ابلیس
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
پنج شنبه 29 خرداد 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/227194/ابلیس
چهارشنبه 6 فروردین 1404
چاپ شده
2
اِبلیس، نام خاص (عَلَم) برای موجودی كه از فرمان خدا سرباز زد و از درگاه وی رانده شد. نیز اسمی عام برای شیاطین. دربارۀ ابلیس از دیدگاههای مختلف میتوان بحث كرد. در این مقاله، از ابلیس در 4 بخش سخن رفته است: I. در لغت و ادب عربی، II. در قرآن، III. در كلام، IV. در ادب فارسی و عرفان.
كلمۀ اِبْلیس، 11 بار در قرآن كریم آمده است، 9 بار آن مربوط به آفرینش آدم است (بقره / 2 / 34؛ اعراف / 7 / 11؛ حجر / 15 / 31، 32؛ اسراء / 17 / 61؛ كهف / 18 / 50؛ طه / 20 / 116؛ ص / 38 / 74، 75)، و دو مورد دیگر (شعراء / 26 / 95؛ سبا / 34 / 20) را با آفرینش رابطهای نیست. در همۀ این موارد ملاحظه میكنیم كه لفظ ابلیس، در مقام اسم خاص به كار رفته است، امّا در احادیث و روایات گاه آن را از عَلَمیت خارج كرده در قالب «ابالسة» جمع بستهاند. در قرآن گاه كلمۀ شیطان را میتوان مترادف با ابلیس دانست (بقره / 2 / 36؛ اعراف / 7 / 20؛ طه / 20 / 120).لغتشناسان مسلمان، از دو جهت به این واژه پرداختهاند: برخی ــ به خصوص همۀ كسانی كه قرآن را از واژههای بیگانه تهی میدانند ــ برای آن ریشهای عربی فرض كرده، گفتهاند كه ابلیس، از ریشۀ بَلَسَ مشتق است. باب اِفعال این كلمه، یعنی ابَلَسَ یبلِسُ اِبلاساً، اساساً به معنی نومید شدن و گاه نومید كردن است (نک : همۀ فرهنگها، از العین خلیل، ذیل بَلَسِ تا جمهرۀ ابن دُرید، ذیل بَسَلَ). این معنی 5 بار در قرآن كریم آمده است: یبلِسُ المُجِرمون (روم / 30 / 12)، مُبْلِسون (انعام / 6 / 44؛ مؤمنون / 23 / 77؛ زخرف / 43 / 75)، مُبْلِسین (روم / 30 / 49) و دو مثال نیز در تفسیر طبری (1 / 180) از شعر رُؤبْه و عَجّاج برای آن نقل شده است. گویا مشتق دانستن ابلیس از این فعل، از ابن عباس سرچشمه گرفته كه گوید: « خداوند او را از هر خیری نومید كرد (اَبْلَسَهُ) و شیطانی رجیم ساخت (طبری، همانجا و همۀ تفاسیر؛ نیز نک : راغب، ذیل بَلَسَ). طبری در تأیید و تكمیل این نظر گوید: ابلیس، وزن اِفعیل است از الاِبلاس، یعنی نومید شدن از خیر، پشیمانی و اندوه. علت غیرمنصرف بودن كلمه نیز آن است كه چون در زبان عربی كمنظیر است، همچون «اعلام بیگانه» محسوب شده است. كلمۀ اسحق (از أسْحَقَهُ اللّٰهُ) نیز نمونۀ دیگری از این كلمات است (طبری، همانجا)، معنای دیگر اِبلاس سكوت است و مُبلِس به معنی مرد ساكت شده از بیم و اندوه، همچنین اِبلاس به معنی حیرت نیز آمده است (ابن اثیر، 1 / 152؛ ابن منظور) نیز اگر دربارۀ ناقه به كار رود، به معنی سرباز زدن او از چراست به سبب شهوت بسیار به نرینه (نک : راغب)، اما اكثر لغتشناسان و مفسران این معنی را نپسندیده و مانند جوالیقی (ص 23) آن را واژهای بیگانه دانستهاند. مثلاً طوسی (1 / 153) و ابوالفتوح رازی (1 / 88) هر دو نظر طبری را رد كرده، میگویند: ابلیس و نیز اسحاق و ایوب همه معرّبند و علت غیرمنصرف بودن آنها نیز همانا عَلَمیت و عُجْمه است (نووی، 1 / (1) / 106؛ دمیری 1 / 192)، اما مسألۀ مهم این واژه از آنجا برمیخیزد كه اولاً در شعر جاهلی عرب به كار نیامده و پنداری از جملۀ واژههایی است كه در دورۀ نزول وحی به عربی راه یافته نشده است. از سوی دیگر، در زبانهای سامی دور و نزدیك هم نمونهای یا ریشهای برای آن یافت نشده است. ناچار باید در زبانهای غیر سامی به جستوجوی آن پرداخت. در این صورت، مشكلی پدیدار میشود كه در مورد چندین واژۀ قرآنی دیگر گریبانگیر محققان است، از این قرار كه آیا ممكن است در شرایط خاص آن روزگار، واژهای از راهی آن چنان دور، بیواسطۀ زبانی ثالث، به زبان قرآن راه یابد؟ (قس: واژههای سجیل، هاروت، ماروت، و... ). از دیرباز، خاورشناسان، از جمله گایگر فون كرمر، فرنكل، اشپرنگر (نک : جفری، 47-48، حاشیه) و سپس ونسینك (EI1، ذیل Iblis؛ دائرةالمعارف الاسلامیة، ذیل شیطان) آن را شكل تحریف شدهای ازكلمۀ یونانی diabolos میدانستند. همین نظر است كه جفری مورد توجه و تحقیق بیشتر قرار داده است. وی اشاره میكند كه لفظ «دیابولس» در ترجمههای یونانی «هفتادی» در مقابل عبری SŦN (= شیطان) قرار دارد كه خود در عهد عتیق، زكریا، باب سوم مذكور است، اما بیشتر در عهد جدید و آثار مفسران آن كتاب است كه شیطان به قالب موجودی پرتوان و فتنهگر درمیآید و بدینسان به معنی ابلیس در اسلام نزدیك میگردد. بنابراین میتوان پنداشت كه لفظ دیابولس از طریق زبان مسیحیان (نه یهودیان) به عربی راه یافته است. اینك باید دانست واسطۀ انتقال چه بوده است، زیرا انتقالِ مستقیم آن از یونانی به عربی بعید مینماید. عقیدۀ هرویتس بر آن است كه آن لفظ نخست به سریانی و از آنجا به عربی رفته است، در عربی حرف دالِ آغاز آن، علامت مضافالیهی یا جرّ در كلمۀ سریانی پنداشته شده و از آغاز حذف گردیده است. در تأیید این سخن نمونههایی كه در آنها دال یونانی حذف شده است، ارائه میگردد: dikastes< قسطاس، dozenteria< زنطاریة. با اینهمه، در نظریۀ سریانی شدن كلمه، مشكل دیگری موجود است، از این قرار كه لفظ diabolos یونانی را در آن زبان، به كلمهای غیر از ابلیس ترجمه كردهاند. دو نظریۀ دیگر نیز در این باب موجود است: یكی آنكه عربانِ سالهای نخست اسلام، دال كلمه را از سر اشتباه و بیاطلاعی انداختهاند و دیگر آنكه كلمه از مسیحیان حبشه اخذ شده نه سریانیان (جفری، 47-48)، ولی جفری هیچ یك از این دو رأی را نپذیرفته است (قس: حسن المصطفوی، التحقیق فی كلمات القرآن، ذیل بَلَسَ، تهران، 1360ش، كه دور از مبانی علمی است).همۀ محققان معاصر در خاور و باختر، گاه با اندكی احتیاط، نظر یونانی بودن كلمه را پذیرفتهاند (هیستینگز، II / 282-283؛ جودائیكا، III / 999-1002، هر دو مأخذ ذیل Azazel؛ EI2؛ دویك، 107؛ هاكس، ذیل شیطان؛ بستانی، نُخیلة... ).لفظ یونانی خود از ریشۀ bal، به معنی افكندن آمده است. از همین ریشه، دهها كلمه در زبانهای اروپایی پدیدار شده است، از جمله: فرانسوی diable (از طریق لاتینی)، اسپانیایی diavolo, diablo، انگلیسی devil... (نک : «قاموس ریشهها»، 13).شیطان عبری (ŠŦN) و دیابولس یونانی (در ترجمههای هفتادی) در عهد قدیم و عهد جدید و سنتهای كهن یهودی و مسیحی، نامها و مرتبتها و نقشهای گوناگون یافت. برخی از این نامها به همراه برخی روایات، به تفاسیر اسلامی نیز راه یافت. یكی از این نامها، عَزازِیل است كه حتی ابن عباس آن را میشناخته. از قول وی روایت كردهاند كه ابلیس پیش از معصیت عَزازِیل نام داشت و از فرشتگانی بود كه در زمین مسكن داشتند، و چون علم بسیار داشت، مغرور شد و از فرمان خدا سر برتافت (نک : طبری، تفسیر، 1 / 178؛ همو، تاریخ، 1 / 86؛ ابوالفتوح رازی، 1 / 88؛... ). بسیاری دیگر از راویان پنداشتهاند كه نام ابلیس در عبری عزازیل و در عربی حارث بوده است (همانجاها؛ نک : دمیری، 1 / 191، كه به اصحاب این رأی اشاره میكند؛ سیوطی، 4 / 82)، اما در روایات مذهبی یهودی ـ مسیحی، عَزازیل معنایی بسیار گسترده و گاه مبهم دارد، تنها یكی از معانی ثانوی آن ممكن است با ابلیس عربی مطابق باشد. وی گاه فرشتهای است كه هرگز تمرُّد نكرده یا فرشتهای است كه از مقام خود سقوط كرده، گاه بزی است كه در صحرا رها شده و سمبل گناهان بنیاسرائیل است كه از آن قوم دور میگردد، گاه اسم محلی است كه بز را در آن رها كردهاند... (نک : جودائیكا؛ «قاموس جدید كتاب مقدس»، ذیل Azazel؛ هاكس؛ لغتنامه، ذیل عَزازیل؛... ) در ریشۀ كلمۀ عَزازیل نیز تردید بسیار است. شاید این كلمه مركب از azaz به معنای قوت، و ’ēl به معنی خدا باشد («قاموس جدید... »، همانجا). برخی از نامهای دیگر ابلیس كه گاه گاه در آثار فارسی و عربی نیز راه یافته، عبارتند از بَعْل زَبُوب ابوالعَیزْاز، بَلْعَز و لوكیفر یا لوسیفر (نک : لغتنامه؛ دائرةالمعارف فارسی، ذیل شیطان و عَزازیل).در ادبیات دینی عربی، ابلیس را علاوه بر نام حارث و لقب رجیم كه لفظی قرآنی است، چندین لقب و كنیۀ دیگر نیز دادهاند: ابومُرّة، ابوخلاف، ابو لُبَینی (گویند لُبینی نام دختر او بوده)، ابوكُرداس، ابوقِتْرة، ابوالجن (در مقابل ابوالانس برای آدم)، ابودَوجانه و نیز خَنّاس، شیخ نجدی (نک : میدانی، ذیل ابلیس؛ ابنمُحرز، 36؛ سیوطی، 4 / 82؛ قمی، ذیل بَلَسَ؛ لغتنامه؛ خزائلی، 78، كه هر یك به تعدادی از این نامها اشاره كردهاند).برای ابلیس هنگام هبوط به زمین هیأتی شگفت قائل شدهاند. گویند: یك چشم بود، دستاری یا عمامهای كه دنبالۀ آن به چانهاش هم نمیرسید بر سر داشت، یك موزه بیش به پایش نبود (ثعلبی، 42؛ نویری، 1 / 29)، سپس چون دید از بهشت رانده شده و سرگردان است، خدای تعالی را از حال خود پرسش كرد. خداوند فرمود: پیامبران تو كاهنانند، كتاب تو وَشْم (خالكوبی روی پوست بدن) است، سخنت دروغ است، قرائتت شعر است، مؤذّن تو نی است، مسجد تو بازار است، خانهات حمام است، خوراكت هر خوراكی است كه بر آن نام خدای نیاورند، شراب تو سكرآور است، ابزار نخجیر تو زنانند (ثعلبی، همانجا؛ نویری، 13 / 19-20).ابلیس شعر عربی نیز سروده است: گویند چون هابیل كشته شد، آدم در رثای او شعری سرود كه با مصراع بسیار معروف «تَغَیرتِ البِلادُ و مَنْ عَلیها» آغاز میگردید (عموماً 7 بیت آوردهاند). حوا نیز در شعری (مشهور 3 بیت) بیهودگی این زاریها را گوشزد میكند. آنگاه ابلیس در میرسد و در قطعهای (مشهور 4 بیت) به نیرنگبازی خویش فخر میكند (مسعودی، 1 / 66؛ ثعلبی، 46-47،... ).
ابن اثیر، مجدالدین، النهایة، به كوشش طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الضاحی، قاهره، 1383ق / 1963م؛ ابن درید، محمدبن حسن، جمهرة اللغة؛ ابن محرز وهرانی، محمدبن محمد، منامات، به كوشش ابراهیم شعلان و محمد نغش، قاهره، 1387ق / 1968م؛ ابن منظور، لسان؛ ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، قم، 1404ق / 1984م؛ بستانی ب؛ ثعلبی، احمدبن محمد، قصص الانبیاء، بیروت، 1401ق / 1981م؛ جوالیقی، موهوب بن احمد، المعرب، به كوشش احمد محمد شاكر، قاهره، 1361ق / 1942م؛ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، تهران، 1350ش؛ خلیل بن احمد، كتاب العین، به كوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم، 1405ق / 1985م؛ دائرةالمعارف الاسلامیة؛ دائرةالمعارف فارسی؛ دمیری، كمالالدین، حیاة الحیوان الكبری، قاهره، 1353ق / 1934م؛ راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، به كوشش ندیم مرعشلی، قاهره، 1392ق / 1972م؛ سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1387ق / 1967م؛ طبری، تاریخ، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1960- 1968م؛ همو، تفسیر؛ طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ عیوضی، رشید، «تحقیقی دربارۀ دو واژۀ ابلیس و شیطان»، نشریۀ دانشكدۀ ادبیات تبریز، س 18، شم 4، 1345ش؛ قرآن؛ قمی، عباس، سفینة البحار، نجف، 1355ق / 1936م؛ كتاب مقدس؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مسعودی، مروج الذهب، به كوشش باربیه دومنار، پاریس، 1861-1871م؛ مشكور، محمد جواد، فرهنگ تطبیقی؛ معین، فرهنگ فارسی؛ همو، حاشیۀ برهان قاطع؛ میدانی، احمدبن محمد، السامی فی الاسامی، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1354ش؛ نخیلة، رفائیل، غرائب اللغة العربیة، بیروت، 1959م؛ نووی، محییالدین بن شرف، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ نویری، احمدبن عبدالوهاب، نهایة الارب، به كوشش احمد الزین، قاهره، 1357ق / 1938م؛ هاكس، جیمز، قاموس كتاب مقدس؛ نیز:
Devic, Marcel, Dictionnaire étymologique des mots français d’origine orientale, Amsterdam, 1915; EI1; EI2; ERE; Grandsaignes d’Hauterive, R., Dictionnaire des Racines des Langues européennes …, Paris, 1948; Jeffery, Arthur, The Foreign Vocabulary of the Qur’ān, Baroda, 1938; Judaica; The New Bible Dictionary, London, 1962.
آذرتاش آذرنوش
كلمه ابلیس، در قرآن به معنی موجود خاصّی كه از رحمت خدا رانده شده و گاه معادل با شیطان به معنی عام به كار رفته است، هر چند كه كلمۀ شیطان نیز در قرآن گاه به معنی ابلیس آمده است (نک : بخش I همین مقاله). ابلیس به سبب اطاعت نكردنِ امر خدا از روی استكبار و بر منشی، مطرود و مردود از مقام قرب الهی است و تا روز بازپسین، «وقت معلوم» (حجر / 15 / 18؛ ص / 38 / 8)، سعی در گمراه ساختن انسانها خواهد كرد و از این جهت «عدوّ مبین» انسان است (بقره / 2 / 168، 208؛ یوسف / 5 / 12؛...) و نیز «عدوّالله» خوانده شده و یكی از صفات او «رجیم» است (حجر / 15 / 17، 34؛ نحل / 16 / 98؛...).كلمۀ «ابلیس» در قرآن كریم 11 بار و داستان سرپیچی او از امر الهی و استكبار او بارها به صورتهای گوناگون بازگو شده است. مفصلترین آنها در سورۀ مباركۀ اعراف (7 / 10-17) آمده است. داستان ابلیس در قرآن از نظر مفسّران و متكلمان و فلاسفۀ اسلام و عرفا و متصوفه به انحاء مختلف تأویل و تفسیر شده است. درباره اخبار ائمّۀ معصومین (ع) نیز برخی به صورت ظاهر و معانی لفظی آنها تمسّك جستهاند و برخی به معانی باطنی و تأویل آنها.در این مقاله با توجّه به تفسیر آیات مربوط به ابلیس و ارتباط آنها با یكدیگر، به ویژه به یاری خود آیات شریفه، سعی خواهد شد كه از معنی و مفهوم ابلیس و ماهیت آن و مسألۀ عصیان وی آگاهی حاصل شود. البتّه كلمات ائمّۀ معصومین و مفسّران نیز در این بررسی مهمترین راهنمای ما خواهد بود:ظاهر آیات شریفه دربارۀ ابلیس، مفسّران را در اینكه او از فرشتگان بوده یا نه به اختلاف وا داشته است. ظاهر آیات سورههای بقره و اعراف و حجر و اسراء آن است كه ابلیس از جملۀ فرشتگان بوده است. در سورۀ بقره (2 / 34)، سوره اعراف (7 / 11)، سورۀ اسراء (17 / 61) و سورۀطه (20 / 116) آمده است: «قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ... :... فرشتگان را فرمان دادیم كه بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند، مگر ابلیس...» و در سورۀ حجر (15 / 30 و 31) و سورۀ ص (38 / 73 و 74) آمده است: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعون، اِلاّ اِبْلیسَ...: پس همۀ فرشتگان سجده كردند، مگر ابلیس...». در این آیات به فرشتگان خطاب شده است كه به آدم سجده كنند و همه سجده میكنند بجز ابلیس. استثناء دلیل آن است كه ابلیس از فرشتگان بوده است، اما در سورۀ كهف (18 / 50): «وَ اِذْقُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَق عَنْ اَمْرِ رَبِه...: وقتی كه به فرشتگان فرمان دادیم كه بر آدم سجده كنید، پس سجده كردند، جز ابلیس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید...» ابلیس از جن شمرده شده است. و نیز بنابر آیات متعدد دیگر، خلقت ابلیس از آتش بوده است. اگر این آیات را با آیات دیگری كه بر طبق آنها خلقت «جان» (جنّ) از آتش است مقایسه كنیم، معلوم خواهد شد كه ابلیس از جنّ بوده است. به همین جهت كسانی كه ابلیس را از جنّ دانستهاند، استثنا را در آیات «فَسَجَدوا اِلاّ اِبْلیسَ» استثنای منقطع گفتهاند، یعنی استثنایی كه در آن مُستثنا از جنس مستثنی منه نیست، اما استثنای منقطع امری خلاف اصل و خلاف ظاهر است و عدول از اصل و ظاهر جمله، آن هم در چند آیت كه در چند سوره آمده است، بسیار بعید است. بودن ابلیس از جن منافاتی با فرشته بودن او ندارد، زیرا چنانكه مفسران گفتهاند، احتمال دارد كه جن نوعی از فرشته باشد و ظاهر آیۀ 50 سورۀ كهف (18) نیز همین است: فَسَجَدوا (= فرشتگان سجده كردند)، اِلاّ اِبلیس (= بجز ابلیس) «كان مِنَ الْجِن» (= كه از جن بود). خداوند به فرشتگان امر فرمود كه به آدم سجده كنند و ابلیس امتناع كرد. پس خداوند به ابلیس فرمود كه چرا سجده نكردی و اطاعت ننمودی. اگر ابلیس از فرشتگان نبود، میتوانست پاسخ بدهد كه چون من در زمرۀ فرشتگان نبودم امر تو شامل حال من نمیشد. شیخ طوسی در التّبیان فرشته بودن ابلیس را ترجیح میدهد و میگوید همین معنی از حضرت صادق (ع) روایت شده است. ظاهر تفاسیر اهل تشیع نیز همین است.علاوه بر این خداوند در آیۀ 158 سورۀ صافّات (37) میفرماید: «وَجَعَلوا بَینَهُ وَ بَینَ الْجِنَّةِ نَسَباً...: كفار میان خدا و جن پیوند و خویشی گذاشتند...» و معلوم است كه روی سخن با قریش است كه گفته بودند فرشتگان دختران خدایند، چنانكه در آیۀ 39 از سورۀ طور (52) در خطاب به قریش میفرماید: «اَمْ لِهُ الْبَناتُ وَلَكْمْ الْبَنون: آیا خدا را دختران و شما را پسران است» و در آیۀ 21 از سورۀ نجم (53) میفرماید: «اَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْاُنْثیٰ: آیا شما را فرزند پسر و او را دختر است» و این دلیل بر این است كه مقصود از «جِنّة» در سورۀ صافات فرشتگانند.گفتهاند خداوند در آیۀ اول از سورۀ فاطر (35) فرموده است: «...جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً: فرشتگان را رسولان گردانید» و رسل الهی معصیت و نافرمانی خدا نكنند. پاسخ آن است كه از این آیه برنمیآید كه همۀ فرشتگان رُسُل او هستند و تنها چیزی كه به قطع از آیه مفهوم میگردد، این است كه خداوند فرشتگان را رسولان خود میسازد، و مؤید این مطلب آیۀ 75 از سورۀ حج (22) است كه میفرماید: «اَللّهُ یصْطَفی مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً...: خداوند از فرشتگان پیامآوران بر میگزیند» یعنی نه از همۀ آنان.نیز گفتهاند: خداوند در سورۀ كهف (18 / 50) برای ابلیس «ذریه» یعنی فرزندان ذكر كرده است، و چون فرشتگان توالد نمیكنند، پس ابلیس از جملۀ فرشتگان نتواند بود. پاسخ آن است كه مقصود از «ذریه» پیروان و جنود ابلیسند به دلیل آیههای 94 و 95 از سورۀ شعراء (26): «فَكُبْكِبوا فیها هُم وَالغاوُن. وَجُنودُ اِبلْیسَ اَجْمَعونَ: همۀ آنها با گمراهان و همۀ جنود ابلیس در دوزخ افكنده میشوند». اگر ابلیس ذریه به معنی اولاد و فرزندان میداشت حتماً میبایست آنها هم ذكر شوند و مستثنا نگردند؛ و چون از همۀ پیروان ابلیس به جنود تعبیر شده است، معلوم میگردد كه ذریۀ او همان جنود او هستند و اتباع شیطان مجازاً به نام ذریه خوانده شدهاند.اما اینكه ابلیس بنابر آیات قرآنی از آتش آفریده شده است و فرشتگان از آتش نیستند، و اصلاً مادّی و جسمانی نیستند، نیز دلیل آن نیست كه ابلیس از فرشتگان نباشد، زیرا ابلیس نیز مادّی و جسمانی نیست و این به دلیل آیات و احادیث بسیاری است كه دربارۀ اغواء فرزندان آدم به وسیلۀ ابلیس در دست است. چنانكه در آیات 16 و 17 از سورۀ اعراف (7) ابلیس سوگند یاد میكند كه «...لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیمَ. ثُمَّ لاٰتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ اَیدیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَیمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِم...:...هر آینه بر سر راه راست تو در كمین ایشان خواهم نشست و از روبهرو و پشت سر و راست و چپشان به ایشان روی خواهم نهاد...». پیداست كه در عالم مادی و جسمانی چنین چیزی مشهود نیست. شیطان در آنِ واحد هزاران هزار فرزند انسان را در مواضع و امكنۀ مختلف از راه به در میبرد و این امر برای شییء مادی جسمانی ممكن نیست. پس مقصود قرآن از آتش بودن ابلیس، بر ما معلوم نیست همچنانكه مقصود از طین كه آدم از آن خلق شده نیز دانسته نیست و شاید هر دو تعبیری كنایی باشند. از سوی دیگر در قرآن اشارهای به اصل خلقت فرشتگانِ دیگر نشده است تا بدانیم كه میان مایۀ آفرینش ایشان با ابلیس منافاتی هست یا نه.در این باب كه چرا خداوند فرشتگان را امر به سجده بر آدم كرد و چرا ابلیس از این امر سر باز زد، سخن بسیار است: از مقایسه و تطبیق آیات قرآنی برمیآید كه علت امر خداوند به فرشتگان در سجده به آدم چند چیز بوده است: 1. انسان در زیباترین و بهترین صورت آفریده شده است (حتی زیباتر و بهتر از فرشتگان)؛ 2. خداوند او را خلیفۀ خود بر روی زمین قرار داده و این شرف به هیچ موجودی داده نشده است؛ 3. به موجب آیات سورۀ بقره خداوند همۀ «اسماء» را به آدم تعلیم داده: و عَلَّمَ آدَم الْاَسْماءَ كُلَّها...: همۀ اسمها را به آدم تعلیم داد... (بقره / 2 / 31)؛ 4. خداوند آدم را با دو دست خود ــ معنی دست و تفسیر آن هرچه باشد ــ آفریده است: مامَنَعَكَ اَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْت بِیدَیَّ... (ص / 38 / 75)؛ 5. نیز بنابر مضمون «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی» (حجر / 15 / 29)، در آدم از روح خود (معنی این روح و نفخه هرچه باشد) دمیده است. البته هیچ یك از این خصوصیات و كرامات به فرشتگان ارزانی نشده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید