ابن خاقان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
جمعه 26 اردیبهشت 1399
https://cgie.org.ir/fa/article/223038/ابن-خاقان
دوشنبه 1 اردیبهشت 1404
چاپ شده
3
اِبْنِ خاقان، خاندانی از وزيران و ديوان سالاران و اميران عباسی در سدههای 3-4 ق كه از آن ميان، اين كسان شناخته شدهاند:
نخستين كس از اين خاندان كه در ميان ديوانيان عصر عباسی از او ياد شده است. از خاستگاه و نام پدر و نياكانش آگاهی دقيقی در دست نيست. اگر چه از شهرت پدرش (خاقان) برمیآيد كه در اصل ترك نژاد بوده، ولی طبری (9/ 162) او را خراسانی و از موالی قبيلۀ اَزْد، و مسعودی ( التنبيه، 314) و خطيب (5/ 250) به طور دقيقتر او را از مرو دانستهاند. به گفتۀ خطيب بغدادی نام پدر او خاقان بن موسی بن صبيح ابن مرزوق بود؛ ابن نجار خاقان را لقب پدر او و نامش را نضر بن موسی بن مسلم بن صبيح، مولای طايفهای از ازديان به نام بنی واشح بن عمرو بن مالك دانسته و يادآور شده است كه چون به غلامان ترك علاقه داشت، وی را به كنايه خاقان ناميدند (2/ 157؛ قس: همو، 2/ 158، كه روايتی ديگر در همين باب ذكر كرده است). با اينهمه هنوز به درستی دانسته نيست كه وی از تركان مهاجر ماوراءالنهر بوده يا از خراسانيان ايرانینژاد. شايد همين ترديد سبب شده باشد كه برخی از نويسندگان متأخر بدون استناد به دليل، فتح بن خاقان ترك نژاد، ملازم مشهور متوكل را نيز پسر همين خاقان به شمار آورند (زامباور، 16؛ اشتر، 536؛ شالجی، 1/ 209، 3/ 324). به هر حال از چگونگی ورود يحيی به دستگاه اداری عباسيان آگاهی در دست نيست. اگرچه به نظر میرسد كه وی در آغاز از نزديكان و ملازمان يحيی بن خالد برمكی بوده است (جهشياری، 139، 140)، ولی در منابع ما از اينكه وی در آن وقت منصبی دولتی داشته، ياد نشده است. حدود 20 سال بعد، در روزگار وزارت حسن بن سهل (202- 205ق/ 817 -820 م) وی كاتب و منشی وزير بود (تنوخی، 3/ 53؛ ابن قتيبه، عيون الاخبار، 1/ 333) و در همين مقام، يحيی بن اكثم قاضی مشهور را به حسن بن سهل معرفی كرد (ابن طيفور، 256). چنين مینمايد كه وی در اين ايام متهم به فساد مالی بود، زيرا مأمون خواست وی را بدين سبب 100 ميليون در هم جريمه كند و سرانجام به 12 ميليون رضايت داد، اما گفتهاند يحيی اين مقدار را نيز از وزير و ديگر ديوانيان قرض گرفت و چون خليفه از آن آگاه شد، آن مال را بدو بخشيد (تنوخی، 3/ 53 - 55). همچنين در روزگار خلافت واثق، وی مدتی حكومت فارس داشت و چون درآمد منطقۀ حكومت خويش را به خزانه نفرستاده بود، عزل شد و به حبس افتاد (يعقوبی، 2/ 485) و تا خلافت متوكل در بند بماند. سرانجام در 17 رمضان 233 به اشارۀ اسحاق بن ابراهيم رئيس شرطۀ بغداد، از سوی خليفه به جای فضل بن مروان به رياست ديوان خراج منصوب شد (طبری، 9/ 162؛ قس: يعقوبی، همانجا). يحيی ظاهراً حدود سه سال در اين مقام بود، زيرا پس از مرگ اسحاق بن ابراهيم، علی بن عيسی بن ازداد رياست يافت (همو، 2/ 488). واپسين شغل دولتی او رياست ديوان مظالم بود. چون پسرش عبيدالله در 240 ق/ 854 م به وزارت متوكل نشست، يحيی را به آن كار منصوب كرد، اما اين نيز چندان نپاييد و اندكی بعد درگذشت (همو، 2/ 489). از همين جا میتوان حدس زد كه يحيی در 240 ق درگذشته است (قس: شالجی، 1/ 209). بنابراين با توجه به اينكه وی از ملازمان يحيی بن خالد بوده، پس میبايست عمری دراز يافته باشد. يحيی بن خاقان گذشته از آنكه به فساد مالی متهم بوده، از سوی جاحظ، مردی بخيل و فرومايه (2/ 198، 199) معرفی شده، و محمد بن عبدالملك زيات نيز او را به سختی دشنام داده است (ابوالفرج، اغانی، 20/ 49) در حالی كه دعبل شاعر او را ستوده است (همان، 18/ 35).
وی يكی از امرای نظامی عراق بود كه در 248 ق فرماندهی جناح اصلی سپاهی را كه از سوی خليفه منتصر به سركردگی وصيف ترك به نبرد با روميان میرفت، برعهده داشت (طبری، 9/ 241). چنين مینمايد كه وی تا 251 ق در مرزهای روم باقی ماند و چون در 14 ربيعالاول همان سال به عراق بازگشت، مورد استقبال واقع شد (همو، 9/ 310). بنابر اين سركوب شورش اردن به دست وی كه يعقوبی (2/ 495) از آن ياد كرده، میبايست در آغاز خلافت مستعين و قبل از اعزام به مرزهای روم بوده باشد. وی همچنين در 251 ق قيام محمد بن جعفر علوی را در كوفه به شدت سركوب كرد و بسياری جايها را بسوخت و در كوفه ماند تا معتز خليفۀ جديد او را فرا خواند (ابن اثير، 7/ 164، 165). آنگاه از سوی خليفه به ملطيه رفت تا با روميان پيكار كند (يعقوبی، 2/ 501). اندكی بعد به نبرد با شورشيان مصر گسيل شد. وی در 17 رجب 252 ق به آنجا رسيد و با يزيد به عبدالله تركی والی آن ديار به سركوب جابربن وليد مدلجی و عبدالله بن احمد بن ارقط علوی پرداخت تا آنكه در 3 ربيعالاول 253ق از خليفه حكومت مصر يافت. وی بلافاصله به جوف شرقی تاخت و برخی از شورشيان چون ابن عزيز و ابن ضوء را دستگير كرد. آنگاه در تَروجه به جابر بن وليد مدلجی تاخت و او را به عقبنشينی واداشت. سپس تا فَيّوم سر در پی او نهاد و از آنجا به فُسطاط رفت و جابر را امان داد (كندی، 208، 209) و همچنان در مصر بود تا سرانجام درگذشت (قس: ابن اثير، 8/ 183).
از او اطلاع چندانی در دست نيست، جز آنكه چون پدرش امير مصر به بستر بيماری افتاد، احمد را به جانشينی خود تعيين كرد. احمد پس از مرگ پدر اندكی بيش نزيست و دو ماه بعد درگذشت (كندی، 211).
دربارۀ او فقط گفتهاند كه از عبدالله بن مبارك روايت كرد، و برادرش احمد از او حديث شنيد (خطيب، 5/ 250).
از زندگی او نيز آگاهی چندانی به دست نيامد، و معلوم نشد در چه تاريخی در مروشاهجان بوده كه بحتری او را ستوده است (1/ 468). چنين مینمايد كه به هنگام مرگ برادرش يحيی، متصدی خراج بصره بوده كه خليفه متوكل وی را تسليت گفت و خواست كه به سامرا آيد (ابوحيان، 1/ 358). در پی همين تقاضا بود كه از سوی برادرزادهاش عبيدالله وزير، رياست ديوان مظالم يافت (يعقوبی، 2/ 489).
از برادرش محمد بن خاقان حديث شنيد و يحيی بن زكريا السنی از او روايت كرد (خطيب، 4/ 137). بيش از اين اطلاعی از او به دست نيامده است.
احاديثی از احمد بن حنبل روايت كرده كه ابومزاحم موسی، برادرزادهاش هم آنها را از وی نقل كرده است. فرزندان و نوادگان او را 106 تن شمردهاند (همو، 10/ 278).
نام او را فقط طبری (9/ 216) ذكر كرده، ولی چنين مینمايد كه منصبی دولتی داشته، يا در زمرۀ كاتبان بوده كه نجاح قصد مصادرۀ اموال او را داشته است (همانجا).
طبری (همانجا) فقط نام او را در زمرۀ كسانی كه نجاح قصد مصادرۀ اموال آنان را داشته، ذكر كرده و محتملاً شغلی دولتی داشته است.
در 245 ق/ 859 م پسر عمويش عبيدالله بن يحيی وزير، او را به رياست ديوان العامه منصوب كرد (همو، 9/ 217). بيش ازين اطلاعی از او در دست نيست.
ابوالحسن (يا ابوالحسين؛ ابن تغری بردی، 3/ 37- 38)، وزير مشهور متوكل و معتمد كه حدود 14 سال وزارت كرد. از زندگی او پيش از ورود به ديوانهای خلافت آگاهی دقيقی در دست نيست. فقط ابن اثير (7/ 48) در وقايع سال 235 ق/ 849 م از عبيدالله به عنوان يكی از شاكريه (= چاكران، ملازمان خاص خليفه) ياد كرده است. همچنين دربارۀ آغاز كار او در ديوانها و حتی وزارت، آنچه از منابع متقدم به دست میآيد، پراكنده و گاه متناقض است. آنچه اين تناقضات را تشديد میكند، اختلاف بر سر تاريخ عزل محمد بن فضل جرجرايی از وزارت و كتابت خليفه است. از اشارۀ طبری (9/ 185) برمیآيد كه محمد بن فضل در 236 ق فقط كاتب خليفه بوده ــ نه وزير ــ و متوكل در همان سال آن شغل را به عبيدالله واگذاشته است. در حالی كه به گفتۀ مسعودی ( مروج، 4/ 6) متوكل در 233 ق عبيدالله را به كتابت خود منصوب كرد. يعقوبی (2/ 488) بدون اشاره به تاريخ اين واقعه، از عبيدالله بن يحيی به عنوان رئيس ديوان توقيع، به جای محمد بن فضل ياد كرده است. در برابر اينها، سخن ابن نجار بيش از همه متناقض به نظر میرسد. وی به رغم آنكه يادآور شده كه پس از عزل محمد بن فضل، خليفه دو ماه بیوزير ماند و كسی از فرزندان كاتبان میجست كه به جای وی بگمارد، خاطرنشان ساخته كه چون عبيدالله بن يحيی را به خليفه معرفی كردند، متوكل از ادب و خط و كتابت او در شگفت شد و به رياست ديوان عرض منصوبش كرد و عبيدالله كتابت خليفه را برعهده گرفت و مدت يك سال نام خود و وصيف تركی را در پای نامهها مینوشت و پس از آن نام وصيف را انداخت و نامهها فقط با امضای ابن خاقان صادر میشد (2/ 158، 159). پس خليفه میبايست بسيار بيش از دو ماه بیوزير مانده باشد. ظاهراً به سبب همين اختلافات سوردل (I/ 276) حدس زده است كه احتمالاً محمد بن فضل جرجرايی در 233 ق از وزارت عزل شد و تا 236 ق فقط عهدهدار ديوان توقيع بود و در آن سال آن شغل نيز به عبيدالله بن يحيی واگذار شد، اما اين توجيه مستلزم آن است كه خليفه 3 سال بیوزير بوده باشد (قس: همو، I/ 277). و اين چيزی نيست كه بتوان به مدد منابع مذكور اثبات كرد. با اينهمه، با توجه به احتمال خطا در ذكر سال 233 ق از سوی مسعودی (اين مورخ در كتاب التنبيه، همواره از عبيدالله به عنوان وزير متوكل، نه كاتب او، ياد كرده است (ص 41، 313) و پيوند گزارشهای كوتاه طبری و يعقوبی میتوان پذيرفت كه محمد بن فضل در 236 ق از وزارت و رياست ديوان توقيع عزل شد و عبيدالله در آغاز، رياست ديوان مذكور، و اندكی بعد وزارت يافت. چه، به گفتۀ يعقوبی (2/ 489)، خليفه او را مولی اميرالمؤمنين خواند و دستور داد كه در نامهها نام خويش برنگارد (قس: ابن نجار، 2/ 159) و عبيدالله بر ديوانها اشراف يافت و حتی عزل و نصب قاضيان را در دست گرفت و پدر خود يحيی را رياست ديوان مظالم داد. عبيدالله در مقام وزارت چندان بر كارها چيره شد كه علاوه بر ادارۀ امور خاص وزارت، همۀ امور منبعث از قدرت خلافت را نيز در دست گرفت (طبری، 9/ 215). چنانكه متصدی ديوان بريد، به جای خليفه مستقيماً به عبيدالله گزارش میداد و او آن را به متوكل میرسانيد (همو، 9/ 200). با اينهمه نجاح بن سلمة، كه در گرماگرم قدرت عبيدالله در 245 ق/ 859 م از او به عنوان كاتب ديوان توقيع، در واقع مهردار خليفه، ياد شده و رسيدگی به كارهای مأموران دولتی، احتمالاً كارگزاران خراج را نيز به عهده داشت، بزرگترين دشمن وزير بود و كوشيد تا عبيدالله و برادران و يارانش را به دست خليفه منكوب و اموالشان را مصادر كند، ولی واكنش سريع و قاطع وزير نه تنها موجب عزل نجاح شد، بلكه اسباب قتل او را نيز فراهم آورد (همو، 9/ 214-217). عبيدالله در اين ايام، علاوه بر وزارت، فرماندهی 000‘ 12 تن سپاهی را كه در اختيار فرزندان متوكل بود، بر عهده داشت (مسعودی، التنبيه، 361، 362). عبيدالله بن يحيی همواره طرفدار معتز بن متوكل بود و میكوشيد كه منتصر پسر ديگر خليفه را از ولايت عهدی دور سازد و حتی گفتهاند كه كسانی را برگماشت تا او را به قتل رسانند (طبری، 9/ 234)، اما اندكی بعد غلامان و طرفداران منتصر بر متوكل و فتح بن خاقان هجوم بردند و هر دو را كشتند (247 ق). به روايتی، وزير قبل از واقعه، از توطئۀ قتل خليفه آگاه شد و فتح بن خاقان را نيز مطلع ساخت، ولی چون هيچ كدام گمان نمیكردند كه آن خبر درست باشد، در صدد مدافعه برنيامدند. چنانكه به هنگام قتل خليفه، عبيدالله مشغول ادارۀ امور وزارت بود (همو، 9/ 228). چون منتصر به خلافت نشست، عبيدالله بن يحيی نيز با خليفۀ جديد بيعت كرد (همو، 9/ 234). به گفتۀ ابن اثير (7/ 99، 100) پس از قتل متوكل، طرفداران و ياران عبيدالله كه عدۀ آنان را ميان 5 تا 13 هزار ذكر كردهاند، برگرد او فراهم آمدند و خواستند بر منتصر و يارانش بتازند، اما عبيدالله به اين بهانه كه ممكن است منتصر به معتز كه در دست اوست آسيبی برساند، آنان را از حمله بازداشت. ابن طقطقی (ص 327) بر آن است كه سپاهيان پايتخت كه وزير را دوست میداشتند، او را از آسيب خليفۀ جديد و يارانش محافظت كردند. البته نزديكان منتصر، او را به قتل عبيدالله، به اتهام طرفداری از معتز تحريك میكردند، اما احمد بن خصيب نخستين وزير منتصر، به دفاع از وزير معزول (قس: ابن عمرانی، 120، كه فتح بن خاقان را وزير متوكل، و عبيدالله را نايب و قائم مقام او دانسته است) برخاست تا سرانجام او را به جزيرۀ كرت (اقربطش) تبعيد كردند (ابن نجار، 2/ 160، 161؛ قس: ابن عبدربه، 5/ 406، كه به اشتباه تبعيد او را به متوكل نسبت داده است). به روايت ديگر، عبيدالله بن يحيی و بقيۀ خاندان وی به بغداد فرستاده شدند (ابن عمرانی، 121). اين روايت به نظر درستتر میرسد. چه نه تنها در منابع متقدم به تبعيد عبيدالله، خاصه به كرت، در ايام خلافت منتصر اشاراتی نرفته، بلكه طبری (9/ 258) به صراحت يادآور شده كه در 248 ق/ 862 م در ايام خلافت مستعين، عبيدالله خواست به حج رود كه خليفه او را به برقه تبعيد كرد. از سخن يعقوبی (2/ 495) مبنی بر آنكه مستعين در آغاز سال 249 ق/ 863 م عبيدالله را به مكه و سپس به برقه تبعيد كرد، نيز به رغم اختلاف با طبری میتوان دريافت كه وزير معزول حدود يك سال قبل از تبعيد گوشهنشينی اختيار كرده بوده است. سالهايی كه عبيدالله در تبعيد سپری كرد، به درستی معلوم نيست، ولی به نظر میرسد كه در 251 ق وی در عراق بوده، يا حتی شغلی داشته است كه وكيل او احمد بن اسحاق و چند تن ديگر، برای ميانجيگری ميان محمد بن عبدالله بن طاهر و موالی بغداد برگزيده شدند (طبری، 9/ 336). بنابراين در ابراز اين معنی كه عبيدالله در 253 ق اجازۀ بازگشت به بغداد يافت (سوردل، I/ 285)، میبايست مسامحهای رفته باشد، از آن گذشته عبيدالله كه به شدت از خليفه مستعين بيزار بود و ابن طاهر را همواره از پشتيبانی او باز میداشت (طبری، 9/ 342)، به احتمال قوی در واقعۀ عزل او و بيعت گرفتن برای معتز در 252 ق دست داشت. با اينهمه و به رغم طرفداری از خلافت معتز و روابط نزديكی كه ميان آن دو از روزگار متوكل برقرار بود، دانسته نيست كه چرا عبيدالله در ايام خلافت معتز به مناصب دولتی گمارده نشد. شايد خود وی از پذيرفتن چنان مناصبی امتناع میكرده است. چنانكه بعدها نيز وزارت خليفه معتمد را به دشواری پذيرفت. به گفتۀ ابن نجار (2/ 161-163)، خليفه به اشارۀ حسن بن مخلد دستور داد عبيدالله را از بغداد به سامرا بخوانند. ابوعيسی بن متوكل نيز طی نامهای عبيدالله را به سامرا دعوت كرد، ولی از وزارت سخنی به ميان نياورد، چه میدانست كه وی نخواهد پذيرفت، در واقع نيز عبيدالله چون به سامرا رسيد، در برابر پيشنهاد وزارت از سوی خليفه به شدت مقاومت ورزيد و حتی تهديد كرد كه به مناطق دوردست مرزی میرود، اما سرانجام با كوششهای حسن بن مخلد و ابوعيسی بن متوكل آن شغل را پذيرفت (3 شعبان 256 ق). با اين حال در منابع ما از فعاليتهای دوران وزارتش چندان ياد نشده است. جز آنكه در 259 ق اوامر خليفه را به فرستادگان يعقوب ليث ابلاغ كرد (طبری، 9/ 507) و در 262 ق همراه معتمد برای پيكار با يعقوب بيرون رفت (همو، 9/ 517). عبيدالله سرانجام بر اثر آسيبی كه در بازی چوگان ديد، درگذشت (ابن جوزی، 5/ 45؛ ابن نجار، 2/ 166). در باب تاريخ درگذشت عبيدالله نيز اختلاف است. طبری در يك جا به اشتباه تاريخ مرگ او را ربيعالآخر 252 ق دانسته (9/ 354، كه ظاهراً عبدالله بن يحيی برادر عبيدالله میبايست صحيح باشد) در حالی كه ضمن شرح حوادث سال 256 ق از او به عنوان وزير ياد كرده است، و در جای ديگر (9/ 532) آورده كه عبيدالله در 10 ذيقعدۀ 263 درگذشت (قس: العيون و الحدائق، 4/ 1/ 82، كه 264 ق را تاريخ مرگ وی آورده است). عبيدالله بن يحيی كه از جمله واپسين وزيران دورۀ استقلال سياسی خلفای عباسی به شمار میرود، خود نيز از اقتدار بسيار برخوردار بود. هم از اين روست كه برخی او را با برمكيان سنجيدهاند (سوردل، II/ 567) و به راستی وزارت او را پايان دورۀ حشمت و شكوه وزيران میتوان دانست. با اينهمه، دربارۀ او آراء متضادی ابراز شده است. علی بن عيسی بن جراح، ديوان سالار و وزير مشهور، سبب چيرگی عبيدالله را بر امور وزارت، فقط وجود كاتبان و ديوانيان چيرهدست و با كفايت دانسته است، نه فضل و هنر وزير (ابن نجار، 2/ 160). اما ابن طقطقی از او به عنوان وزيری دانا به حساب و استيفا ياد كرده كه خوش اقبالی و كرم و اخلاق نيكويش عيوب او را میپوشانيد (صص 326، 327). عبيدالله بن يحيی كه ظاهراً مذهب حنفی داشت (ابن ابی يعلی، 1/ 204) به گفتۀ ابوالفرج (مقاتل، 611، 612) با تشيع مخالف بود و متوكل را از آزاد كردن محمد بن صالح علوی از زندان باز میداشت؛ محمد بن صالح نيز در زندان اشعاری در هجو وزير سرود. نيز گفتهاند كه عبيدالله محرك خليفه در اعمال خشونت بر ضد علويان بود (سوردل، II/ 574). با اينهمه امام حسن عسكری(ع) را بسيار محترم میداشت و او را میستود (كلينی، 1/ 503، 504). عبيدالله در امور مالی مردی درستكار بود. اگر چه ابن بسّام او را در شعری به ارتشا متهم ساخته (علاّق، 348)، ولی حتی مورخ شيعه مذهبی چون ابن طقطقی او را به پاكدامنی ستوده است. چنانكه حاكم مصر مالی كلان و هدايايی بسيار برای وزير فرستاد و او همه را به خزانۀ دولت تحويل داد (ابن طقطقی، 327) و در روزگار معتمد به سبب تهی بودن خزانه، از مال خود خرج میكرد و چون درگذشت 600 هزار دينار بر گردن داشت (ابن نجار، 2/ 163؛ ابن عمرانی، 137). همين كردارها بود كه سبب میشد در برابر هجوگويانی چون محمد بن علی معروف به دندن الكاتب (علاق، 519) و محمد بن صالح، برخی چون بحتری (مثلاً: 1/ 516، 612، 2/ 693) و سليمان بن وهب (ابن نجار، 2/ 163) و ابوهفان شاعر او را بستايند (ابن معتز، 409). به رغم آنكه خطيب بغدادی (7/ 166، 167) ابياتی از عبيدالله نقل كرده، ولی بيانش چندان لغزش داشت كه كودكان سامرا در كوی و برزن، او را به سخره میگرفتند، و ابوحفص عدوی بصری در شعر خود او را اخرس خواند (صابی، الهفوات، 272). عبيدالله بن يحيی با دانشمندان زمان خود دوستی داشت و ابن قتيبه كتاب ادب الكاتب خود را به نام او مصدّر ساخت (ابن قتيبه، 6، 7؛ ابن خلكان، 3/ 43)؛ و جاحظ نيز رسالۀ فصل ما بين العداوة و الحسد را برای او نوشت (1/ 335، 370).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید