شاه
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 13 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257843/شاه
سه شنبه 2 اردیبهشت 1404
چاپ شده
5
شاه، یا پادشاه، شهریار، ملک، سلطان، فرمانروا، حکمران مملکت، کسی که بر کشوری فرمانروایی دارد، صاحب تاج و تخت، و تاجور.واژۀ شاه در فارسی میانه، šāh، در فارسی باستان، -xšāyaθiya، از ریشۀ -xšay به معنی دراختیارداشتن، مسلطبودن و حکمراندن است (نک : حسندوست، 3 / 1840)؛ چنانکه ریشۀ kṣáyati در سنسکریت هم به معنی حکمراندن، دراختیارداشتن، و -kṣatríya، سرور، ارباب، نجیب، شریف، و امیر معنی میدهد. معادل عربی واژۀ شاه، مَلِک هم مشتق از مَلْک به معنی دراختیارگرفتن و مالکشدن است (همانجا).در زبان اوستایی، واژۀ «خشثره» (بارتولمه، 542-546) بر شهریار اطلاق میشده، که بارتولمه آن را از ریشۀ خشای (-551). در یشتها میخوانیم که جمشید از اردویسور ناهید خواست «که من بر همۀ ممالک، بزرگترین شهریار گردم» (آبانیشت، 7: 26). بنابر کتاب مقدس، ملکالملوک یا پادشاه، شخصی را گویند که صاحب اقتدار و توانایی مطلق باشد. مسیحْ ملکالملوک خوانده شده است. ارادۀ خداوند این بود که خود او شخصاً پادشاه قوم بنیاسرائیل باشد، اما پس از چندی، ایشان را بر انتخاب پادشاهی موافقِ شروطی که معین کرده بود، اذن فرمود (نک : هاکس، 832).کلمۀ «شاه» در تاریخ ایران، موروث دوران هخامنشی است. پیش از آن، کلمۀ «کَی» یا «کَوی» برای این مفهوم به کار میرفته، و منسوب به آن، واژۀ «کیانی» به معنی شاهی و سلطنتی بوده است (صفا، 28). شاه در زبانها و لهجههای ایرانی مفهومی عام و مطلق بود که بر هر امیر و حکمرانی که بر ناحیه و یا ولایتی فرمانروایی میکرد، اطلاق میشد. در همان حال، به فرمانروایان مقتدرتری که چند شاه و حکمران محلی زیر فرمان آنان بودند نیز شاه گفته میشد؛ اما برای آنکه تفاوتی میان این دو مورد وجود داشته باشد، در فارسی باستان اصطلاحی به کار میرفت که به فارسی نوین، «شاه شاهان» میشود که بعدها بهصورت مقلوب یعنی «شاهانشاه» و سپس بهشکل کوتاهشدۀ «شاهنشاه»، «شاهنشه»، «شهنشاه» و «شهنشه» در عناوین و آثار ادبی فارسی به کار رفت (همو، 29-32).عنوان شاه، نخستینبار در 550 قم، پس از آنکه کورش کبیر سلسلۀ ماد را برانداخت و هَگمَتانَه (همدان) را به پایتختی برگزید، بر وی اطلاق گردید (همو، 32-33).در باور مردم ایران باستان، شاه بایستی دارای فَرّ میبود و تا زمانی که شاه بر راه داد میرفت، فر با او بود؛ اما همینکه از راه داد میگشت، فر از او جدا میشد؛ چنانکه یک بار از جمشید و بار دیگر از کاووس جدا گشت (رستگار، 215، 222-223، 225، 229). فَرّ، فَرّه یا خَوِرّه، فروغی ایزدی است که بر دل هرکس بتابد، او بر همگنان برتری مییابد. از پرتو این فروغ است که شخص شایستگی رسیدن به تاج و تخت را پیدا میکند (دوستخواه، 1017- 1018). فرۀ ایزدی که در آسمانها ست، در زمین به دو گونۀ فرۀ ایرانی و فرۀ کیانی ظهور میکند. فر کیانی که وجه شاهی فره است، هرگاه نصیب ناموران و پادشاهان گردیده، آنان را رستگار و کامروا ساخته است (نک : ماهوان، 121). در اوستا دو گونۀ فر ایرانی و فر کیانی معرفی شده است و گاهی، فر پهلوانی هم بهعنوان گونۀ سوم بر آنها افزوده شده است (نک : دوستخواه، 1018- 1019). پس از اسلام، این باور باستانی در آثار فارسی و عربی بهفراوانی آمده است؛ چنانکه ثعالبی فر ایزدی را «شعاع سعادت الٰهیه» (ص 7)، و ابویعقوب سجزی آن را خاص پیامبران و امامان و وصیان دانسته است (ص 46-47).در نظام فکری ایران باستان و برپایۀ باورهای کهن، مردم در 4 طبقۀ اجتماعی قرار میگرفتند که نخستین آنها، «نیساریان»، شاهان و جنگاوران بودند و بقیۀ مردم در طبقات مادون آنها قرار میگرفتند و بهشدت هم این طبقهبندی رعایت میشد. این تقسیمبندی را به دورۀ اساطیری و بهطور مشخص، به عهد جمشید منسوب میکنند (نک : فردوسی، 1 / 42-44). این باور در دورۀ تاریخی با مراقبت تمام مراعات میشد و مردم مجاز نبودند طبقۀ خود را تغییر دهند. برای مثال، وقتی در اواخر دورۀ اشکانی، بهسبب بیتوجهی، اندکی اختلاط طبقات پیش آمد، اردشیر ساسانی هنگام تجدید مُلک فارس، نظام طبقات چهارگانه را بازسازی کرد و سواران و شاهزادگان را در طبقۀ اول قرار داد (بیرونی، 1 / 73-74).کتاب آییننامه که مورخان صدر اسلام از آن با نام «کتاب الرسوم» یاد کردهاند، افزونبر داستانهای تاریخی، تشکیلات، آدابورسوم دربار شاهان و مراتب درباریان را نیز نشان میدهد (محمدی، 172-173)؛ چنانکه تاجنامه عنوان کتابی دیگر است که متضمن آیین مملکتداری و آدابورسوم دربار شاهان ساسانی بوده است (همو، 177- 178). افزونبر آن، پس از اسلام، خاندانهای ایرانینژاد مانند برمکیان و سامانیان که تربیت ایرانی داشتند، تقریباً همان سنت دیرین را در حفظ طبقات چهارگانه مراعات کردند، همانطورکه در منابع تاریخی مرتبط هم بر آن تأکید میشد. ابنقتیبه از قول ابنمقفع میآورد که اردشیر بابکان طبقات چهارگانه را بازآفرینی کرد و این وضعیت تا اواخر دورۀ ساسانی برقرار بود (1 / 60-61، 171). وی برای اثبات مدعای خود به داستان معروف انوشیروان و کفشگر که در شاهنامه (فردوسی، 7 / 437- 438) آمده، اشاره میکند و آن را دلیل تعهد پادشاه به حفظ حدود طبقات میداند (ابنقتیبه، همانجا).در شاهنامه، سازوکار پادشاهی و جهانداری بهتفصیل و با دقتی عملگرایانه بهنیکی ترسیم شده، و اینگونه دو وجه مثبت و منفی شاه بازتاب دو خصلت داد و بیداد در ادارۀ جهان توصیف گردیده است: گردش کار کیهان، دادورزیدنِ اهورهمزدا در آسمانها ست، و دادگری پادشاه در کشور، پیروی از الگوی او در زمین است. سرچشمۀ خوبی و دانشوری و نیککرداری پادشاه خرد است؛ اصلی که در شاهنامه محور بسیاری از ارزشهای والا قلمداد شده است. بیداد پادشاه سبب میشود که راستی (اشه) ناپدید، و کژی، کاستی و پریشانی از هر جانب سر برکشد و کشور به آشفتگی و آشوب کشیده شود (نک : مسکوب، 224-226، 233). هر دو سوی کار، یعنی آرمان پادشاهی نیک و نمونۀ شاه بیدادگر، در شاهنامه، هم در عمل و هم در عالم نظر نشان داده شده است (نک : همو، 229، 233-247). جهانداری در شاهنامه ابتدا برابر الگوی آرمانی فردوسی، و در مرحلۀ نخست، با کنش شهریاری تصویر میشود و شاه با خردمندی و رایزنی بر تخت مینشیند. این شیوه تا روزگار منوچهر ادامه مییابد و از آن زمان، کنش پهلوانی بهعنوان مکمل شهریاری نمودار میشود. در این مرحله است که جامعه از سیطرۀ طبیعت رها میشود و زمینه برای تمدن و فرهنگ و تأسیس کشوری به نام «ایرانشهر» برپایۀ نظام شهریاری فراهم میآید (علوی، 176- 178).ارتباط میان شاه و رعیت در باور مردمان گذشته تنگاتنگ است، یعنی شاه با رعیت معنا پیدا میکند. رعیت فروتر و زیردست و کماهمیت است، اما اگر نباشد، وجود شاه هم بیمعنی میشود. اگر میان رعیت و شاه اختلافی بیفتد، گناه آن به گردن حسودان و سخنچینان است. نمونۀ این وجه نظر در مثنوی «شاه و درویش» هلالی جغتایی آشکار است، برای نمونه: چشم درویش مستمند بر راه / گهرافشان برای مقدم شاه؛ شاه درویشدوست میباید / تا ازو عالمی بیاساید (ص 231، 232).برخی از شاهان بهسبب اهتمامشان به جشنها و اعیاد مردمی، در نزد عامه شهرت بیشتری یافتهاند؛ مثلاً جمشید بهسبب وضع نوروز ( نوروزنامه، 7- 8) و فریدون بهسبب بنانهادن مهرگان و بندکردن ضحاک و بازداشتن او به کوه دماوند ( المحاسن ... ، 276).باباافضل کاشانی با نگاهی فلسفی، پادشاه را نامی باستانی میداند و میگوید: «شاه در سخن باستان اصل و خداوند باشد و پاد [از] پاییدن». به نظر او، «پاییدن چیز، دورداشتن چیز بود از مخالف وی»؛ زیرا که آفت هرچیز از مخالف آن است، چه به نیستی، چه به نقصان. چون پادشاه نگهدارندۀ هستیها و تمامکنندۀ ناتمامها ست، لازم است که پادشاه مخالف هر آن چیزی که بر آن پادشاه است، نباشد (ص86-87). شبستری عالم اصغر را با قلمروی مقایسه میکند که شاه در مرکز آن نشسته است. همین قدرتِ اولوهیتگونه در شاهان بسیاری از ملل دیگر هم دیده میشود (نک : شوالیه، 18-22).تقدس شاهان و مقولۀ فرۀ ایزدی، باوری کهن است که از ایران باستان و عهد اردشیر (نک : فردوسی، 6 / 154، 231-232) منشأ میگیرد و سپس در دورۀ اسلامی، حدیث «الملک و الدین توأمان» پدید میآید (نک : کرون، 451، حاشیۀ 2).بر بنیاد شاهنامه، شاهان ایران خود را برکشیدۀ یزدان / ایزد میدانستند و بر آن بودند که پادشاهی را خدا به آنها بخشیده است؛ بنابراین، دوام فرمانروایی خود را همواره از درگاه خداوند به دعا میخواستند (نک : اعتمادمقدم، 2 بب ).در دورۀ اسلامی هم برخی از اندیشمندان بهصراحت پادشاه را برگزیدۀ خدا دانستهاند؛ برای نمونه، نظامالملک آورده است: وی را به بهترینهای پادشاهانه و سیرتهایی ستوده آراسته گردانیده، و مصالح جهان و آرام بندگان را بدو باز بسته است (ص 5). گاهی هم در چهارچوب فرهنگ قرآنی، برای شاه فضایل خُلقی و اخلاق و ملکاتی شایستۀ رتبت شاهی قائل بودند که در صورت تخلق به این اخلاق، وی شایستۀ نیابت خلافت خداوند در زمین میشد (بدلیسی، 7 بب ). در مناطق شرقی جهان اسلام، صفات خلیفه ابتدا بهصورت تعارف و غیررسمی بر حاکمان دنیوی اطلاق میشد. از سدۀ 5 ق / 11 م به بعد القاب «خلیفةالله» و «ظلّالله» هم بهعنوان تعارف و تکریم برای شاهان به کار رفت؛ تاآنجاکه اندکاندک این باور در میان مردم و حتى در نزد فقها و پردازندگان کتب سیرالملوک شکل گرفت که شاه اگر عادل باشد، خلیفۀ خدا ست، هرچند غلامی حبشی باشد (کرون، 425-426).گاهی شأن پیامبر، امام و پادشاه بسیار به هم نزدیک میشود. نوشتهاند: پادشاه مطلق و امام و حاکم علیالاطلاق، گاهی پیامبر است، مانند حضرت آدم و سلیمان و داوود (ع) و حضرت محمد (ص)، و گاهی هم کسی غیر از نبی، مانند حضرت علی (ع) و دیگر امامان است (محقق، 66). شاید دربارۀ تقدس شاهان به حدیث معروف «السلطان ظل الله فی الارض» بتوان اشاره کرد که براساس آن، اعتقاد بر این بود که دل شاه روشن و روان او منور است و قادر است با روشنرایی حقایق را درک کند. در نظر برخی از فرق اسلامی، «اولیالامرِ» قرآن مجید ناظر به شاه، و بنابراین اطاعت او واجب است (شمیسا، 2 / 718). این باور تا حدی در شعر فارسی هم تأیید شده است. رودکی در وصف ابوجعفر احمد بن محمد، حاکم سیستان، چنین آورده است: حجت یکتاخدای و سایۀ اوی است / طاعت او کرده واجب آیت فرقان (ص 141).تقدس شاه حرمتهای زیادی هم برای او در نزد مردم ایجاد کرده بود، ازجمله اینکه چون به موکب شاه میرسیدند، از مرکب پیاده میشدند، دست در پیش زین او میزدند و پیاده میرفتند تا اینکه شاه به آنها اجازۀ نشستن بدهد. در دربار پادشاه، تنها برخی حق نشستن، و بسیاری تنها جواز ایستادن داشتند. این حرمتگذاریها در شعر فارسی هم انعکاس یافته است (برای آگاهی بیشتر، نک : شمیسا، 2 / 719).شاه با هدف آشنایی با مشکلات کشور و رعایا، لباس مبدل میپوشید و به میان مردم میرفت (خزاعی، 2 / 105). داستانهای بسیاری دربارۀ شاه عباس وجود دارد که او با لباس درویشان، شبها در اصفهان به گشتوگذار میپرداخت و از حال مردم آگاه میشد (فلسفی، 2 / 373-374). سنت لباس مبدل پوشیدن شاهان و رفتن آنها در میان مردم برای جویاشدن از حال رعایا، بسیار دیرینه است و در کتابهای دیگر هم آمده است (نک : سمرقندی، 89-92).شاهان در هر سرزمینی، نام و لقبی خاص داشتند؛ برای نمونه، «چیپال» در لاهور، «خاقان» در ترکستان، «قیصر» در روم، «فغفور» در چین، «کسرى یا خسرو» در ایران، «خدیو یا عزیز» در مصر، «رای» در هند، «تبَّع» در یمن، و «نعمان» در حیره (شمیسا، 2 / 721).در سیرالملوکها برای شاه این خصال و صفتها را برشمردهاند: دیدار خوب، خوی ستوده، دلیری، داد، مردانگی، دانش، کاربستن انواع سلاح، شفقت و رحمت بر خلق، دین درست و اعتقاد نیکو، دوستداشتن و بهجایآوردن نماز شب، حرمتداشتن علمای دین و زاهدان و پارسایان، با خدمتکاران و زیردستان به خُلق خوش زیستن (نک : نظامالملک، 6؛ غزالی، 139)؛ همچنین، بر حلم، عدل، خرد و شرم پادشاه تأکید شده، و دوری از حسد، کبر، بخل و کینه را برای او لازم دیدهاند. همین خصال با بیانی مشابه به اضافۀ دستورالعملها و صفات بیشتر، در منابع دیگر، بهویژه در کتابهای معروف به نصیحة الملوک و تحفة الملوک، که از آنها با عنوان آینۀ امیران نیز یاد میشود، چه بهصورت مستقل در قالب یک کتاب و چه بهصورت بخشی از یک کتاب مانند فصلی از کتاب بحر الفوائد (ص 118 بب ) هم با تفصیل بیشتر دیده میشود (نک : علی بن ابیحفص، 71 بب ؛ تحفه، 53 بب ).همیشه اینگونه نیست که شاهان بر طریق مستقیم باشند و به عدل و داد حکم کنند؛ گاهی هم ابلیس بر آنها غلبه میکند و با تلبیس بدیها را بر آنان خوب مینمایاند. مثلاً ایشان را وامیدارد که بهناروا و بنابه رأی خود، دست ببُرند و گردن بزنند و آن را از مقولۀ «سیاست» بپندارند؛ درحالیکه این کار آنان به این معنی است که گویا شریعت ناقص است و ما با رأی خود تکمیلش میکنیم (ابنجوزی، 111). مهمترین عامل زوال پادشاهی، ظلم است و جملۀ معروف «الملک یبقى مع الکفر و لایبقى مع الظلم» را میتوان ناظر بر این حقیقت دانست. در احادیث آمده است که هرگاه پادشاهی ظلم پیش گیرد، هریک از دعاهای مظلومان و بیچارگان کارِ لشکری را میکند و به اندکزمانی، آن ملک خراب و ناچیز میگردد (نک : محقق، 71).حکایتهای پادشاهان در متون ادبی و عرفانی فارسی و بهویژه پهنۀ داستانهای ادب عامه سهمی بسیار دارند، چنانکه در برخی از کتابهای مشهور مانند گلستان سعدی، بابی مستقل به سیرت پادشاهان اختصاص دارد (ص 58-85). باب اول بوستان سعدی هم «در عدل و تدبیر و رای» است که بیشتر حکایتهای آن دربارۀ شاهان و مسائل مربوط به آنان است (ص 42 بب )؛ و یا لطایف خاص هر طبقه نسبت به پادشاهان در کتابهای مربوط، بهطور مجزا، بخشهای قابل توجهی را به خود اختصاص داده است (نک : فخرالدین، 121، 135، 213، 221، 293، 417، 419).دو باب سیوهفتم و سیوهشتم قابوسنامه، بهترتیب در آداب خدمتکردن به پادشاه، و ندیمی شاهان است (عنصرالمعالی، 144، 149)؛ همچنین، روایتهای گونهگون مرزباننامه، هزارویکشب، یا همان هزار افسان کهن و نیز کتابهای تمثیلی مانند کلیله و دمنه، همه بر محور داستانهای شاهان و نشاندادن گوشههایی از خلقوخوی آنان استوار شده است. حکایتهای مربوط به برخی از پادشاهان، مانند اسکندر، انوشیروان، سلطان محمود و شاه عباس، مجموعههایی رنگارنگ است که بـه کوشش و تجزیهوتحلیلهایی جداگانه نیاز دارد؛ برای نمونه، کاری که سالها پیش بهصورتی ناقص دربارۀ انوشیروان صورت گرفت (نک : مرزبان راد، 87 بب ).شاه در باور ایرانی، «کهنالگوی پیر فرزانه» است. گسترش این مفهوم سبب شده است که «شاه» به یکی از بنمایههای مهم در افسانهپردازی تبدیل شود. از بنمایههای رایج در تفکر ایران پیش از اسلام این است که در سرزمینی که پادشاهی با نیت خوب حاکمیت داشته باشد، آن سرزمین در رفاه و آبادانی خواهد بود و اگر نیت به بد بگرداند، آبادانی و رفاه از آن سرزمین رخت برخواهد بست و تنگی رزق و خشکسالی به آن روی خواهد آورد (جعفری، 111). دراینرابطه، حکایتهایی هم در کتابهای مختلف آمده است؛ مثلاً در شاهنامه، در خلال داستان «بهرام گور با زن پالیزبان» آمده است که بهرام بهطور ناشناس بر وی وارد شد و از او دربارۀ رضایت مردمان از شاه پرسید، و چون زن نارضایتی مردمان از چاکران شاه را اظهار کرد، بهرام اندیشید: درشتی کنم زین سپس ماه چند / که پیدا شود مهر و داد از گزند. فردای آن روز، زن پستان گاو را که هر روز شیر فراوان داشت، خشکیده یافت و به شویش گفت: «دل شاه گیتی دگر شد به رای» و در برابر اعتراض او، گفت که من بیهوده نمیگویم: «چو بیدادگر شد جهاندار شاه / ز گردون نتابد بهبایست ماه / / به پستانها در، شود شیر خشک / نبوید به نافهدرون، بوی مشک» (فردوسی، 6 / 468، 472-473). این مضمون بهصورتهای متفاوت در کتابهای دورۀ اسلامی نیز آمده است. در برخی از روایتها به جای گاو شیرده، درختان مثمر آمده است که بهسبب نیت بد پادشاه خشک، یا اینکه محصولشان کم میشود. روایتهای گوناگون به پادشاهان متفاوت مانند انوشیروان، بهرام و مأمون منسوب است. افزونبر روایتهای کتبی، تعدادی فراوان روایت شفاهی نیز از این داستان در مناطق مختلف ایران ثبت شده که بیشتر آنها به شاه عباس منسوب است (برای آگاهی بیشتر، نک : جعفری، 109- 119).اعتقاد به ترسالی و خشکسالی در پی داد و بیداد پادشاهان، در فرهنگ اسلامی هم پذیرفته بوده، و به نظر میرسد از ایران پیش از اسلام وام گرفته شده است. در محاضرات الادباء (راغب، 1 / 163)، بخشی با عنوان «خصب الزمان و طیبه بعدل الولاة وجد به بجورهم» وجود دارد که با روایتی از ابنعباس آغاز میشود و متعاقب آن، همان داستان انوشیروان و گاو شیرده به نام ابرویز و نیز چند مورد دیگر میآید. در آداب الحرب و الشجاعة، روایتی دیگر از وهب بن منبّه دربارۀ نیت و عدل پادشاهان نقل شده است (فخر مدبر، 64-65)؛ در این کتاب، 3 روایت متفاوت از افسانۀ نیت پادشاه آمده است (همو، 66-72).براساس همین دیدگاه، قدما بر آن بودند که هیچچیز بر رعیت مبارکتر از نیت محمود پادشاه نیست که در این صورت، مملکت معمور و آبادان، و انواع فتن از آن دور، و مردم قرین رفاه و امنیت خواهند شد. همین مضمون را شاعری بدینگونه به نظم در آورده است: هر آن نم کز ابر بهاران بود / در اندیشۀ شهریاران بود / / چو بد گشت اندیشۀ پادشا / نیابد زمی نم به وقت از هوا (سجاسی، 149).بر همین اساس، باورهایی بسیار دربارۀ پادشاهان شکل گرفته، و عرصۀ ادب فارسی و بهویژه فرهنگ مردم ایران را رنگارنگ کرده است. از جملۀ باورهای مربوط به شاه این است که 8 استخوان در پهلو را نشانۀ پادشاهی، 9 تا را علامت دولت، و 10 تا را نشان درویشی میدانستهاند (واجد، 43). در سیرجان و بسیاری از نواحی دیگر ایران، وقتی چراغ را روشن میکنند، میگویند: السلام علیک یا شاهِ چراغ (بختیاری، 326). در دوان، از توابع کازرون، بقعهای است به نام شاه سلیمان (به گویش محلی: سلیمون) که اهالی او را امامزاده میدانند و بر آناند که دوان را او حفظ کرده است (لهساییزاده، 100)؛ در حوالی پلدختر، امامزادهای به نام شاهزاده احمد، و در حدود کوهدشت، امامزادهای به نام شاهزاده محمد، و در جنوب خرمآباد، امامزاده «شین شاه» هست که دربارۀ آنها ترانهها و حرارههایی به زبان لری در میان ایل بیرانوند رواج دارد (حنیف، 96- 98).در تکرم شفت، مزار شاه درویشان در کنار درختان آزاد کهنسال قرار دارد. مزار شاه احمد با بنایی قدیمی در چماچا واقع است (افشاریان، 96) که رابینو دربارۀ آن مینویسد: مقبرۀ نعمان در این محل است که در آن قرآنی به خط کوفی دیده میشود (ص 236). بقعۀ شیخ قطبالدین معروف به شاه مردان، یکی از مریدان حضرت علی (ع)، در 11کیلومتری جنوب غربی سعادتشهر فارس، و بقعۀ امامزاده عقیل (سلطان کرم) در 21کیلومتری شمال غربی همین شهر قرار دارد (قلیپور، 229-230).داستان سفرۀ شاه پریان (ه م) در میان زردشتیان و نیز مسلمانان ایران معروف است. این سفره از زمرۀ سفرههای مقدس است و همراه سفرۀ بهمن امشاسپند (نک : ه د، بهمنروز، سفره) رونق بسیار دارد و به نظر میرسد که ریشه در نیـایشی قدیم و نذری به نام «استوفرید ایزدان» دارد (مزداپور، 111).مردم راستقان بجنورد باور دارند که در هریک از روزهای هفته، یک جن بهعنوان شاه حکومت میکند. پادشاه جن روز یکشنبه «شهبال و پری و ترساکیش»، پادشاه روز دوشنبه «جابران»، پادشاه روز سهشنبه «علی یان بن نصر»، پادشاه روز پنجشنبه «جادوان سیاهرنگ و کبودچشم»، و شاه جنیانِ روز جمعه «ملهم» است که در خرابهها، خندقها و گودالها زندگی میکند (اکرامیفر، 144-145؛ نیز نک : ه د، جن).مردم به استاد و فرد ماهر در هر فن «شاه» میگویند؛ چنانکه در وصف استاد جولاهه در منظومۀ «شالنامه» میخوانیم: به بافندگی بس که آگاه بود / به دفتینیان مطلقاً شاه بود (ادیب، 384). واژۀ شاه بهمجاز، بر غیر شاه هم اطلاق میشود، چنانکه سپهسالار و امیر را هم شاه میگویند که مراد تشبیه آنان به شاه است از نظر قدرت اصلی، خداوند، مهتر و بزرگ نسبت به رعایا.«شاه» بهمجاز، بر هرچیز بزرگ هم اطلاق شود، مانند شاهراه، شاهجوی، شاهکوه، شاهسوار، و نیز بر هر چیزی که در بزرگی و خوبی بهحسب صورت و معنی، از امثال خود ممتاز باشد، مانند شاهباز، شاهکار، شاهتوت، شاهدانه، شاهتره و شاهانی (قسمی انگور). همچنین، گاهی جنگلنشینان پیش از نام برخی از میوههای ممتاز، شاه میگذارند، مانند شاهتوت، شاهبلوط، شاهگلابی و شاهامرود؛ مثالهای دیگر از ترکیب واژهها با شاه چنین است: شاه انجم، شاه اولیا، شاهبچه، شاهبرج، شاهبیت، شاهپسر، شاهداماد، شاهدارو، شاهدرخت، شاهرش و شاهکلید ( لغتنامه).بزرگتر و مهتر هر گروه از اشیاء و جانوران بهعنوان شاهِ گروه خود شناخته میشود، مثلاً شیر شاه درندگان، و عقاب، باز، یا شاهین شاهِ پرندگاناند؛ «و پادشاهان دیدار وی (شاهین) را به فال نیک دارند و چون باز بی تعبی، سبک بر دست نشیند و رو به سوی پادشاه کند، دلیل آن باشد که وی را ولایتی نو به دست آید»؛ همچنین، یاقوت شاه گوهرهای ناگدازنده، و زر شاه گوهرهای گدازنده، و اسب شاه چهارپایان گیاهخوار است (نک : هدایت، 133). شاید به همین اعتبار است که بزرگتر زنبورهای عسل هم «ملکه» خوانده شده است.برخی از واژهها و تعبیراتی که در آنها شاه معنی بزرگتر و سرآمد میدهد، بدین قرار است: شاه اختران، شاهسپرم (اسپرهم / اسپرغم)، شاهانجیر، شابابک (گیاهی در مصر)، شاهباد، شاهبانگ (نام گیاهی)، شاهبن (نام میوهای)، شاهپرک (پروانه)، شاهبیزج (مهرگیاه)، شاهپر / شهپر، شاهپری (عنبر)، شاهپسند، شاهتیر، شاهحسینی (نوعی انگور)، شاهرخ، شاهدخت، شاهشکار، و جز آن (نک : معین، ذیل واژهها).ترکیبات ساختهشده با واژۀ شاه در زبان فارسی کم نیست و نشان میدهد که این واژه و مفهوم آن با این زبان پیوندی دیرینه داشته است؛ نمونههایی از این ترکیبات عبارتاند از: شاهآزمایی، شاهآزمود، شاهاندازی (لافزنی)، شاهبابا، شاهباجی، شاهبازی، شاهباش / شاباش، شاهبالا، شاهبند، شاهطلب، شاهبال / شهبال، شاهبیگزادی، شاهبیگی، شاهتراش، شاهجانی (پارچهای لطیف)، شاهجو، شاهجوی، شاهچینکردن، شاهچینی، شاهخطایی (نام لحنی در موسیقی)، شاهدزد، شاهروی، شاهزیره، شاهستا، شاهسوار / شهسوار، شاهسون، شاهشاخ، شاهشار، شاهشعر، شاهفش، شاهفنر، شاهن / شاهین (در ترازو)، شاهنشین، شاهنگ (ملکۀ زنبورعسل)، شاههوش، شاهول (شاقول) و شاهشناس ( لغتنامه، ذیل واژهها و عبارات).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید