ارسطو، مکتب
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 8 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/232656/ارسطو،-مکتب
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
به هنگام تأسیس مرکز علمی بغداد در قلب امپراتوری اسلامی در عهد مأمون هفتمین خلیفۀ عباسی، نخبگان فلسفه و علم سریانیهای مسیحی بودند. دانشوران سریانی تا آن زمان بیشترِ آثار ارسطو را به دست آورده، و ترجمه کرده بودند؛ از آن پس نیز به ترجمۀ عربی بسیاری از تفسیرها بر آثار ارسطو ــ خواه مستقیماً از یونانی و خواه از سریانی ــ همت گماشتند. اسحاق بن حنین و پسرش حنین بن اسحاق و ابوبِشر متی بن یونس و یحیی بن عدی و بسیاری دیگر از سریانیها بدینسان شالودهای برای فعالیتهای فلسفی درخشان به زبان عربی فراهم ساختند. سریانیها فرهنگ مستقل خویش را همچنان نگاه داشتند و حتى در سدۀ 7ق/ 13م فیلسوف و الاهیدانی مانند ابن عبری کلیۀ آثار ارسطو را در نوشتهای به عنوان «گلچین حکمت» شرح کرد و بر اساس کارهای ارسطوشناسان یونانی و عرب زبان، بسیاری از بخشها را بسط داد و به تفصیل آورد.
ارسطو را حکمای اسلامی عموماً«معلم اول» لقب میدادند. متون محصول دورۀ یونانی مآبی در عصر کِندی وارد اندیشۀ اسلامی شد. فارابی که به «معلم ثانی» لقب یافت، توجهی بیشتر به آراء ارسطو نشان میداد و به اصل نوشتههای او وفادارتر بود. ابنرشد آخرین مفسر بزرگ عربزبان ارسطو ست که رسالههای متعدد دربارۀ آثار او نگاشته است. بررسی دقیق کارهای متفکران اسلامی نشان میدهد که ایشان عموماً ارسطوی واقعی را میشناختند. در ادوار بعد، وقتی آثار آنان به اروپای مسیحی رسید، موجب رونق و شکفتگی مکتب ارسطو در دوران اسکولاستیک شد. حکمای اسلامی غالباً مدعی بودند که گفتههای ارسطو را نقل میکنند؛ ولی این ادعا باید با قید احتیاط تلقی شود. در فلسفۀ اسلامی رسم بر این بود که بگویند حکمت گذشتگان را تکرار میکنند. بنابراین، حکما میل داشتند برای اینکه اعتبار بیشتری به افکار خود بدهند، افکار و اقوال خویش را به ارسطو مستند سازند.
از عمده اموری که بین فلاسفۀ اسلامی و ارسطو اختلاف ایجاد میکرد، یکی مسئلۀ حدوث یا قِدَم عالم بود و دیگری مسئلۀ وجود و ماهیت. کندی (قرن 3ق/ 9م) متونی از ارسطو را که به عربی ترجمه شده بود، اساس کارهای فلسفی خویش قرار داد و از جمله رسالهای نگاشت در کمیت کتب ارسطو و آنچه از آن برای تحصیل فلسفه محل حاجت است. وی در بخش اول رساله خلاصهای درست از آثار منطقی ارسطو، مانند مقولات و کتاب العباره (پری هرمنیاس) به دست میدهد و بعد مجملی دربارۀ مسائلی در طبیعیات او که تحقیقاً غیر ارسطویی است، مینویسد. کندی گرچه سخت متأثر از ارسطو بود، در طرفداری از فکر خلقت از عدم با او اختلاف نظر داشت. هنوز میان دانشوران موافقت نیست که آیا باید کندی بیشتر پیرو افلاطون دانسته شود، یا ارسطو. سیاهۀ آثار منسوب به ارسطو و در دسترس حکمای اسلامی، در فهرست ابن ندیم (سدۀ 4ق/ 10م) آمده، و از کتاب معروف به اثولوجیای ارسطو نیز اجمالاً یاد شده است؛ ولی آن دسته از کارهای ارسطو در فلسفه و منطق که در انتسابشان به او شبههای نیست، بیشتر مورد توجه قرارگرفته، و اطلاعاتی تفصیلی دربارۀ مترجمان و عدد بخشها و مفسران عرب زبان آنها آمده است. برپایۀ فهرست ابن ندیم میتوان گفت که فیلسوفان اسلامی منطق و طبیعیات و متافیزیک ارسطو را به خوبی میشنـاختند و ارج مینهادند. ولی اثـولـوجیـا در واقع منشـأ نو افلاطونی داشت و اساس آن اِنِئادها یا تاسوعات فلوطین بود و البته قبول انتساب آن به ارسطو در فهم آراء او خلل ایجاد میکرد. تأثیر ارسطو در فلسفۀ اسلامی هر چه بود، مشکل دیگری که حکما با آن رو به رو بودند، وضع واژگان عربی مناسب برای بیان افکار فلسفی بود.
حکمای اسلامی در استفاده از متون ارسطویی، بر حسب نیاز گزینشی عمل میکردند. برخی از جنبههای فلسفۀ ابن سینا ادامۀ سنت ارسطویی است، ولی برای بعضی از اندیشههای او، مانند مبحث واجب الوجود و ممکن الوجود، پیشینهای در فلسفۀ ارسطو پیدا نمیشود. اما چون ابن سینا اصلاً از مردم نواحی شرقی خراسان بود، تأثیر احتمالی آیینهای بودایی و زردشتی و هندو را در فلسفۀ وی نمیتوان یکسره نادیده گرفت. ریشۀ تفاوتها با ارسطو برمیگردد به اینکه حکما میبایست مطالب خود را در محیطی اسلامی به نگارش درآورند. از این رو، برای سازگارکردن فلسفه با ایدئولوژی دینی، برخی تغییرات ناگزیر مینمود. با این همه، از بعضی جهات، چنین تغییراتی را میتوان فرعی دانست، زیرا حکما همچنان به پارهای از آراء ارسطو مانند نسبت ماده و صورت سخت پایبند ماندند. از حکمای دورۀ میانی (سدههای 4-5 ق/ 10-11م) فارابی برجستهترین فیلسوف ارسطویی دانستـه میشود، چنان که به او «معلم ثانی» میگفتند. بعضی از دانشوران آثار او را به دو دسته بخش کردهاند: آنها که مانند کتاب الحروف از ارسطو متأثرند، و نوشتههای مردم پسندتر همچون کتاب فی مبادیء آراء اهل المدینة الفاضله که در آن تأثیر نظریۀ نوافلاطونی صدور یا فیضان هویدا ست. فارابی در رسالۀ تحصیل السعاده نشان میدهد که با رأی ارسطو دربارۀ علل 4گانه کاملاً آشناست، اما در عین حال برداشت خود از آن را نیز به ظهور میرساند و به جای لفظ «اسباب» واژۀ «مبادی» را ــ که ابن اسحاق در ترجمه اختیار کرده بود ــ به کار میبرد. نکتهای دیگر که فارابی در آن از ارسطو فاصله میگیرد در آراء اهل المدینة الفاضله به چشم میخورد. به جای سخنان دراز ارسطو دربارۀ ضعف ذاتی زنان و کودکان و بردگان، فارابی در آنجا وجه امتیاز اهل مدینۀ فاضله از اهل مدینۀ جاهله را منش اخلاقی آنان معرفی میکند. هر فصل از متافیزیک یا مابعدالطبیعۀ ارسطو با یکی از حروف الفبای یونانی مشخص شده است و از این رو، فارابی تفسیر خود از آن را کتاب الحروف نامیده است. با این حال، او گرچه به بسیاری از مسائل مورد بحث ارسطو در آن کتاب میپردازد، نه از او کورکورانه تقلید میکند و نه حتى پیرو ترتیب قضایا در متافیزیک است. فارابی معتقد بود که بین آراء افلاطون و ارسطو اختلافی نیست و درصدد جمع میان عقاید آن دو بـرآمد ــ کـاری کـه امروز بـه نظر بیشتر فلاسفـه ــ بسیـار دشوار مینماید. از پرسشهایی که در فلسفۀ اسلامی به ذهن متبادر میشود، یکی این است که ابن سینا با وجود تسلطی که بر مفاهیم فلسفۀ ارسطو داشت و میتوانست دقیقاً سخنان او را از حافظه نقل کند، چگونه کذب این قول را که « اثولوجیا از ارسطو ست» تشخیص نداد. البته او در نامهای در خصوص نویسندۀ حقیقی آن کتاب ابراز شبهه میکند و میگوید: متن آن قدری مشکوک است. از محتوای کلام وی چنین برمیآید که گرچه اثولوجیا را از جمله رسائل ارسطو آورده است، به هیچ روی قطعاً نتیجه نگرفته است که آن کتاب از ارسطو ست. از سوی دیگر، ابن سینا در دانشنامۀ علایی در بحث از فلسفۀ اولى مینویسد: «چه نیکو گفت: امام حکیمان و دستور و آموزگار فیلسوفان ارسطاطالیس اندرباب آن خوشی که واجبالوجود را به خویشتن است و چیزها را به وی... و هستی اول خوشی است قائم به نفس خویش» (ص 111)، حال آنکه چنین سخنی در متافیزیک ارسطو وجود ندارد و دانسته نیست که منظور ابن سینا چه بخشی از آن است. در جای دیگر ابن سینا در بحث از حدّ در منطق، قول ارسطو را از طوبیقا یا جدل نقل میکند که «حد تعریفی است که ماهیت چیزی، یعنی کمال وجود ذاتی آن شیء را بیان میکند و آن از جنس نزدیک و فصل فراهم میآید کتاب...، 10، 20، 21). این قول عیناً از ارسطو ست؛ و شگفت اینکه ابن سینا به گفتۀ خودش پس از یک بار خواندن هر کتاب حتى اگر نتوانسته باشد دوباره به آن مراجعه کند، نوشتههای مهم آن را کلمه به کلمه یاد میآورد.
برخلاف شرق سرزمینهای اسلامی که مکتب یونانی مآبی در آنجا در سدۀ 3ق/ 9م شکوفا شده بود، فلسفه مدتی بعد به اندلس رسید. ابن باجّه یکی از نخستین کسانی بود که در قرن 6 ق/ 12م به فلسفه اشتغال داشت. تعلیقات وی بر آثار فارابی که سخت متأثر از ارسطوست، اکنون موجود است. ابن خلدون او را هم مرتبۀ ابن رشد میداند و شک نیست که آراء ابن باجه بر ابن رشد تأثیر داشته است. ابن رشد که نامورترین حکیم اندلسی است، بیشتر در اروپای سدههای میانه منشأ تأثیر بوده است تا در جهان اسلام. شهرت وی در آن عصر در اروپا احتمالاً یا به این دلیل بوده که او در غرب سرزمینهای اسلامی میزیسته، یا به سبب اینکه چنین شرح و تفسیرهای مبسوطی بر فلسفۀ ارسطو نگاشته است. ترجمۀ لاتین کارهای ابن رشد حتى کمتر از 100 سال پس از مرگ وی در اروپا موجود بوده است. پدر و پدربزرگ ابن رشد از فقیهان نامدار بودند و خود او هم تحصیلات فلسفی داشت و هم آموزش فقهـی. ابـن رشد ــ چـه در تفسیرهـا یـا شروح مفصـل، چـه در شرحهای متـوسط (تلخیصات)، و چــه در خلاصهها (جوامـع) ــ همواره میکوشید تا نشان دهد که پیشینیان مسلمان او تا چه حد از نصّ ارسطو منحرف شدهاند. وی همچنین در فصل المقال فیما بین الشریعة و الحکمة من الاتصال، خواسته است دین را با فلسفه سازگار کند. او معتقد است که قرآن به ما تکلیف کرده است که دربارۀ موجودات به یاری عقل خویش بیندیشیم و به طلب علم برویم. کتاب معروف ابن رشد، تهافت التهافت را به ادلۀ قوی میتوان حملهای به فلسفۀ نوافلاطونی و دفاع از مکتب حقیقی ارسطو دانست. در مسئلۀ منشأ عالم، ابن رشد قائل به قِدم بود، ولی نظریۀ صدور یا فیضان را رد میکرد؛ و گرچه تهافت التهافت را در رد تهافت الفلاسفۀ غزالی نوشت، با ابن سینا نیز در خصوص وجوب اختلاف نظر داشت. ابن رشد آخرین فرد در سلسلۀ ارسطوییان اسلامی بود. در سراسر دورۀ کلاسیک اندیشۀ اسلامی، همواره متفکرانی مانند غزالی و ابن تیمیه بودند که به مشرب عقلی و منطق به دیدۀ بدگمانی مینگریستند و یقین داشتند که فلسفه خواندن به ترک ایمان میانجامد. غزالی فلسفه آموخت تا بتواند فلسفه را رد کند و عقیده داشت که علم پایینتر از ایمان است، زیرا با علم نمیتوان بر شبهات چیره شد. تهافت الفلاسفه تأثیری پایدار برجا گذاشت. در آن کتاب، غزالی به ارسطو و پیروانش، فارابی و ابن سینا میتازد و به ویژه به تصور ارسطویی قِدم عالم به دلیل منافات آن با قرآن که میگوید: خدا عالم را از عدم آفرید، اشکال وارد میکند. دلیل دیگر اعتراض غزالی این است که چنین تصوری خدا را در دایرهای محدود میکند که به هیچ روی پذیرفتنی نیست. دو قرن بعد، ابن تیمیه کتابی به نام الرد علی المنطقیین نوشت و در آن، به روش فیلسوفان متأثر از ارسطو در تعریف و برهان حمله برد و دلیل آورد که منطق بر قوۀ عقل بشر پیریزی شده که ضرورتاً پایینتر از وحی الاهی است. به رغم کوششهای ابن رشد، بسیاری از دانشوران بر این عقیدهاند که فلسفۀ اسلامی هرگز پس از تازش بیرحمانۀ غزالی کمر راست نکرد. در غرب لاتینی زبان، مکتب اسلامی ارسطو در قالب مکتب ابن رشد ــ یعنی فلسفۀ ارسطو بنا به تعالیم او و در ترجمههای لاتینی ــ دوباره ظهور کرد. آثار ابن رشد در فلسفۀ یهودی تأثیری عمیق گذاشت و سالهای دراز سبب پیدایش رگۀ ارسطویی نیرومندی در میان فیلسوفان یهود شد. مکتب ارسطو با وجود مخالفت پیروان حکمت اشراق، به ویژه متفکرانی همچون سهروردی و شهرزوری و ابن کمونه، همچنان در فلسفۀ اسلامی منشأ تأثیر بود. اشراقیان آنچه را مبادی فلسفۀ ارسطو میانگاشتند، خصوصاً اصول موضوعۀ آن در منطق و هستیشناسی را هدف حمله قرار میدادند. انتقادهایی که بر اصالت ماهیت وی وارد کردهاند، گاهی مشابه انتقادهای ویلیام آکمی است. به هر حال، قول صحیح این است که مکتب فلسفی ارسطو در جهان اسلام، پس از مرگ ابن رشد، هرگز جانشین شایستۀ مسلمانی برای او نیافت.
تا سدۀ 7ق/ 13م رشد مکتب ارسطو نزد متفکران یهود در چارچوب فرهنگ اسلامی در شمال افریقا و بین النهرین و اسپانیا و به زبان عربی صورت میگرفت و مشخصۀ آن دلمشغولیِ دائم به رابطۀ فلسفه و یهودیت بود. در قرن 4ق/ 10م یکی از نوافلاطونیان به نام اسحاق بن سلیمان اسرائیلی در الحدود و الرسوم و الاسطقسات به بررسی و بحث دربارۀ بسیاری از مفاهیم ارسطویی پرداخت. شاعر و فیلسوفی موسوم به ابن جبیرول در قرن 5ق/ 11م صورت و ماده را اساس فلسفۀ نوافلاطونی قرار داد. در سدۀ بعد، ابراهیم بن داوود قرطبی برای وارد کردن اندیشۀ ارسطو (یا لااقل ارسطو بنا به تعبیر فارابی و ابن سینا) در حیات فکری و عقلی و معنوی یهودیت طرحی ریخت. ابنمیمون قرطبی بر آن شد تا برخلاف ابن رشد میان معرفت تجربی و عقلی و روحی و الاهیات سازش و تعادل برقرار سازد. براهین وی در اثبات وجود باری و قبول قدمت آفرینش عالم نمونهای از روش او ست. از قرن 7ق/ 13م نوشتههای فلسفی ــ به ویژۀ آثار ابن رشد و ارسطو ــ رفتهرفته به عبری ترجمه شدند. لوی بن قارشون (گِرسُنیدِس) ــ از پیــروان وفــادار ابـن میمون و ابن رشد ــ و دیگـران انبوهی از تفسیرها بر شروح و تفاسیر ابن رشد بر فلسفۀ ارسطو و نیز آثاری مستقل پدید آوردند. ولی هنوز دیری نگذشته بود که سنت مبتنی بر تورات و تلمود سیطره یافت. از سوی دیگر، نوشتههاییهودیان و متون ترجمه شدۀ آثار ابن رشد به عبری که بعد به لاتینی برگردانده شده بود، سبب نضج یافتن نهضت فلسفی ایتالیا در قرن 16م/ 10ق گشت.
در اینجا تحولات این نحله از قرن 9م/ 3ق تا اوایل سدۀ 15م/ 9ق پیگیری میشود:
تا پیش از 1115م/ 509ق تنها دو رسالۀ کوچک مقولات و العبارۀ (پری هرمنیاسِ) ارسطو در زبان لاتینی شناخته بود و از 800م/ 184ق به ترجمۀ بوئتیوس دست به دست میگشت. ولی تا 1278م/ 677 ق کمابیش کل آثار آن فیلسوف به ترجمۀ لاتینی از اصل یونانی در دسترس قرار گرفت و وسیعاً انتشار یافت. بجز 3 نوشتۀ دیگر در منطق که بوئتیوس ترجمه کرده بود و در 1115م دوباره انتشار پیدا کرد، موجود شدن مجموعۀ نوشتههای ارسطو ناشی از مراودات فرهنگی با قسطنطنیه و چند مرکز دیگر دانش یونانی و ابتکار شخصی عدهای انگشت شمار از دانشوران بود. نخستین و برجستهترینِ این علما یاکُبوسِ ونیزی بود که در قسطنطنیه به سر میبرد و در حدود سال 1150م/ 545ق یا پیش از آن، «تحلیلهای پسین» و فیزیک (سماع طبیعی) و «دربارۀ روان» (نفس) و متافیزیک (مابعدالطبیعه) را ترجمه کرد. دیگران تا پیش از 1200م/ 596 ق آثار ارسطو در زمینۀ اخلاق و فلسفۀ طبیعـی و منطـق را یـا ــ نخستین بـار یــا مجـدداً ــ به لاتینی برگرداندند. رابرت گروسْتِست مجهز به دانش زبانی بالاتر، در حدود سال 1240م/ 637ق ترجمۀ «اخلاق نیکماخس» را به پایان برد و در آن تجدید نظر کرد و همچنین برای نخستین بار دست به ترجمۀ «دربارۀ آسمان» ( فیالسماء) از یونانی زد.ویلیام موربِکِئی، مترجمی از اهل فلانْدْر، بین سالهای 1255-1278م / 653-677ق کار ترجمۀ مجموعۀ کارهای ارسطو را به اتمام رساند و نخستین کسی بود که سیاست و شعر (بوطیقا) را ترجمه کرد و از رسالههای مربوط به جانوران ترجمههایی کامل و قابل اعتماد به دست داد. او همچنین برخی از رسائل در باب فلسفۀ طبیعی را از نو ترجمه، و چند ترجمۀ پیشین را بازنگری کرد. در حدود نیمی از آثار ارسطو را گراردوس کرِمونایی و مایکل اسکات از 1165 تا 1230م/ 560 تا 627ق عمدتاً در تولِدو (طلیطله) از عربی ترجمه کردند. به استثنای 2 یا 3 رساله، باقی این ترجمهها پس از ترجمهها از اصل یونانی صورت گرفتند و همه رواج و تأثیر محدودتری داشتند. از این گذشته، ترجمۀ شرحها و تفسیرهای متعلق به روزگار باستان نیز در شناخت ارسطو سهم مهمی داشت. اساسِ تقریباً همۀ این ترجمهها نیز اصل یونانی بود.این عقیده که ارسطو در محافل لاتینی زبان از طریق دانشوران اسلامی شناخته شد، فقط بدین معنا صحت دارد که پیش از آنکه متن نوشتههای ارسطو در دسترس قرار بگیرد یا درست ترجمه شود، پارهای از نظریات وی بر اساس آثار کسانی مانند فارابی و ابـن سینا و ابـومعشر بلخی ــ آن هم بـا بعضی تغییرات در جریـان انتقال ــ به محافل لاتینی زبان رسید. به علاوه، این قول نیز مقرون به صحت نیست که جهان لاتینی در قرون وسطى ارسطو را به رنگ نوافلاطونی میدید، زیرا متونی منسوب به فلوطیـن و پرکلس، مانند اُثولوجیـا و کتـاب العلل ــ که از عربی ترجمه شده بودند ــ از او پنداشته میشدند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید