صفحه اصلی / مقالات / خلعت /

فهرست مطالب

خلعت


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : یکشنبه 22 دی 1398 تاریخچه مقاله

لرد کرزن نیز اشاراتی به امر خلعت‌دادن در زمان قاجاریه دارد و نوشته است: خلعتهای فوق‌العاده، بیشتر با این قصد و نیت اهدا، و در مقابل نیز با چنین استنباطی دریافت می‌شد که باید در مقابل آن، مبلغ سرشاری پرداخت می‌گردید تا دوام عنایت ملوکانه تأمین شده باشد (I/ 446). در زمان ناصرالدین شاه، روز هفتم محرم، 3 ساعت پیش از آغاز تعزیه، چند میز وسط تخت می‌گذاشتند و افزون بر 200 طاقه شال روی آن می‌نهادند. مباشرین یک‌به‌یک می‌آمدند و برابر غرفۀ شاه می‌ایستادند و پس از آنکه طاقۀ گران‌بهایی به گردنشان حمایل می‌شد، با تعظیم رسایی می‌گذشتند (معیرالممالک، 76). گاه، خلعت فرستادن از سوی شاه به حکام، نشانۀ ابقای فرد مورد نظر در مقام خود بود (پولاک، I/ 371-372). آلمانی نیز نوشته است که در ایران، قبا یا خلعت را از شال برای مردان می‌دوختند (II/ 152)؛ شاه در مقابل هدیه‌ای که می‌گرفت، با فرستادن خلعت برای صاحب‌منصب، یک سال دیگر او را در مقامش تثبیت می‌کرد (همو، I/ 7). 
خلعت‌دادن در میان طبقات پایین هم به صورت سبک‌تری متداول بود و حاکم ولایت برای نفرات زیردست خلعت می‌فرستاد (کرزن، همانجا). به نوشتۀ حاجی پیرزاده در 1306 ق/ 1889 م، مؤیدالملک خلعت و لباسی به فرزند هشت‌سالۀ مکاری قاطرچی داد (1/ 29-30). پولاک نیز به خلعت‌دادن شاه در عید نوروز اشاره دارد (I/ 370). گاهی نیز همین عمل خلعت‌دادن سبب شوخیهایی در دربار قاجار شده است؛ مثلاً نوشته‌اند که روزی ناصرالدین شاه به کریم‌شیره‌ای گفت: حال می‌گویم یک جل تازی برایت بیاورند. کریم در پاسخ گفت: قربان استغفرالله! من هنوز لیاقت آن را پیدا نکردم که تن‌پوش مبارک را خلعت بگیرم (نوربخش، 282-283).
خلعت‌دادن و خلعت‌گرفتن در داستانها، افسانه‌ها و نمایشهای مردمی نیز بازتاب داشته است. در داستانی منسوب به بهرام گور آمده است که روزی وی به همراه یکی از معشوقه‌هایش به شکار می‌رود؛ در آنجا، به سبب بدزبانی معشوقه، بهرام او را به دست وزیر خود می‌دهد تا جانش را بگیرد. وزیر که می‌دانسته است پادشاه به زودی از این دستور پشیمان می‌شود، آن زن را نمی‌کشد. مدتی بعد وقتی بهرام از ماجرا آگاه می‌شود، خلعتی گران‌بها به وزیر می‌بخشد (نظامی، 583-590؛ انجوی، فردوسی ... ، 325-327). 
در سمک عیار نیز اشاره‌هایی به خلعت‌دادن شده است (ارجانی، 1/ 5، 117، 199، 200). در داراب‌نامه نیز بارها ازخلعت‌دادن شاه به امرا صحبت شده است (بیغمی، 1/ جم‍‌ ). مولوی در داستان «فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر»، از خلعت و سیم و زری یاد می‌کند که شاه برای او فرستاده بود (نک‍ : مثنوی، 1-3/ 13). وی در جای دیگر، از خلعت‌دادن خلیفه به یک اعرابی سخن می‌راند (همان، 1-3/ 130). همو در داستان «دعوی طاووسی‌کردن آن شغالی که در خم صباغ افتاده بود»، گفته است: خلعت طاووس آید ز آسمان (همان، 1-3/ 367). در داستان امیرارسلان هم آمده است که: «امیرارسلان بر تخت قرار گرفت و خازن را فرمود که چند دست خلعت آورد؛ خواجه نعمان را خلعت وزارت پوشانید و قلمدان به او سپرد، امیران را خلعت داد و هر یک را به منصب جدیدی سرافراز کرد» (نقیب‌الممالک، 35). در قصۀ حسین کرد شبستری به دادن خلعت اشاره شده است (ص 103، 126). در افسانۀ «رمال‌باشی»، شاه به سبب نجات‌یافتن از آوار و زنده‌ماندن، خلعتی به رمال‌باشی می‌دهد (صبحی، 117-124). در افسانۀ «پای چکمه» که در منطقۀ اسفراین خراسان ثبت شده است، موضوع خلعت‌دادن به سلمانی آمده است (خزاعی، 7/ 90). 
نمایش «یوسف و زلیخا» که در جشنها و عروسیهای بزرگ تهران قدیم اجرا می‌شد، با انعامها (شاباش) و خلعتیهای کلان، مانند طاق شال و قوارۀ لباس همراه بود (شهری، 2/ 67). شاگردان مکتبهای قدیمی نیز هنگامی که قرآن را ختم می‌کردند، هدایایی ازجمله خلعت برای معلم می‌آوردند (راسخ، 1/ 178). در جشن آب‌ریزان مسگرهای کاشان که روز سیزدهم تیرماه برگزار می‌شد، مسگرها و سایر اصناف بازار را با ریختن و پاشیدن آب به دکان و دستگاه یکدیگر، تعطیل می‌کردند و با وجد و نشاط به دولت‌خانه می‌رفتند و به حاکم شادباش می‌گفتند و از او خلعت و انعامی می‌گرفتند (نراقی، 273-274). در مراسم کوسه (ه‍ م) در روستای حیدره، بخش سیمینه‌رود همدان، در فصل زمستان، چوپان هر محل به مدت یک هفته کوسه می‌شود و شاگردش که همیشه در صحرا همراه او ست، نقش عروس کوسه را ایفا می‌کند. آقا کوسه و عروس کوسه به راه می‌افتند و وارد اولین خانه که می‌شوند، به نوبت از عروسِ خانه طلب خلعت می‌کنند، و او خلعت عروس کوسه را که جوراب، دستمال و جز آنها ست و خلعت آقا کوسه را که به قول خودشان چو و چریز یعنی مویز، کشمش، سنجد، بلغور، نخود و لوبیا و از این قبیل چیزها ست، به آنها می‌دهد (انجوی، جشنها ... ، 2/ 174-177). در روستای سیه‌چشمۀ ماکو در آذربایجان، روز پانزدهم بهمن مراسمی با عنوان خدر نبی (خضر نبی) برگزار می‌کنند که طی آن برای نوعروسان افزون بر خوراک، لباسی نبریده به نام خلعتی می‌فرستند (همانجا). 
در بین گدایان تهران قدیم نیز رسم خلعت‌دادن وجود داشته است. گدایان برای اینکه محل معتبری مثل در مسجد، در حمام، در تکیه، سر گذر، و یا کنار چلویی و پلویی و کله‌پزی را پاتوق گدایی خود کنند، باید به سرگدا یا نقیب محل مقرری می‌پرداختند و اگر هر گدایی یکی از این محلهای جدیدالاحداث را کشف می‌کرد و می‌خواست کنار آن بنشیند، خلعت و کله‌قندی برای نقیب محل می‌برد و کسب اجازه می‌کرد و مقرری او را مستقیماً به وی پرداخت می‌کرد (شهری، 4/ 293، حاشیۀ 19). 
ظاهراً، گاهی نیز قضات مجبور به دادن خلعت می‌شده‌اند. الئاریوس که در 1066 ق/ 1656 م در ایران بوده، نوشته است که: اگر مرد با زن شوهرداری ارتباط داشته باشد، هر دو نفر بر اساس موازین شرع به قتل می‌رسند و شوهر زن زناکار یک دست خلعت از قاضی دریافت می‌کند! (ص 431). در مراسم زایمان در تهران، همان روز اول، لوطی‌عنتریها، لوطی‌بزیها و خرس‌گردانها فوراً خبردار می‌شدند و به خانۀ زائو می‌آمدند. اگر نوزاد پسر بود، لوطی‌عنتریها به‌ویژه خلعت و انعام چرب و نرمی می‌گرفتند (کتیرایی، 54). در ترانه‌های محلی نیز اشاره‌ای به خلعت شده است؛ مثلاً در یکی از ترانه‌های محلی شیراز: به قربون قد و بالای رسایت/ بدوزم خلعتی تا پشت پایت (فقیری، 29). 
در فرهنگ مردم ایران، خلعت بیشتر مربوط به مراسم عروسی و هدایایی است که از طرف خانوادۀ داماد به افراد خانوادۀ عروس، یا از سوی خانوادۀ عروس به داماد داده می‌شود. در این ماجرا، دیگران هم طلب خلعت می‌کنند؛ مثلاً در سروستان، ساززن و نقاره‌چی به هنگام تحویل هدایای داماد به خانۀ عروس، خلعت طلب می‌کنند که معمولاً کت یا پالتو است (همایونی، فرهنگ ... ، 499). البته در بسیاری از جاها، برای داماد هدایایی می‌فرستند، ولی نام خلعت بر آن نمی‌گذارند؛ مثلاً اصفهانیها به خلعت داماد «تن‌خانه» می‌گویند (آذرلی، 115). خلعتی‌دادن در مراسم عروسی در عهد قاجار نیز مرسوم بوده است. در زمان ناصرالدین شاه، خانوادۀ عروس برای داماد و پدر و برادرهایش خلعتی می‌فرستاد. در خانواده‌های ثروتمند، این خلعتی عبارت بود از: لبادۀ بلندی که تا مچ پا می‌رسید و آن را از ترمۀ کشمیری می‌دوختند و جبه نام داشت، یک سرداری از ماهوت یا شویت سیاه، کلاه و شب‌کلاه (مونس‌الدوله، 45). داماد در شب عروسی، خلعتیهای عروس را می‌پوشید و با چند جوان که به آنها ساقدوش و سولدوش می‌گفتند، به استقبال عروس می‌آمد (همو، 53). در تهران قدیم، بغچه‌های خلعتی برای داماد، پدر، مادر و کسان او جزو جهیزیۀ عروس بود (شهری، 3/ 127). داماد اگر برای مادرزن خلعت می‌فرستاد، در مقابل رونما می‌گرفت (همو، 3/ 144). 
خلعتی داماد بر حسب سن و شغلش، و فصلی که عروسی برگزار می‌شد، فرق می‌کرد. خلعتی آخوندی که داماد می‌شد و در زمستان عروسی می‌کرد، عبارت بود از: یک توپ برک؛ یک توپ کلیچه برای ارخالق؛ یک توپ پارچۀ حریر یا چلوار سفید برای عمامه؛ یک پیراهن ململ با یک شلوار چلوار سفید؛ یک جفت جوراب پنبه‌ای کلفت با یک جفت نعلین پوست‌خربزه‌ای؛ یک جفت دستمال کتان سفید بسیار بزرگ با حاشیۀ زردوزی، کار یزد یا مازندران، به نام دستمال قالبی؛ یک شال کرمانی بخوررنگ برای بستن به کمر. اگر داماد در فصل تابستان عروسی می‌کرد، به جای برک، قدک و به جای کلیچه، یک دگلۀ قلمکار می‌فرستادند، و بقیه همان بود. اگر داماد تاجر بود، در زمستان ماهوت، و در 3 فصل دیگر، اطلس سبز برای قبا؛ ارخالق تاجر یا مالک از اطلس چوب‌کبریتی و شال کمرش، خلیل‌خانی بود. داماد اگر کلاهی بود، یک کلاه از پوست بخارا، و اگر دستاربند بود، شال خلیل‌خانی برای عمامه می‌فرستادند. برای همۀ دامادها یک شب‌کلاه ترمه که هنگام خواب بر سرش گذارد، چرا که بی‌کلاهی در هر شرایطی برای مرد عار بود. افزون بر اینها، یک قلمدان با چند نی قلم و جلد قلمدان که خودشان با ترمه یا مخمل می‌دوختند؛ آب‌دوات‌کن؛ سنگ‌قط‌زن؛ کیسۀ جای مهر نماز؛ کیسۀ مُهر؛ و قاب شانه از ترمه که شانۀ چوبی یک‌طرفه برای شانه کردن ریش نیز در آن گذاشته می‌شد، می‌فرستادند (کتیرایی، 196-197). باز هم در تهران، روز سوم عروسی، خواهر شوهرکردۀ عروس یا یکی از خویشاوندان نزدیک او به خانۀ داماد می‌آمد و خلعتیهای درون رختدان عروس را، که برای افراد در نظر گرفته شده بود، از آن بیرون می‌آورد و هر یک را در بغچه‌ای می‌پیچید و به ینگه می‌داد تا به فرد مورد نظر برساند. دادن خلعتی مادرشوهر بر همه‌چیز مقدم بود (همو، 238). 
خوانچۀ خلعتی داماد را به حمام می‌فرستادند و داماد خود را با رختهای خلعتی می‌پوشاند (همو، 205). در شیراز، خلعت برای داماد مرکب از یک قواره کت و شلوار، جوراب، پیراهن، زیرپیراهن، زیرشلوار؛ خلعت برای مادر و خواهر داماد شامل یک یا دو قواره پارچه؛ و خلعت برای پدر داماد، یک پیراهن، جزو جهیزیۀ عروس بوده است (همایونی، گوشه‌ها ... ، 93). در شاهرود، اقوام عروس همراه با جهیزیه، هدایایی برای مادر، خواهر، برادر، و پدر داماد در نظر می‌گیرند که اصطلاحاً خلعتی می‌نامند (شریعت‌زاده، 263). در قزوین در مراسم قدک‌بَری، خویشان و بستگان به مراسم دعوت می‌شدند و هر کدام یک مجموعه قدک یا پارچۀ خلعتی به خانۀ داماد می‌آوردند. در موقع برگشت داماد از حمام نیز در برابر خانۀ او، دوستان و خویشان، هر یک به او خلعتی می‌دادند که چند متر پارچه یا پول نقد بود (ورجاوند، 2/ 913). 
در مراسم عروسی در جهرم، خوانچه‌های خلعت از طرف خانوادۀ عروس به خانۀ داماد فرستاده می‌شود که مشتمل است بر یک دست لباس کامل برای داماد و خلعتهای متناسب و نسبتاً کامل برای پدر، مادر، خواهر، برادر، کلفت و نوکر داماد و نیز برای سلمانی و کارگر حمام. داماد باید در حضور جمع، و به یاری سلمانی مخصوص خود، خلعت دامادی را بپوشد (طوفان، 131). داماد ترکمن 3 شب متوالی به‌طور پنهانی به منزل عروس می‌رود. بعد از 3 روز، صاحب‌خانۀ داماد و عروس که در این 3 روز مهمان‌دار بوده است، به هریک از آنها خلعتی می‌دهد و به خانۀ داماد روانه می‌کند (معطوفی، 3/ 2124). 
در سمنان، خلعتی هدیه‌ای بود که مادر و پدر عروس به کسانی که چشم‌روشنی آورده بودند، می‌دادند که عبارت بود از: پارچه، جوراب، تسبیح، قاب مهر و قلمدان. آنها به کارگران خانۀ عروس مثل باغبان، آشپز، نوکر، سرایدار و همچنین حمامی نیز خلعتی می‌دادند؛ توپهای پارچه را که از خانۀ داماد همراه خنچه آورده بودند، به قواره‌های معین تقسیم می‌کردند و سهم هریک از کارگران را همراه با حنا، رنگ، صابون، چای، کفش، نبات، کلاه نمدی و گیوۀ یزدی می‌دادند (احمدپناهی، 283). در میبد، قبلاً فقط پارچۀ لباس داماد از طرف مادرزن به‌عنوان خلعت تهیه می‌شد، اما امروزه، کت و شلوارِ دوخته می‌خرند (جانب‌اللٰهی، 125). 
در ایل بختیاری، وقتی که عروس را پاگشا می‌کنند، هدیه‌ای که از طرف داماد به عروس می‌دهند، خلِتی نام دارد که معمولاً پارچه یا لباس است؛ اگرچه اخیراً طلا و زیورآلات می‌دهند. همچنین، به اولین بچه‌ای که به دنیا می‌آمد، از طرف اقوام نزدیک که به دیدن او می‌رفتند، چیزی به‌عنوان خلِتی می‌دادند (ارشادی، 356). در طوایف چهارلنگ ایل بختیاری، خلعت داماد یک دست لباس کامل زیر و رو ست که خانوادۀ عروس در سینی می‌گذارند و با ساز و دُهل به خانۀ داماد می‌فرستند. داماد را به همراه جوانان همسال خودش با ساز و دُهل به حمام می‌برند و همگی حمام می‌کنند و سپس داماد خلعت می‌پوشد و لباسهای تن خود را به حمامی می‌بخشد (سرلک، 37). در الیشتر لرستان، داماد هدایایی به‌عنوان خِلات در اختیار خانوادۀ عروس می‌گذارد تا آنها به اقوام درجۀ اول خود پیشکش کنند (عسکری‌عالم، فرهنگ ... ، 1/ 115). در میناب، خانوادۀ داماد برای حلقه‌کنان عروسی، افزون بر جواهرات و وسایل آرایش، یک دست خلعت شامل پیراهن، شلوار، روسری، چادر، کفش، مبلغی پول نقد و مقداری شیرینی و شربت به خانۀ دختر می‌برند و تحویل مادر دختر می‌دهند (سعیدی، 214). 
خلعت‌دادن در مراسم عزاداری ماه محرم نیز مرسوم است. هنگامی که دستۀ عزادار وارد حسینیه یا تکیه یا امامزاده‌ای می‌شود و مداح شوری به پا می‌کند، پس از ختم، صاحب مجلس، خلعتی به مداح یا روضه‌خوان می‌دهد که شال کشمیری یا عبای نائینی یا پارچه‌ای قیمتی است که بر دوش آنها می‌اندازد. 
در فرهنگ مردم، به کفن، خلعت نیز گفته‌اند (بلوکباشی، 521). لکها نیز گاهی کفن را خلعتی می‌گویند (ایزدپناه، 51). در ده طالب‌آباد، خلعت عبارت از کفن، کرباس، پنبه، سدر و کافور است که برای متوفا فراهم می‌کنند (صفی‌نژاد، 447). 
موضوع خلعت و نقش آن در زندگی مردم در مثلها و کلمات قصار نیز بازتاب یافته است، مثلاً: «آخر ز زندگان به چه خلعت رسیده‌ای؟» (ذوالفقاری، 1/ 187)؛ «خردْ مرد را خلعت ایزدی است» (همو، 1/ 888)؛ «خلعت غفران گناه را بپوشد»؛ «خلقت زیبا به از خلعت دیبا» (همو، 1/ 909)؛ «خود نشنیدی مگر که مایۀ عشرت/ طلعت زیبا بود نه خلعت دیبا» (نک‍ : همو، 1/ 925)؛ اهالی جیرفت می‌گویند: «دوستی که نتواند خلعت دهد و دشمنی که نتواند چوبت بزند، نه آن دوست است، نه این دشمن» (همو، 1/ 1047)؛ لرها می‌گویند: «هر خلعتی براتی دارد» (ذوالفقاری، 2/ 1866). 
نقش خلعت در خواب‌گزاری نیز دیده می‌شود: اگر کسی در خواب ببیند که کسی خلعتی به او داد، مرتبۀ او احتمالاً در حد مقام و مرتبۀ خلعت‌دهنده باشد. خلعت‌گیر از خلعت‌ده نیکی و عزت و شادی ببیند، مگر اینکه ببیند خودش پادشاه است و بر او خلعت افکنده‌اند که چنین خوابی خوب نیست (خواب‌گزاری، 174). 

 مآخذ

آذرلی، غلامرضا، فرهنگ واژگان گویشهای ایران، تهران، 1387 ش؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1383 ش؛ ادیب‌الملک، عبدالعلی، دافع الغرور، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1349 ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1347 ش؛ ارشادی، عیدی‌محمد، فرهنگ بختیاری، تهران، 1388 ش؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسب‌نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1354 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1354 ش؛ همو، فردوسی‌نامه، تهران، 1358 ش؛ ایزدپناه، حمید، فرهنگ لکی، مؤسسۀ فرهنگی جهانگیری، 1367 ش؛ بلوکباشی، علی، در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگهای دیگر نگریستن، تهران، 1389 ش؛ بیغمی، محمد، داراب‌نامه، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1381 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران، 1368 ش؛ پیرزاده، محمدعلی، سفرنامه، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، تهران، 1342 ش؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، چهل گفتار در مردم‌شناسی میبد (دفتر دوم و سوم)، تهران، 1385 ش؛ جدّی، محمدجواد، مهر و حکاکی در ایران، تهران، 1387 ش؛ جملی کارری، ج. ف.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز، 1348 ش؛ حسن، زکی محمد، صنایع ایران، بعد از اسلام، ترجمۀ محمدعلی خلیلی، تهران، 1320 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانه‌های خراسان، مشهد، 1382 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ دوزی، ر. پ. آ.، فرهنگ البسۀ مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، 1359 ش؛ دهستانی، حسین، فرج بعد از شدت، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، 1360 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ راسخ، شاپور، «آداب و رسوم و اعتقادات عامه»، ایرانشهر، تهران، 1342 ش، ج 1؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، 1362 ش؛ سرسی، لوران دو، ایران در 1839-1840 م، ترجمۀ احسان اشراقی، تهران، 1362 ش؛ سرلک، رضا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ ایل بختیاری چهارلنگ، تهران، 1385 ش؛ سعدی، گلستان، به کوشش نورالله ایزدپرست، تهران، 1361 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سنایی، حدیقة الحقیقة، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1368 ش؛ شاردن، ژان، سیاحت‌نامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1345 ش؛ شریعت‌زاده، علی‌اصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صبحی مهتدی، فضل‌الله، افسانه‌های کهن ایرانی، تهران، 1386 ش؛ صفی‌پوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، 1377 ق؛ صفی‌نژاد، جواد، مونوگرافی ده طالب‌آباد، تهران، 1345 ش؛ طوفان، جلال، تاریخ اجتماعی جهرم در قرون گذشته، شیراز، 1381 ش؛ عتبی، محمد، تاریخ یمینی، ترجمۀ ناصح جرفادقانی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357 ش؛ عسکری‌عالم، علی‌مردان، فرهنگ عامۀ لرستان، خرم‌آباد، 1386 ش؛ غیاث اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، بمبئی، 1349 ق؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران، 1386 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، ترانه‌های محلی، شیراز، 1342 ش؛ قصۀ حسین کرد شبستری، به کوشش ایرج افشار و مهران افشاری، تهران، 1385 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ متز، آدام، تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ محمدحسین استخر، تهران، 1343 ش؛ مسرور، حسین، ده نفر قزلباش، تهران، 1340 ش؛ معطوفی، اسدالله، تاریخ، فرهنگ و هنر ترکمان، تهران، 1383 ش؛ معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، تهران، 1351 ش؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، 1363 ش؛ همو، مثنوی معنوی، به کوشش عبدالکریم سروش، تهران، 1376 ش؛ مونس‌الدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، «سازمان اداری حکومت صفوی»، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، همراه تذکرة الملوک، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1334 ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش مهدی سهیلی، اصفهان، 1335 ش؛ همو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1356 ش؛ نراقی، حسن، تاریخ اجتماعی کاشان، تهـران، 1345 ش؛ نظامی گنجـوی، خمسه، به کوشش سامیه بصیر مژدهی، تهران، 1383 ش؛ نفیسی، علی‌اکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نقیب‌الممالک، محمدعلی، امیرارسلان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1340 ش؛ نوربخش، حسین، کریم‌شیره‌ای، دلقک مشهور ناصرالدین شاه، تهران، 1355 ش؛ وحید قزوینی، محمدطاهر، عباس‌نامه، به کوشش ابراهیم دهگان، اراک، 1329 ش؛ ورجاوند، پرویز، سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، تهران، 1377 ش؛ هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، 1358 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1348 ش؛ همو، گوشه‌هایی از آداب و رسوم مردم شیراز، شیراز، 1353 ش؛ نیز: 

Allemagne, H. René. d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Chardin, J., Voyages en Perse, vol. III-IV, Amsterdam, 1711, vol. VII, Paris, 1811; Curzon, G. N., Persia and the Persian Question, London, 1892; Oléarius, A., Moskowitische und Persische Reise, Darmstadt, Progress-Verlag; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865; Serena, C., Hommes et choses en Perse, Paris, 1883; Tavernier, J. B., Les Six voyages, Paris, 1677. 
اصغر کریمی

صفحه 1 از2

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: