ارسطو، مکتب
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 8 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/232656/ارسطو،-مکتب
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
هنگامی که ایساغوجی فرفوریوس و مقولات و العبارۀ ارسطو و نوشتههای او در فلسفۀ اولى در دسترس قرارگرفت، از سدۀ 9م/ 3ق به بعد اساسی در روششناسیِ منطق (دیالکتیک) در شمار گستردهای از حوزهها فراهم آمد. وقتی دیالکتیک در مسائل مربوط به تثلیث یا عشای ربّانی یا جزئیت و کلیت مفاهیم و امور به کار رفت، دیده شد که ابزاری قوی برای ابهامزدایی از ایمان مذهبی، یا برعکس، شبهه افکنی در آن است. آبِلار، نخستین فیلسوف بزرگ پیرو ارسطو در قرون وسطى، از دیالکتیک برای کشف و تحلیل حقیقت استفاده کرد و در بخشی از تحقیقات خویش، شرحی روشنگر دربارۀ جنبههای زبانی و ذهنی و عینی کلیات برپایۀ آموزههای ارسطو به دست داد. سپس تحولاتی جدید در نظریۀ ارسطو در زمینۀ زبان و منطق صورت گرفت که تا حدی ناشی از آشنایی تازه با رسالۀ وی «ردّ بر سفسطهگران» بود. در اواخر سدۀ 12م/ 6ق و اوایل سدۀ 13م/ 7ق، فیزیک و کیهانشناسی و متافیزیک ارسطو کمکم بر اساس کارهای خود او و ترجمۀ لاتینی تفسیرهای عربیِ آثارش در علوم و فلسفه مورد توجه دانشمندان مدرسۀ معروف طب سالِرنو در ایتالیا و فیلسوفان انگلیسی قرار گرفت. در حدود سال 1190م/ 586ق، آلفرِدوس آنگلیکوس از آن متون تازه یاب در رسالۀ «حرکت قلب» استفاده کرد. بین سالهای 1210-1235م/ 607-632 ق رابرت گروستست شرحی بر سماع طبیعی (فیزیک) ارسطو نگاشت و جنبههای مختلف فلسفۀ طبیعی او را در رسالههای علمی و فلسفی خویش مورد استفاده قرار داد و در حدود سال 1245م/ 643ق راجر بِیکن تفسیری بر سماع طبیعی و بخشی از متافیزیک به رشتۀ تحریر درآورد. با این همه، درست نیست که منشأ علوم آزمایشی جدید را ــ که به راستی تحقیق در علم مکانیک و پزشکی و تکنولوژی دانشمندان عهد باستان و روزگاران اخیرتر و ابداعات و ابتکارات خود پژوهندگان است ــ کارهای یاد شده بدانیم. اما ورود این ارسطوی جدید به پاریس با مشکلات و مقاومتهایی روبهرو شد و تأثیر فلسفۀ غیر مسیحی ارسطویی و اسلامی بیمها و شکها و بدگمانیهایی به وجود آورد. اگر چه استادان دانشگاه پاریس در تدریس منطق ارسطو که مسائل ارزشی در آن جایی نداشت، آزاد بودند و گرچه در دانشگاههای آکسفرد و تولوز مانعی برای تدریس آثار وی دیده نمیشد، ولی در نیمۀ نخست سدۀ 13م/ 7ق مقامات روحانی پاریس درسهای مربوط به فیزیک و متافیزیک و روانشناسی ارسطو را ممنوع کردند. این ممنوعیت در عین کاستن از برخی از فعالیتها، واکنشها و کنجکاویها را نیز افزایش داد. سانسور به مطالعۀ دقیقتر آثار انجامید و تا دهۀ 1240م دیگر شک نبود که منع تـدریس آثار ارسطـو عملاً بر افتـاده است. شاهد ایـن امر راجر بیکن است که در همان ایام به شرح و تفسیر نوشتههای خطرناکی همچون سماع طبیعی و متافیزیک اشتغال داشت. حتى پیش از 1255م/ 653ق کلیۀ رسائل فلسفی شناخته شدۀ ارسطو بخشی الزامی از برنامۀ درسی شده بود و آلبرت کبیر (آلبرتوس ماگنوس) گرچه از سلسلۀ رهبانی دُمینیکیان، و متعهد به حفظ خلوص مذهب و جزمیات بود، نوشتههای ارسطو را جزئی جداییناپذیر از مکتوبات فلسفی و علمی دنیای لاتینی زبان ساخت. آلبرت به صراحت اعلام کرد که قصد دارد سراسر فلسفۀ طبیعی ارسطو را «برای لاتینیزبانان قابل فهم» کند. آثار دائرةالمعارفگونۀ وی مشتمل بر شرح تفصیلیِ اندیشۀ ارسطو، افزون بر اطلاعات و تفاسیری بود که خود او از منابع مختلف و عمدتاً اسلامی گردآورده بود. چون این خطر وجود داشت که آلبرت را به پیروی از ارسطو به جای تبعیت از تعالیم کلیسا متهم کنند، وی میگفت: «من آراء ارسطو را شرح میدهم؛ او را تأیید نمیکنم». شـاگرد وی، تـومـاس آکـویـنـاس ــ کـه در مقـام محقـق و دانشپژوه به ارسطو مینگریست ــ تفسیرهای مفصل متعدد بر آثار مختلف او از جمله سماع طبیعی و متافیزیک و اخلاق و سیاست نوشت. ساختار بخشهایی از بیشتر آثار را مورد تحلیل قرار داد و کوشید به استخوانبندی و استدلالها در هر مورد پی ببرد. و دقتداشت که موثقترین متنها را به دست آورد و معانی واقعی را از آنها بیرون بکشد و از همه مهمتر اینکه در تصنیف بزرگترین اثر خود، «مجموعۀ الاهیات» وسیعاً از اندیشۀ ارسطو بهره جست. آکویناس حجیت ارسطو را محترم میداشت و حتى هنگامی که سخن او به ظاهر موجه نمینمود، معتقد بود که افکار وی به هر حال عقلایی است. او گاهی نتایجی میگرفت که از استنتاجهای ارسطو فراتر میرفت و در مواردی که ارسطو در حل مشکلات مطلب را کاملاً فیصله نداده بود، در تتمیم و تکمیل آن به خود آزادی فراوان میداد. آکویناس در این گونه موارد، به راه خود میرفت بیآنکه گامهای تازه را به ارسطو نسبت دهد، یا احساس کند که برخلاف وی عمل میکند. مثلاً او قائل به این بود که نفس ذاتاً برای جسم صورت است، اما در عین حال از آن جدا میشود و باقی و بیمرگ است. واضح است که او در این قول پا از حدود عقاید ارسطو بیرون میگذاشت. اما نباید از یاد برد که آکویناس مردی دیندار و پایبند جزمیات مذهبی بود، نه ارسطویی مسیحی؛ او در هر جا که ضرورت داشت، از ارسطو جدا میشد و موضعی نزدیک به آوگوستینوس قدیس یا نوافلاطونیان یا ابنسینا اختیار میکرد.
این بدگمانی که خواندنِ آثار ارسطو ممکن است به ارتداد بینجامد، هنگامی شدیدتر شد که مطالعۀ نوشتههای او و تفسیرهای ابن رشد به ستایش و پیروی از ایشان افزود. از ارسطوییان پیرو مشرب ابن رشد، سیژه دو برابان پرهیبتترین آنان بود. مشرب ابن رشد به معنای پذیرش اصول عقاید حقیقی ارسطو، به ویژه قِدم عالم و وحدت عقل و توانایی آدمی برای نیل به خوشی و سعادت در این دنیا بود. مقامات کلیسا قضایایی را که دروغ یا خطرناک میشمردند، محکوم، و قائلان به آنها را تهدید میکردند. اگرچه بسیاری از قضایایی که در پاریس و آکسفرد در 1270 و 1277م/ 668 و 676ق محکوم شمرده شدند، ربطی به ارسطو و ابن رشد نداشتند، اما نتیجۀ محکومیت این شد که پیروان ابن رشد شأن و جـایگاه مشخصتری پیـدا کردند. ایـن نتیجـه هنگامی کـه ــ به تـرتیب در دانشکدۀ علوم انسـانـی و دانشکـده الاهـیـات ــ بـه صورت جداییِ «فلسفه» از «حقیقت» درآمد، به زودی روشنتر شد. با تصلب بیشتر این جدایی، این فکر پدید آمد که دو «حقیقت» وجود دارد، یکی حقیقت زاییدۀ انسجام در متون فلسفی و دیگری حقیقتِ وحیانی؛ و این دو میتوانند با یکدیگر همزیستی داشته باشند.قرن 14 م/ 8 ق نیز در متابعت از مکتب ارسطو کمتر از قرن 13م نبود. برخی از دانشوران مدعی شدهاند که مکتب ارسطو فرو ریخت، ولی آنان عناصر غیر ارسطویی در فلسفههای پیشین و پذیرش بیبازگشت آموزههای ارسطو در فلسفههای جدید را به حساب نمیگیرند. صورت و ماده و علیت و تصور عالمی که رویدادها نه به ضرورت، بلکه با نظم و قاعده در آن به وقوع میپیوندند، همه چارچوبی برای نظام فلسفی دانْزْ اسکوتِس به وجود آوردند. متفکر فرانسیسی انگلیسی، ویلیامِ آکِمی، با قول به اصالت تسمیه یا نامگرایی، و اعتقاد به جهانی متشکل از چیزهای محصور در خود، و ردّ «وجودات یا فرضهای بیفایده»، نظریات ارسطو را دربارۀ زبان و قاعدۀ امساک در طبیعت و اولویت فرد در وجود، و تقدمِ کلیات در معرفت عقلی، به صورتی روشن و منظم بیان کرد. او میگفت: بیان ارسطو در خصوص خلود یا جاودانگی نفس روشن نیست. وی در این گفته، هم از توماس آکویناس و هم از ابن رشد ارسطوییتر بود. مکتبهای مختلف تومیسم و اسکوتیسم و آکِمیسم که در سدۀ 14م ظهور کردند و بعدها نیز به هستی ادامه دادند، همۀ شالودۀ مشترک ارسطویی داشتند، گر چه تصورشان از آن متفاوت بود. مکتب ارسطو بنا به تعبیر ابن رشد و اتباع وی در قرن 14م نه تنها در وابستگی به دیگر نحلههای فکری، بلکه مستقل از آنها نیز در رونق بود. دانشکدههای پزشکی در پادوا و بولونیا در ایتالیا مراکز پرفعالیت مطالعات منطقی و فلسفی بودند. پیِترو د‘ ابانو استاد پزشکی در پادوا که در پاریس دانشآموخته بود، کیهانشناسی ارسطو را به جایی رساند که در امور انسانی نظریهای بسیار نزدیک به موجبیت یا ضرورت ترتبّ معلول بر علت (دتِرمینیسم) مطرح کرد و با استدلالهای منطقی مدعی شد که مرگ مسیح صرفاً ظاهری بوده است. علوم سیاسی که تا آن زمان عرصۀ نظریهپردازیهای متعالی و تمرینهای محتاطانه در تحلیل و تشریح متون بود، در نزد کسانی اهمیت پیدا کرد که دستاندر کار سیاست عملی بودند و میخواستند استعدادهای آدمی برای نیل به خوشی و خوشبختی در لوای آموزههای ارسطو به شکوفایی برسد. ژان دو پاری خواستار آن بود که فرانسه خودبسنده و خودفرمان و به دور از مداخلات پاپ باشد. ژان دو ژاندَن، جانشین سیژه دو برابان، هوادار و مدافع نظریات ارسطو در کتاب سیاست با تمام جنبههای دنیوی آن بود. دوست او در پاریس، مارسیلیوسِ پادوایی مانند ارسطو تأکید داشت که حکومت هیچگونه منشأ فوق طبیعی ندارد، بلکه از نیازهای مردم برمیخیزد و روحانیان نیز باید اعضای صنفی مانند دیگر اصناف جامعه بدون هیچ حق و امتیاز ویژهای به شمار روند. گروهی از منطقیان و فیلسوفان کالج مِرتن در آکسفرد (از قبیل تامِس برَدْوِردین و ویلیامِ هِیتسریایی)و دائرةالمعارفنویسان و دانشمندان و فلاسفهای در فرانسه (همچون ژان بوریدان و نیکُل د‘اُرِم) که کمتر پایبند آموزههای ارسطو، ولی دارای حس تیز انتقادی بودند، سخت میکوشیدند تا مطالب علمی را تماماً در قالبهای ریاضی بیان کنند و تغییرات کیفی را در چارچوب کمیت جای دهند و ماهیت دوام حرکت و سرعت و شتاب اجسام در حال سقوط را مشخص سازند. آنان نقطۀ عزیمت را سماع طبیعی و دیگر نوشتههای ارسطو قرار میدادند. بسیاری از ایشان که فکر ریاضی داشتند، دامنۀ منطق را حتى بیش از ویلیام آکمی به درون حوزههای حسابهای منطقی و پارادکسها و مغالطات امتداد دادند. بنابراین، میتوان گفت که اندیشههای ارسطو نه تنها ترک نشد، بلکه گسترش نیز یافت.
در اینجا تحولات مکتب ارسطو از سدۀ 15 تا 20م پیگیری میشود: از رنسانس تا قرن 18م: ایتالیا در سدۀ 15م/ 9ق کانون همگرایی صورتهای گوناگون مکتب ارسطو شد. از مدتها پیش، بعضی ارتباطها میان دانشگاهها و حوزههای دینی ایتالیا و دانشگاه پاریس به وجود آمده بود. پائولونیکُلِتّی (پاولوس وِنِتوس) پس از هضم و جذب منطق جدید و فیزیک دانشوران کالج مرتن و نامگرایی حادِ ویلیام آکمی و آشنایی بیشتر با مکتب فرانسوی ابن رشد، در اواخر سدۀ 14م/ 8 ق از آکسفرد به پادوا بازگشت. آثار محققان انگلیسی و پائولو نسلهای پیاپی به صورت کتب درسی دانشگاههای ایتالیا درآمد. در اواخر آن قرن چند تن از یهودیان اسپانیایی و ایتالیایی باز هم شمار بیشتری از نوشتههای ابنرشد دربارۀ ارسطو به علاوۀ کارهای اخیر خود در آن زمینه را در دسترس علاقهمندان قرار دادند. عدهای از دانشوران یونانی که در زبان و تدریس چیرهدست بودند، به اروپای غربی آمدند. بازار مباحثه و مناظره را گرمتر کردند و گنجینۀ چشمگیری از کتب به ذخایر موجود افزودند. آنچه آنان را جلب میکرد، اشتیاق اومانیستها به دانش و معرفت روزگار باستان و مباحثات بزرگانِ مذهب ارتدکس با کلیسای کاتولیک رومی و فضای آزادتر ونیز و فلورانس برای پناهجویانی بود که از سلطۀ ترکان گریخته بودند. نسخههای خطیِ بسیاری به ایتالیا برده شد و یونانیان مهاجر بسیاری از آن نسخ را بازنویسی و پاکنویس کردند و همچنین به دانشوران ایتالیایی زبان یونانی آموختند. یکی از نخستین چاپگران و ناشران و ویراستان موسوم به آلْدوس مانوتیوس در پایان سدۀ 15م/ 9 ق تقریباً کل آثار ارسطو را به یونانی در دسترس همگان گذاشت که شاهکاری از تنقیح و پاکیزگی بود. عدهای کثیر از دانشوران یونانی و لاتینی زبان مانند یوهانِس بِساریون، یوهانِس آرگوروپولُس، لئوناردو برونی و لُرِنتْسووالّا ترجمههایی جدید از آن متون به دست دادند و دیگران بسیاری از نوشتهها دربارۀ ارسطو را که تا آن زمان در لاتینی شناخته نبود، ترجمه کردند. در اواخر سدۀ 15م پس از استقرار صنعت چاپ، بسیاری از آثار ارسطو و ابن رشد از یونانی، عربی و عبری به لاتینی ترجمه و چاپ شدند. در دانشگاههای پادوا، بولونیا، فِرّارا و ونیز، پیروان ابن رشد، کسانی همچون آگوستینو نیفو، نیکُلِتّو وِرنیا و پیِترو پُمپُناتْسی صحنۀ فلسفی را قبضه کردند. پمپناتسی معتقد بود که آراء ارسطو را ــ خواه او درست گفته باشد، خواه نادرست ــ باید مستقیماً در آثار خودش مطالعه کرد، نه از طریق مفسران. با این حال، او عقیده داشت که دانش و معرفت در انحصار ارسطو نیست و بنابراین، خطاهای وی باید آشکار گردند. کسانی دیگر نیز بودند که از ارسطو به دلیل دستاوردهای علمی عظیم او پیروی میکردند، یا میخواستند در آثار او صورتبندیِ روشنتری از روش علمی بیابند. همین روح علمی بود که علاقه به روش و فلسفۀ طبیعی او را حتى تا سدۀ 17 م زنده نگاه داشت. پزشک انگلیسی و کاشف گردش خون، ویلیام هاروی هنوز رسائل ارسطو دربارۀ جانوران را تدریس میکرد و گالیله مطالبی راجع به علوم و منطق مینگاشت.فلسفۀ ارسطو به وجهی کمتر آشکار، اما هنوز مستقر در بیشتر دانشگاههای اروپا، همچنان بر اغلب فیلسوفان عصر جدید تأثیر میگذاشت. فیلسوف و دانشمند و دولتمرد انگلیسی، فرانسیس بِیکِن، اگر چه از صورت تحریف شده و رایج فلسفۀ ارسطو در محافل دانشگاهی عصر خود شِکوِه داشت، ولی روش خویش را بر آن بنیاد کرد و مفاهیم متافیزیکی اساسی را از او گرفت. اخترشناس لهستانی، کُپرنیک هنوز حرکت مستدیر را در حد کمال میدانست. فیلسوف عقلیمشرب و ریاضیدان آلمانی، لایْبنیتس، نه تنها منطق ارسطو را میستود، بلکه مسئلۀ صورت و ماده را محور نظریۀ جوهر فرد (موناد) در متافیزیک قرار داد. در سیاست نظری، دانشمندانی همچون ژان بُدَن فرانسوی به پیروی از ارسطو در تحقیقات خویش دربارۀ ماهیت دولت، به بررسی تشکلهای موجود و پیشینۀ طبیعی آنها میپرداختند. در حوزۀ ادبیات، بوطیقا (یا شعر) ارسطو که تا 1500م/ 905ق تقریباً ناشناخته بود، از آن پس ــ چه به زبان اصلی و چه به زبان لاتینی ــ خوانده و تحلیـل میشد. آموزههای ارسطو در آن رساله با آراء هُراس، شاعر باستانی رومی مقایسه میشد و کوشش بر آن بود که لااقل در برخی موارد بین آنها هماهنگی برقرار شود. به عقیدۀ بسیاری کسان رأی ارسطو دایر بر تقلید هنر از طبیعت (محاکات) برتر از نظریهای بود که با آن تعارض داشت و بر آفرینندگی شاعر تأکید میگذاشت. نظریۀ وحدت شخصیت، وحدت مکان و وحدت زمان گرچه حاصل تحولات اخیرتر و تکلف در تفسیر ارسطو بود، بر کارهای بسیاری از تراژدی نویسان (مانند جان جُرجو تریسّینو در ایتالیا، ژان راسین و پیرکُرنِی در فرانسه، و تا حدی گوته در آلمان) غلبه داشت. بسیاری از منتقدان (از جمله منتقدان انگلیسی از سِر فیلیپ سیدنی تا مَثیو آرنِلد) آن قاعده را قبول داشتند، هر چند شاعران انگلیسی (به استثنای جان میلتن) به ندرت از آن استقبال میکردند.در سراسر این قرنها، فلسفۀ مدرسی یا اسکولاستیک در اروپای غربی و مرکزی همچنان پا بر جا بود و برنامۀ آموزش عالی را عموماً در چارچوب مکتب ارسطو حفظ میکرد. مدرسیانی از قبیل پذرو دا فونسِکا معروف به «ارسطوی پرتغالی» در قرن 16م/ 10ق، و سیلوِستِرماوروس در سدۀ 17م/ 11ق در ایتالیا، تفسیرهایی شایان توجه بر آثار ارسطو نگاشتند. ولی شاخههای زنده و جالبتر اسکولاستیسیسم بیشتر به فلسفههای جدیدتر میپرداختند تا به ارسطو.شورش مارتین لوتر بر مذهب کاتولیک رومی بیشتر به معنای طغیان در برابر فلسفۀ مدرسی و ساختارِ ارسطوییِ معوجِ آن بود تا برضد فلسفۀ خود ارسطو. پس از اینکه فیلیپ مِلانْشتون، مرید و همکار لوتر برنامۀ درسی آموزش عالی را بازسازی کرد، آنچه پدیدار شد، ارسطویی اومانیستی و اصیلتر و استادی گرانمایه در فلسفه و الاهیات بود که بار دیگر، مانند اوایل سدۀ 13م/ 7ق در پاریس، در قلمرو منطق و اخلاق، و تا حدی در متافیزیک و فلسفۀ طبیعی، بالاترین جایگاه را پیدا کرد و بر صدر نشست. اعتراض جنبش ضد ارسطویی سدههای 16- 18م/ 10- 12ق تنها در مورد بخش کوچکی از اندیشۀ واقعی ارسطو درست بود، زیرا به غلط پنداشته میشد که اسکولاستیسیسم معرف فلسفۀ خود اوست. این اتهامِ نادرست به ارسطو وارد شدکه به صورت در مقابل محتوا اهمیت مفرط و ناروا داده، و در کاربردِ قیاس با استفاده از مفاهیم بیمحتوا یا بیربط بیمسئولیت عمل کرده است و به وجودات شبه واقعی افزوده، و روش «علمی» را در مورد اموری به کار بسته است که فقط به ایمان وابستهاند، نه به واقعیت. دیگران به دلیل شرح نادرست نظر او دربارۀ حرکت وضعی و پیامدهای آن در علم مکانیک، دینامیک، کیهانشناسی و اخترشناسی، کل اصول و قواعد وی را محکوم میکردند. پس در واقع سقوط ارسطو از جایگاه والای پیشین در سدۀ 17م/ 11ق به این دلیل بود که چرا او در قرن 4قم زبانی برای توصیف جنبۀ صوری چیزها و رویدادها در قالب فرمولهای ریاضی ابداع نکرده، و چرا در بحث از تجربه در فلسفۀ خویش به حد کافی بر لزوم آزمایش تأکید نورزیده است.
حملۀ ضد ارسطویی عمدتاً با پژوهشهای تاریخی و تحقیق در حوزۀ زبانشناسی تاریخی دفع شد. فیلسوف آلمانی فریدریش آدُلف ترِنْدِلِنبورگ معتقد بود که شخصیت و آثار ارسطو را باید حتیالامکان دقیق شناخت، زیرا شالودهای که او برای هر گونه فلسفۀ جدی افکنده، مطلقاً چشم ناپوشیدنی است. پس از دستاوردهای بزرگ قرن 16م/ 10ق آنگونه پژوهشها رو به کاستی گذاشته بود. در فاصلۀ سالهای 1791-1793م/ 1205-1207 بوله نخستین مجموعۀ تازۀ مصحَح و منقحِ آثار ارسطو را بر اساس پژوهشهای عالمانه به چاپ رساند. از 1965م/ 1344ش «آرشیو ارسطو» در برلین شروع به گردآوریِ مجموعۀ عظیم کل اسناد و مدارک مربوط به او کرده است. بنابراین، اکنون شاید هیچ چیزی مربوط به نوشتههای ارسطو نامکشوف نمانده باشد. آثار چاپ آکادمی سلطنتی پروس که از 1831 تا 1870م/ 1247 تا 1287ق در دست تهیه بود، اساس تصحیحات انتقادی بیشمار هر یک از رسائل او قرار گرفت. در چند قرن گذشته گسسته پارههایی از نخستین نوشتههای ارسطوشناسایی و ویرایش شده که جنبههای قبلاً ناشناختۀ فعالیتهای او را در اوایل کار روشن میسازد. در 1890م/ 1307ق پاپیروسی محتوی بیشتر مطالب «قانون اساسی آتن» کشف شد که گمان میرفت مفقود گشته است. جدیداً به دستور فرهنگستانهای اروپا و آمریکا، شرحها و تفسیرها و ترجمههای آثار ارسطو به یونانی، لاتینی، عربی و عبری متعلق به عصر باستان و قرون وسطى ویرایش شدهاند. به یاری پژوهشهای تاریخی و فلسفی و زبانشناختی، در محتوا و زمینۀ بیشترِ نوشتههای وی به تفصیل فراوان کاوش شده است. کل آثار ارسطو به انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اغلبِ دیگر زبانهای اروپایی، عبری، عربی و ژاپنی ترجمه شده، و در دسترس عموم قرار گرفته است. پژوهندگان تاریخ اندیشهها به دقت در رابطۀ ارسطو با افلاطون، نیز با یونان آن روزگار، و دربارۀ تأثیر و نفوذ وی در اعصار بعد و همچنین در تحولات فلسفی خود او تحقیق کردهاند.ارسطوگرایی فلسفی عمدتاً به مکتبهای آلمانی ترندلنبورگ و فرانتْس برِنْتانو محدود بوده است. ترندلنبورگ که میخواست در مقابل ایدئالیسم در آلمان، متافیزیک ارسطو را از نو ارزیابی کند، در آمریکا بر متفکرانی مانند فیلیکس اَدلِر، جُرج سیلوِسْتِر مُریس و جان دیوئی تا حدی تأثیر گذاشت. برنتانو نظریههای ارسطو در مباحث وجود و معرفت را در «روانشناسی توصیفی» و بحث از تجربۀ انسانی نقطۀ عزیمت قرار داد. نظریات مزبور همچنین در پدیدارشناسی هوسِرل منشأ تأثیر بود. در فرانسـه، راوِسـون ـ مـولیَن، و در اسکاتلند، سر دیوید راس، ویراستار و مترجم آثار ارسطو هر یک به دین خویش به او در متافیزیک و اخلاق اذعان کردهاند. در 1879م/ 1296ق پاپ لئوی سیزدهم رسماً توماس آکویناس را مجتهد و مرجع بزرگ مذهب کاتولیک معرفی کرد و با این کار، توجه و علاقه به ارسطو و تأثیر او در اندیشۀ مسیحی را افزایش داد. فلسفۀ معاصر آنگلوساکسون به ارسطو توجه ویژه دارد و در دیگر مکتبهای فلسفی نیز همواره علاقه به او وجود داشته است.
ابنسینا، دانشنامۀ علایی، الاهیات، به کوشش محمد معین، تهران، 1331ش؛ همو، کتاب الحدود، ترجمۀ محمدمهدی فولادوند، تهران، 1366ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران، 1336ش، ج 1؛ نیز:
Britannica, 1995, vol. XIX; The Encyclopedia of Philosophy, ed. P. Edwards, London, 1967; Routledg Encyclopedia, of Philosophy, London/ NewYork, 1998, I/ 382-386. عزت الله فولادوند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید