دریا
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 19 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/246622/دریا
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404
چاپ شده
4
دَرْیا، مخزن طبیعی بزرگی از آب شور و تلخ که به اقیانوس راه دارد و در فرهنگ مردمانی که در کنار آن زندگی میکنند، دارای جایگاه خاصی است.
ایرانیان از عصر باستان با دریا و کلمۀ دریا آشنا بودهاند. در زبان پهلوی، به آن zrëh یا daryā(b) (مکنزی، 27, 99) میگفتند. در پهلوی، drayāp از drai+ap گرفته شده است که جزء اول این کلمه از drayah فارسی باستان است. در اوستا، zrayah همان zreh است که بلوچها نیز به سرچشمه، zirih، و به دریا، zira میگویند. در نوشتهها و در محاورهها، واژۀ دریاب نیز به جای دریا آمده است (معین، 847، حاشیۀ 4؛ نیبرگ، 66؛ بارتولمه، 1701-1702). سنایی نیز در شعری، به کلمۀ دریاب به معنی دریا اشاره میکند (ص 381). واژۀ دریابار را نیز برای دریای بزرگ به کار میبرند ( لغتنامه ... ، ذیل واژه). اهالی بندر بوشهر در جنوب ایران که به سبب مجاورت با خلیج فارس، با دریا تماس تنگاتنگی دارند، به آن دِریَه میگویند (احمدی، 240). دریا در زبان و گویش گویشوران سواحل دریا تأثیر ویژهای دارد و بر اساس نیاز، واژگان ترکیبی بسیاری را به وجود آورده است که نمونههای آن با معانی مربوط به آنها چنین است: دریابُر: دریابُرنده، بحرپیما؛ دریابیگ: رئیس دریا، که قاجارها به حکام و فرمانروایان بنادر و سواحل جنوب ایران میگفتند؛ دریاپُرَن: بوشهریها به مد دریا و آب زیاد دریا گویند؛ به دریاچه و دریای کوچک، دریااُوک، و به دریای مواج، تابیسی میگویند؛ راموز و زو نیز به معنی دریا ست (نوربخش، فرهنگ ... ، 159-161، 426، 436، 439). در تاجیکستان و ازبکستان، به رودهای بزرگ دریا میگویند، مثل آمودریا (رود جیحون)، سیردریا (رود سیحون) و نیز دریای نیل ( لغتنامه، ذیل واژهها).
در گذشته، دریانوردی و گذشتن از دریا با مشکلاتی همراه بوده است و ناخدایان برای هدایت سفاین خود و کشتیرانی، از کتابهایی به نام «رهمانی» استفاده میکردند که به گفتۀ اقبال آشتیانی (ص 23)، این واژه تحریف مغشوشی از کلمۀ «رهنامۀ» فارسی است که نظامی گنجوی نیز (سدۀ 6 ق) آن را به همین معنا به کار برده است (ص 195). بر اساس اساطیر ایرانی، ابر جامی است که ایزد بارانآور با آن از دریا آب برمیدارد (بشرا، 17). ایرانیان باستان روز دهم مرداد هر سال را روز دریانوردی قرار داده بودند و این روز را که در حقیقت روز آغاز آرامش آبها و بهار دریاها ست، جشن میگرفتند و طی تشریفات خاصی، قایقها و کشتیهای خود را آذین میبستند و با گل و گیاه و شاخۀ سبز درختان، بهویژه سرشاخۀ درختانِ هَرا، موز، نارگیل و میوههای گرمسیری به میان دریا میرفتند و پس از شکر و سپاس به درگاه اهورهمزدا، که دریا را برای آنها آفریده و رام و مسخر آنها ساخته است، گل و گیاه و میوهها را به فرشتۀ آب و دریا، به پیشگاه خداوند هدیه میکردند و بر آبهای بیکران دریای پارس میریختند (که به اعتقاد ایرانیان، شامل دریاهای سرخ، فارس، مکران، هند و چین میشد) و به شادی میپرداختند و پس از یک روز شادمانی، به بنادر و سواحل و جزایر محل سکونت خود باز میگشتند (نوربخش، دریانوردی ... ، 31- 39). در بندهش، با توجه به دین زردشتی، وقتی سخن از دریاها ست، به دریای فراخکرد اشاره شده که در ناحیۀ نیمروز کنارۀ البرز قرار داشته و این زمین را در بر داشته است. همچنین در توضیح فراخکرد نامیدن این دریا آمده است که 000‘1 چشمه 000‘1 رود را برای این دریا به وجود میآورده است. در همین کتاب، به 3 دریای دیگر به نامهای پودیگ (خلیج فارس دورۀ ساسانی که از همه بزرگتر است و جزرومد دارد) کمرود (دریای خزر) و سیاوبون (دریای سیاه) اشاره شده است (ص 73-74). هرودت اشارهای به دو دریای احمر و دریای مدیترانه و اتصال آنها به یکدیگر از طریق رود نیل دارد که داریوش پس از پادشاه مصر، دستور ادامۀ حفر این آبراه را به درازای 4 روز دریانوردی و به پهنای دو کشتی با 3 ردیف پاروزن که از کنار هم بگذرند، داد (2/ 241-242). در 390 ق، ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، اشارهای به مردم آمل و دریای خزر کرده است که در روز تیر/ عطارد به دریای خزر میروند و همـۀ آن روز را آببازی میکنند. او نوشته است که تیر یا عطارد ستارۀ نویسندگان و کاتبان است. هوشنگ در این روز، به همۀ مردم دنیا امر کرد که لباس کاتبان را بپوشند. در این روز، چون بیژن، پسر گودرز، با افشاندن آب از چشمۀ ساوه، کیخسروِ بیهوش را به هوش آورد، ایرانیان غسل میکنند (ص 335-336). طوسی نیز در سدۀ 6 ق، در عجایب المخلوقات، اشاراتی به دریاها و عجایب آنها دارد (ص 89 بب ). سعدی نوشته است که در دریا، منافع فراوانی وجود دارد و اگر طالب سلامت هستی، این سلامتی در کنار دریا ست (1/ 94). به نوشتۀ صائب تبریزی، سیل و سیلابی که دریا دیده و آن را لمس کرده است، هرگز به جوی باز نمیگردد (ص 294). فردوسی نیز هنگام مدح اهل بیت، آنها را به دریای بیکران تشبیه میکند: از این در سخن چند رانم همی/ همانش کرانه ندانم همی (1/ 11). خاقانی در جایی از منشآت خود آورده است: «نقش فریبندۀ دنیا به صورتِ دریا ماند که زنده درکشد؛ چون بکُشد، بیرون اندازد» (ص 80). همو در جایی دیگر نوشته است: «عادت دریا آن است که نزدیکان را جوهر بخشد و دورافتادگان را ابرِ نمابخش فرستد» (ص 131) و در جایی دیگر، اشارهای به جلالت دریا دارد: «و از حضرت آسمان، شکوه عرش، جلالت دریا، سیاست کوه ... » (ص 280). مولوی مقایسهای بین کف و دریا آورده است و میگوید که بین کسی که کف را دیده و کسی که دریا را دیده است، تفاوت بسیار است؛ به بینندۀ کف توصیه کرده است که در هر موردی برای اینکه مقایسهای کرده باشد، به دریا بنگرد (دفتر 5/ 141). فخرالدین اسعد گرگانی نیز در توان کسی نمیداند که دریا را در مشت گیرد (ص 107). آل احمد دربارۀ دریا نوشته است: ساکنان دشتهای گستردۀ ایران که فقط دل به جویی یا چشمهای یا قناتی بستهاند، وقتی بر کنارۀ دریایی بیکران گذر میکنند، از هرچه جوی و رود و چشمه است، بیزار میشوند. اسبهای دریاندیدۀ هخامنشی نیز بر روی سطح لرزان و جنبندۀ داردانل، چنان رم کردند که هزاران سوار را با خود به قعر دریا بردند (ص 24).
مثل معروف «دریا به دهان سگ نجس کی گردد» با روایتهای گوناگون آورده شده است (دهخدا، 2/ 802؛ امینی، 2/ 374). مثلی نیز با مضمون «دریا را با مشت میپیماید»، حاکی از کاری غیرممکن و بیهوده کردن است (همو، 2/ 375). مثلهای دیگری نیز چون «دریا را به کیل پیمودن نتوان»، یا «دریا به ساغر تهی نتوان کرد» (دهخدا، همانجا)، یا «دریا را با قاشق خالی نتوان کرد» (امینی، همانجا) رایج است. مثلهای دریا هرگز نبود بینهنگ (دهخدا، همانجا)؛ دل به دریا زدن (عظیمی، 391)؛ دُر به دریا بردن (همو، 363)؛ دنیا پس از مرگ من چه دریا چه سراب (همو، 203)؛ آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است؛ و بالأخره اینکه ردپاها تا لب دریا بود، یا ردپای کسی را تا لب دریا میتوان یافت (تا حد توان) (همو، 424)، همه از نوع مثلهای بیشماریاند که دربارۀ پدیدهای چون دریا ساخته و پرداخته شدهاند تا بتوان موضوع یا مطلب یا اشارهای طولانی را در قالب کلمات کوتاه و پرنغز و چندمنظوره بیان کرد.
در میان ساحلنشینان، دریا نه تنها نقش مؤثری در زندگی مادی و اقتصادی آنها دارد، بلکه وارد اشعار و ترانههای آنها نیز شده است. گاهی دریا میان دو یار فاصلهای ایجاد میکند؛ گاهی در شعری چنین سر میدهند که: کبوتر در هوا و ماهی در دریا مینالد، ولی یاران همیشه با هم هستند؛ گاهی طرف مینالد که کبوتر در هوا ست، ولی دو پای او در دریا ست و نباید به چیزی که در دسترس نیست، و برای مال دنیا، غصه خورد (پرچمی، 44)؛ گاهی از دست بینمک خود شکوه میکند و میخواهد که دستهای او را با آب شور دریا بشویند (همو، 78)؛ گاهی نیز عاشق میگوید که اگر تا صبح معشوق خود را نبیند، خود را به دریا میاندازد (همو، 202)؛ گاهی نیز آرزو میکند که دریا شود و راه بر یار خود ببندد (همو، 149). در ترانههای گیلکی توجهی به شوری آب دریا برای نوشیدن نیست. نیز آنها میگویند: در خواب دیدم که رفتم لب دریا تا آبی بنوشم، صدای کشتیبان بیدارم کرد، کشتیبان را نفرین کردم که کر و لال شود، زیرا که مرا در آغوش یار بیدار کرده است (همو، 151). سیرجانیها برای کسی که اشکش در آستینش باشد، میگویند: چاه کنارۀ دریا زده است (بختیاری، 363). همینها وقتی میخواهند بگویند که هرزهگوییِ شخصِ هرزه، تأثیر در حیثیت فردی که عمری را به نیکی سپری کرده است، نمیکند، میگویند: به لقلق سگ دریا نجس نمیشود (همو، 362).
برخی از نویسندگان راجع به دریا نوشتهاند: دریا راه مناسب برای کسانی است که میخواهند مسیری طولانی را بدون استفاده از مرکبهای حیوانی بپیمایند و آن را پایگاهی برای مصالح شهرها و رستنگاهی برای سرزمینها میدانند. به نظر آنها، از دریا دُر و مرجان بیرون میآید و دریا گوهرها و زیورها برای مردمان برمیآورد؛ از آب شور و تلخ آن چشمههای گوارا و شیرین سرچشمه میگیرد و مردم از گوشت تازۀ آن بهره میبرند (دمشقی، 206). دمشقی شوری دریا را بیسبب و بدون حکمت نمیداند. به گفتۀ وی، شوری دریا نوعی چربی به وجود میآورد که همانند سرپوشی برای آب دریا میگردد و مانع تباه شدن و از بین رفتن و بخار شدن و برگشتن به هوا میشود (ص 207). مردم باور دارند که شوری دریا مانع گندیدن محتویات آن میگردد و با همین باور در مثلی میگویند: دریا باش تا هرگز نگندی (امینی، 2/ 374). در برخی از جاها، مردم برای معالجۀ بیمار، هر نوع درد و بلایی را به جان دریا و صحرا حواله میدهند. آنان بر بالای سر بیمار شمع روشن میکنند و مُشک و زعفران میگذارند و به پشت بیمار میزنند و میگویند: درد و بلات برود تو صحرا، تو دریا (هدایت، 54). لرهای لرستان بین باد و دریا رابطهای قائلاند؛ آنها میگویند: باد اولین کارش حرکت دادن ابرها ست. ابرها با حرکت باد به سوی دریا میروند و از آب دریا سیراب میشوند و به جای اول برمیگردند و میبارند (عسکریعالم، 1/ 82). به باور قشمیها، دریا وقتی توفانی میشود و باران میبارد که رنگ قرمز رنگینکمان در بالا باشد؛ رنگ سبز برخلاف این امر است (اسدیان، 30). به باور همینها، اگر غوچ کوهی (آفتابپرست) کسی را بگزد، باید شخص گزیدهشده خود را سریع به دریا برساند تا غوچ هلاک شود، و الا خودش هلاک خواهد شد (همو، 45). لرها وقتی میخواهند اشاره به پایداری کار نیک بکنند، میگویند: نیکی را در دریا بیندازی، گم نمیشود (عسکری عالم، 3/ 353). اینان برای اینکه از شدت خست کسی سخن گویند، میگویند: ماهی را در دریا میبخشد (همو، 5/ 402). مازندرانیها ترانههایی دربارۀ دریا دارند که در قالب پرسش و پاسخ به یکدیگر میگویند، مثلاً: باید بدونم آب دریا چرا شور است؟/ باید بدانم چشم یعقوب چرا کور است؟/ / آفتاب و مهتاب نور کدام پیغمبر است؟/ جوابم را بگو که راهم خیلی دور است؛ و پاسخ آنها چنین است: از ضربت ذوالفقار است که آب دریا شور است/ از داغ یوسف است که چشم یعقوب کور است/ / آفتاب و مهتاب نور محمد است/ جواب مسئلهات، موسى در کوه طور است (نجفزاده، 227- 228). در مازندران، زنان حامله به دریا نگاه میکنند با این باور که رنگ چشمان نوزادشان به رنگ آبی یا به قول خودشان، زاغ شود (مهجوریان، 46). آملیها بر این باورند که هرگاه اردکها، رو به دریا بال بزنند، هوا به زودی بارانی میشود (همو، 59). رامسریها برای بیان شدت رندی و زرنگی شخص میگویند: آدم را وسط دریا میبرد و میآورد، بدون اینکه پایش خیس شود (رحیمیان، 2). آنان دربارۀ آدمهای کمحوصلهای که در یک جا بند نمیشوند، میگویند: مانند آب دریا ست که همیشه موج دارد (همو، 16). رامسری برای بیان ایستادگی در هدف خود، میگوید: اگر کوکو بشود و به جنگل برود، اگر ماهی بشود و به دریا برود، اگر آب شود و در زمین فرو رود، او را میخواهم (همو، 60)؛ و وقتی کسی معمولاً کارهایش توأم با اشکال باشد، ولی برای یک بار کار خود را درست انجام داده است، میگویند: روی دریا پل زد (همو، 103). آنها به آدمهای خونسرد و آرام میگویند: مثل دریای صبحگاهی (آرام) است (همو، 108). این مردم دربارۀ کسی که بیش از اندازه خونسرد است، میگویند: دلش مانند دریای کبود است (همو، 132). وقتی یک رامسری گناهِ کس دیگری را به گردن فرد بیگناهی میاندازد، میگویند مارِ پشت کوه تو را نیش زد، چهکار به مار کنار دریا داری (همو، 210)؛ و وقتی میخواهند به بیحالی و کوفتگی اشاره کنند، میگویند انگار دریا کنار زده باشد (همو، 352). آنان در وسعت داشتههای بزرگمنشان که هر اندازه زیان بینند، باز هم در وجود خود اندوختهای دارند، میگویند: دریا هر اندازه خشک شود، باز هم تا زانو آب دارد (همو، 451)؛ همچنین دربارۀ بهانهجویی کردن میگویند: کنار دریا بادی بوزد، کتۀ رودبار شل میشود (همانجا). به باور گیلانیها، ابرها گلههای گاوان آسمانیاند که باد آنها را به سوی دریا میبرد تا سیراب شوند و بازگردند و باران ببارند (همو، 21). اهالی روستای کیارمش اشکور باور دارند که اگر یک سر رنگینکمان بر کوه و سر دیگرش بر دریا باشد، بارندگی در آن سال کمتر از معمول خواهد بود (همو، 25). اهالی کوشالشای لنگرود باور دارند اگر رنگینکمان بر فراز دریا پدید آید، در آن سال به سبب بارندگی فراوان، کشاورزی پررونق خواهد بود (همانجا). اهالی زیرده خمام بر این باورند اگر خروس به سوی دریا بانگ سر دهد، نامبارک است (همو، 44). اهالی روستای سیاهپیران فومن باور دارند که آب خوردن اسب از دریا نشانۀ توفانی شدن هوا ست (همو، 46). اهالی روستای بندین قاسمآباد رودسر باور دارند اگر در اوایل پاییز باران بسیار ببارد و صدای امواج دریا بلند باشد و تا فرسنگها شنیده شود، زمستان سختی در راه است (همو، 96). اهالی بندرلنگه در مورد کسانی که اگر به اندازۀ دریا هم پول داشته باشند، ولخرجی و اسراف میکنند و پیش آنها دریایی از پول هم کم است، میگویند: دریا تا گز کی شه، یعنی دریا تا کعب پای او ست؛ منظور این است که دریا با همۀ پرآبی و عمیقی تا قوزک پای او ست (نوربخش، بندرلنگه ... ، 239). اهالی قشم میگویند: موک یا زنبور سیاه وقتی آدم را میگزد، سریع به طرف دریا پر میکشد. شخص گزیدهشده باید سریعتر از موک خود را به آب دریا بزند تا زنده بماند و موک بمیرد، و الا برعکس خواهد شد (اسدیان، 65). در قشم وقتی چیزی را از کسی میدزدند، هنگام اوغار یا جزر دریا نفرین میکند تا دزد با مد دریا شکمش بالا بیاید و رسوا شود. به این نیت، تخممرغی نیز در دریا میاندازند (همو، 69-70). در آنجا اگر کسی از لبنیات مَشک خانهای بچشد، لبنیات آن خانه بیبرکت میشود. برای دفع آن، مشک را در دریا با آب دریا میشویند، آب دریا در آن میریزند و بعد از چند ساعت خالی میکنند تا برکت برگردد (همو، 70). مردم هرمزگان برای سخن گفتن با دریا، از گُر استفاده میکنند؛ گر شیپوری است که از صدفهای بزرگ ساخته شده است. وقتی جهازی آمادۀ رفتن به دریا باشد، با گُر به دریا خبر میدهند و اجازه میگیرند. در توفانها نیز با دمیدن در گُر، صدای آشنا را به گوش دریا میرسانند (رضایی، 336). به باور اهالی هرمزگان، دریا که آرام باشد، خواهر است و چون بخروشد، یا عاشق است یا دیوانه (همانجا). دریای خزر از جملۀ دو دریایی است که در شمال و جنوب ایران واقع شدهاند. این دریا در شمال ایران واقع، و وسیعترین پهنۀ درونبومی کرۀ زمین است. کرانههای جنوبی این دریا حدود 700 کیلومتر طول دارد (دایرةالمعارف ... ، ذیل خزر). سواحل این دریا از طرف مغرب از آستارا تا حدود خلیج حسینقلی در مشرق امتداد دارد و نواحی توالش، گیلان، مازندران و استراباد در ساحل این دریا گسترده شدهاند (همانجا). با توجه به نقشۀ ایران، شهرهایی که از سوی مغرب به مشرق در کنار این دریا واقع شدهاند، عبارتاند از: آستارا، تالش، اسالم، بندرانزلی، رودسر، رامسر، تنکابن، عباسآباد، سلمانشهر، چالوس، نوشهر، رویان، نور، ایزدشهر، محمودآباد، فریدونکنار، بابلسر، بندر ترکمن و گمیشتپه. هریک از این شهرها با حومۀ خودشان از نظر اقتصادی و حتى رفتارها و باورهای فرهنگی مستقیماً تحت تأثیر این دریا قرار دارند. در نامگذاری برای دریاها معمولاً از نامهای اقوام یا نام شهرها، مناطق و ایالتهای اطراف آن استفاده میشود. مثلاً دربارۀ دریای خزر نوشتهاند که هیچ دریایی در جهان در طول تاریخ به اندازۀ این دریا نامهای گوناگون نداشته است. این نامها را تاکنون بر این دریا گذاشتهاند: چون اقوامی به نام کاسپین در کرانۀ جنوبی این دریا میزیستند، آن را در سدۀ 1 م کاسپین نامیدند. نام دیلم یا دیلمان به سبب قوم دیلمان که بین طبرستان و آذربایجان میزیستند، در سدۀ 3 ق/ 9 م به آن داده شد. چون گیلها از چند سدۀ قبل از میلاد در گیلان کنونی میزیستند، نام خود را نیز به این دریا دادند و دریای گیلان نامیدند. به سبب زیست تپورها یا تپوران از چند سدۀ پیش از میلاد در کوههای شمالی استراباد، نام دریای طبرستان نیز از آنها ست. دریای استراباد یا هیرکانی نیز از سرزمین استراباد یا هیرکانی بین خراسان و مازندران است. مدتی نیز به نام دریای خراسان نامیده میشد. بعضی از فرهنگنامهها نیز مثل المنجد و لغتنامۀ دهخدا، نام آن را «قزویندریا» ذکر کردهاند. در سدۀ 3 ق نیز گرگان نام خود را به این دریا داده بود و آن را دریای گرگان یا جرجان مینامیدند (بدیعی، 1/ 129-130؛ نیز نک : اعتمادالسلطنه، 25- 28؛ برای نامهای دیگر این دریا، نک : سجادی، 85-87). دریای خزر با داشتن ماهیهای متنوع، صیادان زیادی را به سوی خود جذب میکند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید