صفحه اصلی / مقالات / رخش /

فهرست مطالب

رخش


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 15 بهمن 1398 تاریخچه مقاله

رَخْش، نام اسب رستم در شاهنامه و دیگر روایتهای حماسی و پهلوانی. رخش مانند بیشتر اسبهای اساطیری، از قوایی ویژه و خارق عادت برخوردار بوده است. در لغت‌نامه‌های فارسی، رخش به معنی «دورنگ، یکی سرخ و دوم سپید»، «رنگ سرخ و سفید درهم‌آمیخته»، «رنگ سرخ خالص»، «رنگی میان سیاه و بور»، و «بور ابرش، به اعتبار آمیختگی رنگ سرخ و سپید» آمده است. فرهنگ‌نویسان تأکید کرده‌اند که به همین اعتبار، اسبِ رستم را رخش نامیده‌اند (نک‍ : لغت‌نامه ... ). 
فردوسی در بخشی از توصیف رخش آورده است: تنش پرنگار از کران تا کران/ چو داغ گل سرخ بر زعفران/ / همی رخش خوانیم و بور ابرش است/ به رنگ آتشی و به خوی آتش است (1/ 335). خالقی‌مطلق در تفسیر این دو بیت، با استناد به معنی «بور» در زبان پهلوی، یعنی «سرخ گراییده به قهوه‌ای» و «اسب سرخ و مطلق اسب»، و نیز با استناد به «ابرش» که واژه‌ای تازی و به معنی «اسبی است که تن او لکه‌های سرخ دارد»، نتیجه می‌گیرد که «رنگ رخش را زرد زعفرانی با لکه‌های سرخ می‌دانسته‌اند، ولی سرخی او چیره بود و ازاین‌رو، بور و گلرنگ نامیده می‌شد» (یادداشتها ... ، 1/ 372). امیدسالار با استناد به مصراع دوم بیت دوم، نتیجه می‌گیرد که رنگ رخش را آتشی دانسته‌اند؛ وی سپس با استناد به چند بیت از گرشاسب‌نامه، تأکید می‌کند که واژۀ رخش به معنی «مطلق سرخ به رنگ خونین نیز معروف بوده است» («رخش»، 747- 748). 
صفا با استناد به این بیت: چه بر آب بودی چه بر خشک‌راه / به روز از خور افزون بد و شب ز ماه، که در برخی از نسخه‌های شاهنامه آمده است، ولی اصل آن از گرشاسب‌نامۀ اسدی طوسی است (ص 62؛ امیدسالار، همان، 749؛ خالقی‌مطلق، همانجا) و نیز این بیت: فرود آمد از رخش رخشان چو باد / سر نامور سوی بالا نهاد، نتیجه می‌گیرد که اسب رستم «رخشنده و فروزان» بوده است، و سپس اضافه می‌کند: به نظر می‌رسد تدوین‌کنندگان داستانهای ملی «اسب رستم را از حیث درخشندگی او بدین نام نامیده و یا وجه‌تسمیۀ او را از این طریق معلوم کرده باشند» (ص 567- 568؛ نیز نک‍ : یاحقی، 210-211). رواقی نیز «رخشان» را به مفهوم «رنگ سرخ رخش» در نظر گرفته است (2/ 1237). کرتیس مفهومی بعید از «رخشان» ارائه داده و این کلمه را در معنی جمع «رخش» در نظر گرفته است که طنین عناوینی از قبیل «شاه شاهان» و «پهلوان پهلوانان» دارد (ص 55). نولدکه هم از قول اوالد می‌نویسد: «رخش» باید همان کلمۀ سامی Rahch به معنی اسب اصیل باشد، اما خود وی تأکید می‌کند: «می‌بایستی قهوه‌ای سیر، و به عقیدۀ برخی رنگ سرخ باز باشد» (ص 30، حاشیۀ 4). 
رخش در ادبیات فارسی و حتى خود شاهنامه نیز به مفهوم مطلق اسب به کار رفته است؛ برای نمونه، در داستان رستم و سهراب، هنگامی که سهراب با استناد به قد و قامت رستم به هومان می‌گوید که گمان می‌کند این شخص باید رستم باشد، هومان در پاسخ می‌گوید: بدین رخش ماند همی رخش اوی / ولیکن ندارد پی و بخش اوی (فردوسی، 2/ 180)؛ انوری نیز به ممدوح خود می‌گوید: رخشت از نوع رخش رستم باد (ص 74)؛ شاعران دیگر مانند مسعود سعد سلمان (ص 258، 502) و خاقانی (ص 110، 417) هم رخش را به مفهوم مطلق اسب به کار برده‌اند. 
ورود رخش به شاهنامه در وضعیت خاصی صورت می‌گیرد: زوطهماسب مرده و «تخت شاهنشهی بی‌کار» شده است. افراسیاب به دستور پدر به ایران سپاه می‌کشد تا نگذارد کسی بر تخت شاهی نشیند. از سوی دیگر، زال که اکنون پیر شده است و نمی‌تواند نقش بایسته و شایسته‌ای در مقابله با دشمن انجام دهد، در فکر جانشین خود است (نک‍ : فردوسی، 1/ 330-332). رستم اگرچه بسیار زورمند است، اما هنوز به‌عنوان پهلوان کامل نشده است؛ برای رسیدن به این مرحله، به اسبی ویژه نیاز دارد، اما نه یک اسب معمولی؛ اسبی که «نه فقط مرکب صرف»، بلکه دارای «شخصیتی قدرت‌بخش و انسان‌واره» باشد، به گونه‌ای که برای وی «نقش مکمل، یاری‌گر و تأمین‌کنندۀ بخشی از قوای مادی و روحانی پیروزی‌بخش» را ایفا کند (قائمی، 15). بر همین اساس است که زال می‌گوید: یکی اسپ جنگیش بایدهمی/ کزین تازی‌اسپان نشایدهمی (فردوسی، 1/ 332). بنابراین، رستم اگرچه چند سالی از عمر او می‌گذرد، اما زندگی واقعی خود را که همان دورۀ پهلوانی است، با رام‌کردن رخش آغاز می‌کند. پس از زاویۀ پهلوانی، رخش و رستم باهم وارد داستان و حماسه می‌شوند. زال گلۀ اسبان خود را، شامل اسبانی از زابل و کابل، از برابر رستم می‌گذراند. رستم اسبها را که همه داغ پادشاهی بر ران دارند، یک‌به‌یک می‌آزماید؛ بر پشت هریک که دست می‌فشارد، پشت خم می‌کند، تا اینکه مادیانی سفیدرنگ با کره‌ای سیه‌چشم، بور ابرش، گاودم و پولادسم می‌بیند. رستم قصد گرفتن کره را می‌کند. چوپان به او می‌گوید: «اسب مردم را مگیر». رستم می‌پرسد: این اسب کیست که داغی بر ران ندارد؟ چوپان می‌گوید: صاحبش را نمی‌شناسیم، اما او را رخش رستم می‌نامیم. رستم کره را با کمند می‌گیرد و می‌آزماید. کره پشت خم نمی‌کند. رستم بهای آن را می‌پرسد. چوپان می‌گوید که بهای آن سراسر خاک ایران است و اگر تو رستمی، «برو راست کن روی ایران‌زمی» (همو، 1/ 334-336). 
روایت ثعالبی نیز کم‌وبیش مانند همین روایت است، با این تفاوت که سن رخش را که فردوسی 3 سال ذکر کرده است، دوساله می‌گوید (ص 64). امیدسالار ضمن شرح این روایت، می‌پرسد که چوپان از کجا نام رخش و صاحب آن را می‌دانسته است؛ زیرا نه‌فقط در شاهنامه، بلکه در هیچ‌یک از متون فارسی و عربی به این موضوع اشاره‌ای نشده است. وی سپس برای یافتن این پاسخ، یک روایت شفاهی ارمنی را با عنوان «رستم زال» بررسی می‌کند. بر اساس این روایت، که در بسیاری از جزئیات با روایت شاهنامه متفاوت است، هنگامی که رستم می‌خواهد کره را بگیرد، چوپان می‌گوید که این کره به رستم پسر زال تعلق دارد. رستم می‌پرسد: از کجا می‌دانی؟ چوپان می‌گوید: روزی دیدم که اسبی از دریا بیرون آمد و مادیانی را پوشاند و به هنگام بازگشت به دریا گفت: به‌زودی کره‌ای از این مادیان زاده می‌شود؛ این کره را به هیچ‌کس ندهید، مگر به رستم پسر زال! («خداوند ... »، 112). 
در مشکین‌نامه، روایت دیگری از چگونگی زادن رخش وجود دارد. براساس این روایت، پس از آنکه هیچ اسبی پیدا نمی‌کنند که تاب سنگینی رستم را بیاورد، زال تمام رمه‌های نیاکان خود، یعنی سام، نریمان، گرشاسب، اترت، شم، تورک و کورنگ را از مقابل رستم عبور می‌دهد. رستم در رمۀ تورک، مادیانی بسیار شکیل می‌بیند که کره‌ای مانند کوه، که خالی بر بدن داشته، در عقب او بوده است. رمه‌بان می‌گوید: یک بار که در کنار «دریای باختر» بودیم، اسبی از دریا بیرون آمد و با مادر این مادیان جفت شد و نطفۀ این مادیان بسته شد؛ چند سال بعد، در کنار «دریای اخضر» دیوی به نام عفریت، که همیشه مادیانها را می‌خورد، با این مادیان جمع شد که نتیجه‌اش این کره بود. رستم کره را با کمند می‌گیرد. مادر کره، مانند روایت شاهنامه، به رستم حمله می‌کند، اما رستم با سیلی‌ای او را فراری می‌دهد. کره به‌راحتی فشار دست رستم را تحمل می‌کند. پس از آن، رستم نامش را رخش می‌گذارد (ص 116-117). این روایت از دو جنبه واجد اهمیت است: 
در قسمت اول روایت، تأکید می‌شود که جد مادری این کره دریایی بوده، یعنی همان نکته‌ای که در روایت ارمنی نیز وجود داشته است، با این تفاوت که در روایت ارمنی، پدر رخش دریایی بود. در روایتی از «ولمرز شهسوار» نیز به دریایی‌بودن رخش یا پدر آن اشاره شده است که مبین سحرآمیزبودن آن در اعتقادات مردم است. در این روایت، زال برای یافتن اسب مناسب رستم، از سیمرغ کمک می‌گیرد (انجوی، مردم و شاهنامه، 92-93)؛ به عبارت دیگر، بر جنبۀ سحرآمیزبودن رخش تأکید بیشتری شده است. 
قسمت دوم روایت مشکین‌نامه که به آمیزش دیو با مادیان اشاره دارد، از لحاظ ارتباط با روایتهای کهن اسطوره‌ای واجد اهمیت است. 
براساس روایتی از هوشنگ‌نامه، که از فارسی به ترکی ترجمه شده است، هوشنگ مرکوبی دارد که 12 پا قد دارد و رام‌کردن آن برایش دشوار است. این مرکوب، که نتیجۀ جفت‌گیری سوسمار با مادیانی دریایی است، رخش نام دارد (نک‍ : کریستن‌سن، 200). در روایتی کردی نیز به دریایی‌بودن رخش اشاره شده است (خالقی‌مطلق، «مطالعات ... »، 89-90). 
بن‌مایۀ دریایی‌بودن رخش یا نیاکان او نمی‌تواند بی‌ارتباط با وجود اسبان یا کره‌های دریایی در افسانه‌های شفاهی باشد؛ اسبانی که ضمن داشتن ویژگیهای سحرآمیز و تواناییهای خارق عادت، مانند قدرت سخن‌گفتن، همواره خویشکاری یاری‌دادن به قهرمان افسانه را بر عهده دارند (نک‍ : آرنه ـ تامپسون، شم‍ 314؛ برای مصادیق ایرانی آن، نک‍ : الول‌ساتن، 21-31؛ همایونی، افسانه‌ها ... ، 49؛ صفی‌نژاد، 503؛ آسمند، 75؛ طباطبایی، 92؛ نیز نک‍ : ه‍ د، کرۀ دریایی). 
براساس یکی دیگر از روایتهای نقالی، وقتی رستم هیچ اسبی را پیدا نمی‌کند که تاب تحمل وزن او و اسلحه‌اش را داشته باشد، سرانجام اندوهگین به صحرا می‌رود و در آنجا با حضرت نوح (ع) روبه‌رو می‌شود. حضرت نوح (ع) به شرط اینکه رستم همواره حامی یتیمان، اسیران و درویشان باشد، به او می‌گوید: فردا صبح ابتدا خودت را طاهر کن و سپس به مرز ترکستان برو و در آنجا، از میان رمۀ اسبان، اسب مناسب خود را پیدا کن. رستم وقتی به آنجا می‌رود، «مادیانی چون اژدها» می‌بیند که کره‌ای «پرطاقت، پولادسم، سیاه‌خایه، پاکوتاه» در پی او روان است. به‌رغم هشدار ایلخی‌بان و مقابلۀ جدی مادیان، رستم کرۀ مذکور را رام می‌کند. ایلخی‌بان که چنین زوری را از رستم می‌بیند، زین و برگ مرصع غراب، اسب افراسیاب، را به رستم هدیه می‌کند (صداقت‌نژاد، 33- 35). همان‌گونه که مشخص است، نگاه ناظر بر این روایت دربارۀ رخش و چگونگی تصاحب آن، نگاهی کاملاً مقدس است؛ زیرا از یک سو فقط پیامبر خدا می‌تواند رستم را به سوی محل رخش هدایت کند، و از سوی دیگر رستم برای گرفتن رخش باید ابتدا خود را طاهر کند. براساس روایتی دیگر، وقتی حتى اسبان پدر رودابه نیز در مقابل رستم بی‌طاقت می‌شوند، پیرمردی می‌گوید که در هندوستان نژاد اسبی را می‌شناسد که به درد رستم می‌خورد؛ وی در مقابل دریافت پولی کلان، رخش را از هندوستان برای رستم می‌آورد (انجوی، مردم و فردوسی، 320-321). 
همان‌گونه که گفته شد، رستم پس از انتخاب رخش است که به پهلوانی کامل تبدیل می‌شود و با دشمنان ایران به نبرد می‌پردازد. از آن پس، این دو به‌استثنای چند مورد، همواره همراه و همیارند. این همراهی به گونه‌ای بوده که در ادبیات فارسی به مَثَل تبدیل شده است؛ برای نمونه، انوری ضمن مدح یکی از امیران معاصر خود می‌گوید: نباشد منتظم بی‌کلک تو ملک / حدیث رستم است و رخش رستم (ص 204). 
همراهی و همیاری رستم و رخش، به‌ویژه در داستان هفت‌خان، نمود یافته است. در خان اول، هنگامی که رستم خواب است، شیری ظاهر می‌شود. شیر ابتدا به رخش حمله می‌کند. رخش که فردوسی او را در آغاز این خان، «شیر آشفته» توصیف کرده است، با سم و دندان شیر را از پا درمی‌آورد. تنها پس از پایان ماجرا ست که رستم بیدار می‌شود (فردوسی، 2/ 22)؛ ازاین‌رو، باید گفت در خان اول، «نبرد و پیروزی از آنِ اسب است، نه سوار خفته» (مسکوب، 38). برخلاف دیدگاه برخی پژوهشگران که خان نخست را استثنا کرده، دیگر خانها را مختص آزمونهای پهلوان می‌دانند (همو، 39)، باید گفت که در خان سوم، هنگام حملۀ اژدها، باز هم رستم در خواب است. این‌بار رخش نه‌فقط با اصرار عجیب خود و به‌رغم تهدید رستم مبنی بر بریدن پاهای او، رستم را از خواب بیدار، و او را از حضور اژدها آگاه می‌کند، بلکه «چو زور تن اژدها» را می‌بیند، به یاری رستم می‌آید و با دندان کتف اژدها را از هم می‌درد (فردوسی، 2/ 27- 28). کار رخش در این خان آن‌چنان مؤثر است که براساس روایتهای نقالی، رستم با بوسیدن چشمهای رخش از وی سپاسگزاری، یا شاید به‌سبب برخورد تند خود پوزش‌خواهی می‌کند (سعیدی، 1/ 374؛ هفت‌لشکر، 166). در خان پنجم نیز وقتی رستم به جایی می‌رسد که روشنایی در آن وجود ندارد و تاریکی به اندازه‌ای است که «نه بلندی دیده می‌شود و نه گودال و مغاک» (خالقی‌مطلق، یادداشتها، 1/ 428)، اختیار خود را به رخش می‌سپارد؛ رخش نیز با هوشیاری او را به روشنایی رهنمون می‌کند. درمجموع، بررسی دقیق هفت‌خان نشان می‌دهد که این فرایند به بهترین وجه «مکمل‌بودن شخصیت اسب» را برای پهلوان نشان می‌دهد. رستم در این مرحله از تکوین شخصیت حماسی خود، بدون یاری رخش قطعاً یک شکست‌خورده می‌بود (قائمی، 18). او از موقعیت خود و نقش رخش در هفت‌خان به‌خوبی آگاه بوده است؛ زیرا مدت‌زمانی دراز بعد از آن، به اسفندیار می‌گوید: مرا یار در هفت‌خان رخش بود (فردوسی، 5/ 353). 
رفتار رستم با رخش به گونه‌ای است که گویی با هم‌نوع خود برخورد می‌کند؛ با او سخن می‌گوید، او را دلداری می‌دهد، از وی سپاسگزاری می‌کند و در مواقعی نیز به سرزنش او می‌پردازد. مثلاً در خان دوم، رستم هنگامی که قصد خوابیدن دارد، به رخش می‌گوید: با کسی مبارزه نکن و اگر دشمنی ظاهر شد، «سوی من بپوی» (همو، 2/ 25-26). جالب است که فردوسی در این بخش از داستان، از رخش با صفت «سراینده» یاد می‌کند (همو، 2/ 25)، که در اصل به معنی «کسی که هرچه گویند، بازمی‌گوید» است (خالقی‌مطلق، همان، 1/ 421). 
نحوۀ رفتار رستم با رخش به‌ویژه در روایتهای نقالی و شفاهی به شکل بارزتری دیده می‌شود؛ برای نمونه، براساس روایت نقالی مصطفى سعیدی، در خان اول از داستان هفت‌خان، پس از آنکه رستم از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که رخش شیر را از پای درآورده است، گوش و یال رخش را می‌گیرد و با مشت گره‌کرده به او می‌گوید: «حیوان نادان! چه کسی به تو اجازه داد که با شیر ستیزه کنی؟! چرا مرا بیدار نکردی؟ با مشت گردنت را بشکنم؟» (1/ 371-372). همچنین براساس روایت مرشد عباس زریری از داستان رستم و سهراب، هنگامی که رستم در پی رخش به سمنگان می‌رود، از پادشاه آنجا می‌خواهد که رخش را به او بدهد؛ اما پادشاه می‌گوید که فردا این کار را می‌کند. اصرار رستم برای گرفتن رخش در آن روز بی‌نتیجه می‌ماند. سرانجام وی وسط بارگاه می‌آید، دستهایش را به شانه می‌گیرد و به آواز بلند رخش را صدا می‌زند. رخش که در محوطه‌ای زندانی بوده است، صدای رستم را تشخیص می‌دهد، با سم در را می‌شکند و بر اثر صدای رستم به بارگاه می‌رود (ص 7). در همین روایت، گزارشی از مسابقۀ اسب‌دوانی رستم با ایلخانی خجند آمده است: ایلخانی سوار بر مادیانی تندرو است و در آغاز مسابقه، از رستم پیش می‌افتد. رستم سر در گوش رخش می‌گذارد و می‌گوید: برو حیوان و از مادیانی کمتر مباش؛ برو ای سُمت نازم که وقت همت است! رخش نیز پیروی می‌کند و به گونه‌ای تاخت می‌آورد که رستم ایلخانی را پشت سر خود نمی‌بیند (ص 29-30). 
همان‌گونه که پیش از این آمد، رخش و رستم، به‌استثنای مواردی معدود، همیشه باهم بوده‌اند. از موارد استثنایی که رخش از رستم جدا می‌ماند، ابتدای داستان رستم و سهراب (ه‍ م) است. 
براساس روایت فردوسی، رستم به هنگام شکار خسته می‌شود، اسب را برای چرا رها می‌کند و خود می‌خوابد. در آن زمان، شماری از مردم سمنگان رخش را به کمند می‌گیرند و به شهر می‌برند (2/ 119-120). در برخی از نسخه‌های خطی شاهنامه، رخش با این افراد مقابله می‌کند و 3 تن از آنها را می‌کشد و چند تن را نیز زخمی می‌کند (نک‍ : همو، 2/ 119، حاشیۀ 27). در یکی از روایتهای نقالی، رخش خود را از کمند این افراد رها می‌کند و چون رمه‌ای اسب همراه این افراد بوده است، رخش به دنبال مادیانی می‌رود و با آن می‌آمیزد و سرانجام مادیان رخش را به سمنگان می‌برد (سعیدی، 1/ 404- 405). زریری دو روایت از این داستان ارائه کرده است که در اساس مانند هم‌اند و فقط در برخی جزئیات باهم متفاوت‌اند. در روایت اول، که بسیار مفصل است، تهمینه رستم را در شکارگاه می‌بیند و عاشق وی می‌شود، اما هر حیله‌ای به کار می‌برد، نمی‌تواند او را به سمنگان بکشاند؛ ازاین‌رو، نزد پدرش سهرم شاه می‌رود و او را وادار می‌کند که برود و رستم را به سمنگان بیاورد. وقتی سهرم شاه با سواران خود به شکارگاه می‌رسند، رستم در خواب بوده است. آنها ترجیح می‌دهند که رخش را با خود به سمنگان ببرند تا رستم مجبور شود در پی رخش به آنجا برود؛ اما حتى از پسِ گرفتن رخش برنمی‌آیند و رخش 3 تن از سواران سهرم شاه را از بین می‌برد. آنها به‌ناچار 40 مادیان می‌آورند و به کمک آنها رخش را به شهر می‌برند (ص 2-4). در روایت دوم، که درحقیقت فشردۀ روایت اول است و به همین سبب فاقد برخی از جزئیات آن است، سخنی از درگیری رخش با همراهان شاه سمنگان و درنتیجه کشته‌شدن برخی از آنها، به میان نیامده است (ص 291-292؛ نیز نک‍ : ه‍ د، رستم و سهراب). 
 

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: