی از این کتاب را با هیچ کتاب دیگری نمیتوان مقایسه نمود (نک : جعفری، «مقایسۀ افسانه ... »، سراسر مقاله؛ نیز نک : ه د، شاهنامه). شمار فراوانِ حکایتهای منسوب به فردوسی و روایتهای پرشمار هریک از آنها، نمودار عظمت و جایگاه ارجمند فردوسی در میان مردم ایران است (متینی، 121؛ آیدنلو، دفتر، 102). حکایتهای منسوب به فردوسی را میتوان به این دو گروه تقسیم کرد: الف ـ حکایتهـایی که از سدههای پیشین میان مردم رایج بوده، و بهطریق سینهبهسینه و نسلبهنسل به دورۀ معاصر رسیده است. بخش فراوانی از این حکایتها را انجوی شیرازی طی فراخوانی در سالهای 1353-1354 ش، با کمک پژوهشگران محلی، از نقاط مختلف کشور جمعآوری، و ثبت و منتشر کرد (نک : سراسر اثر). افزونبر این، در افغانستان و نیز در میان تاجیکان آسیای میانه، ازجمله در شهرهای تاجیکستان و ازبکستان، روایتهای شفاهی فراوانی دربارۀ فردوسی رایج است که بخشی از آنها گردآوری و منتشر شـده است (نک : قصهها ... ، سراسر اثر). ب ـ حکایتهـا و افسانههایی که در متون تاریخی، ادبی و بهویژه در مقدمههای برخی از دستنویسهای شاهنامه آمده است (برای آشنایی با این حکایتها، نک : ریاحی، سرچشمهها، نیز دبیرسیاقی، سراسر آثار؛ نوریان، نیز متینی، سراسر مقالهها؛ یاحقی، 25-42؛ آیدنلو، «از سرچشمهها ... »، سراسر مقاله؛ برای مقایسۀ این روایتها و تعامل آنها، نک : دنبالۀ مقاله).
سابقۀ حکایتهای منسوب به فردوسی بسیار طولانی است. میتوان گفت کموبیش با پایانیافتن شاهنامه، برخی از این حکایتها نیز شکل گرفته، و با گذشت زمان شمار و ابعاد آنها افزایش یافته است. کهنترین حکایت تاکنون شناختهشده به اواخر سدۀ 5 ق / 11 م، یعنی چند دهه پس از مرگ فردوسی مربوط میشود. در منظومۀ علینامه (سرودهشده در 482 ق / 1089 م) بیتهایی وجود دارد که برخی پژوهشگران احتمال میدهند ناظر بر حکایت مشهور بهنظمکشیدن شاهنامه به دستور سلطان محمود باشد (نک : آیدنلو، دفتر، 81؛ قس: ربیع، 135). پس از آن، به مطالب چهارمقالۀ نظامی عروضی (ص 74 بب ) و نیز حکایت عجایب المخلوقات طوسی (ص 473) باید اشاره کرد که هر دو منبع در حدود سال 550 ق / 1155 م تألیف شدهاند. سپس باید به مقدمهای اشاره کرد که بخشی از آن در مقدمۀ شاهنامۀ نسخۀ فلورانس حفظ شده است (نک : ریاحی، همان، 264-287؛ دبیرسیاقی، 126 بب ؛ خالقی، «دستنویس ... »، سراسر مقاله). این مقدمه اگرچه در اوایل سدۀ 7 ق / 13 م نوشته شده است، در اجزاء و چگونگی پردازش حکایتهای آن قراینی وجود دارد که مؤید شکلگیری آنها در دورهای کهنتر از آغاز سدۀ 7 ق است (نک : ریاحی، همان، 218- 219). از میانۀ سدۀ 7 ق به بعد، نقل حکایتهای مربوط به فردوسی دامنۀ بیشتری میگیرد که اوج آن را در مقدمۀ شاهنامۀ بایسنقری و برخی کتابهای تألیفشدۀ بعد از آن میبینیم. اگرچه ساخت و پرداخت حکایت دربارۀ شخصیتهای ادبی، علمی و سیاسی موضوعی رایج در همۀ فرهنگها و ازجمله ایران است (نک : ه د، ابنسینا؛ شاه عباس؛ شیخ صفی؛ مولوی)، آنچه دربارۀ فردوسی و شاهنامه ساخته و پرداخته شده است، هم بهلحاظ شمار، و هم بهسبب رواج آنها در گسترۀ جغرافیایی ایران فرهنگی، منحصربهفرد و بینظیر است. این حکایتها، بهویژه آنچه مربوط به مناسبات فردوسی و سلطان محمود است، در نبود یا کمبود آگاهیهای موثق تاریخی، در طول 000‘1 سال گذشته به تنها منبع شناخت از شخصیت فردوسی و چگونگی سرایش شاهنامه و نیز نحوۀ برخورد محمود با فردوسی و اثر او تبدیل شده است. مردم ایران، افغانستان، تاجیکستان و نیز فارسیزبانان ازبکستان، همچنین عامۀ کمسواد و اکثریت قریببهاتفاق نخبگان و فرهیختگان، به این حکایتها همچون بخشهایی از زندگی واقعی فردوسی باور داشتند، همانگونه که شاهنامه را نیز تاریخ واقعی ایران میدانستند (نک : ه د، شاهنامه). واقعیپنداشتن این حکایتها زمینهای مناسب برای بررسی جامعهشناختی اندیشههای ایرانیان در حوزۀ فردوسیدوستی و شاهنامهگرایی به وجود میآورد که میتوان «انواع گرایشها، پسندها و ناپسندهای مردم را دراینباره» بررسی و تحلیل کرد (آیدنلو، همان، 102). اکنون و با توجه به آنچه گفته شد، به بررسی شخصیت و زندگی فردوسی برپایۀ این حکایتها میپردازیم: براساس روایتی، نام پدر فردوسی، حسن و پیشهاش کشاورزی بوده، و پسری به نام ناصحالدین داشته است که بعدها لقب فردوسی میگیرد. وی دختری به نام شادخاتون نیز داشته است. در روایتی دیگر، از شاعر به نام قاسم یاد شده است (نک : انجوی، 4). براساس روایت نخست، فردوسی در کودکی مادر خود را از دست میدهد و پدرش برای مراعات حال کودکانش دوباره ازدواج نمیکند (همانجا). در روایتی، ضمن تأکید بر هوش فردوسی از دوران کودکی، آمده است که او در چهارسالگی نزد پدرش که باسواد بود، آموزشهای اولیه را فراگرفت و در ششسالگی قرآن را بهخوبی میخواند. پسازآن، پدرش او را به مکتبخانۀ شخصی به نام ملا ضیاءالدین خراسانی میفرستد (همو، 5). در روایتی نیز آمده است که فردوسی نخست هرچه را ملای مکتبخانه درس میداد، یاد نمیگرفت. او روزی بهسبب تنبیهشدن در مکتبخانه از آنجا فرار میکند و به غاری پناه میبرد؛ در آنجا، سنگی میبیند که بر اثر ریزش چکههای آب سوراخ شده است. این موضوع سبب عبرت او میشود؛ پس، به مکتبخانه برمیگردد و با سعی و تلاش، بهترین دانشآموز مکتبخانه میشود (همو، 4). در همۀ روایتها به حافظۀ قوی و توانایی فردوسی در داستانپردازی و سرودن شعر اشاره شده است. در روایتی آمده است که او هرگاه شعری یا قصهای از زبان کسی میشنید، بلافاصله آن را حفظ میکرد. او چون علاقۀ فراوانی به شعر و شاعری داشت، بیشتر وقت خود را به سرودن شعر اختصاص میداد و گاهی اوقات نیز برای آشنایی با فنون شاعری نزد شاعران میرفت (همو، 4-5). در روایتی نیز ضمن اشاره به اینکه او از 10سالگی شروع به سرودن شعر کرد، آمده است که وی پس از پایان درس روزانه، بچهها را جمع، و داستانهایی را که از پدرش شنیده بود، برای آنها نقل میکرد (همو، 5). دربارۀ هوش فردوسی، در روایتی دیگر آمده است که همسر او مرتب دختر میزاییده است. یک بار هنگامی که باز هم دختر میزاید، ازقضا، زن همسایه هم که شوهرش چوبتراش بوده است، پسری میزاید. زن فردوسی بیآنکه وی آگاهی یابد، از همسایه میخواهد که بچههایشان را عوض کنند. همسایه نیز میپذیرد. پسر چوبتراش در خانۀ فردوسی بزرگ میشود. فردوسی هرچه تلاش میکند تا او را با علم و ادب آشنا کند، پسر چیزی یاد نمیگیرد و همیشه مشغول چوبتراشی بوده است، تا اینکه روزی فردوسی این مصراع از شاهنامه را میسراید: بفرمود تا رخش را زین کنند؛ اما نمیتواند مصراع دوم را بسراید و مرتب همان مصراع را تکرار میکند. دختر فردوسی که در خانۀ همسایه بزرگ شده بود، آن مصراع را میشنود و بیدرنگ میگوید: دم اندر دمش نای زرین کنند. فردوسی از او میپرسد: چه کسی به تو یاد داده است؟ دختر پاسخ میدهد: خودم بلد بودم. فردوسی وقتی به خانه برمیگردد، میبیند که پسرش مشغول چوبتراشی است. با خود میگوید: این پسر من نیست. پس، از زنش میپرسد که اگر رازی هست، به او بگوید. وی نیز ماجرا را تعریف میکند. فردوسی میگوید: پسر را ببرید و دخترم را بیاورید (همو، 5-6). در روایتی نیز دختر فردوسی را با پسر گاوچرانی معاوضه میکنند. براساس این روایت، فردوسی در سرودن مصراع دوم این بیت درمیماند: درید و برید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست. سپس دختر گاوچران مصراع دوم را بر زبان میآورد. فردوسی با شنیدن این مصراع از زبان دختر، میگوید: به خدا این دختر من است. بقیۀ این روایت مانند روایت پیشین است (همو، 7- 8). مانند بسیاری از عارفان بزرگ، از همان کودکی، آیندۀ درخشان فردوسی را از طریق خوابهایی که به خود او یا بستگانش منسوب شده است، پیشبینی کردهاند. براساس روایتی، فردوسی در خواب میبیند که شهر آنها دچار خشکسالی شده، و همۀ مزارع نابود گردیده، و فقط درختی که او در خانه کاشته است، ثمر میدهد. مردم از جاهای مختلف میآیند و هر چه از میوۀ این درخت میچینند، کم نمیشود. یکی از خوابگزاران در تعبیر این خواب به پدرش میگوید که پسر او در آینده کاری بزرگ خواهد کرد که سبب حیرت جهانیان میشود. فردوسی بعدها شاهنامه را سرود که همان درخت پرثمر برای همۀ مردم بود (عسکریعالم، 1 / 63). این حکایت بهصورتی دیگر در منابع کتبی آمده است. براساس مقدمۀ شاهنامۀ بایسنقری، هنگام تولد فردوسی، پدرش خواب میبیند که پسرش بر بامی میرود و نخست به سوی قبله، و سپس به چپ و راست فریاد میکشد، و از هر سو پاسخی میآید. روز بعد، یکی از مشاهیر خوابگزاران در تعبیر خواب او میگوید: این پسر شاعری بزرگ میشود که آوازۀ او به سراسر جهان میرسد، و پاسخی که از هر جانب شنیدی، نشانۀ آن است که در سراسر جهان سخن او را میپذیرند (نک : دبیرسیاقی، 164-165؛ برای روایتهای متفاوت از این حکایت، نک : شوشتری، 6 / 224-225؛ رازی، 2 / 198- 199؛ قس: خوابهای مشابهی که به مولوی، شیخ صفی و شیخ احمد جام <ه مم> منسوب است). براساس این روایتها، فردوسی در 16سالگی ازدواج میکند و صاحب یک پسر و یک دختر میشود. همسر فردوسی و پسرش در جوانی میمیرند. مرگ پسرش تأثر شدید و بیماری وی را به دنبال دارد. برپایۀ برخی روایتها، ادامۀ همین بیماری سبب مرگ فردوسی میشود (انجوی، 6). دختر فردوسی، که در برخی روایتها پریرخ نام دارد، دختری زیرک، هوشیار و با مناعت طبع بوده که توانایی شعرگفتن، بهویژه بهصورت بداهه، را داشته است. براساس همین حکایتها، چند بار، هنگامی که پدرش در تکمیل بیتی درمیمانده، مشکل او را حل میکرده است؛ در روایتی نیز او بهشکل ناشناس با پدرش به زبان شعر مجادله میکند (همو، 5-6). در بسیاری از حکایتها بر ثروتمندی فردوسی و خانوادهاش، و وابستگی آنها به زمین تأکید شده است. برای نمونه، در گزارشی آمده است که فردوسی از ملاکان طوس بود و از لحاظ مالومنال دنیا همهچیز داشت (همو، 10، نیز 6، 15). تأکید بر وضعیت مناسب اقتصادی فردوسی، همسویی تام و تمامی با گزارش نظامی عروضی دارد که مینویسد: «فردوسی از دهاقین طوس بود ... و در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه به دخل آن ضیاع، از امثال خود بینیاز بود» (ص 74). اینکه در برخی گزارشها به باسوادی پدر فردوسی، و داستانگویی وی برای فرزند، و آموزش او به مدت دو سال اشاره شده است (انجوی، 12)، قراینی دیگر بر تعلق خانوادۀ فردوسی به طبقۀ دهقانان است؛ زیرا دهقانان دراصل نجیبزادگان، فرهیختگان و حافظان فرهنگ گذشتۀ ایران بودند و فرزندان آنها در پرتو رفاه نسبیای که داشتند، میتوانستند به مکتبخانه بروند و آموزش ببینند (نک : مینوی، 36-37؛ ریاحی، فردوسی، 72-73). اشاره به فقر فردوسی در سالهای پایانی عمر، در برخی حکایتها (انجوی، 6، 10، 15)، هم با گزارشهای منابع گذشته، ازجمله چهارمقاله و نیز برخی مقدمهها در دستنویسهای شاهنامه، و هم با سخنان خود فردوسی در شاهنامه دربارۀ وضعیت زندگیاش منطبق است، مثلاً: نه ماندم نمکسود و هیزم، نه جو / نه چیزی پدیدست تا جو درو (چ خالقی، 6 / 415، برای نمونههای دیگر، نک : 5 / 440، 6 / 606، 7 / 87). تأثر شدید فردوسی از مرگ پسر جوان خود سبب سرودن این مرثیۀ بسیار تأثیربرانگیز در شاهنامه شد: مرا بود نوبت، برفت آن جوان / ز دردش منم چون تنی بیروان (همان چ، 8 / 167).
در برخی از گزارشها، از ویژگیهای جسمی شاعر سخن به میان آمده، ازجمله اینکه وی آدمی بلندبالا و لاغراندام بوده است (انجوی، 12). نکتۀ قابل تأمل اینکه یکی از زندگینامهنویسان فردوسی نیز با استنادهای درونمتنی از شاهنامه، ازجمله: «الا ای دلارای سرو بلند» یا «ز سرو دلارای چنبر کند»، همین ویژگیها را برای وی برشمرده است (نک : شهبازی، 62). در حکایتهای فولکلوریک، فردوسی بهعنوان انسانی پیگیر، با پشتکار فراوان و سختگیر در کار سرودن شاهنامه وصف شده که برای به سرانجام رساندن اثرش سختیهای زیادی را بر خود تحمیل میکرده است؛ ازجمله اینکه زمانی برای «تحقیقات خاص شاهنامه به زابلستان» میرود، یا اینکه زمانی دیگر برای تکمیل بیتی از شاهنامه «6 ماه تمام در شهرها و دهات و بیابانها سرگردان» میشود تا اینکه سرانجام، در شهری غریب با تماشای کارگاهی آهنگری از شیوۀ استاد الهام میگیرد و بیت خود را تکمیل میکند (نک : انجوی، 7، 46- 48). براساس همین حکایتها، فردوسی ذهنی بسیار قوی داشته، به گونهای که احضار واژهها و تعابیر شاعرانۀ خاص، در موقعیتهای متفاوت برای وی بسیار آسان بوده است. در تأیید این توانایی، روایتهای متفاوتی نیز در فرهنگ مردم ثبت شده است که برای نمونه میتوان به مشاعرۀ او و شاعران دربار سلطان محمود اشاره کرد. براساس روایتی از این حکایت فردوسی به نیت دادخواهی از ظلمی که حاکم طوس در حق او کرده است، به غزنین میرود. در نزدیکی آن شهر، او عنصری، فرخی و عسجدی را میبیند که خلوت کرده، و جشنی آراستهاند؛ نزد آنها میرود. آن 3 شاعر به تصور اینکه فردوسی یک روستایی رهگذر و مزاحم است، تصمیم میگیرند به او بگویند که هریک باید مصراعی از یک رباعی را بسرایند. آنها تصور میکردند که فردوسی توانایی برابری با ایشان را ندارد، پس با شرمندگی از آنجا دور میشود. سپس هر یک از آنها یکی از این مصراعها را میگویند: چون عارض تو ماه نباشد روشن / همرنگ رخت گل نبود در گلشن / / مژگانت گذر همی کند از جوشن. فردوسی هم که از قصد آنها آگاه شده بود، بیتأمل میگوید: مانند سنان گیو در جنگ پشن. آن 3 تن که متوجه توانایی فردوسی میشوند، تصمیم میگیرند که از راهیابی او به دربار پیشگیری کنند (همو، 28-33). روایتهای فراوانی از این حکایت در مقدمۀ شمار بسیاری از دستنویسهای شاهنامه، تذکرهها و منابع دیگر، با تفاوتهایی، بهویژه دربارۀ محل مشاعره و نیز چگونگی واکنش آن 3 شاعر درباری، نقل شده است؛ برای نمونه، بنابر مقدمۀ دستنویس فلورانس، این مشاعره در حضور سلطان محمود صورت میگیرد و عنصری پس از شنیدن مصراع فردوسی، دست او را میبوسد و بر استادی او صحه میگذارد (نک : ریاحی، سرچشمهها، 279-280؛ دبیرسیاقی، 149-150؛ قس: جامی، 93-95؛ شوشتری، 6 / 228- 229؛ اوحدی، 5 / 2808-2810؛ هرندی، 72-75). توانایی فردوسی در بداههپردازی برای برخی از سازندگان این حکایتها به اندازهای اهمیت داشته که حتى اشعاری قبیح، که فرسنگها با زبان فردوسی فاصله دارند، در هجو 3 شاعر نامبرده، از زبان وی ساخته، و به او منسوب کردهاند (انجوی، 34-35). مشاعرۀ این شاعران و فردوسی و نیز ساختوپرداخت شعرهای قبیح یادشده در هجو این 3 تن را میتوان بهلحاظ اجتماعی نیز مورد توجه قرار داد. داستان مشاعره و پیروزی فردوسی که تأیید عنصری و دیگران و حتى بنابر برخی روایتها، بوسیدن دست فردوسی از سوی عنصری را به دنبال دارد، چیزی بهجز حمایت مردم از فردوسی در برابر دربار محمود نیست. درعینحال، این حکایت رقابت این شاعران با فردوسی و حسادت آنها را به این شاعر نشان میدهد (نک : دهقانی، 67- 68؛ شهبازی، 123-124). از دیگر ویژگیهای اخلاقی فردوسی که در حکایتهای منسوب به وی بر آن تأکید شده، و پیش از این، بهصورتی دیگر به آن اشاره شد، علاقۀ فراوان وی به آموختن بوده است. این موضوع نیز بهصورتهای متفاوت در شاهنامه بازتاب یافته است (نک : همو، 15).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید