1396/4/13 ۰۸:۳۲
استاد محقق داماد ـ از شاگردان و همراهان صمیمی شهید مظلوم آیتالله دکتربهشتی ـ در این گفتگو که پیشتر در «حریم حرم» (هفتهنامه آستان امام خمینی(ره)) چاپ شده، از همکاری خود با آن مرحوم در قوه قضائیه و تدوین قوانین قضائی و نیز امتیازات ایشان، سخن گفتهاند که به مناسبت سالگرد شهادت آن بزرگوار در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد.
اشاره: استاد محقق داماد ـ از شاگردان و همراهان صمیمی شهید مظلوم آیتالله دکتربهشتی ـ در این گفتگو که پیشتر در «حریم حرم» (هفتهنامه آستان امام خمینی(ره)) چاپ شده، از همکاری خود با آن مرحوم در قوه قضائیه و تدوین قوانین قضائی و نیز امتیازات ایشان، سخن گفتهاند که به مناسبت سالگرد شهادت آن بزرگوار در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد.
****
در ابتدا از نحوۀ آشنایی خود با ایشان بفرمایید.
با طلب مغفرت برای کلیۀ شهدای راه حق، بهخصوص شهید بزرگوار آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی، ایشان شاگرد ممتاز مرحوم پدرم محقق داماد بود. پدرم شاگردان مخصوص به خود داشت که به درس فقه و اصول ایشان میرفتند و معمولا اگر درس مرحوم آیتالله بروجردی هم شرکت میکردند، برایشان نقش تشریفاتی داشت. حتی خود مرحوم داماد نیز همراه شاگردانش درس آیتالله بروجردی میرفت؛ ولی درس جدی، درس پدر بنده بود. آن نحلۀ اولیه عبارت بود از شخصیتهایی همچون: آیتالله شبیری زنجانی، امام موسی صدر، آقا سیدمهدی روحانی و مرحوم آیتالله بهشتی. البته مرحوم منتظری و شهیدمطهری هم قبل از این افراد در درس مرحوم پدرم شرکت میکردند.
بنده زمانی محضر شهیدبهشتی را درک کردم که درس جدی حوزه را منظم شرکت نمیکرد و کم کم به دانشگاه تهران و دانشکدۀ الهیات راه یافته بود. شهیدبهشتی وقتی از دانشکدۀ الهیات فارغالتحصیل شد، استخدام آموزش و پرورش شد. جوان بودم که شهیدبهشتی حرکت روشنفکری خود را شروع کرد. ظاهرا ایشان معتقد بود که حرکت باید از آموزش و پرورش شروع بشود. در قم دبستانهایی تحت عنوان اسلامی وجود داشتند که زیر نظر آقا شیخ عباسعلی اسلامی اداره میشدند. در آن زمان بنده به کمک مرحوم حائری که در شورای عالی فرهنگ فعالیت داشت، امتیاز دبیرستانی را در قم گرفتم. البته نمیدانم امتیاز اولیه مدرسۀ دین و دانش به نام خود مرحوم حائری بود یا اینکه برای شخص دیگری بود. در این باره باید در تاریخ مطالعه شود. شهیدبهشتی از طرف آیتالله مرتضی حائری مدیر این دبیرستان بود؛ دبیرستانی که هم دینی بود و هم از نظر علمی سطح بالایی داشت. بهترین دبیرها را انتخاب میکرد و شهریههایش را هم از طریق وجوهات شرعی پرداخت میکرد. باید تاریخ را بازبینی کرد که این دبیرستان از دبیرستان علوی تهران الگو گرفته بود یا اینکه آنان از دبیرستان دین و دانش الگوپذیر بودند.
مرحوم شهیدبهشتی حوزه را ترک کرد تا این مدرسه را خوب اداره کند. ایشان تصمیم گرفت از این دبیرستان برای تحول در حوزه هم استفاده نماید. دبیرستان ساعت ۵ عصر تعطیل میشد. ایشان کلاسهایی را بعد از تعطیلی مدرسه تشکیل داده بود. کلاسهایی از جمله زبان انگلیسی تحت نظر آقای زرینقلم و زبان مکالمۀ عربی را تحت نظر آقای خاقانی دایر کرده بود و از طلاب برای شرکت در این کلاسها دعوت میکرد. من و آیتالله مصباح یزدی، آقای خسروشاهی و افراد دیگری از جمله کسانی بودیم که در این کلاسها شرکت میکردیم. در این بین شرح لمعه را تمام کرده بودم و میخواستم رسائل و مکاسب را بخوانم.
پدرم در اینکه من نزد چه کسی درس بخوانم، خیلی دخالت نمیکرد. ایشان از من پرسید: «مکاسب را نزد چه کسی میروی؟» وقتی اسم آن شخص را آوردم، گفت: «او خیلی خوب مکاسب را درس نمیدهد، نزد بهشتی برو. برادرت علی هم نزد آقای بهشتی درس مکاسب میخواند.» گفتم: «آقای بهشتی الان سرش شلوغ است و تمام وقتش در دبیرستان میگذرد.» گفتند: «حیف است، ایشان نباید فرهنگی خالص شود. شما از قول من به ایشان بگویید که مکاسب را به شما درس بدهد.» من هم این خواسته را به شهیدبهشتی گفتم. ایشان گفت: «من سرم شلوغ است. شما صبح زود قبل از شروع دبیرستان به منزلم بیایید.» من هم قبول کردم.
منزل ایشان خیلی کوچک بود و اتاق کوچکی محل درس ما بود. البته باید بگویم به پدرم گفتم: «من دو درس از یک قسمت مکاسب میخواهم.» پدرم گفت: «یکی را نزد آقای منتظری و دیگری را نزد آقای بهشتی بخوان.» نزد مرحوم منتظری رفتم و گفتم: «پدرم مرا نزد شما فرستاده است.» ایشان گفت: «من امسال قصد نداشتم مکاسب درس بدهم؛ ولی به امر پدر شما این کار را میکنم.» به این ترتیب من دو درس مکاسب میخواندم. خیارات را نزد شهیدبهشتی میخواندم که بعد دولت ایشان را به تهران تبعید کرد.
شهیدبهشتی در آن ایام حرکت تحولات حوزه را هم شروع کرده بود که یکی از فعالیتهایش برگزاری کلاسهای مدرسۀ دین و دانش و دیگری هم این بود که پدر آقاشیخ حسین حقانی زنجانی مدرسهای بیرون از پل قم ساخته بود و چند نفر از روشنفکران قم که در رأس آنها شهیدبهشتی بودند، دعوت کرده و برای آنجا برنامهریزی نموده بود تا مدرسهای به سبک جدید درست کنند؛ یعنی میخواستند حوزه را کلاسیک کنند و دروس هم جدید باشد. در این بین آقای میلانی ایشان را برای رفتن به آلمان دعوت کرد و من دیگر از ایشان خبر نداشتم.
گویا قبل از رفتن به آلمان به شما هم پیشنهاد کردند تا ایشان را همراهی کنید. چرا درخواستشان را نپذیرفتید؟
بنده در سال ۴۳ ازدواج کردم. یک روز وقتی به منزل آمدم، دیدم کارتی به داخل خانۀ ما که در کوچۀ ادیب واقع بود، افتاده است. دیدم خط شهیدبهشتی است که نوشته بود: «به منزل شما آمدم، تشریف نداشتید. فلان ساعت در مؤسسۀ در راه حق هستم. با شما کاری دارم، تشریف بیاورید.» مؤسسۀ در راه حق در کوچۀ منزل آیتالله بهجت واقع شده بود. وقتی به آنجا رفتم، ایشان گفت: «من در آلمان دست تنها هستم و از شما میخواهم به آلمان نزد من بیایید.» گفتم: «تازه ازدواج کردهام و باید با همسرم مشورت کنم.» ایشان گفت: «نگران زندگی نباش. بالاخره زندگی میگذرد.» حتی یادم هست که خاطرهای از زندگی خودش هم برایم نقل کرد و مضمونش این بود که چرخۀ زندگی به هر حال میگذرد و آدمی باید برای اهداف متعالی خود تلاش کند. از استعدادها و تواناییهایم تعریف و تمجید کرد و گفت که انتظار دارم پیشنهاد مرا بپذیری. سرانجام پیشنهاد ایشان را قبول نکردم؛ اما خاطرۀ تلخی از آن روز در ذهنم ماندگار شد.
من از مؤسسه که بیرون آمدم، دیدم شیخی در کوچه قدم میزند که از شاگردان مرحوم پدرم بود و بعد از انقلاب هم قاضی شد. به من گفت: «آمدم تو را نصیحت کنم. تو پسر فلانی هستی. برای آبروی پدرت احتیاط کن و با این آقا که سُنیزده و غربزده است، ارتباط نداشته باش!» من هم بلافاصله گفتم: «من به نصیحت پدرم با ایشان در ارتباط هستم!» این سابقۀ دوستی من با شهیدبهشتی بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی کیفیت رابطه و نوع همکاری شما با هم به چه صورت بود؟
پس از پیروزی انقلاب، حضرت امام از ایشان درخواست کرد که رئیس دیوان عالی کشور بشود و ایشان هم شرط کرد که آیتالله موسوی اردبیلی همراهش باشد. یک روز صبح زود شهیدبهشتی با من تماس گرفت و گفت: «امام از من چنین درخواستی کرده و من هم اول کسیکه برای یاوری به ذهنم رسید، شما بودید.» به تهران آمدم. به من گفت: «میخواهم قوانین دادگستری را تغییر بدهم» و مرا مأمور تنظیم کمیسیونهای تدوین قوانین کرد. برای هر کدام از قانون مدنی، آیین دادرسی، آیین دادرسی کیفری و قانون تجارت، یک کمیسیون جداگانه تشکیل شد. قرار شد از علمای قم و حقوقدانان دادگستری دعوت کنیم و مشترک قوانین را مطالعه کنند. هر کجا که خلاف شرع دیدند، آن را تغییر بدهند.
برای قانون آیین دادرسی مدنی، من و برادرم و دکتر نعمت الله مختاری (رئیس دادگستری تهران) و آقای دکتر ابوالفتح قطبی (رئیس دادگاههای صلح) و آقای دکتر رزاز (عضو دیوان عالی کشور) شرکت داشتیم. هفتهای یک بار میآمدیم و آیین دادرسی مدنی جدید را نوشتیم. برای قانون مدنی هم گروهی شامل آقای سیدمهدی روحانی و آقای میانجی بودند. برای قانون جزا آقای میرمحمدی و دیگران بودند. فهرست این کمیسیونها در آرشیو من موجود است.
این کمیسیونها برقرار شد تا اینکه یک روز عصر برای دادن گزارش خدمت شهیدبهشتی رفتم. به ایشان گفتم: «حاجآقا من میخواهم به قم بروم. اجازه میفرمایید؟» گفت: «میخواهم نماز بخوانم.» بنده خواهش کردم که اجازه بدهد گزارش را بدهم و به قم بروم. شهیدبهشتی گفت: «أرأیت الذی ینهی؟ عبدا إذا صلّی». صبر کردم ایشان نمازشان را خواند. بعد از نماز عجله داشت. به من گفت: «دفتر حزب قرار دارم. همراه من بیا و در مسیر به من گزارش را بده.» من هم گفتم: «در قم منتظر من هستند و باید هرچه زودتر بروم.» به همین خاطر همراهشان به دفتر حزب نرفتم. به قم رفتم و ایشان هم به حزب رفتند که بعد از رادیو خبر شهادتشان را شنیدم.
در دورانی که ایشان در دادگستری بود، دو مأموریت دیگر هم به من محول کرد: یکی اینکه از من خواست پروندهها را برایش آماده کنم و دیگر اینکه برای دانشجوهایی که در دانشگاه تهران حقوق میخوانند، کلاسهایی بگذارم که با فقه و موازین اسلامی بیشتر آشنا بشوند.
شخصیت شهید آیتالله بهشتی چه ویژگیهایی داشت که ایشان را از سایرین ممتاز جلوه میداد؟
از نظر من شهیدبهشتی چند ویژگی داشت: یکی اینکه معتقد بود آغاز اصلاح امور دینی کشور از راه اصلاح حوزۀ علمیه است. ایشان معتقد بود از نظم حوزه باید شروع کرد. تا حوزه منظم نشود، ما نمیتوانیم موفق بشویم و تحولی در معرفت دینی جامعه ایجاد کنیم. ایشان علاقهمند به تشکیل حزب بود و هدفش این بود که از حوزه به عنوان پشتیبان حزب استفاده کند. در این باره با ایشان اختلاف نظر پیدا کردم. ایشان از من برای همکاری در حزب دعوت کرد؛ گفتم: «در این جریان با شما اختلاف نظر دارم. ما یک حزب نامرئی به نام حوزه داریم که اگر به آن تشکیلات بدهیم، موفقتر هستیم.»
برجستهترین ویژگی شهیدبهشتی بُعد تشکیلاتی ایشان بود. تقویمی داشت که همیشه همراهش بود. یکمرتبه میدیدیم که در جلسه تقویم را باز میکرد و نام شخصی را مینوشت تا در کاری از او استفاده کند.
دومین ویژگی ایشان این بود که مقید به نماز اول وقت بود. در هر جلسهای که بودیم، وقت نماز که میشد، نمازش را اول وقت میخواند.
ویژگی دیگر ایشان این بود که در فقه نوگرا بود و معتقد بود که ما با همان روش فقهی میتوانیم استنباط جدید داشته باشیم. شهیدمطهری در خصوص استعداد شهیدبهشتی میگفت: «ایشان که به قم آمد، هوش و استعدادش مثل بمب منفجر شد. همه میگفتند سیدی از اصفهان آمده که استعداد و هوشش کمنظیر است!»
من خودم از مرحوم داماد پرسیدم که: «در دورۀ شما باهوشترین افراد چه کسانی بودند؟» ایشان گفت: «باهوشترین افراد آقاموسی زنجانی و آقای بهشتی بودند؛ ولی تفاوت این دو در این بود که آقاموسی در کار خودش متمرکز بود، ولی آقای بهشتی کارهای دیگری هم میکرد.»
به طور کلی شهیدبهشتی درس اصول و فقه را خوب خوانده بود و معتقد بود با همان روش سنتی مشکلات جامعۀ امروز را میتوان حل کرد و میگفت: «در شریعت باید بازخوانی و قرائت جدیدی صورت بگیرد.» وقتی مجلس خبرگان تشکیل شد، واقعا این محسوس بود که تنها کسیکه در جامعۀ روحانیت و غربدیدههایی که در آن مجلس بودند، زبان هر دو را میفهمد، شخص ایشان است که نقطۀ وصل بین هر دو بود.
برای آشنایی با اندیشههای شهیدبهشتی مطالعۀ کدام یک از آثارشان را به جوانان و طلاب حوزۀ علمیه توصیه میکنید؟
معمولا میگویند برای شناخت اندیشههای شهیدبهشتی به چند مقاله یا سخنرانی ایشان رجوع شود؛ ولی نظر من این است که اگر کسی بخواهد به اندیشههای ایشان پی ببرد، باید مذاکرات مجلس خبرگان را مطالعه کند؛ یعنی بهترین منبع برای معرفی شهیدبهشتی، مشروح مذاکرات مجلس خبرگان است؛ مثلا دربارۀ بحث شکنجه اگر مطالعه کنید، متوجه میشوید که چقدر شهیدبهشتی در زمینۀ منع شکنجه در قانون اساسی مقاومت کرد و اینها برکاتی است که ایشان در قانون اساسی آورده است.
یکی دیگر از آن برکات، مسئلۀ آزادی احزاب است که ایشان بسیار تلاش کرد تا این اصل تصویب شود. همچنین هیأت منصفۀ مطبوعات را شهیدبهشتی تصویب کرد و مسئلۀ خسارت معنوی را بحث کرد و در قانون اساسی آورد.
با مطالعه در بخش حقوق ملت، متوجه میشویم که چقدر ایشان مقاومت و بحث کرده و یار طلبیده است و افرادی هم بودند که حرف ایشان را گوش میکردند؛ از جمله آیتالله آقا سیدحسن طاهری و آقای ربانی که معلوم میشود شهیدبهشتی روی آنان تأثیر میگذاشت.
در هر صورت این مطالبی که در مشروح مذاکرات مجلس خبرگان است، شهیدبهشتی را خوب معرفی میکند و اگر در جامعۀ فعلی همان مطالب را الگو قرار بدهیم و به همان سو برویم به نظر میرسد که تا حدودی به اهداف اولیۀ جمهوری اسلامی میرسیم. متأسفانه ما از این اهداف فاصله گرفتهایم؛ مثلا آزادی احزابی که در قانون اساسی است، اجرا نمیشود.
به خاطر دارم در کمیسیون مدنی که کار میکردیم، قانون دادگاههای مدنی خاص نوشته شد. زمان شاه «قانون حمایت خانواده» وجود داشت که خیلی طرفدار زن بود و حق طلاق را از مرد گرفته بود. با مشورت مرحوم شهیدبهشتی قانونی را نوشتیم که اگر مردی بخواهد زنش را طلاق بدهد، باید به دادگاه مراجعه کند. این قانون طوری نوشته شد که دیگر آن آزادی که قبلا در جوامع سنتی برای مردها بود، وجود نداشت؛ از طرفی هم آنطور که در قانون شاه بود، ضد اسلامی نبود. نوشتن این قانون کار آسانی نبود.
شهیدبهشتی گفت دربارۀ این قانون باید از امام تأییدیه بگیریم و این مأموریت را به شما واگذار میکنم. من خدمت امام رسیدم و مسئله را بیان کردم و امام هم تأیید کرد. وقتی تأییدیۀ امام را به شهیدبهشتی گفتم، ایشان خیلی خوشحال شد و این قانون در شورای انقلاب تصویب شد.
شاگردان شهید آیتالله بهشتی چه ویژگیهایی داشتند و چقدر از شخصیت ایشان متأثر بودند؟
افرادی که با ایشان بودند از جمله من به این اصل معتقد بودند که ما برای تأمین نیازهای مردم به هیچ وجه لازم نیست از شریعت منحرف بشویم. باید در روش اجتهادی خود بازنگری کنیم و از طریق تحولات متد سنتی میتوانیم بسیاری از خواستهای جامعۀ امروز را تأمین کنیم. این نظری بود که مرحوم بهشتی به ما آموزش داد و الان هم باید همان روش ادامه پیدا کند.
چرا چنین شخصیت ممتازی در تاریخ انقلاب اسلامی مظلوم واقع شده است؟
به هر حال اگر کسی میخواست در آن زمان در حوزۀ علمیۀ قم حرفی بزند، سنتشکنی تلقی میشد. در این زمینه هم شهیدمطهری و هم شهیدبهشتی خیلی آسیب دیدند. شهیدمطهری در قضیۀ تألیف کتاب «مسئلۀ حجاب» بسیار ضربه خورد و به ایشان توهین شد. تا اینکه مرحوم داماد رسما از ایشان حمایت کرد و همه ساکت شدند. چون مرحوم داماد به نوعی استوانۀ فقاهت بود و اگر حرفی میزد، دیگر کسی سخنی نمیگفت.
یعنی در واقع آغاز مظلومیت ایشان از حوزۀ علمیه بود.
بله، از حوزه شروع شد. یک عده میگفتند اینها منورالفکرهایی هستند که میخواهند به حوزه ضربه بزنند! اوایل انقلاب منطقه، منطقۀ چپ بود و حتی خود حوزه تحت تأثیر افکار چپگرایی قرار گرفته بود. شهیدبهشتی میگفت: «ما باید اصول خود را رعایت کنیم.» اول انقلاب حرکت سیاسی بسیار تندی علیه ایشان شد و مظلومیتشان از آنجا آغاز شد. میخواستند ایشان را از پا دربیاورند.
ایشان زمانی که در دادگستری آمد، خدمات فراوانی انجام داد. اجرا کردن حدود و قصاص کار سادهای نبود. امام هم اصرار داشت که اینها باید اجرا بشود؛ البته نمیدانم فرمان و اصرار امام بود یا شهیدبهشتی هم در این بین نقشی داشت. در اجرای حدود و قصاص با ایشان خیلی مخالفت شد و فکر میکردند کار ایشان است.
ارتباط ایشان با روشنفکران و بهخصوص دکترشریعتی چگونه بود؟
من این را قبول ندارم که خط فکری آقای بهشتی با دکترشریعتی یکی باشد. ایشان با همۀ اهل نظر قائل به گفتگو بود؛ مثلا آقای سیدمحمد خاتمی بزرگشدۀ مکتب شهیدبهشتی است و آن «گفتگوی تمدنها» که مطرح کرد، متد شهیدبهشتی بود. ایشان دربارۀ دکترشریعتی معتقد بود که او باید حرفش را بزند و اینطور مخالفت کردنها و تهمت زدنها دربارۀ او را قبول نداشت. وقتی شهیدبهشتی در آلمان بود، به خاطر طرز تفکرش گروه سنی و شیعه در مرکز اسلامی رفت و آمد داشتند. ایشان جای نماز را طوری درست کرده بود که مُهر زیاد نباشد تا سنیها را جذب کند؛ ولی عدهای این مسئله را بزرگ کردند.
آیا خاطره خاصی از زمان همکاری خود با شهیدبهشتی به یاد دارید؟
به خاطر دارم اول انقلاب آقای صانعی به من زنگ زد و گفت که امام با شما کاری دارد. خدمت امام رسیدم و ایشان فرمود: «شما آقازاده هستید و قم و اطراف آن همگی شما را میشناسند. بعضی از روستاها مشکلاتی دارند و خوب است که به آنها خدمت کنید و خدماتی برسانید.» بنده هم قبول کردم و به فرمانداری قم رفتم. در آنجا اتاقی گرفتم و اوضاع را بررسی کردم. در همان موقع امام رقم بالایی، حدود پنج میلیون در آن زمان از بودجۀ کشور را برای همین امر به حساب واریز کرد. ما کار را در روستاها شروع کردیم و حمام ساختیم و به روستاها لولهکشی کردیم. افرادی که برای کمک جمع کردم، اغلب افراد مخلص و فداکار قم بودند. در رأس آنها آقای جلیل بشارتی بود که خیلی جوان خالص و باایمانی بود و الان هم ایشان را با تقوا و خالص میبینم.
با آن دوستان همکاری کردیم و کم کم جای بزرگتری گرفتیم تا اینکه جمعیت زیاد شد. عدۀ زیادی از جوانانی که به ما ملحق شدند، تفکرات چپی هم داشتند. اینها در روستاها میرفتند و مردم را تحریک میکردند. یک روز تصمیم گرفتیم که آنان را بیرون کنیم. اسمشان را فهرست کردیم و بعضی از بچههای متدین فردای آن روز آنها را راه ندادند. آنها هم دستهجمعی نزد شهیدبهشتی رفتند. مرحوم بهشتی حرف آنان را گوش کرد و با حالت شوخی و جدی گفت: «من به آقامصطفی هیچ چیزی نمیتوانم بگویم. ایشان از طرف امام منصوب شده است و من هیچ دستوری نمیتوانم به ایشان بدهم. حالا با ایشان صحبت میکنم؛ ولی دستوری نمیتوانم بدهم.»
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید