رخش
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 15 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246739/رخش
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
4
به نظر میرسد که اساس روایت زریری نسبت به همۀ روایتهای فارسی موجود، اعم از شفاهی و کتبی، و حتى نسبت به روایت شاهنامه، کهنتر است. آنچه ما را به این نتیجه میرساند، حضور تهمینه در ابتدای داستان و سپس نقش مؤثر وی در کشاندن رستم به سمنگان است. این خویشکاری درحقیقت بازماندۀ بنمایهای کهن است که براساس آن، زنی پریزاد اسب پهلوان را میرباید و به او میگوید درصورتیکه پهلوان با او همبستر شود و از وی صاحب فرزند پسری شود، اسب را به وی پس خواهد داد (نک : خالقیمطلق، گل رنجها ... ، 63- 85؛ سرکاراتی، 8-12؛ نیز ه د، رستم). در برخی از نسخههای شاهنامه و بیشتر روایتهای نقالی، آمده است که رخش در سمنگان با مادیانی درآمیخت که حاصل آن کرهای بود به نام «سمند»، که بعدها مرکوب سهراب شد. جالب است که در این روایتها چگونگی انتخاب اسب دلخواه و مناسب سهراب، کموبیش مانند انتخاب اسب رستم است. او نیز بر پشت هر اسبی دست مینهد، «شکم بر زمین برنهادی هیون»، تا اینکه به او میگویند: «کرهای رخشزاد» وجود دارد. سهراب این کره را به کمند میگیرد و رام میکند (فردوسی، 2/ 127، حاشیۀ 4؛ زریری، 77- 79؛ سعیدی، 1/ 434-436). البته بهجز سمند سهراب، در برخی روایات دیگر آمده است که اسب فرامرز ( فرامرزنامه، 106-107) و تمور، نوۀ سهراب، نیز از نژاد رخش بودهاند (هفتلشکر، 319). افزون بر داستان رستم و سهراب، که در ابتدای آن رخش و رستم از هم جدا میشوند، در جنگ رستم و اکواندیو هم، پس از آنکه اکوان دیو رستم را به دریا میاندازد و رستم از دریا بیرون میآید، رخش را نمیبیند. او اینبار نیز مانند داستان سهراب، زین و لگام رخش را برمیدارد و در پی رخش روان میشود؛ رخش را در گلۀ اسبان افراسیاب میبیند که به دنبال مادیانها بوده است. رستم با کمند رخش را میگیرد و سپس با چوپانان افراسیاب درگیر میشود (فردوسی، 3/ 293-294). در جنگ «هماون» نیز برای مدت کوتاهی رخش و رستم از هم جدا میشوند. البته این جدایی سبب دیگری دارد. چون خبر شکست سپاه ایران به کیخسرو میرسد، وی از رستم میخواهد که با شتاب خود را به سپاه برساند. به گفتۀ فردوسی، رستم «دو منزل را یکی میکند» (همو، 3/ 148)، اما خود او وقتی به محل جنگ میرسد، به پهلوانان ایران میگوید: «سه منزل همیکرد رخشم یکی» (همو، 3/ 179). به همین سبب رخش خسته و مانده میشود و رستم ترجیح میدهد که او را به میدان نبرَد؛ بنابراین پیاده و بیاسب به جنگ اشکبوس میرود و در پاسخ به اشکبوس که از وی با ریشخند میپرسد: «چرا پیاده به جنگ آمدهای؛ مگر ایرانیان به تو اسب ندادهاند؟»، میگوید: پیاده مرا زان فرستاد طوس / که تا اسپ بستانم از اشکبوس (همو، 3/ 183). براساس یکی از روایتهای شفاهی، هنگامی که رستم با شتاب به سوی سپاه ایران میرود، دست رخش به هنگام پریدن از گودالی آسیب میبیند و نمیتواند سواری دهد. رستم به درگاه خداوند دعا و مناجات میکند. در همان لحظه «پیرمرد روشنضمیری» ظاهر میشود، رخش را از رستم میگیرد و به او وعده میدهد که آن را صحیح و سالم در کنار کوه هماون، محل استقرار سپاه ایران، تحویل او دهد. رستم پیاده خود را به سپاه ایران میرساند و بدون اسب با اشکبوس نبرد میکند. شب پیرمرد رخشِ مداواشده را تحویل رستم میدهد (انجوی، مردم و فردوسی، 178- 179). در یک روایت نقالی، سبب پیاده جنگکردن رستم آن است که رخش نیاز به نعلبندی داشته است (هفتلشکر، 229). در روایت نقالی مصطفى سعیدی، رستم وقتی به نزدیک دژ سپید، مرز ایران و توران، میرسد، متوجه میشود که «دست راست رخش لنگ میزند» که سبب آن نیز «افتادن نعل و ساییدهشدن سم» او بوده است. رستم رخش را به هجیر میدهد تا به دژ ببرد و بعد از اینکه سلامتیاش را بازیافت، آن را به او برساند. بعد از آن، ادامۀ راه را پیاده طی میکند و در روز اول رسیدن به سپاه ایران، پیاده به جنگ اشکبوس میرود (2/ 698، 704- 705). بهجز این موارد که در شاهنامه آمده است، در روایت نقالان، به مورد دیگری اشاره میشود که رخش برای مدتی نسبتاً طولانی از رستم جدا میشود. براساس این داستان، که در روایتهای نقالان با تفاوتهایی نقل میشود، شمکور (شمکوس) بن شکیلا، یا رستم کلهدست که به او رستم یکدست نیز میگفتهاند، به درخواست افراسیاب شبهنگام رخش را از اصطبل میدزدد و به نزد مرجان جادو میبرد تا به این طریق از رستم توانایی جنگیدن را بگیرد. رستم که بدون اسب نمیتواند به مقابله با افراسیاب بپردازد، از این وضع بهشدت ناراحت و غمگین میشود، به گونهای که نزد زال به گریه میافتد. کیخسرو به درخواست زال، در جام جهاننما نگاه میکند و میگوید که اسب در طلسم مرجان جادو ست و فقط جهانبخش پسر فرامرز میتواند او را نجات دهد. جهانبخش طی ماجراهایی به نام هفتخان، که تقلیدی از هفتخانهای شاهنامه است، به آن محل میرود و رخش را نجات میدهد (هفتلشکر، 334-337، 409 بب ؛ سعیدی، 2/ 872-877، 931 بب ). این داستان در یک روایت شفاهی نیز، البته با تفاوتهایی، آمده است. براساس این روایت، کلهدست پس از بردن رخش، به دستور افراسیاب و پیران و با کمک ریحانۀ جادو، هفت خان خطرناک در سر راه رخش به وجود میآورد که کسی قادر به نزدیکشدن به رخش نباشد؛ پس از آن، رستم سالها پای پیاده و بدون رخش به مقابله با سپاه افراسیاب میپردازد تا اینکه زال از سیمرغ چاره میجوید. سیمرغ میگوید که رخش در بند ریحانۀ جادو ست و فقط جهانبخش میتواند آن را نجات دهد. راوی بدون نقل هفتخان جهانبخش، میگوید که او رفت و رخش را نجات داد (انجوی، مردم و شاهنامه، 54-56). بهجز این موارد، رخش و رستم همیشه و حتى به هنگام مرگ نیز باهم بودهاند. شغاد، برادر ناتنی رستم، و شاه کابل در توطئههای مشترک رستم را به کابل دعوت میکنند. آن دو در شکارگاه، چندین چاه، پر از حربههای تیز و کشنده، تعبیه میکنند و رستم را به آنجا میکشانند. رخش با تیزهوشی متوجه چاه میشود و از حرکت بازمیایستد، اما رستم به ضرب تازیانه او را به پیش میراند. با وجود تلاش فراوان رخش، خود او و رستم هر دو در چاه میافتند و به این طریق کشته میشوند. واپسین تیزهوشیهای رخش پیش از سقوط به چاه، مؤید این واقعیت است که «اسب آگهی پیشین از مرگ سوارش دارد» (کناوت، 118). افزون بر آنچه تاکنون دربارۀ رخش گفته شد، وی ویژگیهای منحصربهفرد دیگری نیز داشته است. ازجمله، طنین شیهۀ او تا دوردست میرفته است؛ برای مثال، در پایان سفر موفقیتآمیز هفتخان، وقتی رخش شیهه میکشد، صدای شیهۀ او را کیکاووس که به همراه تنی چند از ایرانیان در زندان دیو سپید بوده است، میشنود و به دیگر همبندان خود مژدۀ رهایی میدهد و میگوید: «خروشیدن رخشم آمد به گوش» (فردوسی، 2/ 39). رخش آنچنان درشتاندام بوده که پس از مرگ، جسدش را بر پشت فیل به زابل منتقل میکنند (همو، 5/ 460). اما مهمترین ویژگی رخش سُم گرد و پهن او بوده، که همین ویژگی باعث شناسایی جای پای وی میشده است؛ چنانکه شاه سمنگان به رستم میگوید: پی رخش هرگز نماند نهان / چنان بارۀ نامور در جهان (همو، 2/ 121). این ویژگی فقط در یک روایت نقالی بهصراحت ذکر شده است. در این متن، در کنار توصیف دیگر ویژگیهای جسمی رخش، آمده است: «رنگ بور، بر و یال چون یال شیر، کاسۀ سم مانند طبق ... » (نک : سعیدی، 1/ 332)؛ درصورتیکه در سایر منابع، و ازجمله در شاهنامه، چنین توصیف صریحی دربارۀ سم رخش دیده نمیشود. خالقیمطلق برای نخستینبار و پیش از انتشار روایت نقالی یادشده، طی مقالهای، از یک سو با استناد به برخی شواهد درونمتنی از شاهنامه، و از سوی دیگر براساس بعضی شواهد بیرون از شاهنامه، به این ویژگی اشاره کرده و نوشته است: پهنبودن سم اسب در اعتقاد ایرانیان باستان بسیار خوشیمن بوده است و چون کمتر اسبی چنین نشانهای دارد، آن را نشانهای خداداد میدانستهاند و به همین دلیل نیز اینگونه اسبها را با داغ نشان نمیکردهاند، چنانکه بر روی ران رخش نیز نشان داغ نبوده است. وی سپس با استناداتی بیرون از شاهنامه، توضیح میدهد که در نظر ایرانیان باستان، برخی از اسبهای خدایان مانند اسب میترا و پهلوانان اساطیری مانند اسب سیاوش، از همین نوعِ پهنسم و بیداغ و فرخنده و خوشیمن تصور میشدهاند («بازماندهها ... »، 140- 149). احتمالاً بهسبب این ویژگیها بوده است که هر شب برای رخش اسپند دود میکردهاند: چنان گشت ابرش که هر شب سپند/ همیسوختندی ز بهر گزند (فردوسی، 1/ 337). برخی پژوهشگران بعضی از ویژگیهای جسمی رخش را که در توصیفات فردوسی آمده است، به اعتقادات مهری رستم ارتباط دادهاند (نک : فخر اسلام، 58). برخی نیز شباهتهای رخش را با اسبهای اساطیری اقوام دیگر مقایسه کردهاند، ازجمله: اسب کرالژویک مارکو، پهلوان اسلاوهای جنوبی؛ اسب کوچولن، پهلوان اسطورهای سلتی؛ و نیز اسبان خدایان رزمیار در ریگودا (کویاجی، 170؛ فضایلی، 78- 79؛ کیا، 381). افزون بر آنچه دربارۀ رخش گفته شد، در برخی دیگر از اجزاء فرهنگ مردم نیز نشانههایی از آن دیده میشود. در گوشهوکنار ایران و نیز برخی مناطق افغانستان و فرارودان، جاهایی به نام رخش مرسوم و معروف است؛ برای نمونه، میتوان به نقاطی با نام «آخور رخش» و «میخطویلۀ رخش» در شهرهای میناب، ایزدخواست، قروۀ کردستان و ابهر زنجان اشاره کرد (نک : انجوی، مردم و شاهنامه، 2/ 163-164، 172-173، 176). مردم آبادی «لخش» تاجیکستان نیز معتقدند که نام شهر آنها در اصل «رخش» بوده است، زیرا رستم این منطقه را بهسبب سرسبزی، بهعنوان چراگاه رخش انتخاب کرده بوده است (شیرمحمدیان، 52). به مواردی از این قبیل حتى در متون تاریخی نیز اشاره شده است، چنانکه ابنخلدون مینویسد: ربیع بن زیاد به روستایی وارد شد که رستم پهلوان اسب خود را در آنجا میبسته است (2/ 579-580). در امثال و کنایات رایج در زبان مردم نیز مصادیقی وجود دارد که با استناد به رخش بیان میشوند، مانند: رخش باید تا تن رستم کشد (امینی، 438). مردم افغانستان این مثل را ضمن بیتی نقل میکنند که مصراع اول آن چنین است: مردمی باید که بار غم کشند (ذوالفقاری، 2/ 1662)؛ شغال برای رودخانه، رخش برای رستم (همو، 1/ 1255)؛ رخش رستم را از چاه کشیده؟ (ابریشمی، 220)؛ در لرستان اسب زیبا و پرقدرت (عسکریعالم، 1/ 60)، و در سروستان (همایونی، فرهنگ ... ، 292) و ماهشهر (قیصری، 303) مرد رشید را به رخش تشبیه میکنند؛ در سالهای اخیر نیز ضمن ماشیننوشتهها، مصادیقی در مورد رخش رایج شده است، مانند «رخش بیقرار» (حمیدی، 173). در اشعار شفاهی برخی اقوام ایرانی، اسبِ شخصیتهای محبوب مردمی رخش نامیده شده است. رخش در این موارد، هم میتواند مجازاً به جای اسب به کار رفته باشد و هم اینکه اسب قهرمان به رخش تشبیه شده باشد. برای نمونه، در زبان بلوچی، به هنگام نبردهای ابراهیم ادهم آمده است: «ادهم در دریایی از خون [کفار] با رخش خود شنا کرد»، و در جای دیگر پس از «شهادت» ادهم آمده است: رخش او اندوهناک شد (وجدانی، 182-183). اینگونه تشبیهات در اشعار مردم لر (عسکریعالم، 5/ 108- 109) و نیز اشعار شاعران فرقۀ یارسان یا اهل حق (صفیزاده، نوشتهها ... ، 179، مشاهیر ... ، 144) نیز وجود دارد. در ادبیات گذشتۀ فارسی، رخش نسبت به دیگر اسبهای مشهور، اعم از افسانهای و تاریخی، کاربرد فراوانتری داشته است (نک : یاحقی، 211).
آسمند، علی و حسین خسروی، افسانههای چهارمحال و بختیاری، شهرکرد، 1377 ش؛ ابریشمی، احمد، فرهنگ نوین مثلهای فارسی رایج در کرمان، کرمان، 1377 ش؛ ابنخلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1401 ق/ 1981 م؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1354 ش؛ الولساتن، ل. پ.، قصههای مشدی گلین خانم، به کوشش ا. مارتسلف و دیگران، تهران، 1374 ش؛ امیدسالار، محمود، «خداوند این را ندانیم کس ... »، ایراننامه، تهران، 1363 ش، س 3، شم 1؛ همو، «رخش»، فردوسی و شاهنامهسرایی، تهران، 1390 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، تهران، 1353 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و شاهنامه، تهران، 1354 ش؛ همو، مردم و فردوسی، تهران، 1355 ش؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1337 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، شاهنامه (غرر السیر)، ترجمۀ محمود هدایت، تهران، چاپخانۀ مجلس؛ حمیدی، جعفر، ماشیننوشتهها، شعرهای بلاگردان در باور رهنوردان بیدار، تهران، 1381 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ خالقیمطلق، جلال، «بازماندههای پراکندۀ یک عقیدۀ کهن ایرانی دربارۀ اسب و گوشهای از روایات کهن ملی راجع به رخش در شاهنامه»، مجموعه سخنرانیهای ششمین کنگرۀ تحقیقات ایرانی، تبریز، 1357 ش، ج 2؛ همو، گل رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1372 ش؛ همو، «مطالعات حماسی: 2- فرامرزنامه»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، تبریز، 1362 ش، س 31، شم 128- 129؛ همو، یادداشتهای شاهنامه، تهران، 1391 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رواقی، علی، فرهنگ شاهنامه، تهران، 1390 ش؛ زریری، عباس، داستان رستم و سهراب، به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، 1369 ش؛ سرکاراتی، بهمن، سایههای شکارشده، تهران، 1377 ش؛ سعیدی، مصطفى و احمد هاشمی، طومار شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1381 ش؛ شیرمحمدیان، بهرام و دادجان عابدزاده، قصهها پیرامون فردوسی و قهرمانهای شاهنامه، دوشنبه، 1375 ش/ 1996 م؛ صداقتنژاد، جمشید، طومار کهن شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1374 ش؛ صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1384 ش؛ صفیزاده، صدیق، مشاهیر اهل حق، تهران، 1360 ش/ 1981 م؛ همو، نوشتههای پراکنده دربارۀ یارسان اهل حق، تهران، 1361 ش؛ صفینژاد، جواد، مونوگرافی ده طالبآباد، تهران، 1345 ش؛ طباطبایی، لسانالحق، باغ کاکا: متلها، افسانهها، قصهها و لطیفههای مردم خور و بیابانک، تهران، 1387 ش؛ عسکریعالم، علیمردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرمآباد، 1385- 1388 ش؛ فخر اسلام، بتول، «رخش، اسپ مهروش»، تابران، مشهد، 1381 ش، س 2، شم 9؛ فرامرزنامه، به کوشش مجید سرمدی، تهران، 1382 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، 1386 ش؛ فضایلی، سودابه، شبرنگ بهزاد، تهران، 1387 ش؛ قائمی، فرزاد و محمدجعفر یاحقی، «اسب، پرتکرارترین نمادینۀ جانوری در شاهنامه و نقش آن در تکامل کهنالگوی قهرمان»، فصلنامۀ زبان و ادب فارسی، تهران، 1388 ش، شم 42؛ قیصری، عیسى، مثلهای ماهشهری، به کوشش ابراهیم قیصری، تهران، 1389 ش؛ کرتیس، وستا، اسطورههای ایرانی، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، 1373 ش؛ کریستنسن، آرتور، نمونههای نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایرانیان، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، 1377 ش؛ کناوت، ولفگانگ، آرمان شهریاری ایران باستان، ترجمۀ سیفالدین نجمآبادی، تهران، 1355 ش؛ کویاجی، جهانگیر کورجی، آیینها و افسانههای ایران و چین باستان، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1362 ش؛ کیا، خجسته، «رخش رستم اسب قربانی؟»، یاد بهار (مجموعهمقالات)، تهران، 1376 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به کوشش غلامرضا رشیدیاسمی، تهران، 1318 ش؛ مسکوب، شاهرخ، «بخت و کار پهلوان در آزمون هفتخوان»، تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش همو، تهران، 1381 ش؛ مشکیننامه (طومار نقالی)، منسوب به حسینبابا مشکین، به کوشش داود فتحعلیبیگی، تهران، 1386 ش؛ نولدکه، تئودر، حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، 1351 ش؛ وجدانی، بهروز، حضرت علی (ع) در نغمههای عامیانه، تهران، 1380 ش؛ هفتلشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش؛ همایونی، صادق، افسانههای ایرانی، شیراز، 1372 ش؛ همو، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، تهران، 1369 ش؛ نیز:
Aarne, A. and S. Thompson, The Types of International Folktales, ed. H. J. Uther, Helsinki, 2004. محمد جعفری (قنواتی)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید