فردوسی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/258543/فردوسی
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
6
از موارد دیگر، تأکید بر دینداری فردوسی و بهویژه شیعهبودن او در این حکایتها ست. موضوعی که خود فردوسی نیز در شاهنامه بر آن تأکید کرده است (نک : صفحات پیشین). تقریباً در همۀ روایتهای مربوط به اختلاف سلطان محمود و فردوسی، یکی از مواردی که روی آن تأکید شده، شیعهبودن فردوسی است؛ اما جدا از این روایتها و مهمتر از اینها، حکایتهایی است که براساس آنها مردم فردوسی را نظرکردۀ حضرت علی (ع) میدانند. براساس یکی از این حکایتها، مقارن با جوانی فردوسی، وضعیت ایران بسیار نابسامان بوده، و فردوسی هم از اینکه نمیتوانسته کاری انجام دهد، ناامید بوده است؛ او روزیْ هم در عالم خواب و هم در بیداری، حضرت علی (ع) را زیارت میکند. حضرت آب دهان خود را به چشم فردوسی میریزد و میگوید: «ما به تو چشم بینا، گوش شنوا و زبان گویا دادیم» تا با نوشتن کتاب، ایران را زنده نگه داری. براساس روایتی دیگر، سلطان محمود از فردوسی میخواهد که شاهنامه را به نظم بکشد، ولی فردوسی قبول نمیکند. وقتی محمود اصرار میکند، فردوسی سر به بیابان میگذارد، در کنار چشمهای وضو میگیرد و نماز میخواند و با گریه و زاری از درگاه خداوند یاری میطلبد و در همان وضع به خواب میرود. دراینحال، حضرت علی (ع) به خوابش میآید و او را بهنام صدا میزند و میگوید: برخیز و نزد سلطان محمود برو، «من تو را علم و حکمت الٰهی دادم که ایران را زنده کنی». فردوسی هنگامیکه از خواب بیدار میشود، حالتی خاص در خود میبیند. ازاینرو، به دربار سلطان میرود و کار خود را شروع میکند (انجوی، 10-12). در حکایتهای مکتوب نیز بر دینداری فردوسی تأکید شده است. برای نمونه، در مجلسی که شاعران درباری برگزار کرده بودند، کار به مشاعره میانجامد و هر 3 شاعر یادشده با جوانان خوبروی و با فراهمکردن لوازم شرابخواری به باغ میروند؛ اما فردوسی در همان باغ به نمازگزاردن مشغول میشود. در حکایتی دیگر نیز وقتی عنصری از فردوسی میپرسد که آیا او میتواند تاریخ شاهان را به نظم بکشد، فردوسی پاسخ میدهد: «بلی، انشاءاللهتعالى» که تأکیدی دیگر بر دینداری فردوسی از دیدگاه پردازندگان این حکایت است (متینی، 131). در این حکایتها، فردوسی بهاندازهای پاک، راستگو و دیندار است که حتى از اسرار کاملاً پنهانی نیز آگاهی دارد. راستگویی و راستکرداری فردوسی را نیز محمود، حتى پس از آنکه فردوسی او را هجو کرده است، تأیید میکند. براساس یکی از این حکایتها، هنگامی که فردوسی در هجو محمود، او را نانوازاده میخواند، محمود نزد مادرش میرود و میگوید فردوسی مردی است راستگو و راستکردار، و بیسبب مرا هجو نکرده است. مادرش نیز راز نانوازادگی محمود را میگوید و اضافه میکند که جز خود او و زن قابله، که او هم سالها ست مرده است، کسی این راز را نمیدانست؛ شاید فردوسی با عالم غیب ارتباط دارد. همین موضوع سبب پشیمانی محمود میشود و او سعی میکند از فردوسی دلجویی کند (انجوی، 33). جنبهای دیگر از دینداری فردوسی در برخی از بیتهای «هجونامۀ محمود» نیز بازتاب یافته است. در یکی از نسخههای مشروح از این هجونامه، از زبان فردوسی خطاب به محتشم قهستان آمده است: رسد لطف یزدان به فریاد من / ستاند به محشر از او داد من (نک : خطیبی، 123؛ دبیرسیاقی، 189-191؛ ریاحی، سرچشمهها، 349-350).از دیگر موضوعهایی که در این حکایتها بازتاب زیادی دارد، ایراندوستی فردوسی و آشنایی او با تاریخ داستانی ایران است. در یکی از روایتها آمده است که محمود میدانست فردوسی ایران را دوست دارد و اگر فردوسی نباشد، شاعر دیگری نمیتواند از پادشاهان کیانی و دلاوران ایرانی مانند کیقباد، کیخسرو، کیکاووس، رستم، سهراب و فرامرز یاد کند و نام ایران و ایرانی را تا ابد زنده نگه دارد و بلندآوازه کند (انجوی، 11). از داستان مشاعرۀ شاعران و فردوسی نیز مشخص میشود که از دیدگاه مردم ایران، فردوسی با داستانهای ایران باستان آشنایی کامل داشته است. در برخی حکایتهای مکتوب، پس از مشاعرۀ شاعران دربار و فردوسی، سلطان محمود از چگونگی بنای شهر طوس میپرسد. فردوسی با نقل حکایتی اسطورهای به سلطان پاسخ میدهد. اینکه در پایان این مجلس، عنصری، ملکالشعرای دربار محمود، بهنظمکشیدن «تاریخ شاهان عجم» را که به فرمان سلطان محمود قرار بوده است خود وی انجام دهد، به فردوسی میسپارد (نک : دبیرسیاقی، 172-173؛ ریاحی، همان، 195)، مصداقی دیگر از باور مردم ایران دربارۀ آشنایی فردوسی با تاریخ باستانی ایران بوده، و اینکه کسی دراینزمینه یارای رقابت با او را نداشته است (متینی، 129-130). حکایت حضرت علی (ع) و فردوسی نیز، که پیش از این نقل شد، از دیگر مصداقهای ایراندوستی فردوسی است. افزونبر این موارد، در برخی از حکایتها به وجوهی دیگر از اخلاقیات و اندیشههای فردوسی نیز اشارههایی شده است؛ ازجمله اینکه فردوسی هرچه داشت، صرف دوستانش میکرد، و دلبستگی چندانی به مال دنیا نداشت و دراینباره میگفت: «مال دنیا برای دنیا خوب است، آدمی تا زنده است، باید بخورد، بپوشد و بنوشد و برای آخرت توشه برگیرد»: بپوش و بنوش و ببخش و بده / برای دگرروز چیزی بنه (نک : انجوی، 10). اصل این بیت، که مورد توجه شاهنامهخوانان سنتی نیز هست و معمولاً آن را میخوانند، در برخی از چاپهای شاهنامه به این صورت آمده است: بپوش و بپاش و بنوش و بخور / ترا بهره این است از این رهگذر (چ دبیرسیاقی، 2 / 624، چ کلاله، 2 / 31، قس: چ خالقی، 2 / 410). مردمدوستی فردوسی و تمایل وی به انجام کارهای عامالمنفعه نیز از مواردی است که در بسیاری از حکایتها بازتاب یافته است. در برخی از این حکایتها آمده است که فردوسی وصیت کرده، یا اینکه دوست داشته است که از ماترکش پلی یا سدی بر رودخانۀ طوس و یا رصدخانهای بسازند. ازاینرو، در همین حکایتها تأکید شده است که دختر / خواهر فردوسی با صلۀ سلطان محمود، که پس از مرگ شاعر به طوس میرسد، وصیت پدر / برادر را به جا میآورد (انجوی، 39-40؛ قس: فصیح، 2 / 596-597؛ شوشتری، 6 / 252-253؛ نیز نک : دبیرسیاقی، 197؛ ریاحی، سرچشمهها، 387). سرانجام، براساس آنچه در این حکایتها آمده است، باید به مناعت طبع فردوسی اشاره کرد که در چند حکایت، مربوط به دورههای متفاوت حیات فردوسی، بازتاب یافته است. در حکایتی که پیشازاین به آن اشاره شد، در یکی از روزهایی که فردوسی، در دوران کودکی، برای بچهها داستان میگفته است، یکی از بزرگان اهل طوس او را میبیند و از کار او خوشش میآید و تصمیم میگیرد مبلغی پول به وی بدهد؛ اما فردوسی پول را نمیپذیرد. شبهنگام نیز که آن بزرگْ پدر فردوسی و خود او را به خانهاش دعوت میکند، فردوسی از رفتن به آنجا خودداری میکند (انجوی، 5). تقسیم هدیۀ سلطان محمود میان حمامی، فقاعی و فرستادگان محمود در حمام، از دیگر مصداقهای این ویژگی اخلاقی فردوسی است (نک : دبیرسیاقی، 182؛ شوشتری، 6 / 254).
در برخی روایتها آمده است نخستینباری که فردوسی به کاخ محمود میرود، شعری در مدح وی میخواند. محمود میگوید: تو امروز دستگاه ما را با این شعر مثل فردوس کردی. از همان روز، به شاعر لقب فردوسی میدهند (انجوی، 29-30؛ قس: مقدمۀ نسخۀ فلورانس که وقتی فردوسی به خواست محمود بر بدیهه شعری در وصف ایاز میسراید، محمود این لقب را به وی میدهد؛ نک : دبیرسیاقی، 150؛ ریاحی، همان، 386؛ نیز واصفی، 1 / 352-353؛ فصیح، 2 / 588). در روایتی دیگر آمده است که در زمـان مشاعرۀ شاعـران و فـردوسی، هنگامیکه او مصراع چهارم را میگوید، هر 3 شاعر او را تحسین میکنند و میگویند: با این مصراع مجلس ما فردوسنما شد، از همین امروز لقب تو فردوسی است (نک : قصهها، 14-15). دولتشاه نوشته است که پدر فردوسی باغبان باغی بوده که فردوس نامیده میشده است؛ ازاینرو، او را فردوسی میگفتهاند (ص 50).
در میان حکایتهای مورد بررسی، بیشترین و نیز کهنترین آنها مربوط به فردوسی و سلطان محمود است. تقریباً بهجز حکایتهایی دربارۀ دوران کودکی فردوسی، و چند حکایت دیگر، بقیۀ حکایتها، مستقیم یا غیرمستقیم با سلطان محمود مرتبط میشود. دراینمیان، حکایتهای مربوط به ناسپاسی و بیمهری محمود به فردوسی و نتایج ناشی از آن ازجمله، ناراحتی فردوسی و سرودن هجویه، رفتن شاعر به طبرستان یا بغداد و سپس پشیمانی محمود و جز اینها، نقش برجستهتر و نمایانتری دارد (برای آگاهی از این حکایتها، نک : ه د، شاهنامه؛ نیز نک : بخشهای مختلف همین مقاله).
افزونبر حکایتهایی که دربارۀ زندگانی فردوسی وجود دارد، حکایتهای فراوانی نیز دربارۀ درگذشت، بهشتیبودن، شرمندهشدن مخالفان وی و جز اینها، در دورههای مختلف، میان مردم رایج بوده است که برخی از آنها سابقهای بیش از 800 سال دارند. عطار ضمن وامگیری گزارش نظامی عروضی دربارۀ شیخی که مانع دفن فردوسی در گورستان مسلمانان شد (نک : صفحات پیشین)، اضافه میکند: این شیخ بر جنازۀ فردوسی نماز نگزارد و گفت که او «مدح گبران» کرده است. شب فردوسی با لباسی سراسر سبز و تاجی زمردرنگ بر سر، به خواب وی آمد و گفت: اگرچه تو بر من نماز نگزاردی، اما خداوند فرشتگان را فرستاد که بر خاکم نماز گزارند و «خطم دادند بر فردوس اعلى». سبب این لطف نیز بیتی بود که در توحید خداوند سروده بودم (ص 229-230). این حکایت بهصورتهای متفاوت در متون پس از عطار، ازجمله مقدمههای برخی از دستنویسهای شاهنامه آمده است (نک : دبیرسیاقی، 197- 198، 314؛ دولتشاه، 54؛ فصیح، 2 / 597). در روایتی دیگر، دختر سلطان محمود، که همچون فردوسی، شیعه و دوستدار حضرت علی (ع) بوده است، شبی در خوابْ فردوسی را در بهشت میبیند. فردوسی شکایت محمود را پیش او میکند و سپس از حوض کوثر به وی آب میدهد. دختر پس از آنکه از خواب بیدار میشود، به تصور اینکه فردوسی هنوز زنده است، پدرش را مجبور میکند از شاعر دلجویی کند؛ اما چندی بعد، مشخص میشود فردوسی درگذشته است (انجوی، 42-44). براساس روایتی، قطبالدین، استاد غزالی، به همراه گروهی از شاگردانش از کنار قبر فردوسی میگذرند. یکی از شاگردان پیشنهاد میکند که قبر او را زیارت کنند؛ اما قطبالدین در پاسخ میگوید که فردوسی در سراسر عمر خود مجوسان را مدح کرده است، و از زیارت قبر او خودداری میکند. بعد از مدتی، فردوسی به خواب همان شاگرد میآید و از وی میخواهد که به استادش بگوید: اگر شما ملاک گنجینههای رحمت پروردگار باشید، باز هم از ترس تمامشدن، خست میکنید و انسان خود ممسک و خسیس است (نک : قزوینی، 485-486).براساس روایتی دیگر، هنگامیکه تیمور گورکانی طوس را فتح میکند، بهطور اتفاقی قبر فردوسی را میبیند و میپرسد: این قبر چه کسی است؟ وزیرش میگوید: قبر فردوسی است که از اولیا ست. تیمور میگوید او شاعری گدامسلک بوده، و قصد تخریب آرامگاه را میکند. وزیرش میگوید: از خود فردوسی بپرسیم. سپس این بیت شعر را مینویسند و در قبر میگذارند: بیامدند شیران تورانزمین / کجا شدند مردان ایرانزمین. روز بعد که میآیند، کاغذی حاوی این پاسخ منظوم را در قبر میبینند: در عالم نمانده است شیر و پلنگ / جهان را گرفته است روباه لنگ ( قصهها، 22-23). این روایت را لایق شیرعلی، شاعر معاصر تاجیکستان، به نظم کشیده است (ص 295). این حکایت را با اندکی تفاوت به عبدالله خان ازبک نیز منسوب کردهاند (طباطبایی، 240-241). گویا این حکایتها از شعری اقتباس شده که در مقدمۀ شاهنامۀ بایسنقری آمده، و منسوب به ابوطالب کاشی است. براساس این روایت، پس از حملۀ چنگیز به طوس و قتل عام مردم و ویرانکردن این شهر، ابوطالب کاشی بر سر مزار فردوسی میرود و مرثیهای میسراید که بیتی از آن نقل میشود: سر از خاک بردار و ایران ببین / به کام دلیران تورانزمین (نک : ریاحی، سرچشمهها، 418؛ دبیرسیاقی، 199).
پیش از این، داستانهای موجود دربارۀ فردوسی را به دو گروه تقسیم کردیم: یکی، آنهایی که در منابع ادبی و تاریخی گذشته و بهویژه مقدمههای برخی از دستنویسهای شاهنامه آمدهاند، و دیگر، داستانهایی که پژوهشگران در دورۀ معاصر از زبان مردم مناطق مختلف ثبت کردهاند. این داستانها را ازلحاظ نوعشناسی داستانهای عامیانه میتوان حکایت نامید (نک : ه د، حکایت؛ نیز جعفری، «مقایسۀ روایتها ... »، سراسر مقاله). ویژگی مشترک حکایتهای مربوط به فردوسی در هر دو گروه آن است که آگاهیهایی دربارۀ او به مخاطب میدهند. این آگاهیها، از دیدگاه راوی و مخاطب، واقعی به شمار میآیند، حتى اگر واقعی نباشند. نمونۀ اینگونه حکایتها دربارۀ شاعران، عارفان و برخی دیگر از شخصیتهای علمی و فرهنگی، در منابع کتبی یا در زبان مردم وجود دارد (برای برخی نمونهها، نک : ه د، ابنسینا؛ حافظ؛ مولوی؛ شیخ صفی؛ شیخ احمد جام؛ سعدی). عموم مردم، و تا مدتی پیشازاین، حتى نخبگان، این حکایتها را بخشی از سرگذشت واقعی فردوسی به شمار میآوردند، همانگونه که شاهنامه را نیز تاریخ واقعی ایران میدانستند یا میدانند؛ اما در یکصد سال اخیر، و با رواج دیدگاههای انتقادی و افزایش آگاهیهای تاریخی و ادبی، و نیز فراهمشدن امکانات نقد این داستانها، این تصور در میان برخی پژوهشگران شکل گرفت که حکایتهایی که در منابع تاریخی و ادبی دربارۀ فردوسی آمده، حاصل جعلیات نویسندگان این کتابها بوده است (نک : طباطبایی، 336-344). درحقیقت، چنین دیدگاهی با بیتوجهی اساسی به جنبۀ داستانی این مطالب و بررسی آنها فقط از جنبۀ واقعیتهای تاریخی، در عمل ارزشهای دیگر این داستانها را نفی میکرد. شماری از پژوهشگران، در مقابل اینگونه داوریها، با بررسی دقیق این حکایتها، برخی از ارزشهای آنها را نشان دادهاند؛ ازجمله یکی از پژوهشگران آنچه را در منابع مکتوب دربارۀ فردوسی آمده است، مطالبی رایج میان مردم شهر و دیار نویسندگان این آثار دانسته که خود ایشان نیز «به حیث یکی از افراد آن جامعه، آنها را شنیده، و به آنها نیز اعتقاد داشتهاند» و ازاینرو، آنها را در کتابهایشان نقل کردهاند (متینی، 123؛ نیز نک : شهبازی، 15). بهعبارتدیگر، حکایتهای نقلشده در منابع مکتوب، همان مطالبی است که میان مردم منطقۀ سکونت نویسندگان آن کتابها رایج بوده است. اینکه حکایتهای یادشده، اساسی فولکلوریک داشتهاند، صحیح است؛ اما نمیتوان تفاوتهای جدی برخی از آنها را با آنچه میان مردم رایج است، نادیده گرفت (نک : دنبالۀ مقاله). پژوهشگر دیگری با دقت بیشتر این حکایتها را بررسی کرده است. وی ضمن اشاره به اینکه حکایتهای مکتوب «یقیناً یکسره دروغ و افسانه نیست» و با تأکید بر آمیختگی برخی روایتها در هر دو گروه، آنچه را در منابع تاریخی و ادبی و نیز مقدمههای برخی دستنویسهای شاهنامه آمده است، بهدرستی «تلقیات طبقۀ فرهیختهتر جامعۀ ایرانی» به شمار آورده، و آنچه را پژوهشگران طی سالهای اخیر از زبان مردم ثبت کردهاند، «دانستهها و خواستههای عموم مردم ایران» ارزیابی نموده است (آیدنلو، دفتر، 103-104).ضمن تأیید کلیات پاسخ اخیر، باید گفت که حکایتهای موجود در منابع ادبی و تاریخی را باید از زاویۀ تعامل ادب شفاهی و کتبی بررسی کرد. در سراسر تاریخ ادبیات کتبی، بسیاری از داستانهای رایج میان مردم مورد توجه شاعران، نویسندگان و تاریخنویسان قرار گرفته، و آنها چنین داستانهایی را گاه با اندکی تغییر، و گاه با تغییراتی فراوان در کتابهای خود آوردهاند. طبیعتاً آنچه این نویسندگان و شاعران نقل کردهاند، از صافی ذهن آنها گذشته است و گاه سلیقهها، ذوقها و اندیشههای آنها چنان تأثیری بر روایت مکتوب گذاشته که تفاوت جدی با روایتهای دیگر، و ازجمله روایت شفاهی پیدا کرده است (برای شرحی مفصل در زمینۀ تعامل ادب شفاهی و کتبی، و بیان برخی مصداقهای آن، نک : جعفری، «مقایسۀ افسانه»، نیز «مقایسۀ روایتها»، سراسر مقالهها؛ همو و وکیلیان، 9 بب ). در زمینۀ حکایتهای منسوب به فردوسی، یادآوری این نکته ضروری است که اساس داستانی (اصل حوادث و رویدادهایی که در داستان گزارش میشود) در بخش قابل ملاحظهای از حکایتهای هر دو گروه یکسان است. تفاوتهای روایتها در چگونگی و کیفیت زمینه یا بافت آنها ست؛ برای نمونه، میتوان به حکایت «آمدن رستم به خواب فردوسی» اشاره کرد که روایتهای شفاهی و کتبی فراوانی از آن موجود است. براساس بیشتر روایتهای شفاهی، پسازاینکه فردوسی با ناراحتی غزنین را ترک میکند و به سوی طوس / طبرستان میرود، شبی رستم به خوابش میآید و میگوید: دلتنگ مباش؛ هنگامیکه دیو سفید را کشتم، کمربند / گردنبند جواهر او را در فلان منطقه زیر خاک کردم؛ به آنجا برو و آن را بردار. فردوسی نیز پس از بیدارشدن، به آن نشانی میرود و هدیه را برمیدارد (انجوی، 48-53). این حکایت در کهنترین روایت کتبی، متعلق به سدۀ 6 ق / 12 م، و نیز در مقدمۀ نسخۀ فلورانس، کموبیش به همین صورت است (دبیرسیاقی، 156؛ ریاحی، سرچشمهها، 287؛ طوسی، 473).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید