ارسطو، مکتب
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 8 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/232656/ارسطو،-مکتب
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1404
چاپ شده
2
اَرَسْطو، مَکْتَب [maktab-e arastū]، مکتبی که نه تنها فلسفۀ خود ارسطو، بلکه نحلههای فلسفی بعدی متأثر و مبتنی بر اندیشهها و کارهای او را دربرمیگیرد. تأثیر گسترده و عمیق ارسطو از 24 قرن پیش تا امروز به صورتهای گوناگون در متفکران شرق و غرب از ایران تا اروپا و آمریکا، و حکمای وابسته به ادیان ومکتبهای مختلف فکری و عملی و در موافقت یا مخالفت با او ادامه داشته است.
دربارۀ اینکه اندیشۀ ارسطو یکی از اجزاء سازندۀ تمدن شده است، مشکل بتوان مبالغه کرد. نخست اینکه از کاربرد برخی واژههای او برای انتقال و بیان افکار وتجربهها و مسائل، گریزی نیست. برخی از الفاظ هنوز صورت یونانی خود را حفظ کردهاند و برخی دیگر به مهمترین معنایی که داشتهاند، به عنوان معادل لاتینی مصطلحات ارسطو اکنون جا افتادهاند. تأثیر چندین سده تعالیم وی سبب تثبیت اصطلاحاتی از این قبیل بوده است: «موضوع» یا «نهاد» یا «فاعل»، «محمول» یا «خبر» در منطق و دستور زبان؛ «صورت» و «ماده» در بیان دو جنبۀ همبستۀ هر چیز؛ «فعل» یا «فعلیت» به عنوان قدرت فعالی که بر ذات چیزی عارض میگردد؛ «بالقوه» به معنای آنچه به حال کمون است، ولی میتواند سربرآورد. واژههایی چون «جوهر»، «ماهیت»، «کم»، «کیف»، «عارضی»، «نسبت»، «علت»، «جنس»، «نوع»، «فرد» و «لایتجزا» فقط نمونههای کوچکی است از اصطلاحاتی که هنوز نشانههای فلسفۀ ارسطو در آنها دیده میشود.از زبان که بگذریم، خصوصیاتی که مجموعاً یا جداگانه مکتب ارسطو را مشخص میکنند، عبارتاند از: نگرش انتقادی نسبت به نظریات گذشته یا معاصر یا فرضیهها، از نظر روش فلسفی؛ طرح مشکلات نظری و بحث در آنها؛ کاربرد استدلال قیاسی بر مبنای اولیات یا حقایق کلی مکشوف و اخذ نتایجی با دامنۀ محدودتر؛ و استفاده از اَشکال قیاس در استدلالهای برهانی یا اقناعی. در معرفتشناسی، مکتب ارسطو از جمله به این امور محوریت میدهد: معرفتی که به راههای طبیعی قابل حصول یا عقلاً توجیهپذیر باشد؛ تجربهگرایی استقرایی و تحلیلی در بررسی طبیعت (از جمله بررسی آدمیان و رفتارها و تشکیلات آنان) از مبدأ ادراک امور و رویدادهای جزئی و امکانی تا کشف الگوهای پایدار کلی؛ و اولویت دادن به کلیات که به اسمهای عام نامیده میشوند. در متافیزیک یا نظریۀ هستی، مکتب ارسطو متضمن اعتقاد به این امور است؛ اولویت فرد در عالم وجود؛ قابلیت تطبیق مجموعهای معین از مفاهیـم تبیینی ــ مـانند مقولاتِ 10 گانه، جنس و نوع و فرد، ماده و صورت، قوه و فعل، ذاتی و عرضی، عناصرِ 4 گانه و کیفیات اساسی آنها، و علتهای 4 گانه (صوری، مادی، فاعلی و غایی) ــ بر واقعیت و هستی؛ وجود نفسْ به عنوان صورت جداییناپذیر هر جسم زنده (آلی) در موالید جانوری و گیاهی؛ و اولویت فعالیت نظری بر عملی. در فلسفۀ طبیعت، مکتب ارسطو به معنای موضعی خوشبینانه نسبت به هدفها و تدبیرهای طبیعت، و اعتقاد به کمال و جاودانگی افلاک زمین مرکزی است که به نیروی محرکاتی ذیشعور به پیش رانده میشوند و در حرکت دورانی خود ستارگان و خورشید و ماه را به همراه میبرند و در عالم تحتالقمر تأثیر میگذارند؛ و نیز قول به اینکه جسمهای سبک طبیعتاً از مرکز زمین به بالا میروند و اجسام سنگین طبیعتاً با سرعتی متناسب با وزن خود به سوی آن به حرکت درمیآیند.در زیباییشناسی و اخلاق و سیاست، مکتب ارسطو بر آن است که شعر محاکات یا تقلیدِ چیزی است که در زندگی واقعی امکانپذیر است؛ تراژدی تقلید کردار جدی در قالب دراماتیک است که باید به تزکیه یا پالایش نفس از طریق احساس ترس و ترحم بینجامد؛ فضیلت حد میانی افراط و تفریط است؛ خوشزیستی یا سعادت آدمی در درجه اول محصول فعالیت فکری و عقلی است و در مرتبۀ بعد حاصل عمل به فضایل؛ و دولت به معنای جامعهای خود بسنده است که وجود آن برای خوشبخت شدن آدمیان ضرورت دارد.
از مرگ ارسطو (322قم) تا کنون، پیوسته مکتبها و افرادی بودهاند که به مطالعۀ آثار او اهتمام ورزیدهاند و آراء و روشهای وی را کاملاً یا جزئاً اخذ، تشریح، تفسیر و تدریس کردهاند. گاهی تعبیرشان درست، و گاهی نادرست بوده است؛ گاهی نظرهای او را تأیید، و گاهی محکوم کردهاند؛ گاهی نیز تعالیم وی را تغییر دادهاند، یا احیاناً به صورتی یکسره متفاوت درآوردهاند. این توجه و علاقه به قویترین وجه در طول زمان به نوبت به یونانی، لاتینی، سریانی، عربی، عبری، ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی، و آلمانی، و در مراکز عمدهای دور از یکدیگر مانند یونان و شمال افریقا در جهان باستان؛ ایران، اسپانیا، سیسیل و بریتانیا در سدههای میانی؛ و آلمان و آمریکای شمالی در دوران اخیر نمود یافته است. رگۀ اصلی سنت ارسطویی نحلۀ یونانی بود که 2000 سال عمدتاً در نواحی شرق دریای مدیترانه دوام داشت و در مراحل مختلف از قرن 4 تا قرن 14 م به شاخههای مختلف تقسیم شد و به پیدایش (یا تثبیت) مکتبهای دیگر انجامید. شاخۀ لاتینی در سدۀ 4م در روم پدید آمد و در اوایل قرن 6م احتمالاً از جانب آتن تحرکی تازه یافت و نخست در قرن 9م/ 3ق، و دومین بار در سدۀ 12م/ 6ق احیا شد. در سدۀ 12م موج دوم و حتى نیرومندتری ازتفکر ارسطویی از قسطنطنیه، و سپس سومین موج از طریق مکتبهای غرب اسلامی از اسپانیا برخاست. این دو موج سپس به ایتالیا، فرانسه و بریتانیا گسترش یافتند. واپسین کمک مستقیم مکتب یونانی به مکتب لاتینی باز از راه قسطنطنیه در قرن 15م به ایتالیا رسید.اندکـی پس از پایگیری نحلۀ لاتینی ارسطویی، برخی از اعضای ارمنی و سوری مدرسههای یونانی آتن و اسکندریه تعالیم ارسطویی را وارد مکتبهای خود ساختند. مکتب ارمنی هنوز تا قرن 19م/ 13ق در جاهایی همچون مدرس (در هند) و ونیز زنده بود. نحلۀ سریانی هرگز کاملاً از میان نرفت و پس از آنکه در سده های 9 و 10م/ 3 و 4 ق نحلۀ اسلامی از آن پدید آمد، حتى تا قرن 14م/ 8ق به قوت خود باقی بود. نحلۀ اسلامی فلسفۀ ارسطو محصول سوریها و ایرانیان و ترکان و یهودیان و عربها بود که هر یک در کشور خویش و در افریقا و اسپانیا تا قرن 6ق/ 12م به نگارش و تدریس اشتغال داشتند. بخش بزرگی از این آثار به علاوۀ آنچه یهودیان به زبان عبری نوشته بودند، بین سالهای 1130-1550م/ 524-957ق در نحلۀ لاتینی جذب شد. بدینسان کل میراث متنوعی که در نهایت از رگۀ یونانی مکتب ارسطو سرچشمه میگرفت و دیگر فرهنگها به غنای آن افزوده بودند، سرانجام، از طریق نحلۀ لاتینی در نهضتهای فلسفی مدرن غربی (و غیرغربی) گرد آمد.
در اینجا سیر تحولی این نحله از زمان مدرسۀ ارسطو تا سدۀ 15م/ 9ق بررسی میشود.
تا دهها سال پس از مرگ ارسطو، مدرسۀ او که لوکِیُن یا پِریپاتُس (به عربی «مشاء») خوانده میشد، با حفظ روح راستین ارسطویی همچنان مرکز پژوهشهای سنجشگرانه (و نه پذیرش جزمی نظامهای بسته) بود. تِئوفراستُس جانشین بلافاصل ارسطو متافیزیک و علم النفس (روان شناسی) استاد را مستقلاً شرح و بسط داد و بر تحقیقات وی در زمینۀ رفتار انسانی و طبیعت (گیاهشناسی و کانیشناسی) و منطق (نظریۀ گزارهها و قیاسهای شرطی) افزود. دیگر اعضای لوکین اندیشۀ ارسطو را با دیگر مکتبهای هم روزگار هماهنگ ساختند.خارج از لوکین، مکتب رواقی گاه در مباحث مربوط به منطق صوری و معناشناسی و کاربرد مقولات (مثلاً جوهر و کیف و اضافه) از ارسطو پیروی میکرد؛ همچنین از حیث تجربهگرایی و توجه به طبیعت و جنبههایی از علوم طبیعی و اعتقاد به اینکه آدمی ذاتاً موجودی اجتماعی است، صبغۀ ارسطویی داشت. شکاکان گاه برای اثبات شکوک منظم خود به صورتهای ارسطویی استدلال متوسل میشدند. حتى اپیکور ــ که احتمالاً با آراء قدیم ارسطو در الاهیات و روانشناسی به نزاع برخاسته، و فلسفۀ دوران پختگی او را نادیده گرفتـه بود ــ در نظریات خویش در خصوص اراده و در اینباره که دوستی و دانشپژوهی هدف والا و سرچشمۀ خرسندی آدمی است، به او نزدیک بود. در سدۀ 1ق م آندْرُنیکُس رودِسی و دیگر دانشوران نوشتههای فنی و نظری ارسطو را گرد آوردند و به تصحیح انتقادی آنها پرداختند. از این مجموعه مورخ و فیلسوفی به نام نیکلایِ دمشقی برای شرح و تفسیر نظام فکری ارسطو استفاده کرد و بدین سان، عصر جدیدی در پژوهشهای عالمانه و مدرسی در مکتب ارسطو آغاز شد که تفکر وی در آن میبایست پایۀ کسب معرفت راستین در بسیاری از رشتهها دانسته شود. همۀ نوشتههای او مبنای تفسیر و تدریس بود و آثار وی در منطق، به ویژه مقولات مقدمۀ بررسیهای منظم فلسفی شمرده میشد. بدینگونه، الگویی برای 17 قرن بعدی برقرار شد. تا سدۀ 4م، مکتبی کمابیش به شکل ناب ارسطویی بر اساس نوشتههای فنی و نظری استاد پابرجا بود. بسیاری از دانشوران، از جمله اسکندرِ اَفرودیسی که به دستـور امپراتور روم مارکوس آورِلیوس سرپرستیِ مطالعات ارسطویی را در آتن برعهده گرفت، تفسیرهای مفصل و عمیقِ متخصصانه بر آثار مربوط به منطق، اخلاق، متافیزیک، فلسفۀ طبیعی و روانشناسی نگاشتند. تفسیر آراء ارسطو نسلهای پیاپی در قالب کارهای این دانشوران شکل گرفت. دیگران، به ویژه بزرگترینِ ایشان تِمیستیوس که در حدود سال 350م در قسطنطنیه سمت استادی داشت، بسیاری از رسائل ارسطو را بهزبانی نوتر و خواندنیتر بازنویسیکردند. این موج نوین و محققانۀ ارسطوگرایی ــ به عنوان چارچوبی برای فلسفهوروششناسی ــ بهحدی استحکامیافتکه بیشترفرهیختگان، از جمله بطلمیوس، بزرگترین اخترشناس روزگار باستان و جالینوس، برجستهترین دانشمند علم پزشکی پیرو آن شدند.
کسانی که به طور منظم دست اندر کار ساختن مکتب نوافلاطونی بودند، در قرن 3م آثار ارسطو را اخذ و اقتباس کردند. فلوطین مهمترین نمایندۀ آن مکتب، هر جا که امکانی برای موافقت با نظریات ارسطو یا بسط و پروراندن آن میدید، از او پیروی میکرد؛ برای نمونه میتوان به نظریۀ ارسطو دربارۀ عقل اشاره کرد. شاگرد فلوطین، فُرفوریوس نخستین کسی که خواست میان آراء افلاطون و ارسطو هماهنگی ایجاد کند، مقدمهای کوتاه بر منطق به نام ایساغوجی نوشت. ایساغوجی در واقع فقط به نحو ساده و تا حدی مکانیکی به 5 مفهوم در فلسفۀ ارسطو میپردازد: جنس، نوع، فصل، عرض خاص، و عرض عام. دیری نگذشت که این مقدمه بخشی جداییناپذیر از ارغنون (یا نوشتههای منطقی ارسطو) شد و تا 1500 سال برپایۀ شهرت ارسطو سندیتی بدون استحقاق یافت. از آن زمان به بعد، میان مکتب ارسطو و مکتب نوافلاطونی پیوندی ناگسستنی برقرار شد. مکتب نوافلاطونی بر مکتب آتن چیره شد. در مکتب آتن از آن پس، سوای منطق، از نوشتههای دیگر ارسطو عمدتاً در مجادلات فلسفی استفاده میشد. در این مجادلهها معمولاً بُرد با افلاطونیان بود. چیره دستترین کسی که نظامی در مکتب نوافلاطونی پدید آورد، رئیس مکتب آتن و سرآمد ارسطوشناسان، پرُکلُس بود. کسانی مانند آمونیوس، شاگرد پرکلس، مشاهده کردند که برای مطالعات ارسطویی، اسکندریه جایی به مراتب بهتر از آتن است، زیرا در آنجا عقاید مختلف بیشتر تحمل میشود. در اسکندریه مشرکان و مسیحیان با یکدیگر همزیستی و همکاری داشتند و دانشهای ارسطویی را از آنجا به چند مکتب دیگر بردند: از جمله سیمپلیکیوس، شاگرد آمونیوس که گرایشهای افلاطونی داشت؛ سِرگیوس، پزشک و کشیش نسطوری؛ و استفانوس اسکندرانی. پس از تعطیل مدرسههای مشرکان به فرمان یوستینیانوس در 529م از افراد یاد شده، اولی آراء ارسطو را دوباره به آتن، و از آنجا به ایران انتقال داد؛ و دومی به مدارس مسیحی سوریه برد؛ و سومی به قسطنطنیه منتقل کرد. از حدود سال 475 تا 545م، دانشورانی همچون آمونیوس و فیلسوفان علم از قبیل سیمپلیکیوس و الاهیدانان فیلسوفی مانند فیلوپُنُس عمیقترین مجموعه تفسیرها بر آثار ارسطو را در مکتبهای اسکندریه و آتن به وجود آوردند. رسالههای ارسطو عمدتاً در منطق، برخی چون سماع طبیعی (فیزیک) و متافیزیک تا پیش از سدۀ 5 م در صورتبندی عقلی و استدلالی الاهیات مسیحی نیز تأثیری بسزا داشت، هر چند اصطلاحاتی مانند جوهر و ماهیت و عرض و صورت و ماده و جنس و نوع و کم و کیف همیشه به معنای مراد ارسطو به کار نمیرفت. هم از این راه، و هم از طریق مکتبهای فلسفی محض، آراء مکتب ارسطو وارد نخستین دورۀ اسکولاستیک یونانی شد که یوحنای دمشقی در سدۀ 8م/ 2ق بانی آن بود.
نوزایی یا رنسانسی که در سدۀ 9م/ 3ق در دانش و پژوهش در امپراتوری روم شرقی یا بیزانس پدید آمد، موجب توجه تازه به ارسطو شد. کتابهای او از نو کشف و پیراسته شدند. تدریس و تفسیر دوشادوش پیش میرفتند. نه مناظره دربارۀ برتری افلاطون به ارسطو خللی در این فعالیتها وارد میکرد و نه طرفداران دین به فلسفه، هر چند شاید در فهم و پرورانیدن آراء ارسطو کمتر نکتۀ تازهای دیده میشد. با این همه، منطق او مانند گذشته محور توجه نبود. دامنۀ ارسطوشناسی از آنچه در اسکندریه بود، گستردهتر شد و کل آثار ارسطو، حتى برخی نوشتههای او دربارۀ سیاست و اخلاق و زیستشناسی را نیز در بر میگرفت. به علاوه، مناظرههایی فلسفی، شبیه مباحثات نحلۀ لاتینی، بر پایۀ نوشتههای ارسطو، و شامل بحث در زمینۀ کلیات و ساختار منطقی زبان صورت میگرفت. در سدههای 13-14م/ 7- 8 ق کوشش بر آن بود کــه مطالب به صورتهای دائرةالمعارفی یا فلسفی ــ ولی به هر حال به وجه مردم پسند ــ تدوین و عرضه شود. اندیشۀ مکتب یونانی سخت از افکار اهل مکتب لاتینی به ویژه توماس آکویناس متأثر بود و مناظره در باب افلاطون و ارسطو صورتی تازه به خود گرفت. در قرن 15م/ 9 ق که یونانیان رفتهرفته در صحنۀ فلسفی ایتالیا جذب میشدند، هواخواهان الاهیات مسیحی از عقلگرایی ارسطویی به شدت دفاع میکردند و در این نبرد اندیشهها معمولاً پیروزی نصیب میانهروها بود.
نشانههای تأثیر مستقیم و غیرمستقیم نوشتههای ارسطو بر سیسرون و دیگر نویسندگان، و در تحولات بعدی منطق، همه حاکی از داد و ستد فکری بین دو شاخۀ یونانی و لاتینی مکتب ارسطو ست. تا سدۀ 4م که توجه محافل مشرکان رومی به تعالیم تمیستیوس جلب شد، هنوز منطق یگانه یادگار ارسطو در فرهنگ لاتینی بود. چنین به نظر میرسد که در اوایل قرن 6 م فقط آثار ارسطو در منطق، به علاوۀ گزیدههایی از تفسیرهای یونانی آنها به دست دانشور و دولتمرد رومی، بوئتیوس رسیده بود. او بر آن شد تا به قدر توان، دانش یونانی را به لاتینی زبانان انتقال دهد و از اینرو، آثار مزبور را ترجمه کرد و تفسیرها و برخی از متون منطقیِ مبتنی بر منطق ارسطو را بیشتر بسط داد.
احساس روزافزون هویت زبانی و ملی و جنبشهای مذهبی سدههای 5 و 6 م، مانند مذهب نسطوری و مذهب وحدت طبیعت دست به دست هم دادند و حرکت آنها به تأسیس مراکز علمی سریانی در امپراتوریهای ایران و روم شرقی، به ویژه در رُها (اِدِسا) و انطاکیه انجامید. مذهب نسطوری شعبهای ارتدادی از مسیحیت بود که برخلاف تعالیم کلیسای کاتولیک، سخت بر تمایز بین طبیعت لاهوتی و ناسوتی عیسى مسیح پافشاری میکرد و او را دو شخص میدانست که با وحدت معنوی به هم پیوستهاند. مذهب وحدت طبیعت نیز که ارتداد محسوب میشد، بر خلافت اعتقاد اکثر مسیحیان که معتقدند که عیسى پس از تجسد دارای دو طبیعتِ لاهوتی و ناسوتی (خدایی و انسانی) در شخص واحد است، قائل به این بود که پس از تجسد، عیسى دارای طبیعت واحد لاهوتی شده است. بروبا و سِرجیوس رأس العینی از کسانی بودند که با ترجمۀ متون اساسیِ منطقی و تفسیرهایی که بر آنها نوشته شده بود، در پیریزی مطالعات ارسطویی در آن مراکز سهم داشتند. تا چند نسل پس از هجوم مسلمانان به امپراتوریهای ساسانی و روم شرقی، اهمیت مراکزِ یاد شده پیوسته فزونی میگرفت. از همه برجستهتر مرکز علمی قِنَّسْرین بود که شخصیتهایی مانند سِوِروس سِبُخت و یعقوب الرهاوی اسقف رُها و جرجیوس اسقفالعرب در آن فعالیت داشتند که اولی مطالبی دربارۀ قیاس نوشته است، دومی یکی از نحویان و الاهیدانان و مترجمان بود، و سومی صاحب تفسیری بر ارغنون ارسطو ست. ولی همۀ اینان توجه خود را عمدتاً به منطق و کاربرد آن در الاهیات معطوف کرده بودند.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید