سواران گردونه جالینوس و ابن‌سینا؛ نگهبانان زندگی / پیمان سمندری

1394/4/29 ۱۱:۳۹

سواران گردونه جالینوس و ابن‌سینا؛ نگهبانان زندگی / پیمان سمندری

رهیافت‌هایی درباره اخلاق پزشکی ایرانیان از خلال سیاحت‌نامه‌ها حکیم گفت، «اول مرتبه حکمت، امانت و دیانت است؛ زیراکه طبیب به هر خانه که داخل شد محرم و اهل آن خانه محسوب است. طبابت با خیانت ضد است». تصویر خوشایندی که زین‌العابدین مراغه‌ای در سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ از قول یک پزشک ایرانی دوره قاجار ارایه می‌دهد، درواقع بخشی‌از تصویری است که در ذهن ایرانیان نسبت به این گروه حرفه‌ای نقش بسته و موجد اعتماد و ارایه جایگاهی ویژه و گاه فرا انسانی برای فعالان این صنف بوده است.

 


 رهیافت‌هایی درباره اخلاق پزشکی ایرانیان از خلال سیاحت‌نامه‌ها
حکیم گفت، «اول مرتبه حکمت، امانت و دیانت است؛ زیراکه طبیب به هر خانه که داخل شد محرم و اهل آن خانه محسوب است. طبابت با خیانت ضد است». تصویر خوشایندی که زین‌العابدین مراغه‌ای در سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ از قول یک پزشک ایرانی دوره قاجار ارایه می‌دهد، درواقع بخشی‌از تصویری است که در ذهن ایرانیان نسبت به این گروه حرفه‌ای نقش بسته و موجد اعتماد و ارایه جایگاهی ویژه و گاه فرا انسانی برای فعالان این صنف بوده است.
این احترام و جایگاه از کدام سرچشمه مایه می‌گیرد؟ آیا می‌توان رفتار برمبنای اخلاق پزشکی را پایه چنین عزتی دانست؟ اگر بخواهیم برمبنای نوشته‌های موجود در سفرنامه‌های خارجی داوری و بررسی کنیم، پاسخی که به دست می‌آید، گرچه گاه اشارت‌های مثبتی هم در آنها دیده می‌شود اما بیشتر، نگرشی منفی است. آنچنان‌که به نظر می‌رسد بخش بزرگی از این تضاد و مخالفت که از سوی طبیبان ایرانی هم نسبت به عمل خارجی‌ها شواهد فراوان دارد، بیشتر به دلیل تفاوت در جهان‌بینی‌ها و مکتب‌های مورد توجه در جریان طبابت است.

شاردن، سفرنامه‌نویس فرانسوی که راوی دورانی طلایی از عصر صفویان است، می‌نویسد، «در ایران پزشکان را حکیم می‌نامند و شاید این لفظ از کلمه عبری (Hakaym) که به معنی نگهبان زندگی است گرفته شده باشد. پزشکان از زمان‌های بسیار دور همواره مورد احترام جامعه بوده‌اند و هنر طبابت پیوسته کاری ارجمند بوده است... سراسر مشرق‌زمین هیچ کشوری نیست که در هنر و فن پزشکی مانند ایران پیشرفته باشد و پزشکانش بسیار باشند». از نکات تأمل‌برانگیز در این دو نوشتار ابتدایی، وجود ارتباط میان حکمت یا فلسفه با طب نزد ایرانیان است.  شاردن در بخشی دیگری از نوشته‌هایش، ارتباط میان فلسفه و طب را چنین توضیح می‌دهد، «دانشمندان ایران فلسفه را به سه قسمت، فلسفه طبیعی، ماوراء‌الطبیعه و منطق تقسیم کرده‌اند؛ و بنا به تشخیص من بزرگان ایران نه‌تنها کلیه فنون فلسفه را در این سه شاخه تحت نظم درآورده‌اند، بلکه کلیه علوم و فنون را در این سه باب طبقه‌بندی کرده‌اند چنان‌که ریاضی و پزشکی را جزو فلسفه طبیعی، اخلاق و الهیات را جزو حکمت ماوراء‌الطبیعه و صرف و نحو و معانی بیان را جزو منطق شمرده‌اند». این تحلیل از شاردن، کلید دستیابی به روش و منش پزشکان در ایران و راهگشای آگاهی از اختلاف دیدگاه‌های آینده با غربیان است. ایرانیان، پزشکی را همچون اخلاق، با حکمت مرتبط می‌دانستند؛ حکمتی که از سده‌های نخستین اسلامی، در اصل ترجمه‌ها و تفسیرهایی از میراث فیلسوفان و اندیشمندان یونانی مانند ارسطو و افلاطون و بقراط و جالینوس و دیگران به همراه افزوده‌هایی از تجربه و دانش خود مسلمانان را دربرمی‌گرفت. در جهان غرب با پیدایش تعابیر جدید فلسفی و طبقه‌بندی علوم در سده‌های متاخر، اما راهی دیگر برای پیمودن یافته شد که مسیرها را تا اندازه‌ای زیاد از هم دور کرد؛ شاید مهم‌ترین نکته‌ای که در این میان مورد پرسش قرار گرفت، همانا بحث اخلاق بود.

اوضاع نابسامان طبابت و سلامت در دوره قاجاریه
سفرنامه‌نویسان به‌ویژه پزشکان غربی که به ایران در زمانه قاجارها مسافرت کردند، نظری موافق به ساختار پزشکی ایران نداشتند. پولاک، طبیب آلمانی دربار ناصرالدین‌شاه می‌نویسد، «طبیب‌های ایرانی که حکیم هم به آنها می‌گویند، خیال می‌کنند علم مداوایی را در اختیار دارند که با مقتضیات خاص سکنه ایران و شرایط آب و هوای آن مطابقت دارد و با طب اروپایی، یا به عبارت دیگر فرنگی، کاملا متفاوت و مختلف است؛ اینها اصلا نمی‌دانند که اطلاعات مختصر طبی آنها چیزی نیست جز پرتوی و گاه تصویر مسخ‌شده‌ای از علم امراض جالینوسی که از آن هم فقط قالب را به عاریت گرفته‌اند، نه محتوایش را. به همین دلیل شاگردان من به محض این‌که پا به مطب خود می‌گذارند، به سود خود می‌شمارند که‌ خود را علامه‌دهر در طب اروپایی و ایرانی اعلام دارند». نباید این مسأله را از نظر دور داشت که در دوره قاجار اغلب آنچه به بنیان‌های اجتماعی و فرهنگی ما مربوط می‌شد، نسبت به دوران پیش از آن به آسیب دچار شده بود و پزشکی، اخلاق و اخلاق‌پزشکی هم از این امر جداشدنی نبود. نکته دیگر درباره عرصه طبابت، اما موکول کردن همه‌چیز به قواعد کهن و دانسته‌های اولیه بود که سال‌ها از عمرشان می‌گذشت و سازمان پزشکی ایران با نکوداشت خاطرات و موفقیت‌های روزگار دور گذشته مانند روشی که ابن‌سینا به کار می‌برد، گرفتار نوعی رخوت شده بود.
یکی از مهم‌ترین اشکالات در روش طبابت ایرانیان از نظر بسیاری این بود که هرکس اندک سوادی داشت و چند کتاب طب خوانده یا به واسطه انتساب به پزشکی یا به عناوین دیگر، نام و تجربه‌ای کم‌مایه در این راه یافته بود به خود اجازه می‌داد درمان بیماران را برعهده بگیرد. ویلم فلور، پژوهشگر تاریخ ایران بر آن است که هر كسی می‌توانست دكتر (حكیم، طبیب یا پزشك) شود. مدرسه‌ای كه آموزش‌های رسمی را ارایه دهد وجود نداشت و نیز سازمانی برای تأیید توانایی یك پزشك یا دادن اجازه رسمی برای طبابت موجود نبود. او استنادهایی برای این تحلیل خود ارایه می‌دهد و از آن میان به جمله‌ای از ایزاک آدامز آمریکایی در کتاب «ایران به همراه یک ایرانی» اشاره می‌کند، «اطباء بومی نیاز به هیچ دیپلمی برای ورود به حرفه طبابت به جز ذخیره‌ای نامحدود از گستاخی و جسارت ندارند.» نمونه‌های خارجی بسیار فراوان است اما نمونه ایرانی این نگاه به وضع نامساعد هم در همان سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ دیده می‌شود که شاید حتی از نمونه‌های خارجی صریح‌تر و دردآورتر است:   «در شهرهای معتبر هر درویش بنگی و هر عطار دوافروش طبیب است و هر پیرزن دهاتی قابله. دلاکان هم که جای خود دارند، دوای هر دردی در همیان ایشان است. همه روزه، جمعی را این بی‌انصافان می‌کشند و احدی از اینان نمی‌پرسد که فن بسیار نازك طب را کجا یاد گرفته‌ای و از کدامین مدرسه طبیه شهادت‌نامه دارید؟»
سوپ كلم، تب خیاط را پایین می‌آورد
ولی لحاف‌دوز را می‌كشد

ویلم فلور، ایران‌شناس هلندی که تحقیقاتی جامع در عرصه پزشکی به‌ویژه با استناد به همین سفرنامه‌ها و گزارش پزشکان خارجی کرده است، در کتاب «سلامت مردم در ایران قاجار» با ذکر تجربه‌ای از دکتر گرانت- که البته بیشتر به طنز و شوخی می‌ماند- به این نکته اشاره می‌کند که سیستم طبابت قدیم ایرانیان براساس آزمون و خطا نظام یافته بود. داستان از این قرار بود که «یك طبیب ایرانی بر بالین خیاطی كه بیمار بوده و تب‌نوبه‌ای داشت فراخوانده شد. پس از لمس نبض، با نگاهی عالمانه و التماس عاجزانه از خداوند، راه خود را گرفت و رفت. روز بعد بازگشت و مشاهده كرد كه بیمار به اندازه كافی سرحال است. او بانگ زد «الحمدلله! می‌بینم كه دستورات مرا اجرا كرده‌ای!» خیاط در پاسخ ادامه داد، «انجام ندادم». «پس تو چه كردی؟» «چه بگویم، درحقیقت چیز خاصی انجام ندادم، به‌جز اینكه یك كاسه سوپ كلم نوشیدم». طبیب به این نتیجه‌گیری دست یافت كه ... «سوپ كلم، تب كم‌دامنه را درمان می‌كند». او بعد به خانه یك لحاف‌دوز فراخوانده شد و او را بسیار بیمار، با همان علایم فوق‌الذكر یافت. در مرحله نخست، یكباره او مقداری سوپ كلم را تجویز كرد. دو روز بعد، در بازگشت جهت مشاهده چگونگی سیر بهبودی بیمار از اینكه وی مرده بود بسیار شگفت‌زده شد. او بانگ زد «الله‌اكبر! این خواست خدا بود كه او رفت». در دفتر یادداشت خود با ذكر این داستان شگفت‌انگیز نوشت: «سوپ كلم، تب كم‌دامنه را در خیاط پایین می‌آورد ولی لحاف‌دوز را می‌كشد.» پولاک اما در بخشی از کتاب «ایران و ایرانیان» ماجرا را از زاویه‌ای دیگر می‌نگرد و می‌نویسد، «خوشبختانه اطبا اغلب داروهای گیاهی بی‌ضرر تجویز می‌کنند، به‌صورتی‌که اشتباهات خطرناك و مهلک خیلی کمتر از آنچه معمولا تصور می‌شود، پیش می‌آید». درواقع پزشکی سنتی و گیاهی ایرانیان دست‌کم این مزیت را داشت که با پرهیز از اقدام به جراحی یا تجویز داروهایی که مبنای شیمیایی داشتند و اجنبی‌ها ارایه‌کنندگان آن بودند، اگر چنانچه بپذیریم خدمتی هم به بیماران نمی‌کردند ولی دردی هم بر دردهای پیشین نمی‌افزودند.

طب‌النبی و ورود پزشکان خارجی؛ نشانه‌هایی بر ضرورت اصلاح ساختار
مساله‌ای مهم که در این میان وجود دارد آن است که جامعه ایرانی و تصمیم‌گیران آن تا اندازه‌ای زیاد به اشکالات در نظام درمانی و سلامت کشور آگاه شده بودند. ورود تعدادی زیاد پزشک از دیگر منطقه‌های جهان که بخش عمده سفرنامه‌ها نیز یادگاران آنان است، سندی است که لزوم اصلاح در ساختار پزشکی ایران را دست‌کم تا جایی که سلامت اشراف و طبقات بالا را دربرمی‌گرفت، دریافته بودند. البته بعدها با تأسیس دارالفنون و مدرسه طب و نهادهای دیگر، جنبه‌ای همگانی‌تر هم پیدا کرد. بحثی دیگر هم که باز جزییات آن در کتاب ویلم فلور قابل بررسی است، بازکردن بحثی با عنوان «طب‌النبی» است.   احادیث ائمه و شیوه درمان آنها نیز بخشی از این روش خاص بود، اما آنچه اهمیت دارد، توجه به بازگرداندن اخلاق به حرفه پزشکی با بهره‌گیری از روش‌ها و مفاهیم دینی و منش بزرگان دین بوده است.

امیدبخشی؛ نسخه جادویی پزشکان ایرانی
با همه این اشکالات، مردم ایران باور و ایمان خود به طبیبان داخلی را از دست ندادند و چنان به‌نظر می‌رسد که نسخه اصلی نه در روش درمان و داروهای تجویز شده بلکه در امیدی بوده است که طبیبان در دل دردمندان رنجور پدید می‌آوردند؛ ادامه کار برعهده ایمان و نیروهای درونی انسان بود. فلور به مطالعات آلن دونالدسن اشاره می‌کند، «پیشه‌های دیگر نیز بودند كه شفا، محافظت و از همه بالاتر، امید را به بیچارگان و ساده‌لوحان فراهم می‌كردند». او همچنین می‌افزاید، «طبیب ایرانی یك فرد فاضل بود و چنانچه شفایی از او برنمی‌آمد اما حقیقتا منادی یاری و امید بیماران محسوب می‌شد.»
روزنامه شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: