افسانه های آسیایی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 24 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238398/افسانه-های-آسیایی
شنبه 6 اردیبهشت 1404
چاپ شده
1
اَفْسانههایِ آسیایی، عنوان فارسی اثری از ژوزف آرتور دوگوبینو، دیپلمات، ایرانشناس و نویسندۀ فرانسوی سدۀ 19 م / 13 ق. ارزش اسنادی مستتر در این اثر برای عصر ناصری به همان اندازه حائز اهمیت است که ارزش ادبی آن برای ادبیات فرانسه در نیمۀ دوم سدۀ 19 م که با شکوفایی نووِلنویسی همراه بود.گوبینو در سالهای 1855- 1863 م / 1272-1280 ق، دو بار به ایران سفر کرد، ابتدا در مقام کاردار سفارت هیئت اعزامی فرانسه، و سپس در مقام سفیر تامالاختیار. او در هر دو سفر خود آثاری دربارۀ ایران منتشر کرد که از جمله مهمترین آنها میتوان، سه سال در آسیا (1859 م / 1275 ق) و مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی (1865 م / 1282 ق) را نام برد؛ سفرنامۀ سهسال در آسیا حاوی مطالبی است که محققان آثار او در اوایل سدۀ 20 م، آن را منبع جاودان اثر دیگر او با عنوان داستانهای آسیایی (1876 م / 1293 ق) دانستهاند، زیرا نامهها و اسناد دیپلماتیک منتشرشدۀ این نویسنده، امکان بررسی و اظهارنظر قاطع در این مورد را فراهم آورده است. با وجود اینکه محمد صدرهاشمی نوول عشاق قندهار (1324 ش) را بهعنوان ترجمۀ یکی از حکایتهای کتاب داستانهای آسیایی ( فهرست ... ، 3 / 1412) منتشرکرد، لیکن منابع کتابشناسی موجود نشان نمیدهد که پس از او کدام یک از این دو مترجم، از یکدیگر تبعیت کردهاند: محمد عباسی که تمامی 6 نوول را ترجمه کرد، یا عبدالحسین میکده، که 4 نوول را با عنوان افسانههای آسیایی انتخاب و ترجمه کرده است. درهرحال در ادبیات فارسی، و بهویژه در ادبیات فرانسه، معنای افسانه با داستان [کوتاه] یا نوول متفاوت است. در عصر گوبینو، نوولنویسی با پروسپر مریمه، دوست و مشوق او در نوشتن آثار ادبی، به اوج خود میرسد (گوبینو، II / 1193). افزونبرآن، بنا به تعریف تاریخ ادبیاتنگاران در نوولنویسی باید درصدی از واقعیت آورده شود تا از قصه که صددرصد تخیلی است، مجزا گردد (کاراتینی، VIII / iv ff.). در سالهای 1866- 1868 م / 1283-1285 ق که گوبینو سفیر تامالاختیار فرانسه در آتن بود، به فکر ابداع شیوهای نوین در داستاننویسی افتاد (نک : گوبینو، II / 1195). او در نامههایش این روش را ابداعی مختص به خود معرفی کرده است که بعدها اهل فن آن را «نوولهای غیربومی» و حتى «ادبیات غیربومی» نامیدند (همو، III / 1189-1190). از آن تاریخ تا به امروز هیچ نویسندۀ فرانسوی دیگری نتوانسته 6 نوول غیربومی را در لوای یک عنوان و با مضامینی که مربوط به ایران و کشورهای همجوار آن است، به رشتۀ تحریر درآورد و در آن وحدت جغرافیایی را با دو مضمون کلی عشق و سیاحت درهم آمیزد (همو، III / 1187-1196).در مۀ 1872 م / ربیعالاول 1289 ق، لوئی آدولف تییر، رئیس حکومت جنگزدۀ فرانسه، طی حکمی گوبینو را بهعنوان سفیر فرانسه در سوئد و نروژ منصوب کرد (همو، III / 1178). وی در آنجا اغلب به یاد ایران و ایرانی و نیز ایام پرمشغله و داستانساز خود در این کشور میافتد، چراکه بهترین آثارش را در رابطه با ایران نوشته بود و در آن زمان نیز درنظر داشت باز هم دربارۀ ایران بنویسد؛ ازاینرو، با طرحی عالمانه به نوشتن داستانهای آسیایی پرداخت (همو، III / 1187) و مهمتر اینکه دربارۀ علل نوشتن آن مقدمهای هوشمندانه ارائه کرد، مقدمهای که تاکنون هیچ یک از مترجمان فارسی درصدد ترجمۀ آن برنیامدهاند؛ او در آغاز این مقدمه، رمان جیمز موریه، ماجراهای حاجی بابای اصفهانی (1824 م / 1239 ق) را بهترین کتابی میداند که دربارۀ خلقوخوی یک ملت آسیایی (III / 305) نوشته شده است. اما بلافاصله اعلام میکند که هزار و یکشب نیز اثری بیمانند و واقعیتی است که هرگز رقیبی نخواهد داشت (همانجا). بهنظر گوبینو، تصویری که جیمز موریه ارائه میکند، اغراقآمیز و مغرضانه است (II / 1196). ازاینرو، او تصمیم میگیرد با نوشتن چند نوول جنبههای متفاوتی از گوناگونی عقاید آسیاییها را ارائه، و از خلال آن جنبههای خوب رفتار و کردارشان را نشان دهد. ایران با 3 نوول، افغانستان و قفقاز، هر یک با یک نوول، و نیز موضوع سیاحت در کشورهای شرقی از منظر سیاحان غربی، که آخرین و ششمین نوول را تشکیل میدهد، پاسخهای ظریفی به کتاب تکمضمونی موریه است. بدینسان، پس از نگارش کتاب سه سال در آسیا و مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی، داستانهای آسیایی سومین اثری است که گوبینو در گزینش عنوان آن، اسم و یا صفت آسیایی را با توجه به هدفی خاص ــ توجه به کهنترین قارۀ دنیا و توجه به مبادی و اندیشههای بـرگـرفتـه از آن ــ آورده (III / 1220)، و قضـاوت را بـر عهـدۀ خوانندگان خود قرار داده است (III / 1177).گوبینو از تاریخ جنگهای ایران و روس، بهویژه نتایج عهدنامههای گلستان (شوال 1228 ق / اکتبر 1813 م) و ترکمانچای (شعبان 1243 ق / فوریۀ 1828 م) که موجب از دست رفتن گرجستان و قفقاز شد، و نیز مقاومت شیخ شامل، رهبر مجاهدان مسلمان قفقاز، برضد حکومت روسیۀ تزاری تا 1859 م آگاه است (نک : III / 236, 1020)؛ در تفکر او قفقاز هنوز ایرانی و مظهر آسیا ست. نخستین داستان، «رقاصۀ شماخی»، دربارۀ دختری است به نام امجهان که داغستانی، اما تربیتشدۀ یک خانوادۀ روسی ساکن شماخی است (III / 1228). او با زنی به نام فروغالحُسنه کار میکند و تار مینوازد، ولی هرگز بزک نمیکند. کودکی او بهسختی گذشته است، اما تحصیلات موفقی در آموزش زبانهای خارجی، بهویژه فرانسه داشته است و در مواردی هم تنها به این زبان صحبت میکند. او یک بار سعی کرد تا با چاقو دختر ولینعمت خویش را از بین ببرد. امجهان هماره استخاره میکند و تسبیح میاندازد. هدف او مشخص است: انتقام از قاتلان والدینش، یعنی روسهای تزاری که سرزمین آبا و اجدادی او را غصب کردهاند. او از آنها که مسلمانان را تربیت کرده و ایمان آنها را سست، سپس آنها را روسی میکنند، به شدت متنفر است و پیشرفت دنیای کفار را نتیجۀ مهارت در سحر و جادو میداند و در این عقیده پابرجا ست. آنگاه که پس از مدتها انتظار، پسر عموی خویش، مراد حسنوف را مییابد، تلاش میکند تا با وعدۀ ازدواج به وی، او را برای انتقامگیری از روسها برانگیزد. استخاره هم موفقیتآمیز بود، اما دون خوئان مورنو، افسر اسپانیایی در خدمت تزار، با بصیرت وارد قضایای شخصی آنها شده، سعی میکند امجهان را از نیتش بازدارد، اما مورد خشم و غضب امجهان قرار میگیرد و نیش چاقوی او را بر قلبش احساس میکند؛ زخم او مهلک نیست، ولی نشانۀ ارادۀ امجهان است. امجهان کمکم مسحور سخنان افسر اسپانیایی میشود و سرانجام هم یک طرفه دل به او بسته، و به باکو میرود و در حالی که مریض است و چادر بهسر دارد، در مقابل خانۀ او از پای درمیآید. عشق امجهان به مورنو دور از دسترس بود، زیرا امجهان مسلمانی معتقد، و طرف مقابل یک مسیحی کاتالان اسپانیایی است (نک : گوبینو، افسانهها ... ، چ عباسی، 50 بب ).در این داستان گوبینو موفق میشود از طریق زندگی واقعی افسری اسپانیایی که به خدمت روسیه درآمده بود (همو، III / 1223)، اثر ادبی موفقی بسازد و در آن دربارۀ تجربههای خویش طی سفر به برخی مناطق قفقاز، از قساوتهای روسها برضد مسلمانان گرفته تا تجارت پر سود فروش زنان مسلمان در منطقه و طرز تفکر فروشندگان آنها که اغلب روسها و ارمنیها هستند، همچنین خریدارانشان که بیشتر ترکهای عثمانی متمولاند، به صحبت بپردازد. در این داستان او واژگان شرقی زیادی را با همان شکل اصلی وارد زبان فرانسه کرده است؛ بهکار بردن واژۀ «دسته» (همو، III / 340,1234)، به معنای ساعت 12، که در عهد قاجار مورد استفاده بود (معین، ذیل واژه)، بیانگر نمونهای از برداشتهای تازۀ او از جامعۀ ایرانی آن عصر است. نیز گفتنی است که رفتار پرستیز امجهان رقاصه، به جهاتی شبیه رفتار پرستیز کارمِن، رقاصۀ داستان کارمن (1845 م / 1261 ق)، اثر مریمه است. از داستان «رقاصۀ شماخی» اُپرایی در سالهای 1909-1910 م / 1327- 1328 ق در وین به نمایش گذاشته شد (گوبینو، III / 1218).عنوان دومین داستان گوبینو، «ساحر شهر»، برگرفته از عنوان کمدی دراماتیک «جادوگر خارقالعاده»(1637 م / 1047 ق)، نوشتۀ نویسندۀ اسپانیایی سدۀ 17 م، پدرو کالدرون دلابارکا است (همو، III / 1237)، با این تفاوت که در داستان «ساحر شهر» که موضوع آن در شهر دامغان روی میدهد و زندگی آرام یک زوج خوشبخت دچار نابسامانی میشود، عنصر بیگانه یک درویش هندی کیمیاگر است. راوی که کسی جز گوبینو نیست، در ابتدا میگوید: «درویش باقر روزی حکایت ذیل را از قول عبدیخان نقل میکرد. عبدیخان هم این حکایت را از لطفالله هندی نقل میکرد و او نیز آن را از رضابیک کرمانشاهی شنیده است. اشخاص مذکور کاملاً سرشناساند و بنابراین، در صحت قول آنها ابداً جای تردید نیست» (نک : افسانهها، چ میکده، 155). این نحوۀ روایتگویی در قصههای رایج ایرانی عصر گوبینو هم رواج داشت که مهمترین آنها رموز حمزه، مجموعه قصههای ایرانی روایتشده در بازارها توسط دراویش است که گوبینو یک نسخۀ خطی 5 جلدی از آن را، که تاریخ کتابت آن 1271 ق / 1854 م بود، در اختیار داشت (گوبینو، III / 1238).در دامغان جوانمردی به نام میرزا قاسم که مسلمانی پاکنهاد بود و فقه را در مدرسۀ نو کاشان و سایر علوم را در مراکز دیگری فرا گرفته بود، در کمال آرامش و بینیازی با همسرش امینه خانم، زندگی میکرد. ماه رمضان بود، ماه عبادت و روزه، که با ورود یک درویش کیمیاگر هندی به شهر، زندگی آنها دچار تحول میشود. این درویش اهل شهر دکن است و برای اثبات قدرت بیمانندش، سرب و آهن را به طلا تبدیل میکند. از آنجایی که قاسم معتقد است هر موجودی سرنوشتی و قسمتی دارد (همو، افسانهها، همان چ، 175)، به همسرش پیشنهاد میکند طلاق بگیرد و زندگی خویش را انتخاب کند تا او نیز بتواند به جستوجوی درویش رفته، او را یاری دهد و آخرین سرّ حیات را کشف کند (همان، 177). امینه که با این پیشنهاد موافق نیست، به نزد خواهر بزرگ قاسم، زمرد خانم، میرود و موضوع را با او در میان مینهد؛ لیکن هنر لفاظی این زن هنرمند که تار مینواخت و از آخرین مُدهای رایج در تهران باخبر بود نیز تأثیری در قاسم ندارد. ازاینرو، با صراحت میگوید: «این درویش مخوف جادوگری کرده و طلسم بهکار برده است» (همان، 192). قاسم که به دنبال درویش رفته، پس از سفری طولانی و عبور از کابل، به غارهای کوههای بامیان افغانستان میرسد. در جلو غاری درویش را پیدا کرده، درویش نیز او را به درون غار راهنمایی میکند. اما ناگهان متوجه میشود که قاسم به فکر همسرش است و قصد دارد که به نزد او بازگردد. قاسم نیز متوجه میشود که امینه او را به نام میخواند. این زن باوفا، مؤمن و بیقرار، به دنبال قاسم راه افتاده، او را تعقیب کرده بود و سرانجام در پانزدهمین روز ماجرا موفق شده بود که سحر و ساحری را با نیروی ایمانش از بین ببرد و آرامش را به خانه و زندگی خود بازگرداند.حدود سال 1277 ق / 1860 م، در ایران داستان یک هندی کیمیاگر و ماجرای تبدیل سرب به طلا در حضور ناصرالدینشاه تا مدتها موضوع صحبتهای درباریان بود. شاه پس از برملا شدن تقلب او، ابتدا او را تنبیه و سپس از ایران اخراج میکند (بروگش، 2 / 230). ازاینرو، این احتمال وجود دارد که یکی از منابع مطمئن داستان گوبینو، ماجرای همین هندی کیمیاگر بوده باشد (نک : III / 377, 1243) که او آن را برای توجیه عمل قاسم مطرح کرده است (III / 1246). محققان آثار و احوال معتقدند که قاسمِ مسلمان، برادرِ ژاک قدری مذهبِ دیدرو ست (همو، III / 1243). در این داستان نیز تعدادی واژگان شرقی و تحریفی خارجی مشاهده میشود، ازجمله واژۀ «جلیقه» (III / 385, 1245)، که فارسیشدۀ واژۀ فرانسوی «ژیله» است و یا واژۀ «چادر» (III / 380, 1243) که گوبینو آن را بارها ذکر کرده است.سومین نوشتۀ گوبینو از افسانههای آسیایی، «داستان قنبرعلی»، آکنده از قطعات واقعی رویدادهایی است که او در طی اقامت خود در شیراز و تهران دیده و شنیده بود، که قلم گیرای او داستان را جذابتر کرده است؛ میرزا حسینخان نقاش و همسرش بیبی خانم، که در شیراز زندگی محقری دارند، صاحب پسری به نام قنبرعلی هستند. برای داشتن فرزندی چون او، بیبی خانم، که تار هم مینوازد، به زیارت امامزاده قاسم در تجریش رفتهبود. پس از تولد، و در ماه شعبان، منجم پیشگویی میکند که این پسر صدراعظم خواهد شد و ازاینرو، مادر چند تعویذ بر گردن او میآویزد؛ درکوچه کسی جرئت نمیکند که این پسر بازیگوش را که اکنون 7ساله است، تنبیه کند، چرا که مادر به همراه مادران دیگر محله، دست به لشکرکشی زده و به فحاشی میپردازند. قنبرعلی در مکتبخانه هم به بازیگوشیهای خود ادامه میدهد و به همین سبب، تا سن 16سالگی مادرش او را به چند مکتبخـانۀ دیگر میبـرد. وضع لبـاس پوشیدن، طرز کلاه ـ گذاشتن، نحوۀ قمه بستن به کمر و گُلگرفتن در دست چپ، از او فردی شاخص در محله میسازد. چیزی نمیگذرد که محل تردد عوض میشود و او به محلۀ شرکخانههای ارامنه، جایی که خراباتیها در آنجا جمع میشوند، میرود. در آنجا حضور پیشخدمت حکمران فارس، اسدالله بیک و ملای جلسه، که درصددند وصلت زنی را فراهم کنند، مقدمات ورود او را به جامعۀ بزرگتر محرز میکند. قنبرعلی به رئیس فراشان معرفی میشود ولیکن در فکر است که وزیر شود.مدتی بعد کاروان عریض و طویل حاکم و همراهان، ازجمله قنبرعلی، به تهران میرسد. در این شهر، روزی او به هنگام تفریح با فراشان، با کاردی که در دست داشت، ناخواسته شخصی را میکشد و چون وحشت بر او مستولی شده است، وارد طویلهای شده و خود را زیر پای اسب میاندازد. میرآخور برای بستنشینی تقاضای مبلغ هنگفتی میکند، اما چون قنبرعلی پولی در بساط ندارد، با خشونت به بیرون پرت میشود. ازاینرو، سراسیمه و پس از 3 ساعت وارد بارگاه حضرت عبدالعظیم شده، خود را بر روی مزار مقدس میاندازد و از هوش میرود. پس از به هوش آمدن متوجه مرد ژولیدهای میشود، اسمش را میپرسد و چنین جواب میشنود: «اسم من موسى است ... من اروپایی و اهل فرانسه هستم و هموطنانم مرا مسیو بریشار مینامند، برای اینکه وزیر مختار فرانسه میخواست مرا از ایران بیرون کند، به مذهب اسلام مشرف شدم و برای اینکه به دست وزیر مختار نیفتم به اینجا آمدهام» (نک : افسانهها، چ میکده، 57- 58، جم ). از آنجایی که خبر میرسد ناصرالدینشاه برای زیارت به حرم میآید، غوغای عجیبی برپا میشود. شاه وارد میشود و چون موسى را میشناخت و نمیخواست در کار او دخالت کند، تنها سؤال میکند که فرد همراه او کیست؟ پس از اطلاع از ماوقع، دستور آزادی او را صادر میکند، اما قنبرعلی که فکر میکرد حقهای درکار است و میخواهند او را از تحصن خارج کرده و بکشند، شروع به داد و فریاد کرده و حتى فحشهای رکیکی نثار شاه میکند (همان، 62). خبر به تهران میرسد و هیجان عمومی بیشتر میشود. روزی زنی به نام پروانه خانم، ملقب به لذتالدوله، به نزد قنبرعلی، که چهرۀ زیبایی داشت و داستان زندگیاش زنان زیادی را به طرف حرم جلب کرده بود، میرود و ورقۀ آزادی قنبرعلی را به او نشان داده، وی را همراه خود میبرد. قنبرعلی در خانۀ لذتالدوله صاحب 4 نوکر میشود و سپس مقام ناظر و پیشکاری نیز به او تفویض میگردد. سال بعد به مال و منال رسیده، و پدر و مادرش را به تهران دعوت میکند، اما پدر در راه فوت میکند. دو سال بعد، پروانه خانم تصمیم میگیرد به سفر حج برود و ازاینرو، قنبرعلی را شوهر سفری خود انتخاب میکند. رفتار خوب و کردار نیک وی موجب میشود که خانم خانه او را به شوهری برگزیند. منجم گفته بود که او صدراعظم میشود، اما چنین نشد و شاید هم روزی بشود، چون که هنوز جوان است.گوبینوشناسان که به بررسی این داستان پرداختهاند، به خوبی زوایای واقعی آن را شناساندهاند؛ ازجمله اینکه مؤلف چقدر از شخص خویش در آن مایه گذاشته است. درواقع در شوال 1272 ق / ژوئن 1855 م، گوبینو در شیراز بهسر میبرد و ملاحظات خود را نیز نوشته بود (نک : سه سال در آسیا، 161 بب ). لقب خان در انتهای اسم میرزا حسینخان نقاش، در اصل اشاره به خود او بود که در 1853 م نشانۀ نجیبزادگی را به اسم خود افزوده بود (نک : III / 1248). پیش از این گوبینو، در بحث بستنشینی (نک : سه سال در آسیا، 395)، از داستان واقعی رجب تبریزی که فردی را با قمه کشته و سپس در اصطبل یکی از سفارتخانهها زیر شکم اسب، بست نشسته بود، گزارشی ارائه کرده است. شاه میخواست رجب را عفو کند، اما رجب که باور نکرده بود، فحشهای رکیکی حوالۀ شاه کرد و سرانجام هم مجازات شد (همان، 396).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید