سنجش و شمارش
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 11 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257717/سنجش-و-شمارش
چهارشنبه 22 اسفند 1403
چاپ شده
5
قدیمترین واحد سنجش وزن مربوط به دورۀ هخامنشی است و «کارشا» نام داشت که برابر با 83 گرم یا 18 مثقال امروزی بوده است. واحد کوچکتر آن شِکِل نام داشت و از کارشا بالاتر را مَنه مینامیدند که از مینای بابلی گرفته شده بود و قریب 500 گرم بود. از منه بالاتر تالان نام داشت که برابر با 60 منه بود (سامی، 2 / 224). در بیشتر جوامع سنتی تا همین اواخر، هنوز هم اجناس را براساس اوزان کهن، اما متداول محاسبه میکردند؛ برای نمونه، بختیاریها از مثقال، نخود، پَینار، دهنار، بیستوپنج، صددرم، نیممن و من استفاده میکردند. البته مقدار من هم در خاک بختیاری و هم در بسیاری جاهای ایران متفاوت بود؛ برای نمونه، من در سردسیر بختیاری (کوهرنگ، چلگرد، شهرکرد و جز اینها)، برابر با 6 کیلوگرم؛ در روستای گُتوند شوشتر، 5 / 7 کیلوگرم؛ در هویزۀ اهواز، 49 کیلوگرم؛ و در خلفآباد، برابر با 98 کیلوگرم است. واحد دیگر آنها برای سنجش بار چهارپایان، «تی» است که نصف بار به شمار میآید و وزن تقریبی آن در سردسیر 5 / 7 من ششکیلویی، و در گرمسیر، 6 من هفتکیلویی است. بنابراین، «بار» برابر با دو تی، و حداکثر وزنی است که یک چهارپا میتواند در مسیرهای کوهستانی حمل کند. خروار برابر با 50 من ششکیلویی در سردسیر، و 40 من هفتکیلویی در گرمسیر است (کریمی، 50-51). در دیگر مناطق ایران، افزونبر واحدهای یادشده، واحدهای دیگری نیز به کار میرود، که از آن جملهاند: جریب، که در واحد وزن، عبارت از مقدار بذری دانستهاند که برای کشت یک جریب زمین (بذرپاش) مورد نیاز است. چون در کشت غلات و حبوبات، نوع آنها، و آبی و دیمی بودن و دیگر عوامل مؤثر است، ازاینرو مقدار آن مشخص نیست و اندازههای مختلف برای آن ذکر کردهاند (اصطخری، 148؛ ابنحوقل، 68؛ دیانت، 1 / 154-162). نخود، که تا همین اواخر در میبد، کوچکترین واحد وزن بوده است. هر 5 نخود مساوی یک گرم، و اضعاف آن به این شرح است: یک تا 5 نخود؛ 6 نخود برابر با ربع مثقال؛ 12 نخود برابر با نیم مثقال؛ و 24 نخود برابر با یک مثقال. هر نخود 4 گندم، هر گندم یا جو حدود 048 / 0 گرم، یک نخود حدود 192 / 0 گرم و یک مثقال معادل 6 / 4 گرم محاسبه میشده است. مثقال عطاری، که برای توزین دارو و جواهر از وزنههای معمولی است. یک مثقال عطاری برابر با 18 نخود است (نک : جانباللٰهی، 4 / 531-532؛ پولاک، II / 157؛ نوربخش، بندر ... ، 208؛ تاریخ، 614؛ اسدیان، 225-226). قیراط، که برابر با 23 / 1 مثقال یا حدود 19 / 0 گرم است و در جواهرسازی به کار میرود ( تاریخ، 615). قیراط کمی سنگینتر از نخود است و هر 23 قیراط 24 نخود محاسبه میشود (پولاک، همانجا). درم، که برابر با 80 نخود و 15 گرم است (جانباللٰهی، 4 / 532). قیاس، برابر با 36 مثقال و یک من برابر با 24 قیاس یا 4 کیلوگرم است (نوربخش، همان، 210). در کیش به آن چاس میگویند و برابر با 66 / 166 گرم است (مختارپور، 310). مشت، حجم دو دست وقتی بههمچسبیده و نیمهباز باشد که معادل 25 درم است (جانباللٰهی، 4 / 534). وقه، که در فسا و در ایل باصری برابر با 8/ 1 من، یا 90 مثقال، یا 6 / 417 گرم، و یا برابر نیم چارک است (رضایی، غلامرضا، 384؛ توکلی، 201). من عرفی، که دو گونه است: من شاه و من تبریز؛ من شاه یا من بزرگ دو برابر من تبریز است. اجزاء من تبریز عبارت است از: رطل برابر با 6/ 1 من، درهم یا درم برابر با 5/ 1 رطل، مثقال برابر با نیم درهم، دانگ برابر با 6/ 1 مثقال و برابر با 8 حبه یا قیراط، و شعیر که 4/ 1 دانگ است (شاردن، 4 / 376-377). درم، اوقیه و دانگ از اوزان رایج در طب قدیم بوده است (پولاک، II / 157؛ برای آگاهی از اوزان رایج در تجارت ادویه، نک : حاجی زین، 11). این اوزان در بسیاری از نقاط دیگر ایران با اندکی اختلاف در نام یا مقدار رایج است. من تبریز و تهران 4 چارک، هر چارک 10 سیر، هر سیر 16 مثقال، و درنتیجه من تبریز 640 مثقال است که 100 من آن یک خروار میشود (پولاک، همانجا). ایجاد من تبریز را به رشیدالدین فضلالله، وزیر غازان خان در 700 ق، نسبت میدهند. مزیت من یادشده نسبت به مَنهای دیگر آن است که آن را میتوان بهسهولت به اوزان کمتر از من و کسور آنها تقسیم کرد (جمالزاده، 168). من ری 4 برابر من تبریز است (پولاک، همانجا). در شیراز قدیم، دو نوع من رایج بوده است: یکی من بزرگ که برابر با 040‘1 درهم بوده، و در اردبیل هم رواج داشته است؛ دیگری من کوچک که من بغداد است، به وزن 260 درهم. این من در سراسر فارس و همۀ ممالک اسلامی رایج بوده است (اصطخری، 147- 148). در شیراز و بوشهر یک نوع من به نام من نهعباسی هم رواج داشته که 720 مثقال بوده است (جمالزاده، 167؛ برای آگاهی از اختلاف من در شهرهای مختلف، نک : فوروکاوا، 150؛ همایونی، 254؛ کریمی، 50-51؛ ضرابی، 274؛ سرلک، 186-187؛ طباطبایی، 653؛ حکمت، 399-400). پومَه، که از واحدهای سنجش وزن در کندلوس و برابر با 6 من است. در همین منطقه، واحد «سِنگین» برابر با 24 من است (جهانگیری، 108). در الاشت «لَتَر» یکونیم برابر من تبریز است (پورکریم، الاشت، 40، حاشیۀ 1). قوطی، نام واحد سنجش وزن بود که در تجارت برنج سواحل دریای مازندران به کار میرفت و برابر با 9 من تبریز یا حدود 26 کیلوگرم بود ( تاریخ، 615). بار، که هر بار الاغ 20 من شاه و بار شتر 40 من یا حدود 250 کیلوگرم، و در ایزدخواست حدود 120 کیلوگرم بود. در بختیاری مقدار تقریبی بار 15 من ششکیلویی است (جانباللٰهی، 4 / 533؛ رنجبر، 285؛ کریمی، 51؛ تاریخ، همانجا). خروار، که وزن این واحد متداول در شهرهای مختلف متفاوت بود. خروار برابر 100 من یا تقریباً 290 کیلوگرم است (همانجا). در 1304 ش، برای یکسانسازی اوزان، قانونی تصویب گشت که بهموجب آن برابری هریک از اوزان بدین شرح تعیین شد: 10 نخود (یا 2 درهم) = 2 گرم، یک مثقال (یا 10 درهم) = 10 گرم، یک سیر (یا 75 درهم) = 75 گرم، یک چارک (یا 750 درهم) = 750 گرم، یک سنگ (یا 000‘1 درهم) = یک کیلوگرم، یک من (یا 000‘30 درهم) = 3 کیلوگرم، و یک خروار (یا 000‘000‘ 3 درهم) = 300 کیلوگرم (لمتن، 697).
برخی از پژوهشگران ابداع واحدهای سنجش حجم را به سدۀ 6 قم میرسانند که لولههایی برنجین برای سنجش حجم و ظرفیت در ایران وجود داشت. همچنین نوشتهاند مقیاس اصلی حجم و ظرفیت در ایران باستان کَپهتیس بوده است که آن را تقریباً 221‘1 سانتیمتر مکعب دانستهاند. آرتابا برابر با 48 کپهتیس و 61 / 58 لیتر، و آخان برابر با 920‘1 کپهتیس و 344‘2 لیتر از واحدهای فرعی این واحد سنجش بودهاند (فرشاد، 323-324). اَرتَبه را نیز یکی از واحدهای سنجش حجم و پیمانه در ایران قدیم دانسته، و آن را 55 لیتر تخمین زدهاند (سامی، 2 / 224). پولاک نوشته است که ایرانیان حجم را با ذرع مکعب اندازه میگیرند (II / 158). این واحدهای سنتی برای سنجش حجم، تا همین اواخر، در بیشتر جاهای ایران به کار میرفت: قفیز: واحد حجم در میبد و برابر با مقدار آبی است که از روزنهای به پهنای دو و بلندای یک دانه جو میگذرد و در یک شبانهروز یک قفیز (900 مـ 3) زمین را سیراب میکند (جانباللٰهی، 1 / 68). در خنجین (اراک)، قفیز ظرف چوبی مکعبمستطیلشکلی به طول 125 و عرض 62 سانتیمتر است که برای اندازهگیری جو و گندم استفاده میشود. هر قفیز حدود 14 من گندم و 11 من جو ظرفیت دارد (ریاحین، 148). لوله: در تبریز واحد سنجش حجم آب است و هر 50 لوله برابر با یک سنگ تهران است (لمتن، 699). زوج: مردم برخی از نقاط خراسان حجم آب را با واحد سنجشی به نام زوج اندازه میگیرند که تقریباً 5 زوج برابر با یک سنگ آب است (همانجا). سنگ: در تهران مقدار آبی است که از شکافی به اندازۀ 20 / 0 مـ2 و از قرار حدود یک متر در هر 3 ثانیه جریان دارد. این واحد سنجش در شیراز معروف به سنگ دیوانی، و مقدار آبی است که از شکافی به وسعت 20 سانتیمتر در 80 سانتیمتر و از قرار ثانیهای یک متر جریان دارد. سنگ دیوانی به 8 چرخ تقسیم میشود و 5 سنگ دیوانی را یک «سنگ آسیاگردان» حساب میکنند. در اراک، یک سنگ دیوانی مقدار آبی است که از میان 4 آجر که روزنهای به وسعت 20 × 20 سانتیمتر را تشکیل میدهد، جاری است (همانجا). بافه: یک دسته سیفال (ساقۀ گندم) را که برابر با گنجایش دو دست انسان است، یک بافه مینامند (جانباللٰهی، 4 / 534). معادل آن مشته است که در شمال ایران برابر با مقدار ساقههای شالی است که دروگر میتواند در یک پنجۀ دست جمع کند و با داسی که در دست دیگر دارد، آن را ببرد. 24 مشته برابر یک «درز» میشود و درز مقدار باری است که یک نفر میتواند حمل کند (میرشکرایی، 466). در تنکابن، هر مشته 20 تا 30 ساقۀ برنج، هر کَر 20 تا 30 مشته، و هر کوله 20 کر است (دانای علمی، 66-67). بختیاریها برای سنجش حجم مایعات از واحدی به نام «کمچه» برابر با مقدار گنجایش یک قاشق چوبی و تقریباً برابر با یک استکان مایع، و همچنین از «فنجان» معادل ظرف کوچکی از مس یا روی با گنجایشی بیشتر از کمچه و کمتر از یک کاسه استفاده میکنند. واحدهای اندازهگیری حجم برای چیزهایی مثل گندم و آرد، اینها ست: «گرهمُست» مقداری آرد یا گندم است که در یک مشت بسته جای بگیرد. اگر کسی مقدار کمی آرد طلب کند، طرف مقابل چنگ به کیسه میبرد و یک مشت بسته آرد به او میدهد و به همان مقدار هم پس میگیرد؛ «تَلاپه» مقداری از آرد یا گندم است که در یک کف دست با انگشتان بههمچسبیده و مشت باز جای میگیرد؛ «مست» هم گنجایش دو کف دست بههمچسبیده و به شکل یک ظرف است؛ بختیاریها به هر ظرفی که برای پیمانهکردن به کار میبرند، «کِیل» میگویند و متداولترین این کیلها، کلاه نمدی خودشان است (کریمی، 53).
واحدهای سنجش پول در دورانهای متفاوت تاریخی تغییر و تحولات زیاد داشته است. کهنترین آن، که هنوز نامی آشنا ست، درهم است که اصلاً یک واژۀ یونانی است و از زمان اسکندر تا سدۀ 10 ق / 16 م، واحد پول نقره در ایران بوده است. پس از آن، دینار است که واژهای است لاتینی و سکهای از طلا به وزن 18-25 نخود. دینار در سدۀ 1 ق / 7 م، به ایران وارد شد و تا سدۀ 9 ق / 15 م رواج داشت. در عهد شاه طهماسب اول (سل 930-984 ق / 1524-1576 م)، دینار سکهای مسی به وزن یک مثقال بوده است؛ بعدها از قیمتش کاسته، و تبدیل به واحد تقسیمی شد، یعنی دیگر وجود خارجی نداشت، ولی در حساب به کار میرفت. بیستی (20 دینار) که در 974 ق / 1566 م، سکۀ نقره بوده و در زمان نادر رواج داشته است، در سدۀ 13 ق / 19 م به سکۀ مسی تنزل کرد و در تبریز، شاهی مسی را بیستی نامیدند (جمالزاده، 173). واحدهای دیگر سنجش پول بدین قرار است: قاز: در عهد فتحعلی شاه برابر با نیمشاهی (5 دینار) بوده، و تا نیمۀ اول سدۀ 13 ق (در گیلان) رایج بوده است (همانجا). در میبد 5 غاز (قاز) را برابر با نیمشاهی میدانستند (جانباللٰهی، 4 / 533). پول سیاه: سکۀ مسی که بهطورکلی به آن پول، قراپول یا پول سیاه میگفتند و در دورۀ شاه صفی، 40 عدد آن برابر با یک عباسی نقره بود. هر شهری سکهای با تصویر خاصی برای خود داشت. در دورۀ شاه صفی، سکههای ضربشده در شماخی (جمهوری آذربایجان کنونی) عکس شیطان، سکههای کاشان نقش خروس، سکههای اصفهان نقش شیر، و سکههای گیلان نقش ماهی را داشتند. از شکلها و تصاویر دیگری مثل آهو، بز، قوچ، مار و حیوانات دیگر نیز برای این منظور استفاده میشد. در پایان سال، این سکهها اعتبار خود را از دست میداد و سکۀ جدید با تصویری تازه ضرب میشد. بعدها، ارزش پول سیاه به نیمشاهی یا 25 دینار، یعنی هر قران 40 پول، تنزل کرد و در 1319 ق / 1901 م (در دورۀ سلطنت مظفرالدین شاه) متروک شد (الئاریوس، 389-390؛ پورشافعی، 54؛ جمالزاده، همانجا). شاهی: اجزاء و اضعاف شاهی بدین ترتیب است: نیمشاهی، یکشاهی، سهشاهی، پنجشاهی، هفتشاهی، نهشاهی، دهشاهی، یازدهشاهی، سیزدهشاهی، پانزدهشاهی، هفدهشاهی، نوزدهشاهی، و یک ریال (یک قران) (جانباللٰهی، همانجا). صنار: کوتاهشدۀ 100 دینار یا 4 پول است (پورشافعی، همانجا) و برابر با دوشاهی بود. سایر واحدهای رایج آن سیصنار (سهصنار)، هفتصنار و نهصنار بود (جانباللٰهی، همانجا). عباسی: یکعباسی = چهارشاهی. سایر واحدهای رایج آن دوعباسی (= 4 صنار)، سهعباسی و چهارعباسی بود (همانجا). سکۀ عباسی نام خود را از شاه عباس، و سکۀ خدابنده (معادل نیمعباسی) نام خود را از سلطان خدابنده، که دستور ضرب آنها را داده بودند، گرفته است. قبل از اینها، سکهای به نام لاری ضرب میشد که به شکل میلههای خمشدهای از نقره بود و در محل خمیدگی نام سکه و سلطان ضرب میشد. لاری از نظر وزن، سنگینتر از عباسی بود و ظاهراً به دستور شاه اسماعیل اول ضرب شده بود. سکۀ کوچکتر از خدابنده سکۀ شاهی است که برابر با 4/ 1 عباسی است (الئاریوس، 389). قران: فتحعلی شاه (سل 1212-1250 ق / 1797-1834 م) در سیامین سال سلطنت خود، لقب صاحبقران را اختیار کرد و پس از این تاریخ، این لقب به سکههای ضربشده به نام او اضافه شد. سکهای که در سابق معروف به یکهزار و معادل 10/ 1 تومان بود، به قران معروف شد (مستوفی، 1 / 53). اشرفی: در دورۀ قاجار، علاوهبر نقره و نیکل، بعضی مسکوکات طلایی به نامهای اشرفی، دواشرفی، پنجهزاری و دوهزاری نیز رواج داشت که قیمت معینی نداشتند؛ دواشرفی 4 تا 4 تومان و نیم، اشرفی دو تومان تا 25هزار، قیمت پنجهزاری از یک تومان تا 12 قران، و دوهزاری 5 قران تا 5 قران و 10 شاهی بوده است (جمالزاده، 170). ریال: واژهای اسپانیولی است و پرتغالیها آن را به ایران آوردند، و در زمان فتحعلی شاه، 2 مثقال و 6 نخود، و بعدها 2 مثقال وزن داشت (همو، 174). در زمان رضا شاه کلمۀ ریال به جای قران و یکهزار قدیم رایج شد (مستوفی، همانجا؛ برای آگاهی از نوسان ارزش سکه در دورههای مختلف، نک : پولاک، II / 159-161؛ جمالزاده، 170-173؛ رضایی، غلامرضا، 387-390).
گذشته از بهکارگیری اعداد مشخص و اصطلاحات خاص در هر رشتۀ کاری، صاحبان مشاغل و حرفهها واحدهای سنجش خاص خود را دارند که این واحدها معمولاً یک مجموعۀ چندواحدی از انسان یا حاصل کار او ست؛ مثلاً در کشاورزی به واحدهای سوئه، بافه، وه، مشت و بند گاواره (بوجار)، و در مقنیگری به بست یا چرخ گروهبندی میشوند. معمولاً تعداد اعضای این گروهها بین 3 تا 8 تن است (جانباللٰهی، 1 / 39، 4 / 533-535). بین دامداران سنگسری لته (واحد شمارش دام)، 400 رأس؛ لتیو، 200 رأس؛ خَج (خرج)، 40 رأس؛ نیمخرج، 20 رأس؛ یکهپه، 10 رأس؛ و نیمپه، 5 رأس گوسفند و بز است (شاهحسینی، ایل ... ، 117). چنین تقسیمبندیهایی در بخش صنایع دستی هم وجود دارد. جوم واحد شمارش ظروف سفالی است و ظروف برحسب آن طبقهبندی میشود؛ مثلاً کاسۀ چهارتایی، یعنی کاسهای که 4 عدد آن یک جوم است (جانباللٰهی، 2-3 / 476؛ برای آگاهی بیشتر از واحدهای شمارش در فسا، نک : رضایی، غلامرضا، 391). در میبد حلاجها در هر دور پنبهزنی، پنبه را به شکل گلولههای بیضیشکل، به قطر حدود 8 تا 10 و درازی 20 سانتیمتر میپیچیدند و هریک از این گلولهها را نلته مینامیدند. ریسندگان برای سهولت کار، پنبه را اول فتیله یا بهاصطلاح پلته میکردند. هر 12 یا 14 فتیله با یکی که دور آن میبستند، یک مُسه نام داشت. پنبۀ هر نلته 5 تا 6 مسه میشد. در بافندگی کوچکترین واحد تقسیم نخ شنگله نام دارد. هر 5 شنگلۀ نخ یک کلفه یا کلاف، و هر 20 کلاف یک بخچه است (جانباللٰهی، 2-3 / 380، 5 / 535). در زیلوبافی هر 6 یا 8 پود بافتهشده یک بَنوم است و هر 12 بنوم یک پهنا نام دارد. یک پود از زیر و یک پود از رو را گا مینامند که معادل خِفت یا رَج در قالی است. نشون (نشان) نیز واحد شمارش چله در قالیبافی است. هر نشان عرفاً شامل 100 خفت است (همو، 2-3 / 412، 439). واحد شمارش در تجارت و دادوستد در فسا، عدل برابر با نصف بار (25 من برابر با 52 / 83 کیلوگرم) است (رضایی، غلامرضا، 390- 391). در میبد به هر لنگۀ بار یک عدل میگویند که معمولاً تعداد کالای بستهبندیشدۀ آن هم مشخص است، مثلاً یک عدل زیلو شامل 10 تا 12 زیلو ست (جانباللٰهی، 2-3 / 416). دست نیز واحد شمارش وسایل خانگی، محصول، لباس و امثال آن است. در میبد دست واحد شمارش ظروف است و هر دست 6 عدد است (همو، 6 / 57)؛ درحالیکه در دیباج دامغان، دست واحد شمارش گردو، و هر دست برابر با 5 عدد گردو ست (شاهحسینی، دیباج ... ، 95-96). در زفره (کوهپایۀ اصفهان) هر 10 عدد گردو یک دس است (رجایی، 71). در تجارت منسوجات پنبه، توپ ششذرعی متداول بود ( تاریخ، 615). واحدهای شمارش جامه، ثوب؛ پارچه، توپ؛ فرش، تخته؛ کارد و شمشیر و چاقو، قبضه (رضایی، غلامرضا، 391)؛ و کاغذ، انگشت و بند و دست (دسته) بوده است (افشار، 155-156، 161). برای شمارش حیوانات اهلی، رأس، و برای پرندگان و ماهیها، قطعه به کار میرود (رضایی، غلامرضا، همانجا). بعضی باورها و رفتارهای بومی و محلی نیز در شمارش اعداد نقش دارند. در داریون فارس، به جای رقم یکان اعداد 11، 21 و مانند آن «افزون» به کار میرفت؛ برای نمونه، افزونِ 10، یعنی 11، و افزونِ 20، یعنی 21، و در اعداد دو و سهرقمی وقتی به 8 میرسیدند، از فعل «هست» استفاده میکردند. همچنین در اعداد 19، 29، 39 و جز اینها، بعد از 9، دو به کار میبردند؛ مثلاً گفته میشد نهدوبیس، یعنی 29. برای عدد 50 نیز واژۀ مَر به کار میرفت (بذرافکن، 103). در میبد هنگام توزین خرمن عدد 13 را که نحس میدانند، نام نمیبرند و به جای آن «زیاده» میگویند (جانباللٰهی، 2-3 / 298). در بختیاری آب رودخانهها و چشمهها را با واحد سنگ میسنجند و آن مقدار آبی است که بتواند یک آسیای آبی را به حرکت درآورد. بختیاریها دامهای خود، از گاو، گوسفند، بز، اسب، خر و قاطر را با واحدی به نام «هست» شمارش میکنند. آنان کالبد این حیوانات را به 10 هست تقسیم میکنند و در شراکت در دام، براساس همین مقیاس سهم میبرند. بختیاریها برای شمردن اشیاء محدود از اعداد استفاده میکنند، ولی وقتی تعداد شمردنیها زیاد باشد، مثل شمار دامهای یک گلۀ بزرگ، یا پشمهای چیدهشدۀ یک گله، یا گردوهای یک درخت و جز اینها، از واحدی به نام مر استفاده میکنند که برابر با 50 است. آنها برای شمارش روزها از کلمۀ «شب» استفاده میکنند و برای نمونه میگویند: 4 شب در فلان جا بودم. دربارۀ تقویم سال فقط 4 فصل را میشناسند؛ برای نمونه، 45 بهار، 60 پاییز و جز اینها (کریمی، 53-54).
آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابناخوه، محمد، آیین شهرداری، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1367 ش؛ ابنحوقل، محمد، سفرنامه (صورة الارض)، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1366 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اصطخری، ابراهیم، ممالک و مسالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1373 ش؛ افشار، ایرج، کاغذ در زندگی و فرهنگ ایرانی، تهران، 1390 ش؛ امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ مقیاسات و نقود در حکومت اسلامی، تهران، 1339 ش؛ بذرافکن، جلال، فرهنگ مردم داریون، شیراز، 1389 ش؛ پتروشفسکی، ا. پ.، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1344 ش؛ پورشافعی، مجید، اقتصاد کوچه، تهران، 1385 ش؛ پورکریم، هوشنگ، الاشت، تهران، وزارت فرهنگ و هنر؛ همو، «جفت، واحد تولید سنتی کشاورزی در ایران»، فصلنامۀ مردمشناسی و فرهنگ عامۀ ایران، تهران، 1354 ش، شم 2؛ تاج العروس؛ تاریخ اقتصادی ایران، به کوشش چارلز عیسوی، ترجمۀ یعقوب آژند، تهران، 1362 ش؛ توکلی، غلامرضا، ایل باصری، از تُرناس تا لَهباز، تهران، 1379 ش؛ جانباللٰهی، محمدسعید، چهل گفتار در مردمشناسی میبد، تهران، 1383-1394 ش؛ جمالزاده، محمدعلی، گنج شایگان، برلین، 1335 ق؛ جهانگیری، علیاصغر، کندلوس، [تهران]، 1367 ش؛ حاجی زین عطار، علی، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات)، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1371 ش؛ حکمت یغمایی، عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، 1370 ش؛ خاروف، محمد احمد اسماعیل، اوزان و مکاییل و مقاییس اسلامی و مقایسۀ آنها با اوزان و مکاییل و مقاییس بینالمللی کنونی، پایاننامۀ دورۀ دکترای فرهنگ و تمدن اسلامی، دانشگاه تهران، 1353-1354 ش؛ خوانساری ابیانه، زینالعابدین، ابیانه و فرهنگ مردم آن، تهران، 1378 ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ عامۀ مردم تنکابن، تهران، 1389 ش؛ دیانت، ابوالحسن، فرهنگ تاریخی سنجشها و ارزشها، تبریز، 1367 ش؛ رجایی زفرهای، محمدحسن، «روش اندازهگیری»، مجلۀ پیام نوین، تهران، 1353 ش، س 10، شم 12؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیرسواران، تهران، 1378 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا از نگاهی دیگر، شیراز، 1387 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، اهواز، 1373 ش؛ ریاحین، علیاکبر، «مقیاسهای اندازهگیری در خنجین وفس اراک»، فصلنامۀ نجوای فرهنگ، تهران، 1387 ش، س 3، شم 7؛ سامی، علی، تمدن هخامنشی، شیراز، 1343 ش؛ سرلک، رضا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ ایل بختیاری چهارلنگ، تهران، 1385 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1350 ش؛ شاهحسینی، علیرضا، ایل سنگسری، سمنان، 1390 ش؛ همو، دیباج (چهاردهکلاته)، گوهری در شمال دامغان، سمنان، 1387 ش؛ صفینژاد، جواد، بنه، تهران، 1353 ش؛ ضرابی، عبدالرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1341 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ طبری، محمد، مفتاح المعاملات، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1349 ش؛ عسکریعالم، علیمردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرمآباد، 1386 ش؛ فرشاد، مهدی، تاریخ مهندسی در ایران، تهران، 1362 ش؛ فوروکاوا، نوبویوشی، سفرنامه، ترجمۀ هاشم رجبزاده و کینیجی ئهاورا، تهران، 1384 ش؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش جلالالدین طهرانی، تهران، 1313 ق؛ کریمی، اصغر، «واحدهای اندازهگیری در ایل بختیاری و حساب سیاق»، فصلنامۀ مردمشناسی و فرهنگ عامۀ ایران، تهران، 1353 ش، شم 1؛ لمتن، ا. ک. س.، مالک و زارع در ایران، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، 1362 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1324 ش؛ میرشکرایی، محمد، «مردمشناسی و فرهنگ عامه»، کتاب گیلان، به کوشش ابراهیم اصلاح عربانی، تهران، 1374 ش، ج 3؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نوربخش، حسین، بندر لنگه در ساحل خلیج فارس، بندرعباس، 1358 ش؛ همو، جزیـرۀ قشم و خلیج فـارس، تهـران، 1369 ش؛ والـه، پیتـرو دلا، سفرنامه، ترجمـۀ شعاعالدین شفا، تهران، 1348 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ هینس، والتر، اوزان و مقیاسها در اسلام، ترجمۀ غلامرضا ورهرام، تهران، 1368 ش؛ یواقیت العلوم و دراری النجوم، به کوشش محمدتقی دانشپژوه، تهران، 1364 ش؛ نیز:
Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Oléarius, A., Moskowitische und Persische Reise, Darmstadt, Progress-Verlag; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865.
محمدسعید جانباللٰهی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید