برمکیان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 27 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/228690/برمکیان
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
12
بَرْمَكيان، عنوان برجستهترين خاندان وزارت و ديوانسالاري در سراسر عصر خلافت عباسی كه از اوايل سده 2 ق / 8 م در صحنۀ تاريخ سياسی اسلام ظاهر شدند. واژه برمك را در غالب منابع، لقب عمومی متوليان معبد نوبهار بلخ دانستهاند؛ چنانكه ابن ازرق كرمانی از كهنترين و مهمترين راويان اخبار برمكيان، اين عنوان را لقب ديرينۀ صاحبان اين منصب از يك خاندان دانسته («تاريخ ... »، 3-4؛ بارتولد، خليفه ... ، 87)، و مسعودي (مروج ... ، 2 / 228) هم نوبهار را «بيت البرامكه» خوانده است (نيز نک : قزوينی، 331؛ خواندمير، 34-35؛ ابن فقيه، چ ليدن، 323). اما در وجه تسميه و اشتقاق برمك، برخی مورخان و نويسندگان گزارشهاي افسانهآميزي آوردهاند. گروهی آن را محرَّف «باب مكه» و خودِ نوبهار را معبدي در برابر مكه دانسته (همانجا؛ قس: هدايت، 718)، و برخی مشتق از فعل «برمكيدن» (بر + مكيدن ) فارسی دانسته، و داستانی در اين باره آوردهاند (خواندمير، 36؛ برهان ... ، 1 / 263؛ اخبار برمكيان، گ 7 الف). ياقوت نيز بر آن است كه چون نوبهار را به مكه تشبيه میكردند، پيشواي آن را «ابن مكه» خواندند و اين تركيب به تدريج به صورت برمك درآمد ( بلدان، 4 / 818). اين توجيهات عاميانه منحصر به نويسندگان متقدم نيست؛ يكی از معاصران نيز آورده است كه منوچهر پيشدادي بتكدهای ساخت كه «مهگیر» یا «مهگاه» نام گرفت. سپس با اضافه پیشوند «بر» كه یكی از معانی آن پیشوا و رئیس است به «برمهگیر»، «برمهگ» و سرانجام «برمك» تبدیل شد و به معنای متولی معبد به كار رفت (كانپوری، 50-51). تحقیقات جدید در این باره قانع كنندهتر است. یكی از محققان، ردپای این واژه را در متون ختنی و تبّتی و مأخوذ از شكل سنسكریت «پرموكهه» به معنای پیشوا دنبال كرده، و دریافته است كه صورتهای مختلف گویشی این واژه در این متون گویا بهعنوان لقب برای پیشوای روحانیت بودایی، یعنی وهاره به كار میرفته است. وی با پژوهشهای زبانشناسانه در گویشهای ختنی و تبتی این واژه و تبدیل حروف به یكدیگر، اعلام كرده است كه برمك صورت بلخی عربی شدۀ پَرْمُگ و همریشه با همان واژه سنسكریت است (بیلی، 2؛ معین، 2 / 37). كانپوری این توضیح را نادرست دانسته، و آورده است كه چنین واژهای در سنسكریت وجود ندارد (ص 51-52). از آن سوی، برخی از محققان، برمك را مشتق از پَرَكرَمه دانستهاند. در حالی كه فوشه معتقد است كه این اشتقاق با مبانی فقه اللغه سازگار نیست. به عقیدۀ او برمك از واژۀ نوه كرمیكه، نام یا لقب كسی كه سازنده نوبهار بوده، مشتق شده، و این نام در كنار نام پادشاه آن روزگار در كتیبۀ كانیشكا در موزۀ پیشاور موجود است (ص 8-11). عبدالحی حبیبی نیز همین نظر را تأیید كرده، و نوه كرمیكه را لقب ناظر قصور سلطنتی دانسته است (حاشیه ... ، 423). دربارۀ معبد نوبهار بلخ، واژه، تسمیه و آیین رایج در آن نیز گزارشهای متفاوتی در دست است. نوبهار را صورتی از واژۀ سنسكریت نَوَ وهاره به معنای معبد نو دانستهاند (بیلی، همانجا). برخی بر آنند كه واژۀ «وار» یا «وارۀ» اوستایی كه بر آتشكده اطلاق میشده، در سنسكریت به «باره» و «وهار» و سپس «بهار» تبدیل گردیده، و دلیل آن، اطلاق «بهار» به معبد و بتكده در زبان فـارسی اسـت (حبیبی، تـاریخ ... ، 16، حاشیه، 416-417؛ نیز نك : فرخی، 58، 101، 102، جم ؛ هدایت، 195-196)؛ اما این معنی میتواند متأخرتر از اطلاق نوبهار بر معبد معروف باشد و در ادبیات فارسی به مناسبت نام نوبهار، واژۀ بهار را مجازاً بر بت و بتكده اطلاق كردهاند. این نكته خود یكی از دلیلهایی است كه نشان میدهد نوبهار در اصل آتشكده نبوده است (قس: وندیداد، فرگرد 2، حصۀ 2، فقرۀ 21-43؛ دربارۀ «واره»، صورتها، معانی و اطلاقات آن، نك : حبیبی، همان، 412-414، 417-419). هیوانتسانگ، زایر چینی سده 7 م كه بلخ و معبد آن را دیده بوده، معبد نوبهار را نَوَ سنگهارامه خوانده است و از اشارات او بر میآید كه «ویهـاره» عنوان مطلق معبـد بـوده است (بـووا، 31-33؛ نیـز نك : ماركوارت، 91). نویسنده فتح نامه (چچنامه) نیز تصریح كرده كه واژۀ نوبهار (نووهار) مقارن فتح اسلامی بر بسیاری از معابد بودایی سِند اطلاق میشده است (كوفی، 42، 44). در منابع اسلامی نوبهار را عموماً به معنای بهارنو یا فصل جدید بهار دانسته، و روایتی برای اطلاق این نام بر معبد معروف بلخ آوردهاند. به همین مناسبت، در متون عربی آن را «البهار الجدید» یاد كردهاند (یاقوت، همان، 4 / 817- 818؛ نیز نك : ابنفقیه، همانجا). روایت بلخی از ابن شوذب هم حاكی از ارتباط معبد نوبهار با فصل بهار است (ص 18، 46؛ درباره بانی نوبهار و اختلاف روایات، نك : دقیقی، 49؛ معین، 2 / 34؛ ابن فقیه، همان چ، 157؛ بلخی، 19-20، 37؛ حبیبی، همان، 19؛ درباره محل دقیق و بقایای آن در سدههـای مختلف تـاكنون و شكل بنا، نك : یعقوبی، البلدان، 56؛ ابنحوقل، 373؛ مسعودی، همان، 2 / 229؛ ابن فضلالله، 1 / 166؛ ابنفقیه، همان چ، 323؛ یاقوت، همان، 4 / 818؛ حدودالعالم، 311؛ بلخی، 19، 35-37، 43-44؛ حبیبی، حاشیه، 413، 418). دربارۀ آیین متولیان نوبهار و تعلق معبد به بوداییگری، یا آیین زردشتی روایات مورخان چنان متناقض است كه اظهارنظر دربارۀ آن را دشوار ساخته است. از یك سو گزارشها و اسناد و سنگ نبشتهها و كاوشهای باستانشناسی نشان میدهند كه بلخ ــ با آنكه از لحاظ سیاسی و مهمترین جنبههای فرهنگ و تمدن، متعلق به جهان ایرانی است ــ بزرگترین یا یكی از بزرگترین مراكز آیین بودا به شمار میرفته است (بووا، 30-33؛ فوشه، 8- 9؛ یاقوت، همانجا؛ معین، 2 / 37؛ بارتولد، همانجا؛ ابن فقیه، همان چ، 157، 322، 323؛ سوردل، I / 130). از سوی دیگر بعضی از نویسندگان كهن، نوبهار را بتكده، اما نه بودایی، بلكه بتكده صابئین حرّان و هفتمین معبد بزرگ ستاره پرستان دانستهاند (بیرونی، 204؛ ابن فضلالله، همانجا؛ قس: كانپوری، 42-43). در برابر این روایات، دستهای گزارشها تصریح كردهاند كه نوبهار آتشكده بوده است. گذشته از روایات افسانهای ایران در اشعار دقیقی (همانجا) و برخی از اشعار نظامی (ص 973)، در مجمل التواریخ هم از لهراسب و یزدانپرستی او و آتشكدۀ نوبهار سخن رفته (ص 51)، و بلخی هم به روایتی از فضل بن یحیى برمكی، آنجا را كعبه مغان خوانده است (ص 20، 37). مسعودی (مروج، 3 / 386) نوبهار را یكی از 4 آتشكده بزرگ ایران دانسته، و ابن خلكان نیز كه نسب خود را به برمكیان میرسانده، آنجا را آتشكده نامیده است (6 / 219؛ قس: بلخی، 46). نویسندگان البدء و التاریخ و سیاست نامه نیز نوبهار را متعلـق به آیین زردشتی دانستهانـد (قس: هدایت، 185، 718؛ نك : حبیبی، همان، 413: دربارۀ یكی از فرزندان زردشت به نام اوروَتت نَره كه تولیت نوبهار را برعهده داشت ). چنین مینماید كه به روزگار برمكیان هم نوبهار را آتشكده میدانستند و ابوالهول حمیری در نكوهش فضل بن یحیى، این معبد را آتشكده خوانده است (نك : یاقوت، همان، 4 / 819-820). با اینهمه، به نظر میرسد روایاتی كه دربارۀ انتساب نوبهار به زردشتیان آمده، به روزگار سیطرۀ برمكیان ساخته شده است تا این خاندان را به موبدان بزرگ و فرمانروایان ساسانی منسوب گردانند (نك : فوشه، 9؛ بارتولد، همانجا؛ معین، 2 / 38- 39). بارتولد احتمال داده است كه اینگونه روایات را ابن مقفع كه معاصر خالد بن برمك بود، ساخته است (خلیفه، 87). برخی از محققان با توجه به همه این گزارشها، خاصه آنچه از وندیداد آورده شد، بر آنند كه نوبهار اصلاً آتشكده بوده است و چون آیین زردشتی در بلخ در برابر گسترش آیین بودا عقبنشینی كرد، به معبد بودایی تبدیل شد (حبیبی، همان، 414؛ معین، 2 / 34)؛ و بعضی برعكس معتقدند كه نوبهار در آغاز بودایی بود و چون بر اثر فتح اسلامی بلخ ویران شد، پس از تجدید بنا به آتشكده بدل گردید (بووا، 35). این نظریه با ممنوعیت ساخت معابد و مراكز دینی غیراسلامی در قلمرو اسلام كه تقریباً در عموم معاهدات صلح و فتح نامههای عصر اول اسلام درج شده، مغایر است و سرانجام اطلاق واژۀ بهار در ادب فارسی بر بت و بتكده و این معنی كه نام آتشكدۀ نوبهار در زمرۀ اسامی آتشكدههای شناخته شده نیامده، نشانههای دیگری است كه بوداییگری نوبهار را تقویت میكند.
همۀ گزارشها حاكی از آن است كه سدانت یا تولیت نوبهار در دست برمك قرار داشت كه از ثروت و مكنت بیشمار برخوردار بود و فرمانروایان چین، هند، سند و جز آنها كه به زیارت معبد میرفتند، او را سخت معزّز و محترم میداشتند و در داوریها به او رجوع میكردند (مسعودی، همان، 2 / 228- 229؛ یاقوت، بلدان، 4 / 818؛ قزوینی، 331). برمك اراضی وسیعی را كه متعلق به معبد، و وقف آنجا بود و مساحت آن را افزون بر 500‘1كمـ2 برآورد كردهاند، در دست داشت و بر ساكنان آن فرمان میراند و جملگی پیرو او بودند (نك : بارتولد، همانجا؛ قس: ابنازرق، «تاریخ»، 3؛ یاقوت، مسعودی، همانجاها). شاید دیه راون بلخ كه بعدها هنوز در زمرۀ املاك یحیى بن خالد قرار داشت، از بقایای همان اراضی بوده است (یاقوت، همان، 2 / 742). این مایه شكوه و ثروت به عقیدۀ برخی از محققان نشانۀ آن است كه برمك منصب روحانی نداشته، بلكه از مأموران عالیرتبۀ دولتی بوده است كه علاوه بر حكومت بر منطقهای در بلخ، اداره و تولیت نوبهار را نیز برعهده او نهاده بودند. این نوع نظارت عالیه در بسیاری از مراكز دینی رایج بوده است. هیوان تسانگ هم از برخی مأموران كشوری معابد هده (جلالآباد فعلی) یاد كرده است كه متصدی ضبط و اداره اوقاف آن معابد نیز بودهاند (فوشه، 10؛ حبیبی، همان، 423). در واقع اندكی از روایات، از منصب روحانی برمك یاد كردهاند (مثلاً مسعودی، همان، 2 / 229) و غالباً برمكیان را از ملوك طوایف و پادشاه نوبهار و متولی (سادن) و ناظر عالی نوبهار، یا خاندانی از ملوك الطوایف آن مناطق خواندهاند كه بلخ تخت گاهشان بود (مثلاً نك :یاقوت، همان،4 / 818؛ ابنفقیه، همانجا؛ ابن ازرق، همان، 3-4). محتملاً عبارت طبری: «و كان برمك علی النوبهار» (6 / 425)، نیز به معنای منصب روحانی نیست. روایاتی كه بر جنبههای ایرانگرایی برمكیان تكیه كردهاند، در این زمینه گویاترند. دستهای از این روایات نسب برمكیان بلخ را به برمك ابن فیروز، وزیر شیرویۀ ساسانی میرسانند (بلعمی، 2 / 1185؛ مجمل، 96) و برخی آوردهاند كه دودمان برمك از عصر اردشیر بابكان همه وزیر و وزیرزاده بودند و كتابها در شیوه ملكداری و وزارت و سیرت فرمانروایان نوشتهاند ( تاریخ برامكه، 3). ابن خلكان بیآنكه سلسله نسب میانی را ذكر كند، نسب برامكه را از خالد بن برمك به «جاماس بن یشتاسف» رسانده است (1 / 328). این پیشینه و نسب در روایات مذكور وقتی با اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آغاز اسلام و مواضع امویان نسبت به اقوام غیرعرب و دور راندن ایرانیان از مشاغل مهم، و پس از آن، سیطرۀ برمكیان و شیوۀ ملكداری و آداب و رسوم ایرانی بر دستگاه خلافت مقایسه گردد، دلیل علاقۀ ایرانیان به تأكید بر اتصال نسب برمكیان به ساسانیان و پیشوایان برجستۀ دینی و سیاسی ایران را آشكارتر میسازد. مقایسه این روایت كه یكی از فرزندان زردشت تولیت نوبهار را در دست داشته (حبیبی، همان، 413)، با گزارشهایی كه برمكیان را نسل اندر نسل متولی نوبهار و حاكمان بیانباز رستاق بلخ شمردهاند، نیز حاكی از همین معنی است. به هر حال مسلّم است كه برمكیان تا فتح اسلامی بلخ در این شهر میزیستند. وقتی فضل بن یحیى در 175 ق / 791 م علمای بلخ را بر دروازۀ نوبهار گردآورد، گفت اصل برمكیان از جباخان بلخ بوده است (بلخی، 37).
دربارۀ فتح بلخ و گروش برمك به اسلام نكتههای مبهم بسیار وجود دارد. گذشته از اختلاف مورخان در تاریخ این واقعه (نك : گیب، 16, 31-32)، هنوز به درستی دانسته نیست كه برمك در چه تاریخی و چگونه مسلمان شد و نخستین برمك مسلمان شده، پدر خالد بوده است، یا نیای او. ابن ازرق كرمانی تصریح كرده است («تاریخ»، همانجا) كه بلخ در پی فتح خراسان به روزگار خلافت عثمان (قس: بلاذری، 409)، به دست مسلمانان افتاد. برمك جد خالد به اسلام گرایش یافت و به مدینه رفت و اسلام آورد و عثمان او را عبدالله نام نهاد. چون به بلخ بازگشت و قوم را به اسلام خواند، بر او طغیان كردند و یكی از خاندان او را با لقب برمك بر جای او نشاندند. از آن سوی ترك طلخان (نك : بازورث، 270: طرخان فرمانروای هپتالی) درصدد سركوب برمك مسلمان برآمد و او را كشت. همسر و كودك خردسال او به كشمیر گریختند. این كودك همانجا برآمد و به دانش شهره گردید و بلخیان او را آوردند و منصب موروث به وی بازگرداندند. این برمك، پدر خالد است كه سپس به امویان پیوست (ابن ازرق، همان، 4-7). روایات ابن فقیه (چ لیدن، ص 323-324) و یاقوت (بلدان، 4 / 818 -819) با این گزارش در بعضی جزئیات متفاوت است (قس: بازورث، 271). برمك جد خالد را كه به مدینه رفت، همان فیروز دانستهاند كه از زمان شیرویه متولی نوبهار بود. بنابر همین روایت پسر فیروز كه بعداً متولی نوبهار شد و به ترویج دین نیاكان پرداخت و در ایام خلافت ولید مسلمان شد، جعفر نام داشت و به برمك اصغر مشهور بود (نك : كانپوری، 54-56؛ بدلیسی، 328). میتوان گفت كه بخشهایی از این روایتها به داستانسراییهای عامیانه بیشتر شبیه است، تا گزارشهای تاریخی. در روایات مربوط به نخستین دوره فتح بلخ از برمك و نوبهار یاد نشده است. در زمان امام علی (ع) بلخ هم از جمله شهرهایی بود كه دچار آشوب و طغیان برضد مسلمانان شد. به روزگار معاویه و احتمالاً در 42 ق / 662 م نوبهار به دست مسلمانان ویران گردید (بلاذری، همانجا؛ یاقوت، همان، 4 / 819). یك روایت دیگر بر آن است كه بلخیان در 86 ق / 705 م باز شوریدند و قتیبة بن مسلم آن را فرو نشاند و اسیران بسیار گرفت كه همسر برمك در زمرۀ آنان بود (طبری، همانجا) و روایت سوم از نیزك طرخان یاد كرده كه در 90 ق به زیارت نوبهار آمد (همو، 6 / 446). از این روایات بر میآید كه اولاً معبد به روزگار معاویه ویران نشد و اگر هم بخشی از آن آسیب دیده بود، هنوز دایر بوده، و ثانیاً گروش برمك به اسلام نه در ایام عثمان، بلكه در همین سالها رخ داده است. بیشتر روایات تاریخی متفقند كه برمك در نیمۀ دوم سدۀ 1 ق به دمشق رفت و برمكیان از آن زمان در تاریخ اسلام ظاهر شدند. اگر حملۀ قتیبه به بلخ در 86 ق درست باشد، ورود برمك به دمشق باید در پایان خلافت عبدالملك (65-86 ق / 685-705 م) یا آغاز خلافت ولید (86-96 ق / 705-715 م) بوده باشد. چنانكه گفتهاند وی در همان سالی كه عبدالملك درگذشت، وارد دمشق شد (بارتولد، خلیفه، 88)، اگرچه به نظر میرسد كه بعدها دوباره به بلخ بازگشت؛ زیرا گفتهاند كه در 107 ق / 725 م به دستور اسد بن عبدالله مأمور بازسازی این شهر گردید (ابن اثیر، الكامل، 5 / 138). درحالیكه بنابر روایت داستانی اخبار برمكیان (گ 15 الف؛ تاریخ برامكه، 2-3)، برمك به روزگار عبدالملك و به پیشنهاد امرای دربار او برای وزارت به دمشق آمد (قس: خواندمیر، 35). ابن ازرق كرمانی به نقل از اسحاق بلخی شاعر كه برمك را در دمشق دیده بوده، آورده است كه وی با انبوهی از ملازمان و چاكران به روزگار هشام بن عبدالملك («اخبار»، 12) به دربار خلافت پیوست و همانجا اسلام آورد و مقامی ممتاز و ارجمند یافت. به روایت همو، برمك سپس به جرجان رفت و در آنجا دختر یزید ابن براء را به همسری پسر خود خالد درآورد (همان، 12-13). این برمك در نجوم و حكمت و طب چیرهدست بود و مسلمة بن عبدالملك را مداوا كرد و عبدالجلیل یزدی در كتاب تواریخ آل برمك آورده است كه خلیفه نیز اقطاعات بزرگ به او داد و از بازگشتش به خراسـان ممانعت كرد (نك : شفر، 16؛ طبری، 6 / 426). خالد بن برمك، دومین عضو بلندپایه و شناخته شدۀ برمكیان در دستگاه خلفا كه بنیانگذار دولت و قدرت خاندان به شمار میرود. خالد به روایتی از دختر شاه چغانیان زاده شد (ابن فقیه، همان چ، 324؛ یاقوت، همانجا)، اما اینكه گفتهاند چون همسر برمك در حملۀ قتیبة بن مسلم به بلخ در 85 یا 86 ق / 704 یا 705 م اسیر شد، نصیب عبدالله بن مسلم گردید و از او بار برداشت، ولی مدتی بعد نزد برمك بازگشت (طبری، 6 / 425؛ قس: كانپوری، 56-57)، داستانی است كه بعدها توسط بازماندگان عبدالله بن مسلم ساخته شد تا خاندان خود را به برمكیان دولتمند متصل سازند. به همین سبب هم در عصر خلافت مهدی عباسی، فرزندان عبدالله، خالد را خویشاوند خود میخواندند (ابن اثیر، همان، 4 / 524). به هر حال از بسیاری از روایتهایی كه دربارۀ اسلام برمك سخن گفتهاند، برمیآید كه خالد مسلمان زاده شد (قس: بدران، 31). نزدیكی او به دستگاه خلافت چنان بود كه گفتهاند از كودكی با مسلمة بن عبدالملك مأنوس بود و با او در یك بستر میخوابید (ابن ازرق، همان، 12). این نكته، مسلمانی خالد را از طفولیت و نیز ورود برمك به دمشق را در اواخر ایام عبدالملك تأیید میكند. دربارۀ دوران حیات خالد تا آنگاه كه به عنوان یكی از مبلغان و داعیان دعوت عباسی ظاهر شد، اطلاع چندانی در دست نیست. تنها میدانیم كه برمك به روزگار هشام بن عبدالملك به جرجان رفت و دختر یزید بن براء را به همسری خالد در آورد (همان، 12-13). مورخان دربارۀ تاریخ و چگونگی پیوستن خالد به عباسیان اطلاع چندانی به دست ندادهاند. اگرچه ابن ازرق آورده است كه برمك پس از آشنایی با محمد بن علی عباسی پیشبینی كرد كه خلافت به خاندان او میرسد و خالد را برانگیخت تا به او بپیوندد. اما این نیز روایتی افسانهای مینماید و نمیدانیم چرا برامكۀ نخستین به عباسیان كه هنوز آینده روشنی نداشتند، پیوستند (بازورث، 270). به هر حال، خالد در زمرۀ نزدیكان امام عباسی، و سپس در شمار داعیان ایشان درآمد و نامش در «كتاب الدعوه» یا فهرست داعیان ثبت گردید (ابن ازرق، همانجا). البته ممكن است این داستان را بعدها برمكیان برای اثبات حقی بر خاندان عباسی، یا حتى عباسیان برای توجیه فریبی كه به علویان دادند و اثبات این معنی كه مراد از «الرضا من آل محمد»، از ایام محمد بن علی معلوم بوده، بر ساخته باشند؛ كاری كه در آن دوران رواج داشت و عباسیان برای مشروع جلوه دادن خود روایتها و داستانها ساختند. نویسندۀ اخبار الدولة العباسیه (ص 220) نیز خالد را در زمرۀ 21 تن از «نُظَراء نُقَباء» عباسی آورده است. ابنازرق دربارۀ موقعیت خالد نزد عباسیان، شاید بهگونهای مبالغهآمیز آورده است كه مشایخ دعوت، او را «امین آل محمد» میخواندند و محمد بن علی خود او را ابوالعباس كنیه داد (همان، 13).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید