سنجش و شمارش
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 11 فروردین 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/257717/سنجش-و-شمارش
چهارشنبه 22 اسفند 1403
چاپ شده
5
سَنْجِشْ وَ شُمارِش، واحِدْهای، واحدهای سنتی برای سنجش و شمارش کلیۀ فراوردههای طبیعی و تولیدی، پدیدهها و امکانات طبیعی، امکانات تسهیلاتی برای دادوستد و جز اینها در هریک از خردهفرهنگها. واحدهای سنجشی و شمارشی مورد نیاز در هر جامعۀ سنتی اینها ست:
دربارۀ نخستین واحدهای سنجش طول در ایران نوشتهاند: کوبیت سلطنتی پارسی را داریوش وضع کرد که تقریباً برابر طول دست انسان، از نوک انگشتان تا آرنج، و برابر با 640 میلیمتر بود. این واحد بعدها در ساختمانهای ایرانی برابر با 5 / 643 میلیمتر شد. از سدۀ 2 ق / 8 م، در امپراتوری اسلامی، کوبیت سلطنتی تبدیل به کوبیت هاشمی و برابر با 649 میلیمتر شد (فرشاد، 323)؛ بنابراین انسان از همان ابتدا برای سنجش طول، از مقیاسی که سنخیت کامل با طول دارد، بهره گرفته است. او نخست برای سنجش طولهای کوتاه از اندازۀ اعضای بدن خود، مثل طول انگشت، وجب، ساعد، کف پا، قد و جز اینها، و برای سنجش فاصلههای بلند از طول فاصلۀ قدمهای انسان یا حیوان و شمارش آنها، و نیز از نیروی پرتابی خود با استفاده از سنگ برای تعیین فاصله، و یا از طول ابزارهایی مثل دستۀ بیل و جز این برای تعیین طول بهره میبرد. بدیهی است که اعضای هریک از خردهفرهنگها بهمقتضای وضع محیط طبیعی، شرایط خاص تولید و جز اینها، واحدهای سنجش و شمارش خاص خود را دارند؛ برای نمونه، اعضای ایل بختیاری واحدهای کَله، گَز، نیمگز، بلست، چارانگشت (چهارانگشت)، پنجه، دس و گره را برای اندازهگیری طولهای کوچک دارند و برای سنجش فاصلههای بلند، واحدهایی چون فرسخ و منزل را به کار میبرند. این واحدها قابل تبدیل به یکدیگرند (کریمی، 51-53). همین واحدها با اندک تفاوتها و اضافاتی در بیشتر خردهفرهنگهای ایرانی وجود دارند: 1. انگشت: کوچکترین واحد سطح برابر با پهنای 6 جو متوسط و 5 / 2 سانتیمتر است (جانباللٰهی، 4 / 529؛ خاروف، 493). 2. گره: 6 سانتیمتر (جانباللٰهی، همانجا) و برابر با دو «بهر شاهی» (= ح 5 / 3 سانتیمتر) ( تاریخ ... ، 615)، و در ابیانه معادل «گیر» و برابر با طول یک بند انگشت بود (نظری، 429؛ در بختیاری، نک : کریمی، 51). 3. قبضه: پهنای 4 انگشت در حالت مشتبودن دست (= 10 سانتیمتر) یا گرفتن دستۀ شمشیر در دست بود که گرچه کوچکتر از حبه بود، اما معمولاً مساوی با حبه محاسبه میشد (جانباللٰهی، همانجا). 4. حبه: مساوی پهنای 4 انگشت بههمچسبیده یا یک قبضه. 5. چهارانگشت: مساوی 4 انگشت بههمچسبیده و برابر با دو گره یا 12 سانتیمتر است که نیم چارک میشود (همانجا)؛ در بختیاری برابر با 4 انگشت باز بود (کریمی، همانجا). 6. وجب: طول پهنای دست از نوک انگشت شست تا نوک انگشت کوچک که معادل 25 سانتیمتر است؛ اگر دست کوتاه بود، یک انگشت شست را خم میکردند و به آن میافزودند (جانباللٰهی، همانجا). 7. اَرش: تلفظ عامیانۀ آن اَرج است، برابر با 6 گره (= ح 36 سانتیمتر) که درازای دست از آرنج تا نوک انگشت سبابه است (همانجا). در قشم به آن «گزدست» میگویند و اندازۀ آن را 46 سانتیمتر میدانند. این گز برای اندازهگیری طناب، حصیر، تور ماهیگیری، زمین، دیوار و جز اینها به کار میرود (نوربخش، جزیره ... ، 473). 8. دانگ: معادل 12 حبه و حدود 53 سانتیمتر، برابر با 5 قبضه است (جانباللٰهی، همانجا). 9. قدم: فاصلۀ دو پا وقتی در امتداد هم و کاملاً باز باشد که معادل 90 سانتیمتر است (همانجا). برخی آن را برابر با دو ثلث ذرع دانستهاند (فوروکاوا، 150). 10. گز: در میبد برابر با 16 گره یا 96 سانتیمتر (جانباللٰهی، همانجا)، و در بیرجند 24 انگشت بود که به 16 گره و هر گره به دو بهر تقسیم میشد (رضایی، جمال، 311). گز مقنی، معروف به گز کوتاه یا مکسر، برابر با 75 سانتیمتر است (جانباللٰهی، 4 / 534). در قشم، گز از نوک انگشتِ دست راست تا انتهای شانه، از جلو، و برابر با 72 سانتیمتر است (نوربخش، همانجا). 11. ذرع / ذراع: پیش از متداولشدن نظام مبتنی بر متر، ذرع رایجترین واحد سنتی سنجش طول بوده است. درازای ذرع در شهرهای مختلف تفاوت داشت؛ مثلاً در تهران یک ذرع برابر با 104 سانتیمتر بود که به 4 چارک و هر چارک به 8 گره تقسیم میشد (پولاک، II / 157). ذرع را از دانۀ جو گرفتهاند؛ اگر 6 دانۀ جو را در کنار هم به گونهای که شکم یکی پشت دیگری باشد، قرار دهند، برابر با یک انگشت، و 4 انگشت یک قبضه، و 6 قبضه معادل یک ذراع است (یواقیت ... ، 246). از سر انگشت یک دست (وقتی دست عمود بر بدن باشد) تا بالای برآمدگی بینی یک ذرع است که به 16 گره تقسیم میشود. گره برابر با طول انگشت شست است (فوروکاوا، همانجا). یک گره برابر با 4 بهر است (آلمانی، I / 80). ذرع به انواع مختلف قصبه، یوسفیه، سواد، هاشمیۀ کوچک، هاشمیۀ بزرگ، عمریه و میراثیه تقسیم میشود. ذراع هاشمیۀ بزرگ (زیادیه)، ذراع شاهانه، و واضع آن منصور است و مردم اهواز بدان ذراع دادوستد میکردند (ابناخوه، 104-105). 60 گز هاشمیه را در قم، اَشل میگفتند که 10 باب است، هر باب 6 گز، هر گز 6 قبضه، و هر قبضه 4 انگشت؛ پس یک گز 24 انگشت است (قمی، 109). ذراع عمَری نیز به صغرا، وسطا و کبرا تقسیم میشد. عمری صغرا 9 قبضه، هر قبضه 4 انگشت؛ عمری وسطا 10 قبضه، درمجموع 40 انگشت؛ و عمری کبرا 11 قبضه و درمجموع 44 انگشت است (طبری، 183). ذراع معین شرعی که محمد غزالی از آن یاد کرده است، «برابر 24 انگشت و هر انگشت 6 جو، چنانکه شکم هر جو بر پشت جو دیگر باشد و هر جو 6 شعیره از موی استر است» (نک : ابناخوه، 105). ذرع شاهی برابر با 4 چارک، هر چارک برابر با 4 گره، هر گره برابر با 2 بهر، و بهر برابر با 035 / 0 متر (5 / 3 سانتیمتر) است و درمجموع ذرع شاهی برابر 12 / 1 متر است (جمالزاده، 168). 12. بغل: در میبد از وسط سینه تا نوک انگشت سبابۀ دست راست آدم متوسطالقامه محاسبه میشود، وقتی دست او عمود بر بدن باشد، که معادل 75 سانتیمتر است (جانباللٰهی، همانجا). در سروستان، بغل از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ و برابر با 75 / 1 ذرع است (همایونی، 253). 13. قد یا «سر»: مخصوص اندازهگیری چاه و اعماق دریا است. برای معامله و بستن قرارداد از واحد قد (انسان میانه) استفاده میشود (نوربخش، همانجا). در بختیاری به آن کله (کریمی، 52)، و در سروستان به آن بالا میگویند (همایونی، همانجا). 14. منزل: مقدار راهی که کاروانها با اسب و قاطر در مدت یک روز طی میکردند و بهطور متوسط، 5 / 5 تا 6 فرسخ (فرسنگ) بود (رسولی، 368؛ پولاک، II / 158). 15. فرسخ: طول فرسخ در شهرهای مختلف یکسان نیست. بهطور متوسط یک فرسخ معادل 065‘5 متر یا 000‘6 ذرع (آلمانی، همانجا)، و 000‘12 قدم یک فرسخ است (فوروکاوا، 150). در بعضی مناطق، فرسخ را 12هزار گام، یعنی 110‘6 متر محسوب میکردهاند (نک : پولاک، همانجا). همچنین هر فرسخ را معادل 150 طناب و هر طناب را حدود 40 متر دانستهاند ( تاریخ، 615). هر فرسخ به 4 میدان هم تقسیم میشد (جمالزاده، 169). در فرهنگ مردم، برخی مکانها مثلی برای مسافتهای بعید شدهاند؛ برای نمونه، در الیشتر لرستان، چین و ماچین، خار ورامین، ابرقو، اَشَندِره و کوه قاف را دورترین فاصلهها میپندارند (عسکریعالم، 1 / 174-175).
سنجش زمان به دو دلیل عمده صورت میگرفت: یکی برای نیازهای اقتصادی، و دیگری نیازهای معنوی و عبادی. قبل از اختراع ابزارهای سنجش، بهوسیلۀ ستاره، ماه، خورشید و حرکت سماوی زمانسنجی میشد. ملاک زمانسنجی با خورشید در مرحلۀ اول، همان طلوع و غروب بود که اجزاء آن با حرکت وضعی زمین و شرایط قرارگیری آن در طول شبانهروز زمانبندی میشد. دو نمونه از تقسیم زمان در طول شبانهروز در حوزۀ مناطق کویری (میبد) و مناطق شمالی ایران (گیلان) تفاوت محسوسی جز ازلحاظ گویشی، با سایر مناطق ندارد (برای آگاهی از نمونههای مشابه در ابیانه، نک : نظری، 430-431). در نظام آبیاری، تقسیم زمان براساس طلوع و غروب خورشید است. هر شبانهروز به دو طاق تقسیم میشود که از طلوع آفتاب تا غروبْ یک طاق، و از غروب تا طلوع نیز طاق دیگری است. اجزاء طاق، نیمطاق (6 ساعت) و تأسو (3 ساعت) است که این اجزاء را با اندازهگیری طول سایۀ عوارض طبیعی (کوه یا سنگ)، وسایل خودساخته (دیوار نشان) و یا ابزارهایی مثل بیل مشخص میکردند. البته این فواصلِ زمانی با طلوع و غروب ماه و ستاره هم قابل سنجش بود (جانباللٰهی، 1 / 52- 58). در قناتهای خردهمالکی، زمانهای کمتر از طاق، سبو، سرجه، جره و جز اینها نام دارد که دراصل نام وسایل سنجشیای است که در مدتزمان معینی، پر یا خالی از آب میشوند و مقدار آن در هر محل متفاوت است. در کاشان یک طاق 75 سرجه و هر 6 سرجه و ربع یک ساعت نجومی است (ضرابی، 77). در میبد با تشت چهاردانگی هر شبانهروز 192 جره و هر جره یا تشت 5 / 7 دقیقه، و با تشت ششدانگی هر شبانهروز 132 جره و هر جره 12 دقیقه است (جانباللٰهی، 1 / 59؛ نیز نک : ه د، طشت و فنجان).
در ایل بختیاری، برای زمینهای دیمی گرمسیری این واحدهای سنجش به کار میرود: مَن: مقدار زمینی که قدرت پذیرفتن یک من بذر و بارآوردن آن را در یک سال داشته باشد؛ پا: 4/ 1 نیروی یک گاو کاری و مقدار زمینی که با استفاده از این نیرو به عمل آورده شود؛ نیمگاو: مقدار زمینی که بتوان آن را با نصف نیروی یک گاو از کار درآورد؛ گاو: مقدار زمینی که با استفاده از نیروی یک گاو در طول یک سال، بتوان از آن بهرهبرداری کرد؛ خیش: نام اصلیترین واحد سنجش زمینهای زراعی، و وسیلهای برای شخمزدن که به دو گاو کاری بسته میشود؛ بنابراین «یک خیش» مقدار زمینی است که یک زارع با دو گاو کاری و یک خیش در طول یک سال زراعی شخم میزند و از آن بهرهبرداری میکند. برای زمینهای آبی سردسیر نیز واحدهایی مثل ششدانگ، دانگ، حبه و جو (شعیر) وجود دارد که در رابطۀ مستقیم با مقدار سهم آب زمین از آب مشترک است (کریمی، 48-50). البته واحدهای دیگری با این کاربرد نیز وجود دارد؛ مثلاً در کندلوس کاسه معادل یک من بذرافشان است و کاسۀ تیمشو حدود 100 مـ2 است که واحد بزرگتر آن، کیله، برابر با 4 کاسه یا 12 کیلوگرم است (جهانگیری، 107). گاه به جای بذرافشان، میزان برداشت محصول ملاک قرار میگیرد. واله از واحد کیل برای سطح نام میبرد و آن مقدار زمینی بوده است که 10 بار غله (بار قاطر) از آن برداشت میشد (ص 212). در دیگر مناطق ایران نیز واحدهای سنجشی با اندک تفاوتهایی وجود دارد که از آن جملهاند: 1. جفت یا فدان: در اصل یک واحد تولید زراعی است، اما کاربرد واحد اندازهگیری زمین و حتى آب را هم داشته است (پورکریم، «جفت ... »، 27- 38؛ پتروشفسکی، 2 / 102-104). چون مقدار زمینی که هر جفت گاو شخم میزد، اندازهاش محدود و مشخص بود (صفینژاد، 13)، مساحت زمین را برحسب جفت یا سهم آب حساب میکردند. یک جفت زمین برابر است با مقدار زمینی که میتوان با یک جفت گاو شخم زد (لمتن، 37- 38). در بهمئی، نیروی شخمزنی یک جفت گاو، الاغ یا قاطر را در 15 روز جفت میگویند که برابر با 5 / 4 هکتار زمین است (دیانت، 1 / 162). 2. قَفیز: در لغت به معنی پیمانهای معادل 12 صاع و هر صاع برابر 8 رطل، و از زمین مقدار 144 گز شرعی است (نفیسی، ذیل واژه). قفیز در نظام تولید کشاورزی میبد، واحد اندازهگیری سطح و حجم است؛ در واحدِ سطح برابر با 900 مـ2 است که امروزه برای تطبیق با نظام مبتنی بر متر، آن را 000‘1 مـ2 محاسبه میکنند (جانباللٰهی، 4 / 529). قفیز برابر با 10/ 1 جریب، معادل 360 ذراع مربع به ذراع هاشمی بزرگ است. قفیز را بهصورت یک مربعمستطیل تصویر میکردهاند که طول آن یک اَشل یا 60 ذراع، و عرض آن یک قصبه یا 6 ذراع باشد (امام، 39). قفیز بـه اجـزاء کوچکتری نیـز تقسیم میشد: الف ـ نی، کـه چوبی به بلندی 3 ذرع یا 3 متر و 3 گره (17 / 3 متر) بود و روی آن با خطهای دایرهشکل اجزاء یک ذرع، مثل وجب و گره، مشخص شده بود. هر نی 6 دانگ و هر دانگ مساوی 12 حبه و حدود 53 سانتیمتر و برابر با 5 قبضه بود و درمجموع 72 حبه میشد (جانباللٰهی، 4 / 529-530). در ابیانه، نی برابر با 5 / 2 متر است (نظـری، 430). ب ـ قصبـه، که معادل یک نـی طول و یک نی عرض و مساوی یک نی زمین میشود. یک قصبه برابر با 489 / 10 = 17 / 3 × 17 / 3 متر است که 10 متر محاسبه میکنند. هر قفیز برابر با 90 قصبه است (جانباللٰهی، 4 / 530). قصبه برابر با 6 ذراع هاشمی بزرگ است (امام، 40). در ابیانه، قصبه را گرا، و قفیز را کیله میگویند (خوانساری، 79). ج ـ دشت یا دست، که در میبد برابر با 150 متر یا 15 قصبه است. یک قفیز برابر با 6 دشت است (جانباللٰهی، همانجا). د ـ عشیر، که برابر با 10/ 1 قفیز و برابر با مربعی است که طول هر ضلع آن یک قصبه، یعنی 6 ذراع هاشمی باشد (امام، همانجا). در قرن 4 ق / 10 م در شرق ایران، قفیزی برابر با 5 / 2 و یا 5 / 1 من وجود داشت که معادل جریب، واحد حجمی برابر 26 لیتر بود (هینس، 61). 3. جریب: از واحدهای بسیار کهن برای اندازهگیری سطح و گاهی حجم و وزن است. این واحد در عصر ساسانی متداول بوده است؛ ایرانیان آن را از آرامیهای عراق گرفته بودند و برای اندازهگیری مساحت اراضی مزروع به کار میگرفتند. جریب مانند واحدهای اندازهگیری دیگر، با توجه به مظروف پیمانه و وزن مخصوص مظروف، وزنی متفاوت داشت (دیانت، 1 / 153-154). جریب در آنندراج معرب گَری دانسته شده که به معنی پیمانۀ غله برابر با 12 صاع است؛ در واحد سطح برابر با 4 قفیز بوده که هر قفیز 144 گز است (ذیل واژه). یک جریب 600‘ 3 ذراع هاشمی، هر جریب 10 قفیز، هر قفیز 360 گز یا 10 عشیر، و هر عشیر 36 گز بود (قمی، 109؛ تاج ... ، 2 / 147- 148). مساحتهای بزرگ را با جریب میسنجیدند و جریب در اغلب مناطق 066‘1 ذرع مربع بود (پولاک، II / 158). جریب برحسب ذراع متعدد، مثل جـریب دورۀ ساسانـی (600‘1 مـ2)، جـریب عمریـه (منسوب بـه خلیفۀ دوم)، جریب شربی و بیضاوی (زمین آبی و دیمی)، جریب رسم (760 مـ2) و جریب شاه (200‘1 مـ2) تقسیم شده است (لمتن، 698؛ نیز نک : دیانت، 1 / 158- 159؛ برای آگاهی بیشتر از انواع جریب، نک : جمالزاده، 169).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید