صفحه اصلی / مقالات / دانشنامه حقوق ایران / آگاهی /

فهرست مطالب

آگاهی


نویسنده (ها) :
آخرین بروز رسانی : سه شنبه 5 فروردین 1404 تاریخچه مقاله

آگاهی، کیفیتی ذهنی، بیانگر حالاتی از احساس، هوشیاری و ادراک نسبت به خود و محیط پیرامون. بررسی جنبه‌های مختلف مفهوم آگاهی، فرایند ایجاد آن، ویژگیها و نظریات مربوط به آن و ارتباط آن با مسئولیت جنایی، و بررسی دیگر مباحث مربوط به حوزۀ آگاهی به قرار زیر صورت می‌گیرد.

کلیات 

زمانی‌که می‌گوییم ما آگاه هستیم و آگاهی داریم، منظور ما اشارۀ به چه چیزی است؛ وقتی‌ می‌گوییم موجودی چون انسان آگاه است یا باید آگاه باشد، نسبت به چه چیزی آگاه است؛ آیا زمانی‌که از آگاه بودنِ خود یا دیگری صحبت می‌کنیم، برداشت ما و برداشت مخاطب ما از آگاهی یکسان است؛ آگاهی چگونه شکل می‌گیرد و در کجا نشئت می‌یابد؟ چنین سؤالاتی، ازجمله مسائل مرتبط با آگاهی است که در حوزه‌های مطالعاتی مختلف، همچون علوم عصب‌شناختی و حقوق، مورد بحث قرار گرفته‌اند، تا به موضوعاتی مانند چیستی آگاهی، خاستگاه آن و چگونگی تجربه‌های آگاهانه پاسخی ارائه دهند. همچنین پرسش از خودآگاهی، و اینکه چرا آگاهی برای انسان به‌عنوان یک مسئله مطرح شده است، از دیگر مسائل مورد توجه پژوهشهای این حوزه است. درواقع، وقتی پرسیده می‌شود که آگاهی چیست، از آگاهی آگاه می‌شویم و اغلب ما، این آگاهی از آگاهی را به‌نادرست آگاهی قلمداد می‌کنیم (جینز، 17). پرسش از آگاهی می‌تواند توصیفی باشد، به این معنا که آگاهی چیست، و خصوصیات اصلی آن کدام است و به چه وسیله‌ای می‌توان آنها را به بهترین‌وجه کشف، توصیف و مدل‌سازی کرد؟ همچنین پرسش از آگاهی می‌تواند تبیینی باشد. نوع مورد نظر از آگاهی، چگونه به وجود می‌آید؟ آیا آگاهی جنبه‌ای ابتدایی از واقعیت است، و اگر نیست، چگونه آگاهی از امور یا فرایندهای ناآگاهانه ناشی یا پدیدار می‌شود؟ همین‌طور، پرسش از آگاهی می‌تواند پرسشی کارکردی باشد. چرا آن نوعِ مورد نظر از آگاهی، وجود دارد؛ آیـا کارکردی دارد و اگر دارد، این کارکرد چیست؟ آیا تأثیر عِلّی دارد و اگر دارد، چه نوع معلولهایی را پدید می‌آورد؟ آیا آگاهی در عملیات دستگاههایی که در آنها وجود دارد، تفاوتی ایجاد می‌کند و اگر می‌کند، چرا و چگونه؟ (گولیک، 31-32). 

در پاسخ به این پرسشها، گفته شده است: مسئلۀ آگاهی، مسئلۀ تبیین دقیق این موضوع است که فرایندهای زیست‌شناختیِ عصبی، چگونه حالات سوبژکتیو ما از هشیاری یا ادراک حسی را ایجاد می‌کنند؛ این حالات، چگونه در ساختارهای مغزی متحقق می‌شوند؛ آگاهی دقیقاً چه کارکردی در اقتصاد کلی مغز دارد و براین اساس، کلاً چه کارکردی در زندگی‌مان ایفا می‌کند. اگر بتوان به پرسشهای علّی (یعنی علت آگاهی چیست و آگاهی علت چیست) پاسخ داد، پاسخ پرسشهای دیگر نسبتاً ساده است (سرل، راز ... ، 176). با توجه به پرسشهای فوق، مسائل مربوط به آگاهی متعدد و متفاوت‌اند و به همین علت، آگاهی به‌عنوان موضوع پژوهش در فلسفه، روان‌شناسی، علوم‌شناختی و حتى علوم عصبی مورد توجه قرار گرفته است (همان، 1). با توجه به اینکه آگاهی با رفتار فرد ارتباط دارد و این موضوع نیز با چگونگی فرایندهای مغزی مرتبط می‌شود، نوروسایکولوژی به مطالعۀ ارتباط میان عملکرد مغز و رفتار انسان می‌پردازد (پورنقاش، 1). 
بحث از آگاهی، با فلسفۀ ذهن نیز ارتباط دارد. فلسفۀ ذهن، نه فقـط بـه مسئلـۀ سنتـی ذهـن ـ بـدن، بلکه به تمـامی مسـائلی می‌پردازد که به چیستی و ماهیت آگاهی، ادراک، روی‌آورندگی (قصدمندی)، و کنش و تفکر روی‌آورنده مربوط هستند (سرل، فلسفه ... ، 30). با توجه به اینکه باورها، تمایلات و قصد، موجب رفتار می‌شوند، این امر به رابطۀ مغز و ذهن ارتباط دارد که سؤالات همیشگی فلسفی را موجب شده است (پاردو، 1)؛ چرا که «مسائل ذهن ـ بدن گوناگون‌اند و یکی از آنها، نسبت بین آگاهی و فرایندهای مغزی است» (سرل، همان، 240). 
در کنار مسائل فوق، این موضوع که آگاهی چه تأثیری بر کنشها، واکنشها و رفتارهای فرد دارد، یکی از مسائل مورد توجه علم حقوق، به‌طور عام، و حقوق جنایی، به‌صورت خاص، است. قانون جنایی، رفتار و عمل شخص را به‌عنوان موضوع جُرم تعریف می‌کند. بزه، چه عمد و چه غیرعمد، در قالب یک عمل و رفتار نمود می‌یابد و عنصر مادی جُرم، بدون وجود یک عمل محقق نمی‌شود. درعین‌حال هر جُرمی، دارای عنصر روانی است (برخی جرایم، چون جرایم با مسئولیت مطلق یا مادی صرف، از نظر قانون‌گذاران برخی کشورها، نیازمند عنصر روانی نیست که از نظر علم حقوق قابل نقد است) و عنصر روانی، به‌ویژه در جرایم عمدی که مبتنی‌بر دانستن و خواستن است، در کنار عنصر مادی، شرط ضروری مسئولیت جنایی است. شخص باید موضوع و حکم قانون را بداند و بخواهد آن را نقض کند. عمدی بودن عمل، مستلزم وجود آگاهی است و اگر مرتکب جُرم آگاه نباشد، نمی‌توان گفت خواست او آگاهانه بوده، و مستوجب سرزنش است. 
در حقوق جنایی چه در بحث از مسئولیت و چه در موضوع کیفردهی، باید بدانیم تصور فرد از خود و محیط‌اش چگونه است و در مغزش چه می‌گذرد. به همین جهت، به شناخت موضوع سه‌گانه مغز، ذهن و آگاهی احتیاج داریم. به‌عنوان نمونه، بدانیم تصمیم‌گیری عقلانی به چه صورت است و اگر فرد فاقد وضعیتی از آگاهی باشد، چگونه می‌توان تصمیمات او را معقول نامید (وینسنت، 2). از این جهت، شناخت مغز، تا حدودی می‌تواند ریشۀ رفتارها را به ما نشان دهد و در تصمیم‌گیری قضات ــ به‌ویژه در مورد رابطۀ علیت روانی ــ نیز مؤثر باشد. با توجه به اینکه بررسی روابط منطقی میان مفاهیم، یک کار فلسفی است (بِنِت، 3)، حقوق و علوم عصب‌شناختی نیز در یک روش‌ فلسفی، به‌هم ارتباط می‌یابند که «حقوق عصب‌شناختی» نام دارد (وینسنت، 1) و حوزه‌های مختلفی را شامل می‌شود. 
تعریف و بررسی مفهوم آگاهی و چگونگی تأثیرگذاری آن بر رفتار فرد، در حقوق جنایی نیز مورد توجه قرار می‌گیرد. با توجه به اینکه تحقیق دربارۀ هیچ‌یک از جنبه‌های ذهن انسان آسان نیست (داماسیو، درک ... ، 85-86) و اینکه رازِ آگاهی در گرو فهم مسئلۀ ذهن و مغز ـ بدن است، «احتمالاً فهم جـامعی از آگاهی، مستلـزم انواع بسیاری از نظریه‌ها است» (گولیک، 113). براین اساس، برای تبیین مفهوم آگاهی باید حوزه‌های مختلفی را مورد توجه قرار داد. برای نمونه، بررسی ارتباط آگاهی و مسئولیت جنایی، تبیین مفهوم آگاهی، چگونگی شکل‌گیری و مکان و محل شکل‌گیری آگاهی، رابطۀ آن با قصدمندی، تفکر و خردورزی، و عوامل و اختلالات مؤثر بر فرایند آگاهی از مسائلی هستند که باید مورد توجه قرار گیرند. 

چهارچوب مفهومی آگاهی

آگاهی که گاه هم‌معنا با علم، ادراک، شناخت و دانش به کار می‌رود، معنا و مفهوم خاص خود را دارد. آگاهی ترجمۀ واژۀ انگلیسی Consciousness است. رولومی این واژه را به‌لحاظ واج‌ریشه‌شناسی، از دو بخش con و scire، به معنای «آشنا بودن با» می‌داند. آگاهی، به‌خودی‌خود، از هشیاری من نسبت به نقش خودم در آن حکایت دارد (رولومی، 340). در سخن از مفهوم آگاهی گفته شده است «آگاهی، واژه‌ای چندپهلو است» (لیوی، 27)، زیرا وقتی به آگاهی اشاره می‌کنیم، می‌توان معانی متعددی از آن برداشت کرد. آگاهی یک دالّ تک‌مدلولی نیست. به گفتۀ روزنبرگ «آگاهی یک اصطلاح مبهم است؛ اگرچه تمامی مدلولهای این اصطلاح دارای مشکل مشابهی نیستند» (روزنبرگ، 3). قسمت عمدۀ این ایهام و ابهام که بعداً به آن اشاره خواهد شد، به این علت است که آگاهی موضوعی اول شخص،‌ و کیفیتی ذهنی است. به همین دلیل برخی گفته‌اند: هیچ تعریف عینی و علمی از آگاهی وجود ندارد که بتواند جوهر آن را توصیف کند (پاپینیو، 4). همچنین گفته شده است، هیچ تعریفی از آگاهی وجود ندارد که همه در آن اتفاق‌نظر داشته باشند (بلکمور، 8). شاید به‌علت وجود چنین ویژگی باشد که کسانی چون تاماس نیگل و کالین مک‌گین، آگاهی را یک راز می‌دانند که «ما آدمها در درک آن به‌لحاظ شناختی بسته‌ایم» (همو، 9). 
بسته به اینکه آگاهی را از منظری فلسفی تعریف کنیم، یا آن را از چشم‌اندازی روان‌شناختی تحلیل کنیم، یا از زاویه‌ای عصب‌شناختی به آن بنگریم، برداشت ما از آگاهی متفاوت خواهد بود. به نظر می‌رسد علت عمدۀ اختلاف در تعریف آگاهی، تفاوت در نوع نگاه معرفتی و انگاره‌هایی باشد که تعریف از آگاهی مبتنی‌بر آن است. برخی از این گستردگی معنایی، به این علت است که واژه‌های آگاه، آگاهانه و آگاهی، واژه‌های عامی هستند که انواع گسترده‌ای از پدیده‌های ذهنی را پوشش می‌دهند (گولیک، 19).
با توجه به جایگاه هشیاری فرد نسبت به خویشتنِ خود در موضوع آگاهی، گاه آگاهی به‌صورتی ساده، هشیاری فرد نسبت به بدن، خود و جهانِ بیرون تعریف شده است (لاگرکرانتس، 68). به این معنا، برخی مفهوم آگاهی را همسان با هشیاری می‌دانند. مدعایی دیگر، به‌صورت دقیق بیان می‌دارد آگاهی فقط دربرگیرندۀ هشیاری ادراکی است. بنابر برداشتی دیگر، آگاهی یک وضعیت پدیداری است که غیرقابل تجزیه بوده، و در عمل غیرقابل توصیف است (نلکین، 124). براین اساس، آگاهی یک حالت و یک کیفیت است که در قالب احساس کیفی یک تجربه (بِنِت، 39) نمود می‌یابد و درصورتی وضعیت ذهنی فرد آگاه خواهد بود که دارای یک احساس کیفی باشد، یعنی دارای یک کیفیت همبسته از تجربه بـاشد. این احساس کیفی به‌عنوان احساس پدیداری، یا به‌صورت مختصر «کوالیا»، شناخته شده است. مسئلۀ توضیح این احساس پدیداری، درواقع مسئله توضیح آگاهی است (چامرز، 4).
جان سرل آگاهی را حالاتی از احساس، ادراک و هشیاری می‌داند که معمولاً هنگام بیدار شدن از خوابی بی‌رؤیا آغاز می‌شود و در سراسر روز ادامه می‌یابد، تا اینکه بر اثر خواب یا کُما یا مُردن و اموری از این قبیل، دوباره ناآگاه شویم (سرل، فلسفه ... ، 221). براساس این تعریف، صِرف احساس کردن کافی نیست و بلکه هشیاری نیز لازم است. البته در مورد حالتی که فرد خواب است و رؤیا می‌بیند، اختلاف وجود دارد. از نظر کسانی چون سرل، رؤیا حالتی از آگاهی است؛ البته کاملاً متفاوت با حالات بیداری کامل. آگاهی خاموش و روشن می‌شود؛ یعنی یک سیستم یا آگاه است یا نیست. البته درونِ حوزۀ آگاهی نیز می‌توان حالتهایی را با شدت متفاوت، از خواب‌آلودگی تا هشیاری کامل، مشاهده کرد. بنابراین آگاهی پدیده‌ای درونی، اول شخص و کیفی است (همو، راز ... ، 11). ضمناً پدیدۀ آگاهی را نباید با مورد خاصِ خودآگاهی خلط کرد؛ زیـرا اکثـر حالات آگاهانه، مثـل درد، اساساً شامـل خـودآگـاهی نمی‌شوند. اگرچه در برخی موارد خاص، فرد از حالت آگاهی خودش آگاه است، مثلاً می‌توان فرض کرد که یک فرد در حالی‌که از امر نگران‌کننده‌ای شدیداً نگران است، از خودش نیز، به‌عنوان فردِ عمیقاً نگران آگاه است؛ اما آگاهی، فی‌حد نفسه، ضرورتاً دال بر خودآگاهی یا خود ـ هشیاری نیست (همان، 12). 
با توجه به بحثهایی که در مورد محل و مکان آگاهی وجود دارد و نیز با توجه به بحثهای مرتبط با رابطۀ مغز ـ ذهن که بعـداً مطرح خواهد شد، گفته می‌شود: آگاهی وضعیتی از ذهن است که در آن، دانشی دربارۀ وجود خود و وجود محیط پیرامون حضور دارد. آگاهی یک وضعیت از ذهن است و اگر ذهنی در میان نباشد، آگاهی هم نیست. آگاهی یک وضعیت خاص ذهن است که با حسی از اندام‌واره‌ای خاص غنا یافته، و ذهن در آن عمل می‌کند؛ و این وضعیت ذهن دربرگیرندۀ دانشی مبتنی‌بر این است که وجود تأثیر پیش‌گفته در وضعیت خاصی قرار دارد و اینکه اشیا و رویدادهایی آن را احاطه کرده‌اند. وضعیت آگاهانۀ ذهن، در منظر انحصاری و اول شخص هریک از اندام‌واره‌های ما تجربه می‌شود و هرگز برای هیچ‌کس دیگر قابل نظاره نیست. وضعیتهای آگاهانۀ ذهن، همیشه درون‌مایه‌ای دارند (آنها همیشه دربارۀ چیزی هستند) و برخی از این درون‌مایه‌ها، به‌طور معمول به مانند مجموعه‌ای یکپارچه از اجزا ادراک می‌شوند (مثلاً وقتی شخصی در حالی‌که حرف می‌زند به سوی ما می‌آید، ما هم می‌بینیم و هم می‌شنویم). این درون‌مایه‌ها با درنظر گرفتن اینکه وضعیتهای آگاهانۀ ذهن، به نسبت درون‌مایه‌های مختلفی که فرد به دانستن آنها می‌رسد، خاصیتهای کیفی متمایزی را آشکار می‌کنند (دیدن یا شنیدن، لمس کردن یا چشیدن، به‌طور کیفی متفاوت‌اند) و نیز با قبول اینکه وضعیتهای استاندارد ذهن دربرگیرندۀ یک جنبۀ الزامی احساسی است، احساسی را در ما برمی‌انگیزند (داماسیو، خویشتن ... ، 221-222). 

تجربیات آگاهانۀ ما، به‌طور طبیعی حاوی حافظه‌ای کوتاه از آن چیزی است که ما به‌عنوان «درست همین لحظۀ قبل» احساس می‌کنیم؛ همان‌چیزی که فکر می‌کنیم «زمان حال» و متصل است. این حافظه، احساس «خود»ی را توصیف می‌کند که دانستن به آن نسبت داده می‌شود (همو، درک ... ، 188). براین اساس، آگاهی وقتی اتفاق می‌افتد که ما اطلاع پیدا می‌کنیم؛ و ما فقط وقتی اطلاع پیدا می‌کنیم که ارتباط شیء و وجود خودمان را در مغزمان نقشه‌برداری کرده باشیم (همان، 249). ما وقتی آگاهی داریم که اولاً وجودمان، در درون خود، اطلاعات خاص بی‌کلامی بسازد و به نمایش بگذارد که نشان می‌دهند وجود ما به‌وسیلۀ یک شیء تغییریافته است؛ و ثانیاً وقتی این دانستن با نمایش ذهنی برجسته شده‌ای از شیء دانسته‌شده، همراه شود (همان، 272). 
در نگاه داماسیو، وجود آگاهی پیوندی عمیق باوجود ذهن آگاه دارد. از نظر او وجودِ ذهن شرط ضروری تحقق آگاهی است. آگاهی، از ذهن همراه با نوعی چرخش ساخته شده است؛ زیرا نمی‌توانیم آگاه باشیم، مگر اینکه ذهنی داشته باشیم که از چیزی آگاه باشد (داماسیو، خویشتن ... ، 18). به این معنا، می‌توان گفت ذهن می‌تواند آگاه یا ناآگاه باشد و انسان می‌تواند کاری را آگاهانه یا ناخودآگاه انجام دهد. ذهن آگاه وقتی به وجود می‌آید که یک فرایند خویشتن، به فرایند بنیادی مغز افزوده می‌شود. وقتی خویشتن در ذهن وجود ندارد، آن ذهن به معنای واقعی آگاه نیست (همان، 21). تحلیل این گفته که من آگاه هستم یا من می‌دانم، مستلزم تبیین معنایی «من»، «دانستن» و «آگاه بودن» است. از نظر داماسیو، خویشتن یک فرایند است و نه یک چیز؛ خویشتن در قالب من جسمانی‌ام یا خویشتن به‌مانند شیء که با مجموعۀ پویایی از فرایندهای یکپارچۀ عصبی و بر بازنمود بدن زنده متمرکز است، در یک مجموعۀ پویا از فرایندهای یکپارچۀ ذهنی تجلی می‌یابد. از دیدگاهی دیگر و در فرایندی که بر تجربه‌های ما تمرکز دارد و سرانجام به ما اجازه می‌دهد، به آن تجربه‌ها بیندیشیم، خویشتن به‌مانند فاعل و به‌مانند داننده است. ترکیب این دو نظر، مفهوم دوگانه‌ای از خویشتن را می‌سازد. بین خویشتنِ به‌مانند شیء و خویشتنِ به‌مانند داننده، پیوستگی و هم‌نشینی برقرار است. خویشتنِ به‌مانند داننده، مبتنی‌بر خویشتنِ به‌مانند شیء است (همان، 22-25). آگاهی منحصر به تصویرهای ذهنی نیست؛ بلکه حداقل، دربارۀ سازمان درون‌مایه‌های ذهن هم است که بر اندام‌واره‌ای متمرکز و آن درون‌مایه‌ها را تولید کرده و برمی‌انگیزد (همان، 25). بدیهی است که صِرف دانستن یا تصویرسازی برای آگاه بودن، اگرچه لازم است، اما کافی نیست. ذهن آگاه دارای تصوری از خویشتن و خود است و «آنچه در ذهن ناآگاه مفقود است، خویشتن است» (همان، 26). اگرچه در مورد آگاهی انسان به خویشتن خود، و اکتسابی یا ذاتی بودن آن، اختلاف وجود دارد و برخی علم انسان به هویت خود را غیراکتسابی می‌دانند (فخرالدین رازی، 2/ 225).
هر عمل آگاهانه، معطوف شدن به سوی چیزی و گرایش فرد به چیزی است و در درونش نیرویی، هرچند بالقوه، وجود دارد که آن را به سوی عمل می‌راند. شناخت یا دانستن، و گرایش یا خواستن، با یکدیگر پیش می‌روند. اگر چیزی را اراده نکنم، نمی‌توانم آن را بشناسم و اگر چیزی را نشناسم، هرگز تمایلی به خواستن و اراده کردن آن نخواهم داشت (رولومی، 294). آگاهی، حسی مجرد و مطلق است، اما وقتی رابطه‌اش با دنیای خارج برقرار باشد، به آگاهی ادراک تبدیل می‌گردد و هوش و عقل آن را به تکامل می‌رساند. پس یک آگاهی مجرد، با 3 مرحله مطلق می‌شود. در آن لحظه‌ای که مشغول خواندن هستم، بدنم هشیار است. این آگاهی حسی است و در آن حال، بدنم در حال عادی مشغول فعالیت است (سارتر، 287). 

صفحه 1 از4

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: