استراباد
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 27 اسفند 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/234296/استراباد
سه شنبه 9 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
استراباد \ astar-ābād\ ، نیز اِستَراباد، اِستِراباد، نام کهن شهر و ناحیۀ گرگان (ه م) در سدههای نخستین اسلامی و مرکز ایالتی به همین نام در دورۀ صفوی و قاجار. برخی مورخان شهر زدرکرتۀ دورۀ هخامنشی (آریان، 116) را با شهر استراباد تطبیق دادهاند (فرای، «تاریخ...»، 112؛ دیاکونف، 43؛ اوار، 104؛ بیوار، 24؛ قس: درن، 138). برخی این محل را استراباد، به معنی جایگاه استران، نامیدهاند (ابناسفندیار، 74؛ مرعشی 30؛ قس: درن، همانجا). به گمان برخی دیگر، جزء نخست نام شهر (استر) نام بانی شهر بوده است (یاقوت، 21؛ ابوالفدا، 439؛ دمشقی، 382) که به استـر ــ بـرادرزادۀ مردخـای یهـودی ــ همسر خشیـارشا، پادشاه هخامنشی، اشاره دارد (نیز نک : اعتمادالسلطنه، 62). واژۀ استر را مخفف استاره و به معنی کوکب و ستاره نیز گرفتهاند (حکیم، 55؛ اعتمادالسلطنه، همانجا؛ دمرگان،151؛ نیز نک : درن، 74, 124). این شهر از دورۀ صفوی با القاب دارالفتح، دارالملک و سـپـس دارالمـؤمنـیـن خـوانـده شده اسـت (نک : رومـلـو، 414؛ خواندمیر، حبیبالسیر، 2/ 346، مآثرالملوک، 119؛ اسکندربیک، 106، 145؛ واله، 135؛ محمدکاظم، 1/ 64؛ ساروی، 105). شهر کهن استراباد در شمال رشتهکوه البرز و در جنوب شرقی دریای مازندران، بر ساحل یکی از شعبههای رودخانۀ قرهسو بنا شده بود. در نخستین سدۀ اسلامی ظاهراً استراباد قصبهای کوچک محسوب میشد (نک : حدودالعالم، 144؛ اصطخری، 206، 212؛ مقدسی، 354؛ بیرونی، 570). حد غربی این شهر در سدۀ 4 ق، شهر کهن تمیشه در یک منزلی طبرستان (نزدیک کردکوی کنونی) بود (ابنحوقل، 384؛ اصطخری، 216-217؛ مقدسی، 372؛ مرعشی، 241، 244). استراباد بهتدریج از دورۀ صفوی اهمیت یافت و نام آن بر ایالتی اطلاق شد که دامغان، بسطام و جزآن نیز گاه از توابع آنجا شمرده میشد (نک : اسکندربیک، 290، 835).
تاریخ و وقایع شهر استراباد در نخستین سدههای اسلامی با تاریخ شهر کهن گرگان (جرجان) درآمیخته، و از این رو، آگاهی ما از وقایع تاریخی استراباد بسیار اندک است. از استراباد به هنگام خلافت هارونالرشید و در جریان نبرد حمزۀ خارجی با نمایندگان خلیفه در خراسان یاد میشود (نک : گردیزی، 289-290). بنا بر برخی روایات، در دورۀ طاهریان، سلیمان بن عبدالله طاهر در استراباد ساکن بود و پایگاه نظامی وی برای نبرد با حسنبن زید علوی در آن شهر قرار داشت (نک : ابناسفندیار، 232-236؛ اولیاء الله، 92؛ مرعشی، 286، 288؛ خواندمیر، حبیبالسیر، 2/ 408). از اینرو، به نظر میرسد که این شهر در 256ق/ 870 م بخشی از ایالت طبرستان به شمار میآمده، و در نبردهای حاکمان طاهری با علویان همواره پناهگاه امنی برای آنان بوده است (نک : مادلونگ، 205-206). یعقوب لیث در 260ق استراباد را از سیطرۀ حسن بن زید علوی بیرون کرد (ابناسفندیار، 245؛ نیز نک : طبری، 508-509؛ تاریخ سیستان، 223-224؛ گردیزی، 309-310). در زمان حکومت عمرو لیث و در نبرد رافعبن هرثمه با محمدبن زید، محمد به استراباد پناه برد و رافع شهر را به مدت دو سال به محاصره گرفت (ابناثیر، 7/ 434؛ نیز نک : ابناسفندیار، 255-256). استراباد بعدها نیز به تصرف علویان درآمد (تاریخ سیستان، 251-252؛ اولیاءالله، 100؛ مرعشی، 208-209، 297-298). این شهر به هنگام حکومت سامانیان یکی از مراکز مهم ضرب سکه بود (مایلز، 374 ؛ فرای، «سامانیان»، 138-140). در زمان حکومت احمد بن اسماعیل سامانی، استراباد بار دیگر زیر نفوذ علویان درآمد (گردیزی، 328-329؛ ابناسفندیار، 271-272؛ فرای، همان، 141؛ مادلونگ، 209) و از آن پس، استراباد میان امیران سامانی و علویان دست به دست میگشت، تا آنگاه که ماکانبنکاکی از سوی علویان حکومت استراباد یافت (ابناثیر، 8/ 131-132). این شهر در زمان حکومت وشمگیر و در درگیریهای او با ماکان و سپس حسن فیروزان، حاکم ساری، بارها به تصرف دو طرف درآمد (ابناسفندیار، 292-299). پس از مرگ وشمگیر در 357ق، حکومت آلبویه دستاندازی به متصرفات آلزیار را گسترش داد و با آنکه قابوس از امیر سامانی کمک طلبید و سردار وی، حسامالدوله ابوالعباس تاش، شهر را به مدت دو ماه به محاصره گرفت، اما با مقاومت مؤیدالدوله، استراباد همچنان در تصرف حکام آلبویه باقی ماند (جرفادقانی، 51-52؛ «در ابتدای...»، 5؛ خواندمیر، همان، 2/ 364)، تا آنکه قابوس با یاری شهریار بن قارن قدرتی به هم رساند و حسن فیروزان نیز در 388ق در حفظ استراباد برای فرمانروایان آلبویه توفیق نیافت (جرفادقانی، 227- 229؛ «در ابتدای»، 7- 8). مسعود غزنوی به بهانۀ خودداری مردم گرگان و طبرستان از پرداختن خراج، در حدود سال 425ق به آن نواحی لشکر کشید و حاکم استراباد (شهراگیمبن سوریل) مغلوب او شد (گردیزی، 427- 428؛ نیز نک : بیهقی، 622، 675؛ «در ابتدای»، 17- 18).پس از مرگ سلطان ایل ارسلان خوارزمشاه در 568 ق، ناحیۀ استراباد محل درگیریهای خانوادگی خوارزمشاهیان بر سر قدرت شد (نک : جوینی، 18-19؛ «از ابتدای...»، 114-117؛ ابناثیر، 11/ 377- 378؛ میرخواند، 706). در همین سال، مؤیدالدین ایابه، سردار خوارزمشاهی، شهر را تصرف کرد و امور آن ولایت را به اختیارالدین قوشتم، برادر خود، واگذارد («از ابتدای»، 116-117، 128-129؛ مرعشی، 252). استراباد پس از قدرتیافتن تکش و کشتهشدن ایابه، بار دیگر در اختیار خاندان باوندی قرار گرفت («از ابتدای»، 129-130، 138؛ مرعشی، 253، 255، 259)، اما با بروز اختلاف میان تکش و حسامالدوله، حاکم استراباد، تکش به این شهر لشکر کشید و ویرانی بسیاری به بار آورد (ابناسفندیار، همان، 149-150، 158؛ مرعشی، 256-259). باوندیان پس از ترک استراباد («از ابتدای»، 159-160؛ مرعشی، 260-261؛ قفساوغلی، 178- 179)، بار دیگر آنجا را پس از مرگ تکش (596ق) و در سالهای نخست حکومت سلطان محمد خوارزمشاه به تصرف خود درآوردند («از ابتدای»، 166-167)، اما محمد خوارزمشاه با استفاده از چند دستگی در خاندان باوندی، در 604 ق بدانجا دست یافت (ابناثیر، 12/ 260؛ رشیدالدین، 1/ 428-429؛ مرعشی، 263-264).استراباد در هجوم مغول آسیب بسیار دید (رشیدالدین، 1/ 508) و جنتمور، حاکم خراسان و مازندران (جوینی، 218)، در 630 ق نصرتالدین کبودجامه را به حکومت نواحی کبودجامه گماشت (همو، 222-223). به گفتۀ عطاملک جوینی، استراباد و شهرهای دیگر آن حدود، در این ایام بهدست پیروان فرقۀ اسماعیلیه ویران شده بود (278). استراباد در دورۀ ایلخانیان محل درگیری امیران و پسران ارغونخان بود (نک : رشیدالدین، 2/ 1230-1231). با گسترش نهضت سربهداران، در جنگی که در 743ق میان امیر وجیهالدین مسعود سربهدار و برادر طغاتیمور (حاکم ایلخان جرجان) روی داد، استراباد مدتی کوتاه بهدست امیر مسعود افتاد (اولیاءالله، 183؛ مرعشی، 102-106؛ خواندمیر، حبیب السیر، 3/ 358). پس از مرگ طغاتیمور، امیر ولی، پسر شیخ علی هندو، حاکم استراباد، به شهر نسا گریخت و پس از گردآوری سپاه بر پهلوان علی بلقندر، حاکم سربهداری استراباد، هجوم آورد و شهر را تصرف کرد (حافظ ابرو، پنج رساله...، 9-11؛ عبدالرزاق، 306-307؛ خواندمیر، همان، 3/ 366-367). با آغاز منازعه میان مرعشیان و امیر ولی در 781ق، در کشمکشی شهر به تصرف مرعشیان درآمد (مرعشی، 416- 418). اما با قدرتگرفتن تیمور در ماوراءالنهر، آنان با امیر ولی صلح کردند و استراباد را به او واگذاردند (همو، 419). امیر تیمور در 786ق استراباد را تصرف کرد و لقمان، پسر طغاتیمور را که پیشتر از سوی امیر ولی برکنار شده بود، بار دیگر به حکومت استراباد نشاند (نظامالدین، 94-95؛ شرفالدین، 375؛ غفاری، 227؛ میرخواند،1042-1043؛ مرعشی، 420-421). این حکومت سپس به پسر لقمان، پیرک (پیرپادشاه) رسید (نظامالدین، 127؛ میرخواند، 1060). تمردهای پیرک سبب شد تا شاهرخ در 809 یا 810 ق به استراباد بتازد و حکمرانی آنجا را به میرزا عمر بسپارد (حافظ ابرو، زبدةالتواریخ، 195؛ میرخواند، 1133-1134). میرزا عمر، و پس از او، سلطان علیبیک، پسر پیرک، که هر یک از سوی شاهرخ به حکومت استراباد رسیده بودند، بر او شوریدند، اما سرانجام سرکوب شدند (نک : همو، 1132-1134؛ حافظ ابرو، همان، 324- 325)، تا آنکه شاهرخ یکی از نزدیکان خود به نام میرزا الغبیک را به حکومت استراباد گماشت (خواندمیر، همان، 3/ 566؛ روملو، 50). استراباد در نزاعهای خانوادگی پس از مرگ شاهرخ، بارها محل کشمکش بود (ابوبکر طهرانی، 303، 316؛ میرخواند، 1175). در 855 ق میان دو فرزند بایسنقر، میرزا سلطان محمد و میرزا ابوالقاسم بابر، بر سر حکومت استراباد در نزدیکی آن شهر جنگی درگرفت که به کشتهشدن سلطان محمد انجامید و شهر به تصرف بابر درآمد (ابوبکر طهرانی، 321، 324-325؛ میرخواند، 1182-1185؛ روملو، 305-307). درگیری شاهزادگان تیموری پس از مرگ بابر بر سر حاکمیت استراباد ادامه یافت (میرخواند، 1190-1191؛ روملو، 375) و به مداخلۀ نظامی جهانشاه قراقویونلو انجامید (همو، 375-376). در 862 ق با انعقاد پیمان صلحی میان جهانشاه قراقویونلو و سلطان ابوسعید، حکومت استراباد به خاندان تیموری بازگردانده شد (نک : همو،393). پس از مرگ ابوسعید(873 ق)، استراباد در 874 ق به تصرف سلطان حسین بایقرا درآمد (همو، 488-489، 491-492). وی مدتی حکومت استراباد را به امیر علیشیر نوایی واگذارد (همو، 615؛ خواندمیر، حبیب السیر، 4/ 179)، و اندکی بعد، پسر خود، بدیعالزمان را به حکومت آن شهر گماشت (همان، 4/ 186-187). پس از برکناری بدیعالزمان، درگیریهای خشونتآمیزی میان بازماندگان سلطان حسین بر سر حکومت استراباد درگرفت (نک : همان، 4/ 207، 210، 213-214، جم ؛ عالم آرای شاه اسماعیل، 265، 267؛ عالم آرای صفوی، 203-204). با پایان یافتن حکومت امیران تیموری در خراسان، استراباد نیز به تصرف لشکریان شیبکخان ازبک درآمد (عالم آرای شاه اسماعیل، 311). پس از پیروزی شاه اسماعیل صفوی بر سپاهیان ازبک در 916ق (عالم آرای صفوی، 260-264؛ عالمآرای شاه اسماعیل، 368-369؛ قاضی احمد،101، 109، 112-113؛ زامباور، 270)، استراباد نیز حاکمی از سوی دولت صفوی یافت (عالم آرای شاه اسماعیل، 317-319). در آغاز سلطنت شاه طهماسب یکم (سل : 930-984ق)، عبیداللهخان ازبک در 934ق این شهر را تصرف کرد (رومر، 236) و پسر خود، عبدالعزیز سلطان را حاکم آن قرار داد (اسکندربیک، 51؛ واله، 342). نبرد میان لشکریان صفوی و ازبک در سالهای 935 تا 943ق ادامه داشت و شهر میان آنان دست به دست میگشت (نک : اسکندربیک، 51-52، 59-61). استراباد در 944ق شاهد شورش جماعتی به نام سیاهپوش برضد دولت مرکزی بود که لشکریان شاه طهماسب آن را سرکوب کردند و شهر از تصرف شورشیان به درآمد (همو، 106-107؛ عالمآرای شاه طهماسب، 291-292). حملات ازبکان به استراباد تا 950ق نیز ادامه یافت، تا آنکه شاه علی سلطان استاجلو، حاکم استراباد، در955ق بر آنان برتری یافت و شهر را از ویرانی بیشتر نجات داد (اسکندربیک، 105-107).استراباد نخستین بار در عهد شاه عباس یکم (سل : 996-1038ق) ایالت خوانده شد (نک : دلاواله، 158؛ تاورنیه، 359). در دورۀ شاه صفی (سل : 1038-1052ق)، شاه عباس دوم (سل : 1052-1077ق) و شاه سلیمان صفوی (سل : 1077-1105ق)، آشوبهای استراباد بهسبب طغیان قبایل ترکمن ادامه یافت (نک : محمد معصوم، 75؛ وحید، 201؛ هدایت، ملحقات...، 485-486). با راهیافتن ضعف در حکومت صفوی، هرج و مرج در ناحیۀ استراباد نیز بیشتر شد (نک : محمدکاظم، 1/ 52؛ استرابادی، 8)؛ و پس از سقوط اصفهان در 1135ق بهدست لشکریان افغان، طهماسبمیرزا، جانشین سلطان حسین صفوی، از دولت روسیه یاری خواست و با انعقاد قرارداد 1135ق/ 1723م، ایالت استراباد نیز دراختیار روسیه قرار گرفت(مجموعه...، 82-83؛ لمتن، 176).نادر پس از راندن افغانها، قرارداد طهماسبمیرزا با روسیه را فسخ کرد و استراباد را در 1144ق/ 1732م از روسیه پس گرفت (مجموعه، 83-86؛ لمتن، 177). پس از کشتهشدن نادر در 1160ق، محمدحسنخان قاجار استراباد و نواحی مازندران و گیلان را به تصرف خود درآورد (ابوالحسن گلستانه، 204-205؛ هدایت، فهرس...، 261). کریمخان زند در اواخر 1165ق قلعۀ استراباد را مدتها محاصره کرد، ولی طرفی نبست (ابوالحسن گلستانه، 213-214؛ نامی، 28-29؛ هدایت، همانجا). با کشتهشدن محمدحسنخان قاجار در 1172ق، استراباد به تصرف کریمخان زند در آمد و محمدحسینخان قاجار نیز حکومت استراباد یافت (ابوالحسن گلستانه، 321؛ نامی، 87- 88؛ ابوالحسن مستوفی، 107- 108؛ هدایت، همان، 267-269).پس از مرگ کریمخان در 1193ق، آقا محمدخان از شیراز رو به مازندران و استراباد نهاد و بهرغم مخالفت برادرانش، استراباد را در 1196ق تصرف کرد و رحیمخان دولو را منصب بیگلربیگی استراباد داد (نامی، 246-247، 262، 330؛ هدایت، همان، 286-287، 289؛ ساروی، 77، 91-92).با تغییر نظام سلطنتی در روسیه و تمرد سربازان روس در استراباد و بستهشدنگمرک آنجا،قحط و گرانی در شهر پدید آمد و بر اساس گزارش وزارت داخله در 7 رمضان 1335، کنسول سابق روسیه در استراباد به اتهام ایجاد اغتشاش و بلوا عنصر نامطلوب شناخته، و اخراج شد ( ایران...، 246-249؛ مقصودلو، 2/ 544، 561-562). از 1316ش که نام شهر رسماً به گرگان تغییر یافت، شهر و نواحی آن رونق اقتصادی شایانتوجهی یافت (نک : ه د، گرگان).استراباد در سدۀ 4ق دژی ویران داشته است (نک : مقدسی، 357) که به نظر میرسد سبب ویرانی آن، نبردهای پیدرپی آلبویه و زیاریان برای تصاحب شهر بوده است (نک : گردیزی، 327-328؛ابناسفندیار، 292-297). در دورۀ سربهداران، از قلعهای یاد میشود که خارج از حصار استراباد قرار داشت. قلعه و حصار استراباد در نبردهای تیمور و پیر پادشاه آسیب بسیاری دید که شاهرخ آن را در 810 ق مستحکم ساخت (حافظ ابرو، پنج رساله، 9، زبدةالتواریخ، 202-203؛ عبدالرزاق، 306). این حصار در نبردهای اوایل دورۀ صفویه آسیب دید و در 1007ق مرمت شد (منجم، 189) و به فرمان شاهعباس، قلعههای مختلفی که در اطراف شهر از سوی صاحبان قدرت و گردنکشان ساخته شده بود، ویران گردید (همانجا؛ اسکندربیک،583). بنا بر فرمانی از شاهسلیمان صفوی در1086ق مبلغی برای تعمیر حصار شهر معین شده بود (نک : ذبیحی، 45-46). در دورۀ نادرشاه عمارت چهارباغ شاهی، از بناهای شاهعباس، و نیز ارگ و قلعۀ شهر باقی بود (محمدکاظم، 1/ 90، 3/ 914؛ آرونوا،187)، اما در نبرد نادر با محمدحسنخان قاجار ویران شد (هنوی، 295؛ نیز نک : رابینو، 118؛ آرونوا، 276). قلعۀ شهر در دورۀ زندیه نیز آباد و بسیار مستحکم بود (نامی، 27- 28؛ ابوالحسن گلستانه، 211، 212). به فرمان آقا محمدخان قاجار قلعههایی که طاغیان در نزدیکی شهر ساخته بودند، ویران(ساروی، 108)، و بناهایی چون عمارت دارالحکومه ساخته شد (رابینو، 278-279). در این دوره حصار شهر کنگرهدار، و از خشت خام و گل بود و برجهایی با تزیین کاشیکاری داشت (بارنز، 85؛ میرزا ابراهیم، 48؛ مکنزی، 190؛ دمرگان، 155). سیاحان دورۀ قاجار، با اندکی اختلاف، محیط باروی شهر را 5 کمـ دانستهاند (بارنز، مکنزی، میرزا ابراهیم، همانجاها؛ دمرگان، 154) که در درگیریهای ترکمنها و سربازاندولتی، یا بهسبب زمینلرزه،آسیببسیاریدیده بود (بروگش، 703؛ فریزر، 2, 5-11؛ ملگونف، 62؛ مکگرگور، 161-162؛ کرزن، 470؛ امبرسز، 194). پشت حصار، خندق قرار داشت و شهر دارای 4 دروازه بود («نفوس استراباد»، 193؛ مکنزی، 191؛ میرزا ابراهیم، همانجا؛ ملگونف، 63؛ قورخانچی، 23؛ قس: مکگرگور، 162: 3 باب؛ رابینو، 118-119: که افزون بر 4 دروازه، از یکی دیگر با نام دنکوان یاد کرده است). دروازۀ بسطام در شرق شهر، دروازۀ سبزه مشهد در شمال که فوجرد نیز نامیده میشد، دروازۀ چهل دختران در جنوب، و دروازۀ مازندران یا میدان در غرب واقع بود (میرزا ابراهیم، ملگونف، قورخانچی، رابینو، همانجاها).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید